سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فروتر علم آن است که بر سر زبان است و برترین ، آن که میان دل و جان است . [نهج البلاغه]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» اهانت های ابن تیمیه به خاندان رسول1

 



یکی از خصلت‌های بارز ابن تیمیه ، مخالفت و دشمنی علنی با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و به ویژه با امیر المؤمنین علیه السلام است . وی در موارد بسیاری به امیر المؤمنین ، حضرت زهرا و سایر اهل بیت جسارت کرده است که بنده به چند مورد اشاره می‌کنم ؛ البته قبل از ورود به بحث‌ ، باید معنا و حکم « ناصبی » را از دیدگاه اهل سنت روشن کرد تا معلوم شود که آیا می‌توان به ابن تیمیه ناصبی گفت یا خیر .

زبیدی در تاج العروس می‌نویسد :

النواصب ، والناصبیة ، وأهل النصب : وهم المتدینون ببغضة سیدنا أمیر المؤمنین ویعسوب المسلمین أبی الحسن علی بن أبی طالب ، رضی الله تعالى عنه وکرم وجهه ؛ لأنهم نصبوا له ، أی : عادوه .

تاج العروس ،‌ ج2 ،‌ ص436 ، ماده «نصب» .

نواصب و ناصبیة و اهل نصب : ایشان کسانی هستند که دین خود را بر دشمنی سرور ما امیر مومنان و پادشاه مسلمانان ابو الحسن علی بن ابی طالب رضی الله عنه وکرم الله وجهه است ؛ زیرا ایشان نسبت به وی نصب دارند ؛ یعنی با وی دشمنی دارند .

و ابن حجر عسقلانی می‌نویسد :

والنصب، بغض علی وتقدیم غیره علیه .

مقدمة فتح الباری ، ص460 .

نصب بغض علی است و مقدم کردن غیر او( معاویه) بر او .

و حسن بن فرحان مالکی ، از علمای عربستان می‌نویسد :

النصب فهو کل انحراف عن على واهل البیت سواء بلعنه أو تفسیقه ، کما کان یفعل بعض بنى أمیة أو بالتقلیل من فضائله کما یفعل محبّوهم أو تضعیف الأحادیث الصحیحة فی فضله أو عدم تصویبه فی حروبه أو التشکیک فى شرعیّة خلافته وبیعته أو المبالغة فى مدح خصومه ، فهذا وأمثاله هو النصب .

نحو إنقاذ التاریخ الإسلامی ، ص 298، الناشر مؤسسة الیمامة الصحفیّة ، الاردن ، ط . 1418 هجریة .

نصب عبارت از هرگونه انحرافی از علی و اهل بیت است ؛ و فرقی ندارد با لعن کردن ایشان باشد یا با فاسق دانستن ایشان - همان کاری که عده ای از بنی امیه انجام می دادند – و یا با کوچک کردن فضائل ایشان – همان کاری که دوست داران ایشان (بنی امیه) انجام می دهند – یا تضعیف کردن روایات صحیح که در مدح آنان وارد شده و یا اعتقاد این که علی در جنگ ها (جنگ جمل، صفین و نهروان) اشتباه کرده است یا شک کردن در مشروعیت خلافت امیر مومنان و بیعت با آن حضرت و یا مبالغه کردن در مدح دشمنان ایشان ، پس این موارد و مشابه آنها ، نصب محسوب می شود.

و در باره حکم ناصبی نیز ابن حبان از علمای بزرگ اهل سنت نوشته است :

أن رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) قال : والذی نفسی بیده لا یبغضنا أهل البیت رجل إلا أدخله الله النار .

صحیح ابن حبان‌، ج15 ص435 .

رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند : قسم به کسی که جانم در دست اوست ، هیچ کس ما اهل بیت را دشمن نمی دارد ، مگر اینکه خداوند او را در آتش وارد می کند .

حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت می‌نویسد :

هذا حدیث صحیح على شرط مسلم ولم یخرجاه .

المستدرک: ج3 ص162، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، ط1 سنة 1990، دار الکتب العلمیة – بیروت .

این روایت طبق شرائط مسلم ( برای صحت حدیث) صحیح است ولی ایشان ( بخاری و مسلم ) آن را ( در کتابهای خود) نیاورده اند .

و البانی از علمای معاصر وهابی نیز این روایت را در سلسله احادیث صحیحه آورده است .

السلسلة ، ج5 ص643، مکتبة المعارف – الریاض .

و نیز روایات بسیاری وجود دارد که دلالت می‌کند ، کسی که بغض اهل بیت پیامبر را در دل داشته باشد ، قطعاً در حلال زاده بودن او باید شک کرد . از جمله حافظ حموینی در کتاب فرائد السمطین می‌نویسد :

عن زید بن یثیع قال سمعت أبا بکر الصدیق یقول: قال: رأیت رسول اللّه (ص) خیّم خیمة وهو متکئ على قوس عربیّة، وفی الخیمة علی وفاطمة والحسن والحسین فقال: «معشر المسلمین أنا سلم لمن سالم هل الخیمة، حرب لمن حاربهم، ولی لمن والاهم، لا یحبّهم إلاّ سعید الجد طیب المولد، ولا یبغضهم إلاّ شقی الجد ردیء المولد»، فقال رجل یازید أ أنت سمعت منه؟ قال: أی وربّ الکعبة.

فرائد السمطین ، ج2 ، ص40 ، ح 373 و المناقب ، الخوارزمی ، ص 297 ، ح 291 (211) و جواهر المطالب ، محمد بن الدمشقی الشافعی ، ج1 ، ص174 .

زید بن یثیع می‌گوید از ابو بکر ، شنیدم که می گفت : در یکى از روزها ، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله سراپرده‏اى برپا کرده بود و خود به کمان عربى تکیه زده و على و فاطمه و حسنین علیهم السّلام در زیر خیمه قرار داشتند ، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خطاب به مسلمانان فرمود : اى گروه مسلمانان ! من سازگارى دارم با کسى که با این سراپرده نشینان من سازگارى دارد . و نبرد مى‏کنم با هر کسى که با ایشان نبرد کند . و دوست مى‏دارم هر کسى را که آنان را دوست بدارد ؛ دوست نمى‏دارد اینان‏ را مگر آن کسى که نیاى او از نیکبختى برخوردار و نطفه‏اش از آلودگى پاک باشد و دشمن نمى‏دارد اینان را مگر آن کسى که نیاى او دچار بدبختى گردیده و نطفه‏اش ناپاک و آلوده به پلیدى است‏ .

و نیز ابن مردویه می‌نویسد :

عن عبد الله بن أحمد بن حنبل ، عن أحمد ، قال : سمعت الشافعی یقول : سمعت مالک بن أنس یقول : قال أنس بن مالک : ما کنا نعرف الرجل لغیر أبیه إلا ببغض علی ابن أبی طالب .

مناقب علی بن أبی طالب (ع) وما نزل من القرآن فی علی (ع) - أبی بکر أحمد بن موسى ابن مردویه الأصفهانی - ص 76 .

عبد الله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل کرده ست که گفت : از شافعی شنیدیم که می‌گفت : از مالک بن أنس شنیدم که می‌گفت : أنس بن مالک گفت : ما هیچ فردی را به غیر پدرش ملحق نمی‌کردیم ، مگر این که بغض علی بن أبی طالب علیه السلام را در دل داشت .

یعنی معیار و میزان در حلال زاده بودن و یا حرام زاده بودن ، حب و بغض علی بن أبی طالب علیه السلام است . هر کسی علی را دوست دارد ، قطعاً حلال زاده است و کسی که با علی دشمنی می‌کند و کینه او را در دل دارد ، قطعاً حرام زاده است . روایات در این باره در منابع اهل سنت از ده‌ها مورد نیز می‌گذرد ؛ اما فقط به همین دو روایت اکتفا می‌کنیم .

با توجه به نکات یاد شده اینک می پردازیم به برخی از سخنان ابن تیمیه در رابطه با پیامبر گرامی (ص) و حضرت امیر و اهل بیت علیهم السلام.

ابن تیمیه ، پدر پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم را کافر می ‌داند :

وی در کتاب مجموع الفتاوی می‌نویسد :

التوسل بدعائه - اى النبى - وشفاعته ینفع مع الایمان به، واما بدون الایمان به فالکفار والمنافقون لا تغنى عنهم شفاعه الشافعین فى الاخره، ولهذا نهى عن الاستغفار لعمه وابیه وغیرهما من الکفار !.

توسل به دعای او – یعنی پیامبر اسلام – و شفاعت وی در صورت ایمان به او ، فایده می دهد ؛ اما اگر به وی ایمان نداشته باشد ( خیر ؛ فایده نمی دهد ) ؛ پس شفاعتِ شفاعت کنندگان ، کافران و منافقان را در آخرت فایده نمی دهد ؛ و به همین جهت رسول خدا از استغفار برای عمو و پدرشان و دیگر کفار منع شدند !

و در ادامه می‌گوید :

وقد یدعو - اى النبى - لبعض الکفار بأن یهدیه اللّه او یرزقه، فیهدیه او یرزقه، کما دعا لأمّ أبى هریره حتى هداها اللّه ! . وکما دعا لدوس - قبیله ابى هریره - فقال: «اللهم اهد دوسا وائت بهم» فهداهم اللّه ! .

مجموع الفتاوى ، ج1 ،‌ ص145 و التوسل والوسیلة ‌، ص 7.

و گاهی رسول خدا برای بعضی از کفار دعا می کرد که خداوند او را هدایت نماید ؛ یا به او رزق دهد ؛ همانطور که برای مادر ابو هریره دعا کردند تا خدا او را هدایت نماید!

آیا مقام پدران ابوهریره نزد خداوند ، از مقام پدران پیامبر گرامی و خاتم رسولان، کم ارزش‌تر بوده است ؟ ما قصد نداریم به صورت مفصل ایمان پدران انبیاء را ثابت کنیم ؛ بلکه فقط به صورت مختصر به این مطلب خواهیم پرداخت .

فخر رازی ، مفسر پر آوازه اهل سنت در اثبات این که آزر عموی حضرت ابراهیم بوده نه پدرش می‌نویسد :

أن آباء الأنبیاء ما کانوا کفارا ویدل علیه وجوه : منها قوله تعالى : * ( الذی یراک حین تقوم * وتقلبک فی الساجدین ) * ( الشعراء : 218 ، 219 ) . قیل معناه : إنه کان ینقل روحه من ساجد إلى ساجد وبهذا التقدیر : فالآیة دالة على أن جمیع آباء محمد علیه السلام کانوا مسلمین .

به درستی که پدران انبیا ، کافر نبوده اند . و دلیل های بسیاری بر این مطلب ، دلالت می کند :

یکی از آن ها کلام خداوند است که :" کسی که تو را در هنگام ایستادن می بیند ؛ و گردش تو را در بین سجده کنندگان" ؛ گفته شده است که معنی این آیه آن است که روح رسول خدا از سجده کننده ای به سجده کننده ای منتقل می گردید . و با این فرض ، تمامی اجداد رسول خدا علیه السلام مسلمان بوده اند .

و در ادامه می‌گوید :

ومما یدل أیضا على أن أحدا من آباء محمد علیه السلام ما کان من المشرکین قوله علیه السلام : " لم أزل أنقل من أصلاب الطاهرین إلى أرحام الطاهرات " وقال تعالى : * ( إنما المشرکون نجس ) * ( التوبة : 28 ) وذلک یوجب أن یقال : إن أحدا من أجداده ما کان من المشرکین .

تفسیر الرازی - الرازی - ج 13 - ص 39 .

و نیز از دلیل هایی که دلالت می کند یکی از پدران رسول خدا مشرک نبوده است ، کلام خود ایشان است که فرمودند : دائما از اصلاب مردان پاک به رحم زنان پاک منتقل می شدم ؛ و خداوند فرموده است که " مشرکین نجس هستند ) و این دلیل ، لازم می کند که چنین گفت : که یکی از اجداد رسول خدا مشرک نبوده است .

و آلوسی نیز در این باره می‌گوید :

قال الآلوسی: أنّه لیس فى آباء النبی صلى اللّه علیه وسلّم کافر أصلا لقوله (ع) «لم أزل انقل من اصلاب الطاهرین الى ارحام الطاهرات». والمشرکون نجس، وتخصیص الطهارة بالطهارة من السفاح لا دلیل له یعول علیه والعبرة لعموم اللفظ لا لخصوص السبب. وقد ألّفوا فی هذا المطلب الرسائل واستدلّوا له بما استدلوا والقول بأنّ ذلک قول الشیعة کما ادعاه الإمام الرازی ناشیء من قلّة التتبع .

تفسیر الآلوسی ، ج7 ،‌ ص195.

آلوسی گفته است : در بین پدران رسول خدا کافر نبوده است ؛ زیرا خود ایشان فرموده اند : دائماً از صلب مردان پاک به رحم زنان پاک منتقل می شدم ؛ و مشرکین نیز نجس می باشند ؛ و اینکه بگوییم مقصود از اصلاب پاک و ارحام پاک ، پاک از زنا است ، این دلیلی ندارد که بر آن تکیه شود . و آنچه مورد توجه است عام بودن لفظ است ( که فرموده اند اصلاب پاک ) نه جهتی خاص ؛ و در این زمینه مقالات نوشته اند و به دلایل بسیاری استدلال کرده اند و اینکه ما این نظر را تنها نظر شیعه بدانیم – همانطور که فخر رازی ادعا کرده است - ناشی از کمی جستجو است .

از این‌ها که بگذریم ،‌ صالحی شامی در سبل الهدی والرشاد می‌نویسد :

وسئل القاضی أبو بکر بن العربی أحد الأئمة المالکیة رحمه الله تعالى عن رجل قال : إن أبا النبی صلى الله علیه وسلم فی النار . فأجاب : بأن من قال ذلک فهو ملعون لقوله تعالى : ( إن الذین یؤذون الله ورسوله لعنهم الله فی الدنیا والآخرة ) قال ولا أذى أعظم من أن یقال عن أبیه : إنه فی النار .

سبل الهدى والرشاد - الصالحی الشامی - ج 1 - ص 260 .

و از قاضی ابو بکر بن عربی یکی از ائمه مالکیه در مورد شخصی سوال شد که می گوید : پدر رسول خدا صلی الله علیه وسلم در آتش است ؛ پس پاسخ داد ، هر کس چنین گوید ملعون است ؛ زیرا خداوند فرموده است که : بدرستیکه کسانیکه خدا و رسولش را آزار می دهند خداوند ایشان را در دنیا و آخرت لعنت کرده است ؛ و اذیتی از این بزرگتر نیست که در مورد پدر ایشان بگوییم که در آتش است !!!

و این روایت ملعون بودن و کفر کسانی را ثابت می‌کند که اعتقاد دارند ، پدران پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم کافر بوده‌اند .

2. انکار فضائل اهل بیت :

ابن تیمیه در انکار فضائل خاندان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بی حیایی را به جایی رسانده است که عقیده تفضیل و تقدیم اهل بیت رسول خدا را بر دیگران از افکار جاهلیت و حتی از افکار و عقائد یهودیت می‌داند . وی در این باره می‌گوید :

إنّ فکرة تقدیم آل الرسول هى من اثر الجاهلیه فى تقدیم اهل بیت الروساء !!.

منهاج السنة ، ج 3 ، ص269.

به درستی که نظریه مقدم داشتن اهل بیت رسول خدا ، از آثار جاهلیت است که بستگان رؤسا را مقدم می داشتند !

و در جای دیگر می‌نویسد :

قالت الشیعه: لا تصلح الامامه الا فى ولد على .

وقالت الیهود: لا یصلح الملک الا فى آل داود !.

منهاج السنّة ، ج1 ، ص6.

شیعیان گفته اند امامت درست نمی باشد مگر در فرزندان علی و یهود گفته اند پادشاهی درست نمی باشد مگر در ذریه داوود .

در حقیقت این سخن ابن تیمیه ، انکار و اعتراض به خداوند است که در بسیاری از آیات قرآن ، اهل بیت پیامبران خود را بر دیگران برتری داده است . ما به چند آیه به صورت مختصر اشاره می‌کنیم :

خداوند در قرآن کریم بعد از نام بردن 18 نفر از أنبیاء خودش می‌فرماید :

وَ کُلاًّ فَضَّلْنَا عَلىَ الْعَلَمِینَ وَ مِنْ ءَابَائهِمْ وَ ذُرِّیَّاتهِِمْ وَ إِخْوَانهِِمْ وَ اجْتَبَیْنَاهُمْ وَ هَدَیْنَاهُمْ إِلىَ‏ صرَِاطٍ مُّسْتَقِیم‏ .

الأنعام / 86 و 87

و همه را بر جهانیان برترى دادیم‏ و از پدران و فرزندان و برادران آنها (افرادى را برترى دادیم) و برگزیدیم و به راه راست، هدایت نمودیم .

ما از ابن تیمه و طرفدارانش می‌پرسیم : این برتری دادن و برگزیدن ، خاندان پیامبران ، به چه دلیل بوده است ؟‌ آیا می‌توان گفت که به خاطر پاسداشتن افکار جاهلی بوده است ؟

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَ نُوحًا وَ ءَالَ إِبْرَاهِیمَ وَ ءَالَ عِمْرَانَ عَلىَ الْعَالَمِین‏ . آل عمران / 33

خداوند ، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد .

آیا برتری دادن خداوند ، «آل ابراهیم » و «آل عمران» را بر تمامی جهانیان ، متأثر از افکار یهود بوده است یا افکار جاهلیت ؟

و یا در آیه دیگر می‌فرماید :

وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ جَعَلْنَا فىِ ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْکِتَابَ وَ ءَاتَیْنَاهُ أَجْرَهُ فىِ الدُّنْیَا وَ إِنَّهُ فىِ الاَْخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِین‏ . العنکبوت / 27 .

و اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و در میان فرزندانش پیامبرى و کتاب قرار دادیم و در دنیا پاداشش را به او بخشیدیم و قطعاً او در آخرت [ نیز ] از شایستگان خواهد بود .

آیا می‌توان گفت که قرار دادن نبوت و کتاب در میان فرزندان حضرت ابراهیم و تقدیم آن‌ها بر دیگران ، نشأت گرفته از افکار جاهلی باشد ؟

و همچنین وقتی خداوند خطاب به حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود :

َ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماما .

من تو را پیشوای مردم قرار دادم

حضرت ابراهیم عرضه داشت :

َ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ . البقره / 124 .

از دودمانم (چطور) ؟

آیا این درخواست حضرت ابراهیم ، می‌تواند از افکار و عقائد جاهلیت و یا یهودیتی باشد که سال‌ها بعد از حضرت ابراهیم علیه السلام به وجود آمده‌اند ؟

اما این که شیعیان ، اهل بیت رسول خدا را بر دیگران مقدم می‌دارند و امامت و خلافت را منحصر به آن‌ها می‌دانند ، نیز نشأت گرفته از قرآن کریم و سخنان پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم است . در حقیقت این خداوند کریم است که اهل بیت پیامبر را بر دیگرام مقدم داشته و برتری داده است . آیات بسیاری بر این مطلب دلالت دارد ؛ از جمله :

آیه مباهله :

فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ . آل عمران / 61 .

پس هر کس در این ، پس از دانشی که تو را آمده ، با تو محاجه کند ، بگو بیایید پسرانمان را و پسرانتان را و زنانمان را و زنانتان را و ما خویشان نزدیک خود را و شما خویشان نزدیک خود را فراخوانیم ؛ سپس مباهله کنیم و لعنت خداوند را بر دروغگویان قرار دهیم .

قضیه مباهله در بسیاری از صحاح و مسانید اهل سنت به سندهای معتبر نقل شده است ؛ از جمله مسلم نیشابوری در صحیح مسلم می‌نویسد :

وَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ « فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ » دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ عَلِیًّا وَفَاطِمَةَ وَحَسَنًا وَحُسَیْنًا فَقَالَ اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِی .

صحیح مسلم ، ج7 ،‌ ص120 ط. محمد على صبیح ، بمصر ، ودار الفکر ـ بیروت ، (5/23 ح32) ، کتاب فضائل الصحابة ، باب فضائل علی رضی اللّه عنه و مسند أحمد ، 1 ، ص185 و صحیح الترمذی ، ج5 ، ص596 و المستدرک على الصحیحین ،‌ ج3 ، ص150 و فتح الباری ، ج7 ، ص60 و تفسیر الطبری ،‌ ج3 ،‌ ص212 و الدر المنثور ، ج2 ، ص38 و الکامل فی التاریخ ، ج2 ، ص293 .

وقتی که این آیه نازل شد که بگو بیایید پسرانمان را و پسرانتان را ...را فراخوانیم رسول خدا صلی الله علیه وسلم علی را و فاطمه را و حسن را و حسین را فرا خواندند و فرمودند خدایا ایشان اهل من هستند .

ابن کثیر دمشقی سلفی می‌نویسد :

قال جابر " أنفسنا وأنفسکم " رسول الله صلى الله علیه وسلم وعلی بن أبی طالب " وأبناءنا " الحسن والحسین " ونساءنا " فاطمة . وهکذا رواه الحاکم فی مستدرکه عن علی بن عیسى عن أحمد بن محمد بن الأزهری عن علی بن حجر عن علی بن مسهر عن داود بن أبی هند به بمعناه . ثم قال : صحیح على شرط مسلم ولم یخرجاه هکذا .

تفسیر ابن کثیر - ابن کثیر - ج 1 - ص 379 .

جابر گفته است : "خویشان نزدیک ما و خویشان نزدیک شما " رسول خدا صلی الله علیه وسلم و علی و" پسران ما " حسن و حسین و " زنانمان" فاطمه است ؛ و این چنین حاکم این روایت را در مستدرکش از علی بن عیسی از احمد بن محمد بن الازهری از علی بن حجر از علی بن مسهر از داود بن ابی هند با همین مضمون نقل کرده است

سپس گفته است این روایت طبق شروط مسلم ( برای صحت حدیث) صحیح است ولی بخاری و مسلم آن را ( در کتاب هایشان) نیاورده اند .

آیه تطهیر :

إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا . الأحزاب / 33 .

خدا فقط می خواهد آلودگی را از شما خاندان ( پیامبر ) بزداید و شما را پاک و پاکیزه بگرداند .

مسلم نیشابوری در صحیح مسلم می‌نویسد :

قَالَتْ عَائِشَةُ خَرَجَ النَّبِیُّ صلى الله علیه وسلم غَدَاةً وَعَلَیْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعْر أَسْوَدَ فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیّ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ جَاءَ الْحُسَیْنُ فَدَخَلَ مَعَهُ ثُمَّ جَاءَتْ فَاطِمَةُ فَأَدْخَلَهَا ثُمَّ جَاءَ عَلِیٌّ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ قَالَ: إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا .

صحیح مسلم ، ج7 ،‌ ص130 ، ح 6414 ، کتاب الفضائل باب فضائل أهل البیت .

عائشه گفت : رسول خدا صبحگاهی از خانه بیرون رفتند و بر دوش ایشان عبایی خط دار از موی سیاه بود ؛ پس حسن بن علی به نزد ایشان آمد ، پس او را ( در عبا) راه دادند ؛ سپس حسین آمد پس او را هم راه دادند ؛ سپس فاطمه آمد پس او را نیز راه داد ؛ سپس علی آمد ؛ پس او را نیز راه داد ؛ سپس فرمودند : خدا فقط می خواهد آلودگی را از شما خداندان ( پیامبر ) بزداید و شما را پاک و پاکیزه بگرداند .

آیه صلوات :

إِنَّ اللَّهَ وَ مَلَـلـِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ یَـأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیمًا ). الأحزاب / 56 .

خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستد ؛ ای کسانیکه ایمان آورده اید بر او درود فرستید و به فرمانش به خوبی گردن نهید .

بعد از نزول این آیه ، صحابه از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم سؤال کردند که ما چگونه صلوات بفرستیم ؟ آن حضرت فرمود :

قولو اللهم صل على محمد وعلى آل محمد کما صلیت على ابراهیم وعلى آل ابراهیم، وبارک على محمد وعلى آل محمد کما بارکت على ابراهیم وعلى آل ابراهیم . بگویید خدایا بر محمد و آل او درود فرست همان گونه که بر ابراهیم و آل او درود فرستادی و بر محمد و آل او برکت فرست ؛ همانگونه که بر ابراهیم و آل او برکت فرستادی

چنانچه محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش می‌نویسد :

عن عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ أَبِی لَیْلَى، قَالَ لَقِیَنِی کَعْبُ بْنُ عُجْرَةَ فَقَالَ أَلاَ أُهْدِی لَکَ هَدِیَّةً سَمِعْتُهَا مِنَ النَّبِیِّ، صلى الله علیه وسلم فَقُلْتُ بَلَى، فَأَهْدِهَا لِی. فَقَالَ سَأَلْنَا رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فَقُلْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ کَیْفَ الصَّلاَةُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ عَلَّمَنَا کَیْفَ نُسَلِّمُ. قَالَ " قُولُوا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد، وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، کَمَا صَلَّیْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ، إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ، اللَّهُمَّ بَارِکْ عَلَى مُحَمَّد، وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، کَمَا بَارَکْتَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ، وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ، إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ .

صحیح البخاری ، ج4 ، ص119 ، ح 3405 ، کتاب بدء الخلق .

از عبد الرحمن بن ابی لیلی روایت شده است که گفت کعب بن عجره من را دید ؛ پس گفت : آیا به تو هدیه ای را که از رسول خدا شنیدم ندهم ؟ گفتم : آری ، آن را به من هدیه بده ؛ پس گفت : از رسول خدا پرسیدیم که ای رسول خدا ؛ درود فرستادن بر شما اهل بیت چگونه است ؟ پس بدرستیکه خداوند راه سلام کردن به شما را به ما آموخته است ؛ ( اما راه درود فرستادن را نیاموخته است) ؛ فرمودند : بگویید : خدایا بر محمد و آل او درود فرست همان گونه که بر ابراهیم و آل او درود فرستادی؛ که تو ستایش شده و بزرگواری ؛ و خدایا بر محمد و آل او برکت فرست ؛ همانگونه که بر ابراهیم و آل او برکت فرستادی ؛ که تو ستایش شده و بزرگواری . آیه مودت :

قُلْ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْرَاً إِلاّ المَوَدَّةَ فِی القُرْبَى . الشورى / 23.

بگو به ازای آن ( رسالت ) پاداشی از شما خواستار نیستم مگر دوستی در باره خویشاوندان

این آیه مبارکه بر وجوب مودت و محبت به اهل بیت عصمت و طهارت دارد که بسیاری از علمای اهل سنت نیز بر این مسأله اعتراف دارند .

شیخ حسن بن علی السقاف در کتاب « صحیح شرح العقیدة الطحاویة » می‌نویسد :

محبة آل بیت رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم فریضة عقائدیة من الله تعالى على کل مسلم ومؤمن ، والدلیل علیها من القرآن قوله تعالى ( قل لا أسألکم علیه أجرا إلا المودة فی القربى ) الشورى : 23 . والدلیل على تفضیل الله لهم قوله تعالى ( إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا ) الأحزاب : 33 .

صحیح شرح العقیدة الطحاویة - حسن بن علی السقاف - ص 653

دوستی اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه وسلم واجبی است عقیدتی از جانب خداوند برای هر مسلمان و مومنی ؛ و دلیل بر این مطلب از قرآن ، کلام خداوند است که : "بگو به ازای آن ( رسالت ) پاداشی از شما خواستار نیستم مگر دوستی در باره خویشاوندان " و دلیل بر برتری دادن خداوند ایشان را ، کلام خداست که : خدا فقط می خواهد آلودگی را از شما خداندان ( پیامبر ) بزداید و شما را پاک و پاکیزه بگرداند ."

و بعد در ادامه می‌گوید :

والمراد بالأخذ بآل البیت والتمسک بهم هو محبتهم والمحافظة على حرمتهم والتأدب معهم والاهتداء بهدیهم وسیرتهم والعمل بروایاتهم والاعتماد على رأیهم ومقالتهم واجتهادهم وتقدیمهم فی ذلک على غیرهم .

صحیح شرح العقیدة الطحاویة - حسن بن علی السقاف - ص 654 .

و مقصود از گرفتن اهل بیت و تمسک به ایشان ، محبت ایشان و نگه داشتن احترام ایشان است ؛ و نیز راه جویی به هدایت ایشان و سیره ایشان و عمل به روایاتشان و تکیه نمودن بر نظرشان و کلامشان و اجتهادشان و مقدم داشتن ایشان بر غیر ایشان .

و برای تعیین مراد از « ذوی القربی » و اهل بیت می‌نویسد :

وأهل البیت هم سیدنا علی والسیدة فاطمة وسیدنا الحسن وسیدنا الحسین علیهم السلام وذریتهم من بعدهم ومن تناسل منهم للحدیث الصحیح الذی نص النبی صلى الله علیه وآله وسلم فیه على ذلک ، ففی الحدیث الصحیح : [ نزلت هذه الآیة على النبی صلى الله علیه وسلم ( إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا ) فی بیت أم سلمة ، فدعا النبی صلى الله علیه وسلم فاطمة وحسنا وحسینا فجللهم بکساء وعلى خلف ظهره فجلله بکساء ثم قال : " اللهم هؤلاء أهل بیتی فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا " . قالت أم سلمة : وأنا معهم یا نبی الله ؟ قال : " أنت على مکانک وأنت إلى خیر " . هذا لفظ الترمذی ( 5 / 663 برقم 3787 ) من حدیث عمرو بن أبی سلمة ، وهو فی " صحیح مسلم " ( 4 / 1883 برقم 2424 ) من حدیث السیدة عائشة .

صحیح شرح العقیدة الطحاویة - حسن بن علی السقاف - ص 655 .

و اهل بیت ، ایشان سرور ما علی است و نیز سیده ما فاطمه ، و سرور ما حسن و سرور ما حسین علیهم السلام ؛ و نسل ایشان بعد از ایشان ، و هر کس که از نسل ایشان باشد ؛ به خاطر حدیث صحیحی که در آن رسول خدا صلی الله علیه وسلم بر این مطلب تصریح کرده اند ؛ پس در روایت صحیحی آمده است که این آیه در خانه ام سلمه بر رسول خدا نازل شد که " خدا فقط می خواهد آلودگی را از شما خداندان ( پیامبر ) بزداید و شما را پاک و پاکیزه بگرداند ." پس رسول خدا فاطمه را و حسن و حسین را خواندند ؛ پس بر روی ایشان عبایی کشیده و علی در پشت سر ایشان بود ؛ پس عبا را بر روی او هم کشید ؛ سپس فرمودند : خدایا ، ایشان اهل بیت من هستند ؛ پس از ایشان پلیدی را دور نما و ایشان را پاک و پاکیزه بگردان ؛ ام سلمه گفت : ای رسول خدا ، آیا من هم با ایشان هستم؟ فرمودند : تو در جایگاه خود هستی و تو به سوی نیکی هستی ( یعنی از اهل بیت نیستی اما گرانقدری) . این لفظ روایت ترمذی است از حدیث عمرو بن سلمه و در صحیح مسلم از روایت عائشه آمده است .

آیا باز هم می‌توان گفت که عقیده به تقدیم اهل بیت از افکار جاهلیت و یا حتی یهود است ؟ آیا می‌توان گفت که خداوند تبارک و تعالی و نیز پیامبر و حبیب او ، (نعوذ بالله) مروج افکار جاهلیت بوده‌اند ؟

آیا این سخن ابن تیمیه ، اعتراض به خداوند نیست ؟

انکار حدیث سفینة :

یکی از روایت‌های معروفی که در حق اهل بیت طاهرین علیهم السلام وارد شده و در کتاب‌های شیعه و سنی یافت می‌شود ، حدیث سفینة است ؛ ولی ابن تیمیه و همفکران وی سعی می‌کنند آن را انکار کنند . وی در منهاج السنة می‌نویسد :

وأما قوله مثل أهل بیتی مثل سفینة نوح فهذا لا یعرف له إسناد لا صحیح ولا هو فی شیء من کتب الحدیث التی یعتمد علیها فإن کان قد رواه مثل من یروی أمثاله من حطاب اللیل الذین یروون الموضوعات فهذا ما یزیده وهنا.

منهاج السنّة ، ج7 ، ص 395 .

و اما کلام رسول خدا (که فرمودند) : مثال اهل بیت من مانند کشتی نوح است ، من برای این روایت سندی صحیح نمی شناسیم و در هیچ یک از کتاب های روایی که بر آن تکیه می شود ، نیامده است ؛ هر کسی که این روایت را نقل کرده ؛ همانند دیگران که چنین روایت های را نقل کرده‌اند ، از کسانی هستند که نیمه های شب هیزم جمع می کنند ( کنایه از دروغگویی) – نقل آن‌ها به سستی این روایت می افزاید . ( نه اینکه آن روایت را سند دار کند ) .

در حالی که بسیاری از روات حدیث آن را نقل کرده‌اند ؛ از جمله : 1. أمیر المؤمنین ؛ 2. أبو ذر ؛ 3. عبدالله بن عباس ؛ 4. أبو سعید خدری ؛ 5. أبو الطفیل ؛ 6. أنس بن مالک ؛ 7. عبدالله بن الزبیر ؛ 8 . سلمة بن الأکوع و ...

و بسیاری از علمای اهل سنت در کتاب‌های معتبرشان این روایت را نقل کرده‌اند : از جمله : 1. أحمد بن حنبل ؛ 2. بزّار ؛ 3 . أبو یعلى ؛ 4. ابن جریر طبری ؛ 5 . نسائی ؛ 6. طبرانی ؛ 7 . دارقطنی ؛ 8 . حاکم نیشابوری ؛ 9 . ابن مردویه ؛ 10. أبو نعیم إصفهانی ؛ 11. خطیب بغدادی ؛ 12 أبو مظفّر سمعانی ؛ 13. ابن اثیر ؛ 14 . محب الطبری ؛ 15 . ذهبی ؛ 16 . ابن حجر عسقلانی ؛ 17 . سخاوی ؛ 18 . سیوطی ؛ 19 . ابن حجر مکّی ؛ 20 . متقی هندی ؛ 21 . شیخ علی قاری ؛ 22 . منّاوی و ...

اگر به قول ابن تیمیه این افراد «حطاب اللیل = هیزم کشان شب» هستند ، ما نیز این سخن را قبول داشته و با جان و دل پذیرا هستیم .

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/6/17 :: ساعت 11:23 صبح )
»» اذکار باطل از دامن فرق باطل‏


اگر چنین مسیرى را حرکت نکنى و ذکر بر این اساس نباشد، در ذکر تو بهره ‏اى که نیست هیچ، بلکه ذکرت باعث ایجاد فتنه و فساد است، همانند ذکرى که فرقه‏هاى صوفیه این فرق باطل و دور از حقایق دینى و فقه اهل بیت علیهم السلام دارند؛ ولى اثرى مثبت از ذکر گویى آنان در زندگى و حیاتشان نمى‏بینى، من خود برخى از این فرقه‏ ها را بعد از انقلاب به وسیله مدارک به دست آمده شناختم که با دولت ظالم و خائن قاجار و پهلوى و با سفارتخانه‏ هاى خارجى که لانه جاسوسى استعمارگران بود همکارى داشتند و گاهى منشأ کثیف ‏ترین کارها بودند که ملّت مظلوم شیعه چه ضربه‏ ها از آنان دیدند.
مرد خبیث و کثیفى چون سپهبد نعمت اللّه نصیرى، رئیس سازمان امنیّت زمان محمدرضا شاه پهلوى که پانزده سال بر ملّت مسلمان ایران و مال و نوامیسشان مسلّط بود و جنایات او را فقط خدا مى‏داند و بس، جنایات ناموسى و مالى و آلوده بودن دستش به خون هزاران انسان مظلوم به خاطر شهوت‏رانى خاندان پهلوى و آمریکاییان از یک خانواده صوفى و درویش مسلک بود و خود او هم ادّعاى صوفیگرى و درویشى داشت و در سلک این فرقه‏ هاى ضالّه بود.
صوفیان دیگرى را مى‏شناسم که مصدر کار دولتى نبودند و نیستند؛ اما دچار انواع منکرات و از همه بدتر دچار بى ‏حجابى زنان و دختران خود بودند و هستند، حجابى که به بیان صریح چند آیه قرآن از ضروریات دین خداست، این گمراهان از خدا بى‏خبر که یک خط پلیدشان عقیده ننگین جدایى دین از سیاست است؛ یعنى بازگذاشتن دست شاهان‏ و استعمارگران در همه شؤون مسلمانان و به انواع معاصى، عدّه بسیارى از آنان آلوده بودند و هستند که اهل ذکرند، دور هم حلقه زده و حلقه ذکر تشکیل مى‏دهند.
رئیس طایفه نوربخشیه در زمان ما برابر با اسناد از همکاران حکومت پهلوى بوده و ادّعاى قطبیّت داشت و دارد و مقاله‏ هایى درباره ذکر نوشته که این ذکرها گرچه زیباست، اما به فرموده ائمه طاهرین علیهم السلام ذکر شیطانى است و نظیر داستانى است که در کتب روایى نوشته ‏اند:
شیطان به موسى‏ گفت: بگو: «لا إله إلّا اللّه» گفت: نمى‏گویم؛ زیرا ذکرى که به دستور تو است زیر کاسه ‏اش نیم کاسه ‏اى وجود دارد و جز گمراهى و ضلالت و فتنه و فساد در زیر آن چیزى نیست



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/6/17 :: ساعت 11:17 صبح )
»» حرمت شکنى‏

 

 

 

شعائر الهى که از نظر معنوى و ارزش وجودى مورد توجه حضرت حق هستند و هر یک راهنمائى و نشانى براى عبادت خالصانه‏اند به خاطر این که اضافه تشریفى به وجود مقدس پرورگار دارند بسیار قابل احترام‏اند و به قول قرآن مجید بزرگداشت آن شعائر مایه در تقواى قلب دارد.

وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ: «1»

و هر کس شعائر خدا را بزرگ شمارد بدون تردید این بزرگ شمردن ناشى از تقوى دلهاست.

دلى که از تکبر و غرور و ریا و بخل و بدبینى در سایه ایمان به خدا و قیامت و از برکت معرفت به حقایق در پوشش و حصار تقوا قرار گرفته البته صاحبش حرمت و احترام شعائر خدا را نگاه مى‏دارد.

شعائر الهى گاهى مکانى و گاهى انسانى و گاهى زمانى است، و عظمت و موقعیت هر کدام از شعائر از توجه حضرت حق به آنها و انتخابشان براى جهتى خاص نشأت مى‏گیرد.

تعطیل شنبه بنابر حکم تورات واجب و از شعائر ملت یهود و از دیگر فرائض آئین آنها بیشتر مورد توجه قرار گرفته است.

از خود آنان روایت شده: خداوند در روز شنبه ساختمان جهان هستى را به پایان رسانید، و بنى‏اسرائیل روز شنبه از مصر خارج شده و از ستم‏هاى طاقت فرساى فرعونیان نجات یافتند، بر آنان مقرر شده بود که در چنین روزى از هر کارى دست بردارند و به اجراى شعائر الهى و عبادت بپردازند و به ویژه از صید ماهى بپرهیزند.

وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً

و به آنان فرمان دادیم در روز شنبه «از حکم حرمت صید ماهى» تجاوز نکنید و از آنان (براى اجراى احکام خود و پیروى از موسى) پیمانى بسیار محکم و استوار گرفتیم.

ولى برخى از یهود ساحل‏نشین که پیرو هوا و هوس و شهوات حیوانى بودند، و نمى‏خواستند به ارزش و عظمت احکام خدا بها دهند و همواره دنبال این بودند که به شکم و شهوت برسند و بر ثروت خود حتى با شکستن پیمان‏هایشان و بى‏توجهى به احکام الهى و دست اندازى به محرمات بیفزایند، براى سرپیچى از حکم حرمت صید ماهى در روز شنبه حیله‏اى بکار بستند و حرمت این قانون الهى را شکستند و آن این بود که چون دیدند روز شنبه کناره ساحل‏ها خلوت و دامى براى صید در کار نیست از روز قبل حوضچه‏هائى مى‏ساختند و به دریا راه مى‏دادند، و چون روز شنبه ماهى‏هاى فراوان به خاطر نبود صید به ساحل مى‏آمدند از آب راهها به حوضچه‏ها مى‏ریختند و آن حرمت شکنان راه بازگشت آنها را به دریا مى‏بستند تا روز بعد به دامشان انداخته و صیدشان مى‏نمودند.

کار آنان در مدتى طولانى ادامه یافت و حرمت شکنى‏شان پابرجا بود، به نصیحت دلسوزان توجهى ننمودند، و از نهى منکر ناصحان پیروى نکردند، قانون‏ حق را که به مصلحت دنیا و آخرت انسان است پشت سر انداختند، شعائر الهى را ناچیز گرفتند، روز شنبه را که براى آنان به عنوان روز عبادت مقرر شده بود روز تأمین مادیت و شهوت و شکم انگاشتند.

به مهلتى که خدا براى بازگشت حرمت شکن مى‏دهد اعتنا نکردند، مهلت پایان یافت و زمان کیفر و عذاب سخت در برابر آنهمه سرسختى و لجاجت رسید.

از رسول خدا روایت شده است:

«ان الله یمهل الظالم حتى اذا اخذه لم یفلته:» «2»

خدا به ستم پیشه مهلت مى‏دهد چون مهلت پایان یابد او را به عذاب سخت مى‏گیرد و راه رهائى و نجات را بر او مى‏بندد.

از ابن عباس روایت شده: اهل شهرى که کنار ساحل مى‏زیستند هفتاد هزار نفر بودند و به سه گروه تقسیم شدند: گروهى راه نافرمانى پیش گرفتند و از نگاه داشتن حرمت شنبه سر باز زدند و در آن روز به فسق و فجور و شرابخوارى و گناه روى آوردند، گروه دوم آنان را نهى مى‏کردند و از عقوبت حق بر حذر مى‏داشتند و از کارهاى خلاف آنان ناراضى بودند و گروه سوم در سکوت و خاموشى نسبت به عصیان به سر مى‏بردند، ابن عباس مى‏گوید:

«نجى الناهون، و هلک المصطادون و لا ادرى ما فعل بالساکتین:» «3»

نهى کنندگان از منکر نجات یافتند، صیادان روز شنبه هلاک شدند، و نمى‏دانم به سکوت کنندگان چه رسید.

 

عذاب شدید حرمت شکنى‏

واى از روزى که مهلت خدا نسبت به اهل فسق و فجور و حرمت شکنان پایان پذیرد و نوبت عذاب رسد، آن روز براى ستم پیشگان و اهل گناه روز بسیار سختى است، تمام درهاى نجات و راه‏هاى فرار بسته مى‏شود و قدرت اهل گناه به صفر مى‏رسد، و از طرف هیچ کس یارى نمى‏شوند و خود هم نمى‏توانند خود را یارى دهند.

امر و فرمان تکوینى خدا بر عذاب لج‏بازان و متکبران و حرمت شکنان فرا رسید.

فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ‏

فاء در قلنا که فاء تفریع است و فرمان‏ کُونُوا دلالت بر سرعت فوق‏العاده انجام فعل و تأثیر آن حرمت شکنى در ظهور این امر و تحقیق متعلق آن است، تجاوز به حریم مقدس شعار دین آنان را زمینه داد تا به فرمان تکوینى حق به شکل بوزینگان مطرود و خوار درآمدند.

این دگرگونى صورت انسانى به صورت حیوانى که امرى ظاهرى بود نه باطنى چنان که از صریح آیه شریفه استفاده مى‏شود، نتیجه تراکم ملکات حیوانى و استوارى آن در نفوس یهود پیمان شکن بود که به امر تکوینى حق در ظاهر آنان نمایان شد و شکل واقعى بوزینه آن حیوان مسخره و مقلد را گرفتند.

مفسرانى که به تاویل آیه دست انداخته‏اند و مى‏گویند باطن آنان مسخ شد، یا جمله را تعبیرى براى سرزنش و اهانت احتمال داده‏اند با آیه شریفه هیچ تناسبى ندارد، علاوه بر اینکه مسخ باطن یا عنوان سرزنش اهانت مایه عبرت نمى‏باشد.

مایه عبرت آن واقعیتى است که با چشم قابل مشاهده و سبب ترس انسان از افتادن در حادثه و جریانى مانند آن است.

آرى بنى‏اسرائیل حیله‏گر و بازى کننده با قوانین الهى، و مقلدان هوا و هوس به ظاهر صورت و جسم به شکل بوزینه درآمدند و ایجاد این دگرگونى بر قدرت بى‏نهایتى که هر لحظه در عرصه‏گاه هستى میلیاردها دگرگونى به وجود مى‏آورد بسیار بسیار آسان است.

تربیت‏هاى مادى و غیر دینى و شعائر قومى و ملى نمى‏تواند ملّتى را برپا دارد، این ملّت چون شعائر و نوامیس دین را رها کنند، وحدت و قدرت و معنویات خود را یکسره مى‏بازند و چون بوزینگان ملعبه و تقلیدچى دیگران مى‏گردند و دیگر در سرنوشت خود تأثیرى ندارند و از صحنه زندگى رانده مى‏شوند» کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ‏.

روح البیان مى‏گوید: این بلا و خسارت پاداش کسى است که قدرشناس احسان نباشد، و آن که احسان منعم را با کفران نعمت‏هایش پاسخ دهد از عرصه عزت وصال به ذلت هجران و ممنوع شدن از فیوضات منعم درآید.

عقوبت امت‏هاى گذشته به عذاب خسف و مسخ بر اجسادشان بود و عقوبت و کیفر گناهان این امت بر قلوب آنان است، و عقوبت قلوب از عقوبت نفوس سخت‏تر و شدیدتر است.

وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ: «4»

و دلها و دیدگانشان را که وسیله فهم و بصیرت است به کیفر گناهانشان وارونه و دگرگون مى‏کنیم تا از اتصال به حقایق محروم شوند و از آلوده شدن به هر گناهى احساس ندامت نکنند، و به توبه و انابه باز نگردند!!

آرى کسى که در خدمت حضرت ربّ ادب نورزد، و در اثناء سلوک قدم از جاده حق بیرون گذارد، و با قدم احترام و حرمت به بساط قرب در نیاید مستوجب حرمان از فیوضات، و جلب کننده‏ى خسارات، و مبتلاى به عقوبات مولا مى‏شود.

علامت مسخ قلب افتادن در انواع محرمات و غلطیدن در انواع معاصى، و آلوده شدن به گناهان گوناگون است.

خوک با ولع و حرص نجاسات و لاشه‏هاى گندیده را مى‏خورد، صاحب قلب مسخ شده هم با حرص و ولع سراغ انواع گناهان و خوردن محرمات از قبیل رشوه و غصب و مشروبات الکلى و ... مى‏رود.

نشانه مسخ قلب سه چیز است: شیرینى طاعت و عبادت را در نمى‏یابد، از معصیت ترس و هراس ندارد، و از مرگ دیگران و حادثه‏ها عبرت نمى‏گیرد.

 

عبرت و پند

خداوند مى‏فرماید آن کیفر سخت و مجازات سنگین را که دگرگونى چهره انسانى خطاکاران به صورت بوزینه بود براى شاهدان حادثه و همه امت‏هائى که پس از آنان مى‏آیند مایه عبرت و براى اهل تقوا مایه آماده سازى بیشتر براى رجوع به خدا اصلاح باطن قرار دادیم، زیرا زمینه پندپذیرى در اهل تقوا آماده و فراهم است، چون خواست باطن آنان این است که به هر وسیله ممکن خود را از عذاب دنیا و آخرت حفظ کنند، و آن که چنین حالتى دارد پند و موعظه بیشتر در او مؤثر مى‏شود.

ما اگر مانند بیداران و اهل بصیرت به جهان و دگرگونى‏ها آن، و به تاریخ انسان و حوادثى که بر آن گذشته به دقت بنگریم به این نتیجه مى‏رسیم که جهان و دگرگونى‏هایش و تاریخ انسان و همه حوادثش مایه عبرت و پند است، و میتوان از هر عبرت و پندى براى خودسازى و تربیت نفس، و پختن عقل، و بیدار کردن وجدان و تقویت فطرت، و بازگشت به حق، و آراسته شدن به عبادت رب و خدمت به خلق استفاده کرد.

امور براى عبرت آموزى و پند گرفتن بسیار فراوان است، ولى عبرت گیرنده و پندآموز بسیار کم است به قول امیرمؤمنان (ع):

«ما اکثر العبر و اقل الاعتبار!»

عبرت چه بسیار است و عبرت گیرنده چه اندک!

بیداران و سالکان و حکیمان و شاعران با بصیرت از هر چیزى و از هر جریانى عبرت گرفتند و براى اهلش عبرت ارائه کردند.

لسان‏الغیب با تماشاى گنبد خضراى فلک و هلال ماه نو عبرت مى‏گیرد و عبرت مى‏آموزد:

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو             یادم از کشته‏ى خویش آمد و هنگام درو حافظ،

حافظ قرآن با دیدن آب جارى در جوى عبرت مى‏گیرد و عبرت مى‏آموزد:

بر لب جوى نشین و گذر عمر ببین           کین اشارت زجهان گذران ما را بس

صائب از هر مطلبى حادثه‏اى و جریانى عبرتى به دست مى‏دهد:

صائب مخور فریب ز ابناء روزگار               یوسف به ریسمان برادر به چاه شد

صائب از دیدن اشک کباب که به روى آتش مى‏ریزد و آتش را شعله‏ورتر مى‏کند پندى جانانه مى‏آموزد:

اظهار عجز پیش ستم‏پیشگان خطاست‏       اشک کباب باعث طغیان آتش است‏

صائب با دیدن خار خشک و بى‏قیمت سر دیوارهاى گلین مى‏گوید:

من از روئیدن خار سر دیوار فهمیدم‏          که ناکس کس نمى‏گردد به این بالا نشیمنها

شاعرى بینا براى علاج خودبینى از مردمک دیده پند و نصیحت ساخته مى‏گوید:

از مردمک دیده بباید آموخت                 دیدن همه کس را ندیدن خود را

شاعرى از حوادث پى در پى که در منطقه عراق به ویژه کوفه به وقوع پیوست عبرت و پند مى‏سازد و همه را به بیدارى مى‏خواند:

نادره مردى ز عرب هوشمند                    گفت به عبدالملک از روى پند

روى همین مسند و این تکیه‏گاه                زیر همین قبّه و این بارگاه

بودم و دیدم بر ابن زیاد                        آه چه دیدم که دو چشمم مباد

تازه سرى چون سپر آسمان                     طلعت خورشید ز رویش نهان‏

بعد ز چندى سر آن خیره‏سر                  بد بر مختار به روى سپر

بعد که مصعب سر و سردار شد              دستکش او سر مختار شد

نک سر مصعب به تقاضاى کار               تا چند کند با تو دگر روزگار

البته در میان همه عبرت‏هاى روزگار از همه مهم‏تر و براى بیدارى از همه قوى‏تر عذاب‏ها و بلاها و گرفتارى‏ها و سختى‏هائى است که متوجه گناهکاران و بى‏ادبان و عاصیان و خطاکاران و مبتکران مغرور و فرعون‏ها و نمرودها و ستم‏گران روزگار گردید که وضع نکبت‏بار آنان در پایان کارشان براى دیگران بخصوص هم مسلکانشان بهترین عبرت و بیدار کننده‏ترین پند است. هارون روزى بهلول را دید، به او گفت مدتى است در آرزوى دیدارت بودم، بهلول گفت: اتفاقاً من به هیچ صورت به دیدار تو مشتاق نیستم، هارون از او درخواست پند و موعظه کرد بهلول گفت: تو را چه موعظه‏اى داشته باشم و به کدام برنامه پندت دهم؟ سپس اشاره به ساختمان‏هاى بلند و قصرها و قبرستان کرد و گفت: این قصرها و کاخ‏هاى سر به فلک افراشته از کسانى است که هم اکنون در زیر خاک تیره این قبرستان اسیر و از همه جا رانده سر در خاک دارند، اى هارون چه حالى خواهى داشت روزى که براى بازپرسى و بازخواست در پیشگاه حقیقت و عدل الهى بایستى و حضرت حق به اعمال و کردارت رسیدگى کند، در کمال دقت از تو حساب بخواهد؟ و چه خواهى کرد در آن زمانى که خداوند به اندازه‏اى در حساب دقت و عدالت ورزد که حتى از عملت گرچه به اندازه هسته خرما و پرده‏ى نازکى که آن هسته را در میان گرفته و آن نخ باریکى که در شکم هسته است و آن خط سیاهى که در کمر آن هسته است باشد بازپرسى نماید و در تمام این مدت بازخواست تو گرسنه و تشنه و برهنه و در میان جمعیت محشر روسیاه و دست خالى باشى؟!

در چنین روزى همه به تو مى‏خندند و بیچاره و درمانده خواهى بود، هارون از این موعظه و پند بى‏اندازه متأثر شد و اشک از دیده فرو ریخت، «5» ولى به خاطر تعلق افراطى‏اش به امورى مادّى و حکومت چند روزه دنیا از آن موعظه طرفى نبست.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

 

(1)- حج 32.

(2)- کشف الاسرار ج 1، ص 222.

(3)- همان مدرک ص 222.

(4)- انعام 110.

(5)- بهلول عاقل‏



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/6/17 :: ساعت 11:6 صبح )
»» سیری در قرآن و قرآن پژوهی (5)

 

 
 

21) تجوید و ترتیل:

به تعریفی ساده، تجوید علم و قواعد درست خواندن، و ترتیل، هنر درست خوانی قرآن مجید است. تجوید از علوم شرعی و علوم قرآنی است. قدمت آن به عصر رسول الله ( صلی الله علیه و آله و سلم) و مواظبت ایشان بر ادای درست کلمات قرآنی و آموختن درست خوانی قرآن بازمی گردد. امت اسلامی همچنانکه به فهم معانی قرآن و اقامه ی حدود آن متعبد بوده اند، به درست خواندن الفاظ و اصطلاحاً اقامه ی حروف آن هم به صفتی که از ائمه ی قرائت دریافت می کردند، کوشا بودند و این تلقی شفاهی سینه به سینه از طریق قاریان و مُقریان و نهایتاً به سنت و قرائت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم) منتهی می شده است که مخالفت با آن یا عدول از آن جایز نیست و تشبه به آن و پیروی هر چه دقیق تر از آن، هدف اعلای علم تجوید است. تجوید از شعب علم قرائت است. فرق آن با قرائت این است که علم قرائت متصدی ضبط صحیح کلمات قرآن است که هم اعراب آن درست باشد و هم ثبت و ضبط کلمات که مثلاً « طلح » درست است یا « طلع ». اما تجوید بعد از علم قرائت و ضبط متن مجال ظهور می یابد و به ادای شفاهی درست کلمات مربوط می گردد. ابن الجزری ( م 833 ق ) قرآن شناس و قرائت پژوه معروف در تعریف دیگری از تجوید می نویسد: « تجوید آرایه ی تلاوت و پیرایه ی قرائت است و عبارت است از اعطای حقوق حروف به آنها و حفظ ترتیب و مراتب آنها و بازآوردن حرف به مخرج و اصل آن و پیوستن آن به نظیرش و تصحیح تلفظ و تلطیف نطق با نظر به صیغه و ساختمان هر کلمه بدون اسراف و تکلف و افراط » ( النشر، ابن الجزری، 211/1 ). مبحث وقف و ابتدا هم از مباحث تجوید است و وقف یعنی درنگ کردن و در اصطلاح تجوید جدا ساختن کلمه است از مابعدش ( برای تفصیل ــــ مقاله ی « تجوید » در همین کتاب ). ترتیل یعنی هنر درست و شمرده و شیوا خواندن قرآن مجید و در قرآن چند بار و روشن تر از همه در آیه ی سوم سوره ی مزمل به آن توصیه شده است: و رتل القرآن ترتیلاً ( و قرآن را شمرده و شیوا بخوان ). وقتی درباره ی همین آیه ی قرآنی از امیرالمؤمنین (علیه السّلام) پرسیدند فرمود: « الترتیل تجوید الحروف و معرفة الوقوف » ( ترتیل، خوب ادا کردن حروف و آشنایی به وقفهای قرآن است ) ( النشر، ابن الجزری، 209/1 ). همین ابن الجزری در تعریف ترتیل می نویسد: « پیوسته و آهسته خواندن بدون شـتاب است و قرآن بدون شتاب و به تأنی نازل شده است » [و باید به همان نحو با تأنی خوانده شود] ( پیشین، 207/1-208 ) ( برای تفصیل ـــــ مقاله ی « ترتیل » در همین کتاب ).

22) قصص قرآن:

یکی از مضامین سراسری و تکرار شونده ی قرآن مجید، قصص انبیا و اقوام و نیز سایر قصه هاست، که غالباً دربردارنده ی نکته ها و عبرتهاست. بررسی و شناخت قصه های قرآنی، خود یک شعبه از علوم قرآنی را تشکیل می دهد. چنان که در اشاره به سبک قرآن مجید گفته شد، بیان قرآنی پیگیر، دنباله دار، پیوسته و متحدالمضمون نیست، بلکه همچون دسته گلی است از گل های رنگارنگ، و تلفیقی است از مضامین متعدد و بندرت یک داستان از آغاز تا انجام به دنبال هم می آید. استثناهای معروف یعنی بیان سراسری، عبارت است از داستان حضرت یوسف (علیه السّلام) و برادرانش که به صورت یکپارچه سراسر سوره ی یوسف را در بر می گیرد. و داستان موسی در سوره ی طه، و داستان داوود (علیه السّلام) در سوره ی « ص » و داستان سلیمان (علیه السّلام) در سوره ی نمل، یا نوح (علیه السّلام) در سوره ی نوح، یا هود (علیه السّلام) در سوره ی هود. ولی داستان یونس در سوره ی یونس حتی به اندازه ی چند آیه هم نیست. و داستان ابراهیم (علیه السّلام) فقط در سوره ی ابراهیم نیست. و در سوره ی ابراهیم، فقط داستان ابراهیم (علیه السّلام) نیست، بلکه مضامین و قصص دیگر هم هست. و بقیه و بلکه عمده ی داستان ابراهیم (علیه السّلام) را باید در سوره ی بقره و سوره های دیگر یافت. اشاره به ابراهیم (علیه السّلام) در 15 سوره ی قرآن پراکنده است ( فرهنگ موضوعی قرآن، ذیل « ابراهیم » ) یا همچنین داستان موسی (علیه السّلام) در 21 سوره پراکنده است ( پیشین، ذیل « موسی » ). نیز گفتنی است که قصص قرآن، اعم از قصص انبیاست. یعنی در قرآن، داستان هایی جز قصص انبیا هم هست. از جمله داستان اصحاب کهف، یا داستان قارون در سوره ی قصص. بعضی شخصیت ها یا اعلام قصص قرآن عبارت است از: آدم، آزر، ابلیس، ادریس، ارم ذات العماد، اسحاق، اسماعیل، اصحاب الاخدود، اصحاب الرس، اصحاب الرقیم ( که با اصحاب کهف یکی است )، اصحاب السبت، اصحاب السفینه، اصحاب الصفه ( بدون بردن نام آنها )، اصحاب الفیل، اصحاب القریه، اصحاب الکهف، بنی آدم، بنی اسرائیل، تُبع، ثمود، جالوت، جن، حواء ( بدون بردن نام )، حواریون، خضر ( رجل صالح )، داود، ذوالقرنین، ذوالکفل، روم، زکریا، زلیخا ( بدون اسم )، زید بن حارثه، زینب بن جحش ( بدون اسم )، سامری، سبأ، سحره، سلیمان، شعیب، صالح، طالوت، عاد، عُزیر، عیسی بن مریم، فرعون، قارون، کنعان بن نوح ( بدون اسم )، لقمان، لوط، حضرت محمد بن عبدالله ( صلی الله علیه و آله و سلم)، مدین، مریم، مؤتفکات ( شهرستان های لوط )، موسی، نصاری، نمرود، نوح، هابیل و قابیل، هاروت و ماروت، هارون، هامان، هود، یأجوج و مأجوج، یحیی، یعقوب، یونس، و یهود ( برای تفصیل ـــ فرهنگ موضوعی قرآن، ذیل « قصص قرآن » ).
بعضی از قصص قرآن، مانند قصه ی آدم و ابلیس و موسی و فرعون و عیسی و مریم و توفان نوح در کتاب مقدس ( عهد عتیق ) هم سابقه دارد. که هم قرآن و هم تاریخ فرهنگ رسمی اسلام و شیعه، حضرت رسول ( صلی الله علیه و آله و سلم) را بی خبر از آنها می داند. در قرآن تصریح شده است که پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم) فقط از طریق وحی از آنها باخبر شده و آنها را دریافت کرده است. ( از جمله آل عمران، 44؛ هود، 49؛ یوسف، 102؛ شوری، 52 ) و می فرماید: « به خوبی می دانیم که ایشان می گویند همانا بشری او را آموزش می دهد. [ این سخن درست نیست چرا که ] زبان کسی که اینان کژاندیشانه ادعا می کنند گنگ و بیگانه است واین زبان [ زبان قرآن ] عربی [شیوا ] روشن است » ( نحل، 103 ). به هر حال اگر قصه شناسان یا مستشرقان، نظری جز این داشته باشند، مورد قبول مسلمانان و قرآن پژوهان مسلمان نیست، گفتنی است که بعضی از صحابه که ابتدا از اهل کتاب ( غالباً یهودی ) بودند، سپس اسلام آورده بودند، پس از نزول قصص قرآن برای شرح و بسط آن قصص، شرح و بسط هایی از فرهنگ خود، نقل می کردند که به آنها در مورد یهود اسرائیلیات و در مورد نصاری نصرانیات گفته می شود و غالباً از وهب بن منبه،کعب الاحبار، و عبدالله بن سلام نقل شده و در بعضی تفاسیر قرآن راه یافته است و در مورد روا یا ناروا بودن آنها احادیث مختلفی نقل شده است. ( « ـــ اسرائیلیات » در دایرة المعارف تشیع ).
قرآن پژوهان برای قصص قرآن فوایدی برشمرده اند: 1 ) قصص انبیاء جزو برترین معارف آن روزگار بوده است، و چیزی که جز بعضی از راسخان در علم از اهل کتاب، از آن اطلاع نداشتند، از طریق وحی به پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم) می رسید و دستمایه ی تحدی آن حضرت ( صلی الله علیه و آله و سلم) بود، و ضمناً نشان می داد که عربها با اسلام و این اخبار و قصص از « فرهنگ » جاهلیت به درآمده اند. 2 ) معرفت به تاریخ گذشتگان. 3 ) شناخت چون و چند حرکات [ و به قول امروزیها فلسفه ] تاریخ. 4 ) موعظه و تهدید مشرکان. 5 ) این قصص غالباً با اسلوب محاوره بیان می شد که سبک و شیوه ای به کلی تازه در ادب عرب، و مایه ی اعجاب و تحسین شنوندگان؛ و جزو مبانی هنر و اعجاز ادبی قرآن بود. 6 ) پند و عبرت گرفتن از سرگذشت پیشینیان و سبب هلاک آن، که غالباً شرک و فساد و طرد انبیاء عظام الهی بوده است. 7 ) آموختن به مسلمانان که « بر و بحر وسیعست و آدمی بسیار » و فواید دیگر ( ــــ اصول التفسیر و قواعده، نوشته ی خالد عبدالرحمن العک، 68-70 ).
پس از احادیثی که دربردارنده ی شرح و بسط قصص انبیا و نیز اسرائیلیات است، کهنترین منابع قصص قرآن، عبارت است از تاریخ طبری، و تواریخ دیگر مانند یعقوبی و مسعودی، عرائس المجالس فی قصص الانبیاء، اثر ابواسحاق احمد ثعلبی ( م 427 ق ) ؛ قصص الانبیاء کسائی؛ و تفاسیر قرآن از جمله ترجمه تفسیر طبری، قصص برگرفته از تفسیر سورآبادی؛ قصص الانبیاء نیشابوری؛ تحقیق در تفسیر ابوالفتوح رازی به کوشش عسکر حقوقی که جلد سوم آن تماماً نصوص قصص قرآن برگرفته از همین تفسیر است؛ و دیگر از آثار قرآن پژوهان شیعه، قصص الانبیاء قطب الدین راوندی ( به کوشش غلامرضا عرفانیان یزدی که در مقدمه ی تصحیح خود از این اثر 174 کتاب در قصص قرآنی و قصص الانبیاء را معرفی کرده است ). همچنین: قصص قرآن صدرالدین بلاغی؛ اعلام قرآن محمد خزائلی؛ تاریخ انبیا، تألیف و ترجمه ی سید محمدباقر موسوی و علی اکبر غفاری که ترجمه و توسعه و تهذیب قصص القرآن، تألیف محمداحمد جادالمولی [ و دیگران] است؛ و اثری ارزشمند به نام دراسات فنیة فی قصص القرآن، اثر محمود بستانی.

23 ) فقه یا احکام قرآن:

قرآن مجید که در اصطلاح فقه و اصول به آن « کتاب » می گویند، اولین و مهمترین مصدر تشریع احکام و منشأ فقه اسلامی است. « قرآن، جامع قوانین الهی و معیار سنجش اخبار و احادیث بوده و خواهد بود و بر همین اساس است که از زمان نزول بر پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم) تا به امروز و برای همیشه به عنوان اولین مرجع احکام مورد توجه فقهای اسلامی بوده و خواهد بود. و در تاریخ فقاهت و اجتهاد، خود گواه این مدعاست. » ( منابع اجتهاد از دیدگاه مذاهب اسلامی، نوشته ی محمد ابراهیم جناتی، 6 ). معروف است که آیات فقهی یا آیات الاحکام در قرآن مجید در حدود پانصد آیه است ( پیشین، 13، 14 ). ولی استنباط از قرآن، نیاز به معارف بسیار و احاطه بر علوم زبانی و ادبی ( از جمله لغت و نحو و معانی و بیان ) و علوم قرآن ( از جمله شناخت ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و اسباب نزول ) و علوم شرعی و مبادی فقه و اصول دارد تا فی المثل محقق دریابد که هر امری در قرآن حاکی از وجوب نیست، و هر وجوبی با امر بیان نمی شود و گاه نهی در قالب نفی و اخبار جانشین انشاء است. عملاً اگر کسی به درجه ی اجتهاد نرسیده یا لااقل قریب الاجتهاد نباشد، استنباط فقهی اش از قرآن، اتقان و اعتبار علمی ندارد. همین مسأله است که مسأله حجیت ظواهر قرآن را که پیشتر هم از آن بحث کردیم، به آسانی نمی توان پذیرفت ( نیز ــــ « در حجیت کتاب »، در اصول فقه، تألیف محمد رشاد، 200 ). مراد از این تردید، تأیید یا تقویت موضع اخباریان نیست که کتاب را به شرط سنت و فقط از طریق سنت قابل فهم می دانند، غافل از آنکه ائمه اطهار، (علیهم السّلام)، قرآن را میزان و محک صدق اخبار منقول از خود شمرده اند، بلکه مراد ما تأیید موضع اصولیان و بیان ضرورت و اهمیت اجتهاد است. و نهایتاً چنانکه محققان گفته اند قرآن مجید با آنکه قطعی الصدور است، ظنی الدلالة است. ( نیز ــــ اصول فقه، مظفر، ترجمه ی علیرضا هدایی، 47/2-48 ). فقها و قرآن پژوهان فقهی مشرب همه ی مذاهب اسلامی، کتب بسیاری در فقه قرآن یا احکام القرآن تألیف کرده اند. قدیمی ترین آنها آیات الاحکام اثر محمد بن سائب کلبی است ( م 146 ق ) و از امهات متونی که در این زمینه موجود و مدار تحقیق و مراجعه است، این آثار است: فقه القرآن، تألیف قطب راوندی ( م 573 ق )؛ کنز العرفان فی فقه القرآن، تألیف فاضل مقداد سیوری ( م 826 ق ) که تحت عنوان تفسیر شاهی به فارسی درآمده است؛ زبدة البیان، تألیف مقدس اردبیلی ( م 993 ق ) ؛ قلائد الدرر فی آیات الاحکام بالاثر، تألیف احمد بن اسماعیل جزائری ( م 1150 ق ) ؛ مسالک الافهام فی تفسیر آیات الاحکام، تألیف فاضل جواد کاظمی ( اواسط قرن یازدهم هجری )؛ آیات الاحکام، تألیف محمد باقر قایینی ( م 1352 ق ). و در عصر جدید دو اثر خوش تدوین در این زمینه از سوی دانشمندان شیعه عرضه گردیده است. نخست، ادوار فقه ( مجلد دوم ) اثر محمود شهابی، دیگر احکام قرآن، اثر محمد خزائلی ( نیز ــــ منابع اجتهاد پیشگفته، 9-10 که 32 اثر از آثار فقهای شیعه و دهها اثر از فقهای سایر مذاهب اسلامی را معرفی کرده است ).

24 ) ترجمه ی قرآن:

درباره ی جواز ترجمه ی قرآن، قرنها بین علما و فقهای مذاهب اسلامی بحث و اختلاف نظر بوده است و چون اغلب فقها و ائمه اربعه ی اهل سنت ( جز ابوحنیفه که قول اولش بر جواز بوده، سپس آن را موکول به ندانستن عربی کرد ) حکم داده اند که خواندن فاتحه و سوره در نماز جز به عربی روا نیست، بعضی استنباط کرده اند که شاید اصولاً ترجمه ی قرآن به هیچ زبانی روا نیست. اما سابقه ی ترجمه ی قرآن بسیارکهن است و معروف است که سلمان فارسی بسم الله الرحمن الرحیم را به « نام یزدان بخشاینده » ترجمه کرده بوده است. ( تاریخ قرآن، رامیار، ص 653 ). در این زمینه قولی مهم وجود دارد. سرخسی در کتاب المبسوط ( قاهره، 1324 ق، 37/1 ) می نویسد: اهل فارس نامه ای به سلمان فارسی نوشتند که فاتحه را برای آنان به فارسی بنویسد، و نوشت. آنگاه آنان آنچه را که نوشته بود در نماز می خواندند، تا زبانشان نرم [ و قادر به تلفظ عربی ] شد. و این امر را به نبی اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کردند، حضرت انکاری نفرمودند. » عبداللطیف طیباوی ( 1910-1981 ) مقاله ی پرباری تحت عنوان « احکام ترجمة قرآن الکریم و تاریخها » نوشته است ( ــــ مجلة مجمع اللغة العربیة بدمشق، المجلد الرابع و الخمسون، الجزء الثالث، شعبان 1399 ق/ 1979 م، صص 635-660 ) طیباوی با نقد تاریخی و اظهار اینکه در عهد رسول الله ( صلی الله علیه و آله و سلم) ایرانیها اسلام نیاورده بودند، تا چنین مشکلی برایشان پیش آید، این قول را رد می کند. استاد محمد حمیدالله که استدراکاتی بر مقاله ی طیباوی در همان نشریه ( المجلد الخامس و الخمسون، الجزء الاول، صفر الخیر 1400 ق/1980 م، صص 362-365 ). نوشته است، نقد و جرح طیباوی را در این مورد رد می کند و می گوید در روایت « بلاد فارس » نیامده است، بلکه « قوم من الفرس » آمده است و بین صحابه و بین بسیاری از ساکنان یمن، ایرانیان مسلمان بسیار بوده اند. ابوحنیفه نخستین فقیه بزرگی است که به جواز قرائت قرآن به فارسی در نماز فتوا داده است، و بر مبنای رأی او بعضی از یارانش به جواز ترجمه ی قرآن در نماز به زبان های دیگر از جمله ترکی، هندی، سریانی و عبری رأی داده اند. ابویوسف و شیبانی، معاصران ابوحنیفه، با او مخالفت ورزیده و قرائت قرآن را به فارسی فقط برای کسی که عاجز از قرائت عربی باشد، تجویز کرده اند. بعضی از محققان نیز برآنند که ابوحنیفه بعدها از قول خود بازگشته است. ( ــــ الهدایة فی الفروع، تألیف علی المرغینانی، هند، 1302 ق، 86/1 ). از قدما، سیوطی و از معاصران، محمد رشید، رضا در تفسیر المنار (313/9، 319-320 ) قائل به رجعت ابوحنیفه از حکم خود شده اند. گویا پیروان ابوحنیفه در گذشته و حال به این جواز عمل نکرده اند. و همواره نماز را به عربی خوانده اند. قوی ترین حجت طرفداران ترجمه ی قرآن این است که خداوند می فرماید: لاَ یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا ( بقره، 285 ). با این وصف، شافعی چنین حکم داده است که قرائت قرآن جز به عربی جایز نیست، زیرا قرآن به این زبان نازل شده است و به زبان دیگر، و در ترجمه، دیگر قرآن نیست؛ و معجزه بودن قرآن منوط به عربی بودن آن است؛ و چون به زبان دیگر ترجمه شود، صفت اعجازش از بین می رود. ولی کسی که عاجز از قرائت به عربی باشد، باید در نماز به جای قرائت سوره های قرآن، تسبیح یا تهلیل گویند ( ــــ مقاله ی طیباوی؛ پیشگفته، صص 640-641 ). جاحظ بر آن است که ترجمه ی شعر عربی ممکن نیست، زیرا چون حکمت عرب ( شعر عربی ) به غیر عربی بر می گردد، اعجاز و هنرش بر باد می رود. سپس می گوید که ترجمه ی قرآن از شعر هم دشوارتر و خطرات آن بزرگتر است. ( ــــ کتاب الحیوان، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1353 ق، 74/1-77 ). اخوان الصفا هم قائل به ترجمه ناپذیری قرآن اند. ( ــــ رسائل اخوان الصفا، قاهره، 1347 ق/ 1928 م، 153/3، 171، 353 ). در عصر جدید محمدرشید رضا قائل به غیر ممکن بودن ترجمه ی قرآن به هر زبان دیگر، و لزوم جهد بلیغ هر مسلمان برای حفظ بعضی سوره های قرآن برای قرائت در نماز است، ولی جز در مورد نماز، ترجمه ی آزاد با تفسیری یا نقل به معنی را بی اشکال می داند. و شیخ مصطفی المراغی، شیخ جامع الازهر و صاحب تفسیر معروف، بر وفق مذهب حنفی، قرائت ترجمه ی حروف به حرف قرآن را به زبان های دیگر در نماز جایز می دانست و ترجمه ی قرآن را به زبان های دیگر مفید می شمرد و تشویق می کرد، چنانکه به پیکتال که اصلاً انگلیسی بود و اسلام آورده بود، در ترجمه ی قرآنش به انگلیسی مدد می رساند. از سوی دیگر علمای شیعه، جز در مورد نماز، همواره طرفدار جواز و لزوم ترجمه ی قرآن بوده اند ( از جمله ــــ رأی و نظر صریح آیت الله خویی در البیان، تعلیقه ی 5 ). ترجمه ی قرآن به فارسی گویا ( قطع نظر از یک ترجمه ی کهن سندی که محفوظ نمانده است ) قدیمی ترین و نخستین ترجمه ی قرآن به زبان دیگر است و بیش از هزار سال پیشینه دارد. تاکنون قدیمی ترین ترجمه ی فارسی، ترجمه ی تفسیر طبری دانسته می شد، که در اواسط قرن چهارم هجری در ماوراءالنهر، به دستور منصور بن نوح سامانی، و تجویز علمای عصر، صورت گرفته است. اما ترجمه ی معروف به قرآن قدس که در سال های اخیر به کوشش دکتر علی رواقی انتشار یافته است، از آن هم کهن تر می نماید. ترجمه ی قرآن موزه ی پارس، که تصحیح و طبع آن نیز به کوشش دکتر رواقی انجام گرفته، ترجمه ای ناقص اما بسیار ارزشمند، از حدوداً اوایل قرن پنجم هجری است.
« ترجمه ی قرآن مورخ 556 ق » به کوشش دکتر محمد جعفر یاحقی انتشار یافته است. محمد آصف فکرت فهرست توصیفی نسخ خطی قرآنهای مترجم ( ترجمه دار ) کتابخانه ی مرکزی آستان قدس رضوی را که جلد اول آن، معرفی 326 ترجمه را در بردارد، منتشر کرده است. ترجمه های کهن دیگر که در دل تفاسیر آمده است عبارتند از: ترجمه ی مندرج در تفسیر تاج التراجم فی تفسیر القرآن للاعاجم، تألیف عمادالدین طاهر اسفراینی ( م 471 ق ) مشهور به شهفور که به کوشش آقای نجیب مایل هروی نزدیک به انتشار است؛ ترجمه ی مندرج در تفسیر قرآن مجهول المؤلف، مشهور به « تفسیر کمبریج » ( به خاطر آنکه تنها نسخه ی ناقص بازمانده از آن در کتابخانه ی دانشگاه کمبریج محفوظ بوده است ) که به کوشش دکتر جلال متینی در 2 مجلد انتشار یافته است؛ ترجمه ی تفسیر سورآبادی [= ابوبکر عتیق نیشابوری] که ترجمه ی آیات و قصص قرآنی آن به کوشش استاد یحیی مهدوی و مهدی بیانی در دو مجلد انتشار یافته است، و کلِّ تفسیر به همت آقای علی اکبر سعید سیرجانی در دست طبع است. گفتنی است که سورآبادی در سال 494 ق درگذشته است؛ ترجمه ی قابل توجه و مهم دیگری که باز در دل تفسیرمحفوظ مانده است، ترجمه ی مندرج در تفسیر نوبت اول کشف الأسرار و عُدة الابرار، اثر ابوالفضل میبدی ( م 520 ق ) است که بر مبنای گسترش امالی تفسیری خواجه عبدالله انصاری تدوین شده است. پس از آن، ترجمه ی مندرج در تفسیر ابوالفتوح رازی شایان ذکر است. پس از ترجمه های مندرج در تفسیر منهج الصادقین ملا فتح الله کاشانی و تفسیر جلاءُ الاحزان [ = تفسیر گازر ]، که اهمیت طراز اولی ندارند، به یک ترجمه ی بسیار شیوا می رسیم: ترجمه ی شاه ولی الله دهلوی ( م 1176 یا 1179 ق ) که بارها در هند و پاکستان به طبع رسیده است. از سراسر عصر قاجار یک ترجمه ی قابل توجه باقی مانده است که به قلم محمد طاهر مستوفی شیبانی معروف به بصیرالملک است که از رجال فرهنگی و درباریان ناصرالدین شاه بوده است. این ترجمه بارها، از جمله در سال 1344 ش از سوی انتشارات محمدحسن علمی به طبع رسیده است.
در عصر جدید نخستین ترجمه ی مهم قرآن مجید، ترجمه ی عبدالحسین آیتی معروف به آواره ( 1288-1371 ق ) است که در جوانی از سلک روحانی به درآمد و به بهائیه گرایش یافت و کتاب الکواکب الدریة فی مآثر البهائیة را در تاریخ بهائیت نوشت و از مبلغان طراز اول این فرقه گردید. سپس از ناراستیهایی که دید سرخورد و از بهائیت تبری جست و کتاب کشف الحیل ( 3 جلد، 1310 ش ) را در رد بهائیت و بیان پشیمانی خود نوشت. ترجمه ی او از قرآن مجید کتاب نُبی یا قرآن فارسی نام داد. ( 3 جلد، یزد، 1326-1326 ش ). ( درباره ی او ــــ دایرة المعارف تشیع، 241/1-242 ).
بهترین و شاید آخرین ترجمه ی تحت اللفظی قرآن در عصر جدید، ترجمه ی محمدکاظم معزی است که بارها تجدید چاپ یافته است. مرحوم محیی الدین مهدی الهی قمشه ای ( 1318-1393 ق/ 1352 ش ) از عرفا و شعرا و علمای ذوفنون معاصر در حدود سال های 1320 ش ترجمه ی خوشخوانی از قرآن کریم به دست داد. به تحقیق هیچ ترجمه ای از ترجمه های جدید قرآن این چنین با استقبال عظیم مردم مواجه نشده که بارها به تجدید چاپ رسیده است. حسن و عیب این ترجمه یک چیز و آن افزودن و مزج تفسیر با ترجمه است. با وجود این اقبال بی سابقه ی مردم، قرآن پژوهان این ترجمه را آکنده از اغلاط علمی می دانند ( برای تفصیل ــــ نقد بسیار مفصل بهاءالدین خرمشاهی بر این ترجمه در کتاب حاضر ).
در عصر جدید که اصولاً صناعت ترجمه بهبود کلی یافته است، ترجمه ی تحت اللفظی قرآن مجید نیز موقوف شده است. ترجمه ی مرحوم ابوالقاسم پاینده ( 1290-1363 ش ) نویسنده و مترجم پرکاری که ترجمه ی تاریخ طبری یکی از کارهای اوست، ترجمه ای متین و استوار است ولی خالی از اغلاط نیست؛ علامه محمد فرزان نقد مفصل و عالمانه ای بر آن نوشته است. تا پیش از انقلاب اسلامی ایران ( 1357 ش ) دو ترجمه ی قابل توجه از قرآن نیز داریم؛ ترجمه ی حکمت آل آقا؛ و ترجمه ی زین العابدین رهنما ( همراه با توضیحات در پای صفحه، در 4 مجلد ). پس از انقلاب اسلامی توجه به ترجمه ی قرآن در ایران بالا گرفته است و چندین ترجمه انتشار یافته است. ازجمله ترجمه ی جلال الدین فارسی؛ ترجمه ی محمدباقر بهبودی با عنوان معانی القرآن که ارزش علمی آن نازل شده است، ولی از نظر احتوا بر تفسیر همانند ترجمه ی قمشه ای است ( ــــ نقد بهاءالدین خرمشاهی بر این دو ترجمه در کتاب حاضر؛ همچنین ــــ نقد محققانه ی حسین استادولی بر ترجمه ی بهبودی در مجله ی مترجم، ویژه ی ترجمه قرآن، 1372 ش ). همچنین ترجمه ابوالقاسم امامی؛ ترجمه ی محمد خواجوی ( ــــ نقد خرمشاه در کتاب حاضر ). ترجمه ای که بیشتر از سایر ترجمه های جدید از استقبال مردم برخوردار بوده است، ترجمه ی شیوای عبدالمحمد آیتی است ( ــــ نقد خرمشاهی در کتاب حاضر ). چند ترجمه ی دیگر نیز به قلم سید جلال الدین مجتبوی، علی اصغر حلبی، محمدمهدی فولادوند، محمدحسین روحانی و بهاءالدین خرمشاهی ( همراه با توضیحات و واژه نامه عربی - فارسی ) در مراحل مختلف طبع و نزدیک به انتشار است.
طبق آمار منتشر شده در « کتاب شناسی جهانی ترجمه های قرآن مجید » ( به انگلیسی، ویراسته ی اکمل الدین احسان اوغلی، طبع استانبول ) که کتاب شناسی ترجمه های قرآن را به هر زبان، از سال 1515 تا 1980 م در بر دارد، قرآن مجید از آغاز تا زمان تألیف این کتاب شناسی ( 1980 م ) به 65 زبان ترجمه شده است. روی هم رفته مشخصات کتابشناختی 2.762 ترجمه و تفسیر قرآن ( به اعتبار اینکه دربردارنده ی ترجمه است ) در این اثر آمده است. قدیمی ترین ترجمه ی قرآن به زبان های اروپایی، ترجمه ی انگلیسی ناقصی است که در سال 1515 م منتشر شده، ولی نخستین ترجمه ی کامل به زبان لاتین است که در سال 1543 م انتشار یافته است. بهترین ترجمه های فرانسوی قرآن، ترجمه کازیمیرسکی و ترجمه ی بلاشر است. بهترین ترجمه های آلمانی قرآن، ترجمه ی اولمان، ترجمه ی هنینگ، و اخیراً ترجمه ی همراه با توضیحات و واژه نما ( کنکور دانس ) اثر رودی پارت است. در دایرة المعارف اسلام ( در پایان مقاله ی « قرآن » ) از هشت ترجمه ی قرآن به روسی یاد شده است. آخرین و بهترین ترجمه ی قرآن به روسی، که در مقاله ی مزبور به آن اشاره شده است، ترجمه ی اسلام شناس شهیر روسی کراچفسکی است ( 1963 م ). نظر به اهمیت بیشتر زبان انگلیسی، در اینجا به ترجمه های انگلیسی قرآن مبسوط تر می پردازیم. ذیلاً 34 ترجمه ی کامل قرآن مجید را که به قلم مسلمان ها و نیز غیرمسلمان ها به انگلیسی درآمده است. با اشاره ای کوتاه به هر یک، یاد می کنیم.

الف ) ترجمه ی انگلیسی مسلمانها از قرآن:

1 ) ترجمه ی محمد ابوالحکیم خان ( پاتیالا، 1905 م، ترجمه ای تحت اللفظی و دارای تمایلات قادیانی است ). 2 ) میرزا حیرت دهلوی ( دهلی، 1912م؛ نثر ترجمه ضعیف است ). 3 ) ابوالفضل میرزا ( الله آباد، 1912 م، همراه با اندکی یادداشت ). 4 ) محمد مارمدوک ویلیام پیکتال ( لندن، 1930 م؛ دارای نثر فاخر و سبک کتاب مقدس است. این ترجمه تا سال 1980 م، 24 بار به طبع رسیده است. از بهترین ترجمه های انگلیسی قرآن است ). 5 ) عبدالله یوسف علی ( لاهور، 1934-1937. این ترجمه تا سال 1988 م، 35 بار به چاپ رسیده است؛ دارای یادداشت های توضیحی بسیار در پای صفحات. از بهترین ترجمه های قرآن به انگلیسی ). 6 ) عبدالمجید دریابادی ( لاهور، 1941-1957 م، همراه با یادداشت. ترجمه ای است دقیق با نثر انگلیسی خوب ). 7 ) علی احمدخان جولندری ( لاهور، 1962 م؛ ترجمه ای ضعیف و دارای اشتباهات ) 8 ) میراحمدعلی ( کراچی، 1964؛ همراه با یادداشت های بسیار از نظرگاه شیعه ی امامیه، با بحثی جامع در رد تهمت تحریف قرآن ) 9 ) عبدالرحمن طارق و زین الدین گیلانی ( لاهور، 1966 م، بدون متن قرآن، اثر متوسط ). 10 ) سیدعبداللطیف ( حیدرآباد، 1969 م، بدون متن قرآن، و بدون یادداشت، اثری متوسط ). 11 ) میرهاشم علی ( توکیو، 1974 م. همراه با تقسیمات جدید و داخلی سوره ها با نثر خوب ). 12 ) تقی الدین هلالی و محمد محسن خان ( شیکاگو، 1977 م. با توضیحاتی برگرفته از تفسیر طبری و ابن کثیر. دارای گرایش های سلفی ). 13 ) محمد احمد مفسر ( لندن، 1979 م. ترجمه ای است تفسیرآمیز و دارای آراء غریب در تفسیر ). 14 ) محمد اسد ( جبل طارق، 1980 م. مترجم از یهودیت به اسلام درآمده است. او بعضی مسلمات قرآنی از جمله افتادن ابراهیم در آتش و سخن گفتن عیسی در مهد را منکر است و به نحو دیگر ترجمه و تفسیر می کند. همراه با یادداشت های توضیحی وتفسیری و چند مقاله ی ضمیمه ). 15 ) محمود ی. زید ( بیروت، 1980 م؛ مبتنی بر ترجمه ی ن.ج. داود از قرآن، و گاه اشتباهات ترجمه ی او را تکرار می کند ). 16 ) شیخ محمد سرور ( الم هورست، 1981 م. به میزان نود درصد اقتباس و انتحال از ترجمه ی محمدعلی لاهوری از قرآن است، و در فهرست موضوعی اش مدخلهایی از معتقدات شیعه مانند امامت، شهادت حسین بن علی (علیه السّلام)، خمس، و غیره وارد شده، حال آنکه ترجمه اصولاً فاقد یادداشت های توضیحی است ). 17 ) احمدعلی ( کراچی، 1984 م. آراء اصالت عقلی غریب و شاذی درباره ی جهنم و سنگباران لشکر حبشه و نظایر آن دارد که در ترجمه اش منعکس است ). 18 ) ت.ب. اروینگ ( ورمونت، 1985 م؛ نخستین ترجمه ی قرآن به انگلیسی امریکایی. نه متن قرآن را به همراه دارد و نه یادداشت های توضیحی. درباره ی این ترجمه ــــ مقاله ی بهاءالدین خرمشاهی در کتاب سیر بی سلوک، و کتاب حاضر ). 19 ) م.م. خطیب ( لندن، 1986 م. ترجمه ای خوشخوان با نثری پاکیزه و بدون گرایش به نثر کتاب مقدسی، به نحوی که در ترجمه پیکتال، یوسف علی، و دریابادی دیده می شود. شامل مقدمه ای درباره ی اسلام و سیره ی نبوی و یادداشت های توضیحی. دارای معدودی بی دقتی در ترجمه ی بعضی آیات. 20 ) م. فاطمی ( لاهور، بدون تاریخ ).

ب ) ترجمه ی انگلیسی غیر مسلمان ها از قرآن:

21 ) محمدعلی ( لاهور، 1917 م. تا سال 1988 م بیش از ده بار به طبع رسیده است، دارای گرایش قادیانی از جمله در نفی خاتمیت پیامبر حضرت رسول ( صلی الله علیه و آله و سلم)، و انکار بعضی معجزات منعکس در قرآن؛ زبان ترجمه هم پاک و پیراسته نیست ). 22 ) غلام سرور ( سنگاپور، 1980 م. تا سال 1988 م 8 بار چاپ شده است. دارای گرایش های قادیانی. در مقدمه، نقد درخشانی درباره ی ترجمه های قرآن به قلم سیل، رادول، پامرو محمدعلی دارد. متن قرآن و نیز یادداشت های توضیحی به همراه ندارد ). 23 ) شیرعلی ( لاهور، 1955 م. تا سال 1988 م 13 بار تجدید چاپ شده است. این ترجمه، ترجمه ی رسمی قادیانیهاست و آراء و عقاید آنان را در ترجمه ی خود بیش از دیگران راه داده است. 24 ) صلاح الدین پیر ( امین آباد، 1960م. این ترجمه هم دارای گرایش های قادیانی است ). 25 ) خادم رحمان نوری ( شیلونگ، 1964 م. دارای تمایلات قادیانی و صوفیانه ). 26 ) ملک غلام فرید ( ربوه، 1969 م. این ترجمه همراه تفسیری است که مبتنی بر ترجمه ی اردوی میرزابشیرالدین محمود احمد است. دارای گرایش های قادیانی است ). 27 ) ظفرالله خان ( لندن، 1970 م. از ترجمه های قابل توجه قادیانه است که همچون سایر مترجمان قادیانی، خاتمیت نبوت پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم) را قبول ندارد ). 28 ) الکساندر راس ( لندن، 1649 م. این ترجمه تا سال 1988 م 8 بار به طبع رسیده است. ) 29 ) جورج سیل ( لندن، 1734 م. در سال 1975 م صد و بیست و سومین طبع آن انتشار یافت. شامل مباحثی درباره ی سیره و قرآن است). 30 ) ج.م. رادول ( لندن، 1861 م. سوره ها را به ترتیب سنوی ( به ترتیب نزول ) مرتب کرده است. پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم) را مؤلف قرآن می داند. تا سال 1980 م 32 بار تجدید چاپ یافته است. در هر حال جزو ترجمه های خوب قرآن بشمار می آید ). 31 ) هـ. پامر ( لندن، 1880 م تا سال 1980 م 15 بار به طبع رسیده است ). 32 ) ریچارد بل ( لندن، 1937 م. قائل به تقطیع هر گروه از آیات بر وفق یک نوبت وحی است و مقدمه ی مفصلی در تاریخ قرآن و ترتیب توالی آیات قرآن نوشته است. که به صورت مجلدی مستقل همراه این ترجمه و سپس جدا از آن با تهذیب و تنقیح مونتمگری وات منتشر شده است ). 33 ) آرتور جان آربری ( لندن، 1955 م تا سال 1988 م 12 بار تجدید چاپ یافته است. فاقد یادداشت های توضیحی. اما دارای مقدمه ای ارزشمند در باب اهمیت سبک قرآن است. این ترجمه در مجموع به عنوان بهترین ترجمه ی قرآن به قلم یک غیرمسلمان شناخته شده است ). 34 ) ن.ج. داود ( لندن، 1956 م تا سال 1988 م 11 بار تجدید طبع یافته است. داود یک یهودی عراقی است. در چاپ های اول، سوره ها را طبق نزول مرتب کرده بود، و نه متن قرآن را به همراه داشت و نه شماره های آیات را یاد کرده بود. این ترجمه طبع انتشارات معروف پنگوئن است و در چاپ های اخیر، نظم و ترتیب آن را بر وفق قرآن رسمی جهان اسلام درآورده اند. ( منبع معرفی ترجمه های سی و چهارگانه انگلیسی قرآن، مقاله « کتاب شناسی توصیفی ترجمه های انگلیسی قرآن کریم » ( به انگلیسی ) نوشته ی ا. قدوایی در نشریه ی همدرد اسلامیکوس، دوره ی 11، شماره ی 4، زمستان 1988 م است ).



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/6/17 :: ساعت 11:5 صبح )
»» ابوجهل رسول اللَّه را ندید

از عارف بزرگى پرسیدند: در حق فلان عارف چه مى‏گویى؟ گفت: هرکس او را ببیند، هدایت مى‏شود و متّصل به سعادت مى‏گردد. گفت: چه گونه است که ابوجهل، پیامبر صلى الله علیه و آله را دید و متّصل به سعادت نشد و از شقاوت نجات نیافت؟! آن عارف آگاه گفت: ابوجهل، رسول اللّه صلى الله علیه و آله را ندید بلکه محمد یتیم عبداللّه را مى‏دید، اگر رسول اللّه صلى الله علیه و آله را مى‏دید بدون شک از شقاوت مى‏رهید و به سعادت مى‏رسید»



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/6/17 :: ساعت 8:52 صبح )
»» ابن تیمیه:اهل سنت جهنمی!+سند

سند

 

از عقاید فرقه ساختگی و گمراه وهابیت، کافر و مرتد دانستن همه مسلمانان اعم از شیعه و سنی است.

 ابن تیمیه در مورد تقلید از مذاهب اربعه می‌گوید:

فَمَنْ قَالَ: أَنَا شَافِعِیُّ الشَّرْعِ أَشْعَرِیُّ الِاعْتِقَادِ قُلْنَا لَهُ: هَذَا مِنْ الْأَضْدَادِ لَا بَلْ مِنْ الِارْتِدَادِ.

مجموعه الفتاوی ابن تیمیه ج4ص 177 المؤلف: تقی الدین أبو العباس أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی (المتوفى: 728هـ)، المحقق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم، الناشر: مجمع الملک فهد لطباعة المصحف الشریف، المدینة النبویة، المملکة العربیة السعودیة، عام النشر: 1416هـ/1995م. منهج علماء الحدیث والسنة فی أصول الدین ج1 ص169 المؤلف: د مصطفى محمد حلمی، الناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى - 1426 هـ، عدد الأجزاء: 1. موسوعة مواقف السلف فی العقیدة والمنهج والتربیة ج7 ص87 المؤلف: أبو سهل محمد بن عبد الرحمن المغراوی، الناشر: المکتبة الإسلامیة للنشر والتوزیع، القاهرة - مصر، النبلاء للکتاب، مراکش - المغرب، الطبعة: الأولى، عدد الأجزاء: 10. منازل الأئمة الأربعة أبی حنیفة ومالک والشافعی وأحمد ج1 ص37 المؤلف: أبو زکریا یحیى بن إبراهیم بن أحمد بن محمد أبو بکر بن أبی طاهر الأزدی السلماسی (المتوفى: 550هـ)، المحقق: محمود بن عبد الرحمن قدح، الناشر: مکتبة الملک فهد الوطنیة، الطبعة: الأولى، 1422هـ/2002م، عدد الأجزاء: 1.

هرکس بگوید: من در فقه، شافعی هستم و از نظر کلامی، اشعری هستم، این‌ها ممکن نیست و ضد هم هستند، بلکه هرکس چنین اعتقادی داشته باشد، مرتد هست!!

 اهل سنت کافر

الان تمام شافعی‌ها طبق نظر ابن تیمیه، مرتد هستند، چون همه شافعی‌ها از نظر فقهی شافعی هستند و از نظر کلامی، یا اشعری هستند یا ماتریدی هستند یا اهل حدیث یا... هستند. یا مثلا خیلی از اهل سنت، حنبلی هستند و از نظر اعتقادی اهل حدیث هستند و یا حنفی هستند و از نظر اعتقادی ماتریدی هستند. الان همه این‌ها طبق نظر ابن تیمیه مرتد هستند.

و همچنین آقای محمد صدیق قنوجی بخاری در کتاب الدین الخالص، کلا یک باب آورده و می‌گوید: تقلید از مذاهب شرک است!

تقلید المذاهب من الشرک

 «تأمل فی مقلدة المذاهب کیف أقروا على أنفسهم بتقلید الأموات من العلماء والأولیاء و اعترفوا بأن فهم الکتاب و السنة کان خاصاً بهم و استدلوا لإشراکهم فی الصلحاء بعبارات القوم و مکاشفات الشیوخ فی النوم، و رجحوا کلام الامّة و الائمة علی کلام الله تعالی و رسوله علی بصیرة منهم و علی علم.فما ندری ما عذرهم عن ذلک غدا یوم الحساب و الکتاب؟ و ما ینجیهم من ذلک العذاب و العقاب. وقد ذکر تعالی عن الکفار...

(الدین الخالص ج1ص140)

تامل کن و بیاندیش به تقلید کنندگان از مذاهب (چهارگانه) که چگونه بر تقلید مردگان پافشاری می‌کنند و اعتراف می‌کنند که فهم قرآن و سنت پیامبر مختص به آنان است و برای شرک خود به عبارات دیگران و خوابهای بزرگان استناد می‌کنند و کلام مردم و ائمه (چهارگانه اهل سنت) را به کلام خداوند ترجیح می‌دهند هر چند بر این موضوع بی‌خوبی آگاه هستند. نمی‌دانیم که چه عذری در پیشگاه خداوند در روز حساب و کتاب خواهند آورد و چه چیزی باعث نجات آنان از عذاب خداوند خواهد شد!!!

کفر اهل سنت


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/6/17 :: ساعت 8:50 صبح )
»» خلیفه خدا، وارث زمین

 


ذات اقدس اله، انسان را براى خلیفه شدن آفرید و قرآن نیز او را به عنوان خلیفه معرفى کرده است. کسى که کج راهه مى‌رود، اصلا توفیق چنین خلافت‌به معناى خاص را ندارد. کسى که در مسیر مستقیم حرکت مى‌کند، به نوبه خود از خلافت طرفى مى‌بندد. انسان وارسته سهمى از خلافت الهى دارد تا برسد به آن ولى خدا که مظهر اسم اعظم است. وجود مبارک امام عصر، ارواحنافداه ، براى آن حقیقتى است که جهان بشریت در انتظار او به سر مى‌برد و آن حقیقت این است که شجره شیرین خلقت ثمر بدهد; زیرا تاکنون این درخت آفرینش آنطور که باید میوه نداده است.
انسانى که براى آن آفریده شده تا به لقاى الهى بار یابد، حداقلش آن است که به لحاظ اجتماعى جامعه او جامعه‌اى باشد که تمدن او عین تدین اوست.و به لحاظ فردى عالم عادل باشد. این که در سوره مبارکه حدید هدف انبیاء را گسترش عدل دانست هدف متوسط است نه هدف نهایى. آدم خوب شدن، ظالم نبودن، چیز فهمیدن، عادل بودن، بین راه است، نه پایان راه. پایان راه وقتى است که انسان به لقاى الهى بار یابد; بگوید من آن نیستم که ندیده بپرستم. پایان راه آن است که انسان، همچون على بن ابیطالب، علیه‌السلام، بگوید، من آن نیستم که فقط به فهمیدن اکتفا کنم، من آنم که به یافتن علاقه‌مند است.
خدا را نه با فکر متکلم مى‌توان شناخت و نه با فکر حکیم، آنچه که در اذهان ماست مفهومى بیش نیست و خدا مصداق است و مفهوم نیست.
انبیاء آمده‌اند تا آنچه را خودشان مى‌بینند به ما نشان بدهند. و اگر کسى، گوشه‌اى از آن جمال و جلال را دید، از دنیا به همان بیانى تعبیر مى‌کند که وجود مبارک امیرالمؤمنین تعبیر کرد.
حضرت فرمود: این حکومت و خلافت‌با همه زرق و برق نزد من، همان آب بینى بز «عفطة عنز» است. (1) حشرات تمام تلاش و کوشششان آن است که در کنار این آب بینى «عفطة‌» گرد بیایند; چون نه از زشتى آن باخبرند و نه مى‌دانند آن «عفطة‌» چه آثار سوئى دارد و نه از زیبایى ریاحین مستحضرند.
حضرت، مقامى را دیده بود و مارا هم به دیدن آن فرا مى‌خواند، براى دیدن آن مقام حداقلش آن است که ما آدم عالم عادل باشیم تا بتوانیم راه را طى کرده و آن مقام را ببینیم.
مهمترین و بارزترین برنامه وجود مبارک ولى عصر، ارواحنا فداه، همان چیزى است که همه ما در نهاد و نهانمان آرزوى آن را مى‌پرورانیم و آن این که ما جهانى داشته باشیم که در عین حال که همه با هم زندگى مى‌کنند کسى را با کسى کارى نباشد، کسى مزاحم دیگرى نباشد. چنین کارى از وجود مبارک ولى عصر به این دلیل برمى‌آید که او عصاره خلقت است و مى‌خواهد هدف همه انبیاء و اولیا را پیاده کند.
قرآن مى‌فرماید: چنین انسانى بدون اقتدار و رهبرى و حکومت نخواهد بود; زیرا با نصیحت، با ارشاد و موعظه، حدود الهى اجرا نمى‌شود، مرزها محفوظ نمى‌ماند. در برابر تهاجم بیگانگان، مرز را نمى‌شود با نصیحت‌بست و بالاخره حکومت لازم است. تعبیر قرآن درباره انسان کامل این نیست که ما او را حاکم مى‌کنیم، ملک به او مى‌دهیم، ملک به او اعطا و ایتاء مى‌کنیم، این گونه واژه‌ها در مورد اوصیا نیست. درباره آنها مى‌فرماید: حکومت ارث آنها است درباره دیگر حاکمان گاهى خداوند مى‌فرماید:
قل اللهم مالک الملک تؤتى الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء. (2)
یعنى خدایا ملک و ملک مال توست، تو هم مالکى، هم ملکى، هم قادرى، هم مقتدرى، هم نفوذ دست توست و هم ملک به دست توست و به هر که بخواهى مى‌دهى، از هر که بخواهى مى‌گیرى. اینها در حدى است که شامل افراد زیادى مى‌شود.
درباره داود و سلیمان، علیهماالسلام، فرمود:
وآتیناهم ملکا عظیما. (3)
انبیاى بنى‌اسرائیل را مشمول «ایتاء» کرده است، بالاتر از «ایتاء» ممکن است «اعطا» باشد. تعبیر هبه، عطا، ایتاء، تملیک در قرآن کریم فراوان است. اما تعبیر «ارث‌» که من حکومت را «ارث‌» فلان گروه قرار مى‌دهم کم است. «توریث‌» غیر از «تملیک‌» و غیر از «هبه‌» و مانند آن است. در تملیک، یک نحوه مبادله‌اى هست که کالایى به جاى نقد و یا کالایى به جاى کالا مى‌نشیند. وقتى انسان چیزى را مى‌خرد، یعنى نقدى را و مالى را مى‌دهد و کالایى را مى‌گیرد. در حقیقت در این داد و ستد، تبادل بین دو مال است; یعنى مالى به جاى مال دیگر مى‌نشیند. خریدار نقد و پول مى‌دهد و فروشنده کالا را، این داد و ستد در حقیقت جا به جایى مالى در برابر مال دیگر است. که به آنها «تملیک‌»، «مبادله‌» و مانند آنها مى‌گویند.
اما در «ارث‌» این گونه نیست که یک مالى با مالى مبادله شود، مالى به جاى مال دیگر بنشیند; بلکه، در ارث مالک به جاى مالک مى‌نشیند، نه مال به جاى مال قرار بگیرد. مال در جاى خود محفوظ است، آنکه مالک بالاصل بود، فعلا حضور و ظهور ندارد و دیگرى حضور و ظهور پیدا مى‌کند.
وارث به جاى مورث مى‌نشیند، مالک به جاى مالک مى‌نشیند، مال به جاى مال. این فرق جوهرى ارث و با معاملات عادى است.
در قرآن کریم براى برقرارى حکومت اولیا و اوصیا بهترین واژه‌اى که به کار رفته تعبیر ارث است. خداوند فرمود: زمین مال خداست، گاهى مى‌فرماید: «ما زمین را به دیگران دادیم‌». گاهى مى‌فرماید: «ما زمین را به عنوان ارث به دیگران منتقل کردیم‌».
ان الارض لله یورثها من یشاء. (4)
اگر زمین مال خداست و خدا مورث و مورث است و دیگرى که ولى خداست، وارث زمین است، زمین به عنوان میراث به او مى‌رسد، به آن معنا نیست که چیزى سپرده و زمین را گرفته است، بلکه زمین را به ارث برده است. ارث وقتى صادق است که وارث به جاى مورث بنشیند و این بدون خلافت‌حاصل نخواهد شد. اگر کسى خلیفه و جانشین خدا شد; یعنى مظهر خدا شد، آیت کبراى خدا شد، مى‌تواند وارث زمین بشود. ذات اقدس اله این حقیقت را به صورت یک آیه‌اى که وجود مبارک ولى عصر، ارواحنافداه، در زادروزش آن را قرائت کرده، درآورده و فرمود:
و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین. (5) ما مى‌خواهیم آنها را وارث خودمان قرار بدهیم. آنها نسبت‌به جوامع بشرى امامان و نسبت‌به خداى سبحان وارثانند.
برقرارى حکومت عدل، تحقق هدف همه انبیا و برآوردن نیاز جوامع بشرى، یک حکومتى مى‌طلبد که در آن ذات اقدس اله زمین را به عنوان ارث به این حاکم بدهد، نه با کودتا، نه با قیام مردمى نه با راى مردم; زیرا راى مردم عوض‌شدنى است.
ممکن است راى مردم در برابر راى مردم دیگر محکوم به شکست‌باشد. ولى حکومتى جهانگیر را چیزى نمى‌تواند از پاى درآورد، به دلیل این که این حکومت‌به دست و فکر مردم نیست.
خداوند حکومت را به عنوان ارث به آنها داده است. در ارث این گونه نیست که هر کسى از هر کس ارث ببرد، در ارث یک پیوند لازم است. تا کسى یک پیوند واقعى با مورث نداشته باشد، از او ارث نمى‌برد.
وجود مبارک امام صادق، علیه‌السلام، در دیدار با بعضى از علماى عصرش، فرمود: «تو فقیه اهل عراق هستى‌» عرض کرد: «آرى‌». فرمود: «بر چه اساس براى آنها فتوى مى‌دهى؟» عرض کرد: «بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبرش‌».
با اینکه او فقیه عصرش بود، وجود مبارک امام صادق، علیه‌السلام، فرمود: چگونه به قرآن فتوى مى‌دهى در حالى که:
وما ورثک الله من کتابه حرفا. (6)
خداوند سبحان یک حرف را به تو ارث نداده است، تو «علم الدراسة‌» را گذراندى، سالیان متمادى درس خواندى و مفسر شدى، اما ارث نبردى، «علم الوراثة‌» با پیوند حاصل مى‌شود و این پیوند به آن است که جان انسان به جان‌آفرین مرتبط بشود. وقتى انسان به جان‌آفرین مرتبط مى‌شود که از خود بگذرد.
با اینکه او سالیان متمادى در کوفه و غیر آن، کرسى تدریس داشت، اما امام معصوم، سلام الله علیه، به او فرمود: «چگونه به قرآن فتوى مى‌دهى در حالیکه یک حرف از قرآن ارث نبردى‌». از این سخن معلوم مى‌شود که علم‌الوراثه پیوند مى‌خواهد و پیوند به این است که انسان از خود بگذرد.
شما عالمى را پیدا نمى‌کنید که کتاب بنویسد و براى او بى‌تفاوت باشد که نام او را ببرند یا نبرند. یقینا هر کس کتابى مى‌نویسد، علاقه‌مند است نام او برده شود. چنین کسى در وادى علم‌الدراسه است; زیرا انسان تا خویشتن را مى‌بیند نمى‌تواند وارث حق باشد.
بنابراین وقتى مالک به جاى مالک و متصرف به جاى متصرف مى‌نشیند، باید با او مرتبط باشد و این نیست مگر که خلیفه او باشد، اگر خلیفه او بود و در ولایت کلى سهمى داشت، مى‌تواند وارث او باشد.
ذات اقدس اله، به عنوان ارث وعده داده و فرمود:
ان الارض لله یورثها من یشاء.
و آن «من یشاء» راهم مشخص کرده و فرموده آنها که در زمین مستضعف ولى در ملکوت عظیمند، اراده ما بر این است که آنها را وارثان زمین قرار دهیم; یعنى به جاى خودمان بنشانیم.
با توجه به این که در ارث، وارث وقتى به جاى مورث مى‌نشیند که مورث رخت‌بر بندد، در خلافت هم همینطور است; یعنى آن «مستخلف عنه‌» غیبت مى‌کند و «خلیفه‌» به جاى «مستخلف عنه‌» مى‌نشیند.
یک وقت مى‌گوییم، فلان امام، خلیفه فلان پیامبر، علیه‌السلام، است، گاهى مى‌گوییم فلان امام، جانشین فلان امام، علیه‌السلام، است، اینها معنا دارد، براى اینکه امام قبلى رحلت کرده و امام بعدى جاى او نشسته است، یا پیغمبر رحلت کرده، امام جاى او نشسته است، در صورتى که «مستخلف عنه‌» و «منوب عنه‌»، رحلت کرده و یا غیبت کند، خلافت وارث معنا دارد، اما اگر یک موجودى دائما حاضر و ظاهر باشد: «الحى الذى لایموت‌»; (7) نه مرگ به سراغ او مى‌رود، نه غیبت و خفا در مورد او راه دارد.
با صدهزار جلوه برون آمدى که من با صدهزار دیده تماشا کنم تو را کى رفته‌اى ز دل که تمنا کنم تو را کى بوده‌اى نهفته که پیدا کنم تو را غیبت نکرده‌اى که شوم طالب حضور پنهان نگشته‌اى که هویدا کنم تو را
اگر موجودى اهل غیبت، اهل مرگ، اهل غفلت، اهل نوم، اهل خستگى نباشد، خلافت از او چه چه معنایى دارد؟ اگر کسى مى‌میرد یا غایب مى‌شود، یا خسته مى‌شود و یا فراموش مى‌کند، در تمام این عناوین چهارگانه و مانند آن نیابت، خلافت و... معنا دارد، اما موجودى که دائما حى است: «الحى الذى لایموت‌»; جهل ندارد: «لا یعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و الارض‌»; سهو (8) و نسیان ندارد: «و ما کان ربک نسیا»; و خدایى که خستگى در او (9) راه ندارد: «افعینا بالخلق الاول‌»; (10) دائما ظهور دارد خلافت او چه معنایى دارد؟
خلافت از خدا، یا ارث از خدا معناى خاص خود را دارد; یعنى اگر کسى خلیفه خدا شد، ذات اقدس اله، اولا تمام شؤون او را تامین مى‌کند، ثانیا تمام کارهاى سودمند را با دست و زبان و فکر و حرکت او انجام مى‌دهد. و دست‌بى‌دستى خدا از آستین این خلیفه ظهور مى‌کند.
خداوند سبحان خودش را در یک مقطع خاص نشان مى‌دهد. در جنگهایى که در صدر اسلام اتفاق مى‌افتاد، ذات اقدس اله به آن مجاهدان نستوه مى‌فرمود: شما در این جنگ نابرابر که پیروز شدید، در حقیقت دست‌بى‌دستى من بود که از آستین شما به در آمده است. اگر به پیغمبر فرمود:
و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمى. (11)
ظریفترش را به صورت جمع به همه آنها گفت:
فلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم. (12)
شما دشمنان را نکشتید خداوند کشت، نفرمود: «فلم تقتلوهم اذ قتلتموهم ولکن الله قتلهم‌». یکبار تعبیر این است:
و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمى.
و یک وقت از این نمکین‌تر است:
فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم.
نفرمود نکشتید، آن وقتى که کشتید، بلکه خدا کشت، فرمود اصلا شما نکشتید.
دستى از غیب بیرون آمد و بر سینه نامحرم زد و آن دست غیبى از آستین شما درآمده است و البته این کار شدنى است.
بنابراین انسان تا از خود نگذرد لیاقت‌خلافت‌خدا را ندارد، و اگر به آن مقام بار یافت وقتى مى‌خواهد خلیفه خدا بشود، ذات اقدس اله همه کارهاى خیر و صلاح و فلاح را از راه مجارى ادراکى و تحریکى آن شخص انجام مى‌دهد. لذا این شخص هر کارى که انجام مى‌دهد به اذن خداست. چون به قرب نوافل باریافت همه کارهاى او آیت کار الهى است. چنین انسانى خلیفه و وارثى مى‌شود که جاى مورث مى‌نشیند.
در جریان بهشت ذات اقدس اله فرمود:
الذین یرثون الفردوس. (13)
هرگز انسان بهشت را با کار کسب نمى‌کند، گرچه یک سلسله تعبیرات تشویقى در قرآن کریم هست که خداوند مى‌فرماید: اگر شما فلان کار را انجام دادید خدا به شما اجر مى‌دهد. تعبیر به اجر جز براى تشویق چیز دیگرى نیست، و گر نه حقیقت اجر در اینجا صادق نیست. اجر و مزد آن است که انسان کارى را براى صاحب کار انجام دهد و چیزى از او دریافت کند. اگر کسى براى خود کار کند و از دیگرى پول دریافت کند اجر و اجاره نیست.
اگر ذات اقدس اله به ما مى‌فرماید: عالم باشید، عادل باشید، کامل باشید، من به شما فیض مى‌رسانم، معنایش این نیست که چیزى به من بدهید و من در قبالش چیزى به شما مى‌دهم، اینجا عوض و معوض هر دو به سود بنده است. مولا که از کار ما طرفى نمى‌بندد. ذات اقدس اله فرمود: بهشت را من ارث بهشتیان قرار دادم، چون آنها با من مرتبط هستند، بهشت ارث آنهاست، نه اجرت آنها.
بسیارى از ما وقتى که در دنیا هستیم، فکر مى‌کنیم کارى انجام دهیم، تا مزدى دریافت کنیم، ولى وقتى (ان‌شاءالله) وارد بهشت‌شدیم، این آیه را تلاوت مى‌کنیم که:
الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض. (14)
خداى را سپاس که زمین بهشت را به ما ارث داد، تا هر جاى این بهشت را که بخواهیم، بتوانیم مستقر شویم.
بهشتیان نمى‌گویند خداى را شکر که اجر ما را به ما داد. از این سخن معلوم مى‌شود تمام این کارها براى برقرارى پیوند است; نه این کارها براى این است که چیزى بدهیم و کالایى بگیریم. تمام این امور چه به علم و حکمت و کتاب برگردد «ویعلمهم الکتاب و الحکمة‌» (15) و چه به «یزکیهم‌» برگردد، همه براى آن است که از خود بگسلیم و به او بپیوندیم. وقتى به او پیوستیم چیزى به نام ارث به ما عطا مى‌کند.
ممکن است نوجوانى که از دوران کودکى گذشت، کسى به او بگوید، اگر تو در امتحان موفق شدى، این مقدار اجر و پاداش مى‌گیرى، ولى وقتى به مقام استادى رسید، این ملکه علم ارث اوست، این درس نخوانده تا چیزى به کسى بدهد و پاداش بگیرد، چون براى دیگران درس نخوانده است، براى خود درس خوانده است. و آثار آن را در خویشتن مى‌یابد.
بنابراین هم تعبیر خدا این است که آنها فردوس را ارث مى‌برند و هم تعبیر بهشتیان این است که ما وارث هستیم و خداى سبحان به ما ارث داده است.
حکومت وجود مبارک حضرت مهدى، ارواحنا فداه، از سنخ میراث بهشت است، روزى جهان بهشت مى‌شود که کسى که به معناى تام، خلیفه و وارث خداست، حکومتى که ارث خداست، به معناى تام، به دست او برسد. آنگاه یک تمدنى پدید مى‌آید که عین تدین است، در چنین جامعه‌اى حد وسط کمال مردم، «لیقوم الناس بالقسط‌» است‌به (16) طورى که اصلا مردم از ستم بدشان مى‌آید، و حد اعلاى آن این است که به این فکر کنند که «دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مى‌کرد».
این همه فرشتگان که مقاماتى دارند و انسانى که مى‌تواند از حد فرشته بگذرد، چرا به آن مقام راه نیابد؟
آن بزرگوارى که مى‌گوید:
بار دیگر از ملک قربان شودالبته تعبیر «پران‌» هم در بعضى از نسخه‌ها هست; یعنى از او متقربتر و به خدا نزدیکتر مى‌شوم، سرش همین است. اینکه گفته‌اند:
الصلوة قربان کل تقى. (17)
نماز قربانى هر نمازگزار است، همین است.
تمام عبادتهاى بندگان «قربانى‌» است; زیرا قربانى عبارت است از عملى که بنده را به خدا نزدیک کرده و عامل تقرب باشد، هر کارى را که انسان «قربة الى‌الله‌» انجام دهد قربانى اوست. و اختصاص به ذبح و قربانى گوسفند و گاو در روز دهم ذى الحجه ندارد. در روایت ما آمده است «الصلوة قربان کل تقى‌» و مشابه این تعبیر در مورد زکات هم آمده است که زکات هم قربان است. (18)
آن بزرگوار که مى‌گوید:
بار دیگر از ملک قربان شوم‌از او هم به خدا نزدیکتر مى‌شوم، آنجا جاى پر کشیدن نیست، اگر هم پر است، از باب:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک‌از آن سنخ پر کشیدنهاست.
اگر کسى مى‌تواند به آن مقام راه یابد، به آن حد نهایى نزدیک مى‌شود. پس وجود مبارک حضرت ولى عصر، ارواحنا فداه، که ظهور و حضور پیدا کرده است، همه کارهاى الهى از مجارى ادراکى و تحریکى او انجام مى‌شود و جامعه را به قسط و عدل سوق مى‌دهد، تا از آنجا سر پلى بسازد که انسان چیزى را ببیند که دیگران نمى‌بینند.
همه ما به نوبه خود در زندگى خود یک خواب خوبى دیده‌ایم، سر اینکه انسان یک خواب خوب مى‌بیند، آن است که اولا، روح ما مجرد است، ثانیا، همه اسرار در جایگاه خود مضبوط است. و ثالثا، در هنگام خواب شواهد بیرونى کم است; یعنى گوش و چشم و سایر مجارى مزاحم ما نیستند. و رابعا، روح مجرد با اسرار موجود هماهنگ مى‌شود و چیزهایى را مى‌بیند، همانطور که عده‌اى خواب خوبى مى‌بینند براى او حدى از انسانها همین معنا در بیدارى هم هست. اگر کسى گوش و چشم خود را کنترل کند:
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مى‌کردوجود مبارک حضرت هنگامى که ظهور مى‌کند، بسیارى از صحابه و اصحاب او به این مقام راه مى‌یابند. و مى‌فهمند آنچه زیبایى در عالم است، عکس زیباییهاى عالم دیگر است. وجود مبارک یوسف، علیه‌السلام، با همه جمال و جلالى که داشت، عکسى از اوست. اگر شما یک بوستانى را ببینید که همه نعم در این بوستان هست و عکسش را هم در روزنامه ببینید، از این عکس چقدر لذت مى‌برید؟ عکس مگر چقدر عاکس را نشان مى‌دهد؟
تمام آنچه در این جهان به عنوان زیبایى است، عکسى از اوست.
این همه عکس مى و رنگ مخالف که نمود یک فروغ رخ ساقى است که در جام افتاد
وجود مبارک حضرت که ظهور کرد، بسیارى از یاران او به این مقام مى‌رسند که ملکوت براى آنها روشن مى‌شود، این هدف والاست.
در طلیعه سوره مبارکه ابراهیم آمده است:
الر، کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الى النور. (19)
فرمود این قرآن براى این نیامده که مردم، آدم خوب شوند، آدم خوب شدن حد وسط است، این قرآن آمده است تا مردم فرشته و نورانى شوند، نه اینکه بد نکنند، از بدى منزجر شوند.انسانهاى وارسته نه تنها به طرف بدى نمى‌روند، بدى به طرف آنها نمى‌آید، تعبیر قرآن کریم درباره بزرگان از انسانهاى نمونه این نیست که آنها به طرف بدى نمى‌روند، بلکه آنها به جایى رسیده‌اند که اصلا وسوسه و بدى به طرف آنها نمى‌رود. درباره یوسف صدیق، علیه‌السلام، فرمود:
کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء. (20)
نفرمود: «لنصرفه عن السوء»; ما او را از بدى باز داشتیم. فرمود: اصلا بدى به سراغ او نمى‌آید.
چرا بعضیها خیال سرقت را در سر نمى‌پرورند. مثلا انسان مؤمنى که متمکن است، امکان ندارد که کسى او را وسوسه کند که بیا سرقت کن. یک همچو خیالى به سراغ او نمى‌آید. چون او منزه است از اینکه دست‌به چنین کارهایى بزند ممکن است درباره گناهان دیگر تصمیم بگیرد و بعد منصرف شود، ولى بعضى از گناهان اصلا به سراغ او نمى‌آید.
لذا در مورد حضرت یوسف صدیق، علیه‌السلام، فرمود: اصلا گناه به سراغ او نمى‌آید. اصلا بدى را از او منصرف کردیم. البته وجود مبارک حضرت یوسف صدیق مقامى برتر از این هم دارد.
وجود مبارک حضرت ولى عصر، ارواحنا فداه، که ظهور مى‌کند، براى این است که انسانها را به این مقام برساند، این هدف از آفرینش انسان است و تاکنون چنین هدفى ظهور نکرده است.
گاهى اوحدى از انسانها در زوایاى این عالم به این مقام رسیده‌اند اما این برخلاف آن است که جامعه بشرى فرهنگش، فرهنگ نور باشد.
کسى باید فرهنگ نور را محقق کند که خلیفه خدا و وارث زمین باشد، به همان گونه که بهشتیان زمین را به ارث مى‌برند، حکومت الهى را به ارث ببرد.
همانطور که هیچ جانى از اعضاء و جوارح غافل نیست; یعنى اگر چشم ما به سمتى متوجه شد، حتما جان ما آگاه است، و دست ما کارى انجام داد، جان ما خبیر است; وجود مبارک حضرت ولى عصر، ارواحنا فداه، که جان جانان است آنچه در خاطره‌ها مى‌گذرد، به اذن خدا علیم است، چون انسانى است کامل و رابط بین همه ما و او. این نه براى آن است که خداوند نیازمند به اوست‌بلکه براى آن است که ما محتاج به نردبان و طناب هستیم.
اگر خدا بخواهد، ما را دستگیر کرده و مچ ما را بگیرد، نیازى به طناب ندارد، اما براى اینکه دستمان به دامان بى دامانى او برسد، قرآن را آویخته، تا به آن چنگ بزنیم:
واعتصموا بحبل‌الله جمیعا. (21)
کسى که به چاه افتاده نیازمند طناب است، اما کسى که اشراف مطلق دارد نیاز به طناب ندارد، این انسان است که نیازمند است‌به وسیله انسان کامل، به ذات اقدس اله باریابد.
بنابراین وقتى وجود مبارک حضرت ولى عصر ظهور کند، هدف همه انبیاء، از راه ارث زمین، از راه خلافت ذات اقدس اله اجرامى شود.
البته، ناگفته نماند این کار، کار بسیار سختى است; زیرا گاهى افراد عادى در شرایط متعارف به سرمى برند و حاکمى مى‌خواهد آنها را اصلاح کند، یک وقت است که دنیا پر از ظلم و جور شده است. الآن وقتى بررسى مى‌کنیم، مى‌بینیم، قسمت مهم بودجه روى زمین صرف کشتار مردم مى‌شود; یعنى آن مقدار بودجه‌اى که صرف خونریزى و افساد مى‌شود، بیش از آن مقدارى است که صرف تامین نیازهاى مردم است.
تمام این کارخانه‌ها و شرکتهاى مهم اسلحه سازى، شبانه روز، سه شیفته کار مى‌کنند و هر روز هم یک عده‌اى این اسلحه‌ها را حمل و نقل مى‌کنند و عده‌اى آن را مى‌فروشند، عده‌اى هم مصرف مى‌کنند.
یا مواد مخدر و یا علل و عوامل فساد دیگر، قسمت مهم بودجه روى زمین صرف فساد مى‌شود.
قرآن کریم مى‌فرماید:
ان الملوک اذا دخلوا قریة افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة. (22)
کار حاکمان ستم این است.
شما حالا بررسى کنید اکثر بودجه روى زمین براى کشتن و خونریزى و فساد و افساد مصرف مى‌شود نه براى تامین نان و آب مردم. اگر کسى بخواهد چنین فساد جهانگیرى را اصلاح کند، کارى جز کار ولوى نخواهد بود. فرمود: او زمینى را که پر از جور شده پر از عدل مى‌کند. تمام روایتهایى که علماى شیعه و سنى، از وجود مبارک پیامبر اکرم، صلى‌الله‌علیه‌وآله، کرده‌اند، این است که وجود مبارک ولى عصر، ارواحنافداه، وقتى ظهور پیدا کرد، زمین را پر از قسط و عدل مى‌کند:
یملا الله به الارض عدلا و قسطا (23)
این تعبیر در قرآن کریم به این صورت نیامده اما به این صورت آمده که:
لیظهره على الدین کله و لوکره المشرکون. (24)
و یا:
لیظهره على‌الدین کله و کفى بالله شهیدا. (25)
در قرآن به این صورت نیامده که بالاخره جهان پر از عدل و داد مى‌شود، اما فرمود: روزى فرا مى‌رسد که دین حق فراگیر مى‌شود و همه افکار را تحت‌الشعاع قرار مى‌دهد، اگر فرهنگ، فرهنگ الهى شد و انسان، انسانیت‌خود را بازیافت، از آن پس حفظ این نورانیت آسان است.
خداى متعال در مقام معرفى انسان در کتاب خودش مى‌فرماید: انسان «حى متاله‌» است، دیگران مى‌گویند: انسان «حیوان ناطق‌» است; یعنى زنده‌اى است که حرف مى‌زند. اما تعبیر ذات اقدس اله این نیست که هر زنده‌اى که حرف بزند انسان است; زیرا عده‌اى شیاطین‌الانس‌اند و عده‌اى هم هستند که:
لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اذان لا یسمعون بها و لهم اعین لا یبصرون بها اولئک کالانعام بل هم اضل. (26)
«حى متاله‌» انسانى است که حیات او در تاله خلاصه مى‌شود و تاله او یعنى ذوب در الهیت. و ذوب در الهیت آن است که انسان هم اندیشه او الهى شود و هم بینش و کوشش او الهى گردد. چنین انسانى مى‌تواند زمینه‌اى فراهم کند که آن خلیفه الهى ظهور کند. اعتقاد ما امامیه آن است که مهدى موجود، موعود است و گرنه خیلى‌ها به مهدى موعود معتقدند.
با ظهور آن حضرت هم «علم‌الدراسة‌» ظهور مى‌کند و هم «علم‌الخلافة‌» و هم فرهنگ عمومى مردم «حى متالهانه‌» مى‌شود.
به تعبیر روایات با آن حضرت خداوند زمین را پر از عدل و داد مى‌کند و به تعبیر قرآن کریم زمین مظهر «لیظهره على‌الدین کله‌» مى‌گردد. و دین کامل حق بر آن حاکم مى‌شود.

پی نوشتها:

1. «دنیاکم هذه ازهد عندى من عفطة عنز» نهج‌البلاغه، خطبه‌3.
2. سوره آل عمران (3) آیه‌26.
3. سوره نساء (4)، آیه 54.
4. سوره اعراف (7)، آیه 128.
5. سوره قصص (28)، آیه 5.
6. ر.ک: المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج‌2، ص‌292/293، ج‌13
7. سوره فرقان (25)، آیه 58.
8. سوره سبا (34)، آیه‌3.
9. سوره مریم (19)، آیه 64.
10. سوره ق (50)، آیه 15.
11. سوره انفال (8)، آیه‌17.
12. همان.
13. سوره مؤمنون (23)، آیه 11.
14. سوره زمر (39)، آیه 74.
15. سوره بقره (2)، آیه‌129; سوره آل عمران (3)، آیه 164; سوره جمعه (62)، آیه‌2.
16. سوره حدید (57)، آیه 25.
17. المجلسى، محمدباقر، همان، ج‌82، ص‌307; ج‌78، ص‌60.
18. «الزکاة جعلت... قربانا لاهل الاسلام‌». همان، ج‌33، ص‌450.
19. سوره ابراهیم (14)، آیه 1.
20. سوره یوسف (12)، آیه 24.
21. سوره آل عمران (3)، آیه 101.
22. سوره نمل (27)، آیه 34.
23. المجلسى، محمدباقر، همان،ج‌51، ص‌12.
24. سوره توبه (9)، آیه‌33; سوره صف (61)، آیه 61.
25. سوره فتح (48)، آیه 28.
26. سوره اعراف (7)، آیه‌179



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/6/17 :: ساعت 8:49 صبح )
»» محیط کاری و ارباب رجوع در بعد رحمانی و شیطانی

 


در محیط کاری و شغلی تنها شغل نیست که اثرگذار است. ممکن است «خود شغل» خیلی خوب باشد، «محیط» هم خوب باشد، اما از راهِ «مراجعه کنندگان» خراب شوی. محیطِ شغلی از آن محیط هایی است که در تربیت انسان، خیلی نقش دارد. خلوت کردن با نامحرم در روابطِ گوناگون که سرآمدش دیداری و شنیداری و رفتاری است، اثر گذار است. رابطه از نظر گفتاری، هم در مورد موادِّ گفتار است که فرد چه سخنی را می گوید و یکی هم درباره کیفیّت ادا است که حرفش را چگونه می زند. یکی این که از چه کلماتی در صحبتِ خود استفاده می کند و دیگر این که وقتی که می خواهد حرف بزند، چه طور کلمات را ادا می کند که جلبِ نظر شود. خیال نکنید در ملاقاتِ خصوصی زن و مرد نامحرم، فقط شما دو نفر هستید، در واقع شما سه نفر هستید و سومین نفر شما شیطان است! چشم هایتان نمی بیند. حتما شیطان سومین نفر است. ارباب رجوع در محیط شغلی، باید نقش مثبت را ایفا کنند تا آن بُعدِ رحمانی را در ما تقویت کنند، یعنی انسان را به یادِ خدا بیاندازند، نه به یادِ شیطان.


«رُوی عَن رَسُولِ الله صَلّی اللهُ عَلیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم قالَ: «إِنَّ الْغَیرَةَ مِنَ الْإِیمَانِ»[1]بحثِ راجع به تربیت به معنای روشِ رفتاری و کرداری دادن است. انسان به طورِ معمول در چهار محیط خانوادگی، آموزشی، رفاقتی و شغلی روش می گیرد؛ البته فضای پنجمی هم بر آنها حاکم است که بعداً می گوییم. بحثِ ما به محیطِ چهارم، یعنی محیط شغلی رسید و عرض کردیم که مباحث مربوط به محیط شغلی، در سه رابطه مطرح است؛ اول، نفسِ شغل، دوم، فضایی که انسان در آن محیط کار می کند و سوم، مراجعین. مبحث اول و دوم را بحث کردم و گفتم که بعضی از شغل ها نقشِ سازندگی و بعضی نقشِ تخریبی دارند. آن فضایی هم که انسان در آن کار می کند نیز چنین است. در آخرِ جلسه گذشته عرض کردم که خودِ فضاهایی که انسان در آنها قرار می گیرد، یا فضاهایی است که بُعدِ شیطانی و حیوانی را در انسان زنده می کند و یا فضاهایی است که بُعدِ معنوی و الهی انسان را شکوفا می کند. در این مورد روایاتی را خواندم و مثال هایی هم زدم.

بُعد سوم؛ مراجعه کنندگان
همین بحث درست در باب بُعدِ سوم مسأله محیطِ شغلی، یعنی مراجعین نیز است. برخی از مراجعینی که انسان در محیطِ شغلیِ خود با ایشان سروکار دارد، بُعدِ شیطانی و حیوانی و هواهای نفسانی و امثالِ اینها را در آدم زنده می کند. یک سنخ از مراجعین بر عکس هستند و آن بُعدِ الهی و رحمانی را در انسان زنده می کنند. حالا تا جایی که فرصت دارم مصادیقِ آن را هم عرض می کنم.

مرا به خیرِ تو امید نیست، شر مرسان!
من در مورد مراجعین، به حداقل اکتفا می کنم. انسان حداقل باید آن محیطِ شغلی یا شغلی را انتخاب کند که مراجعینِ آن زنده کننده بُعدِ شیطانیِ انسان نباشند. گفتم حداقل؛ یعنی آن بُعد شیطانی را زنده نکند؛ لازم نیست که مراجعه کننده، بعدِ رحمانی و الهی را در انسان زنده کند. مثلِ معروفی است که می گویند: «مرا به خیرِ تو امید نیست، شر مرسان!» اصل و مهم این است. برخی به عنوان اعتراض به من می گویند: «فلانی بچّه های مردم را به انزوا می کشاند!» اینها شعارهای بدون شعور است که می دهند و مسائلی از این قبیل که می خواهند لاابالی گری را ترویج دهند. این مطلب را دقّت کنید که من به این نکته توجه دارم؛ من گفتم آنچه در محیط شغلی باید به عنوان معیار حداقلی رعایت شود این است که مراجعه کنندگانی که پیشِ انسان می آیند، او را فاسد نکنند! این دعوت به انزوا نیست؛ این دعوت به رعایت حدود الهی است.

از روابط مخرِّب به خدا پناه می برم!

بحثِ تربیت، یک بحثِ تدریجی الحصول است و یکی پس از دیگری اثر دارد. خدا در آخرین سوره قرآن، یعنی سوره ناس که خطاب به خودِ پیغمبر هم هست، می فرماید: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ؛ مَلِک النَّاسِ؛ إِلهِ النَّاسِ؛ مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ؛ الَّذی یوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ؛ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»[2] این سوره به طورِ کلی برای روابطِ اجتماعی است. ای پیغمبر بگو: به خدا پناه می برم که با افرادی که به من شر می رسانند، مواجه نشوم. حالا من از شما سؤال می کنم شرّ چیست؟ «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ؛ الَّذی یوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ» شرّی که بُعدِ درونیِ شیطانی من را زنده می کند. در تفاسیر می گویند: خناس، شیطان است. توجه کنید این شیطان درونی است، حالا می خواهد پنهانی باشد یا آشکار. چون می­فرماید: «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» جنّ پنهان است و ناس آشکار است. مسأله این است که اینها در بحثِ روابط است.

خدایا از این روابطی که من را خراب می کنند، به تو پناه می برم. من این بحث را به طور کلّی، یعنی اثر برخوردِ انسان با انسان مطرح کردم؛ روابطِ شغلی یکی از مصادیقِ آن می شود. اثری که این رابطه روی من می گذارد، نباید نقشِ تخریبی داشته باشد. بعدِ درونیِ شیطانیِ و هواهای نفسانی من را شکوفا و زنده نکند؛ این یک قانونِ کلّی است که یک مصداقِ آن محیطِ شغلی است. شما باید شغلی را انتخاب کنید که مراجعینی که به شما مراجعه می کنند، بُعدِ شیطانی تان را تحریک نکنند. لازم نیست که قصدی در کار باشد؛ نخیر! اصلاً و ابداً قصد تأثیرپذیری مهم نیست. لذا در بابِ محیطِ شغلی، بحث را در سه رابطه مطرح کردم: نفسِ شغل، محیطِ شغلیِ و مراجعینِ، هر سه می تواند هم نقشِ تخریبی و هم نقشِ سازندگی داشته باشد. من در مورد مراجعین گفتم حداقل این است که مرا خراب نکنند و بیش از این هم نمی گویم.

مراجعه جنس مخالف، زمینه ساز تخریب
من به طور مفصل در باب اثر تخریبی وارد می شوم، چون ممکن است که مراجعینِ انسان در روابطِ گوناگون دیداری، رفتاری و شنیداری نقشِ تخریبی داشته باشند. همان طور که اینها می توانند نقشِ سازندگی داشته باشند، نقشِ تخریبی هم دارند و اینها هم در سه رابطه مطرح است: دیداری، شنیداری و گفتاری. مثلاً افرادی که مراجعه می کنند در موردی که خیلی بارز هم هست مراجعین به شخص، از جنسِ مخالف باشند. این مسأله چون مورد ابتلا است، عرض می کنم که اگر شخص زن است، مراجعه کننده او مرد باشد و اگر مرد است، مراجعه کننده او زن باشد. این از آن جاهایی است که زمینه برای تخریب آماده است. من نمی خواهم به طور مفصّل وارد این مورد شوم، فقط به طور گذرا به آن اشاره می کنم. در روایتی از پیغمبر اکرم داریم که فرمودند:«قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: ما من صباح الا و ملکان ینادیان: ویل للرجال من النساء و ویل من نساء من الرجال؛ هیچ روزی نیست مگر این که دو فرشته با هم ندا می کنند و داد می زنند که «وای بر مردان از زنان و وای بر زنان از مردان!». نکته ای در این روایت است که من این را عرض می کنم. در روایت دارد «ما من صباح» یعنی هیچ روزی، هیچ صبحی نیست دو ملک ندا می کنند «وای بر مردان از زنان و وای بر زنان از مردان»؛ حالا چرا نمی گویند: هیچ شبی نیست مگر این که...؟ جهت این است که روابط اجتماعی در روز برقرار می شود. شب هر کسی در خانه خود است.[3] در روز است که هم جنس ها و مخالف جنس ها در صبح روابطِ اجتماعی دارند. سخن پیغمبر اکرم در مورد اختلاف جنسیّتی است. یکی از خطرات مهم مراجعین این است که هم جنس نباشند، اینجا است که زمینه فراهم می شود آن بعدِ شیطانی را شکوفا و زنده کند و نقشِ تخریبی داشته باشد. مخصوصاً این که شرایط هم طوری باشد که جنبه خصوصی پیدا کند. یک وقت به قول ما طلبه ها در ملاء عام است و یک وقت رابطه شکل پنهانی دارد و در برابر دیگران نیست. آن رابطه ای که جنبه خصوصی دارد، بدتر است.

در خلوت با اجنبی، شیطان نفر سوم است
روایتی است از پیامبر که فرمودند: «قال رَسُول اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: لَایخْلُوَنَّ رَجُلٌ بِامَرَأَةٍ فَإِنَّ ثَالِثَهُمَا شَیطان»[4] حضرت چه قدر زیبا مطلب را بیان می فرمایند! خیال نکنید در ملاقاتِ خصوصی زن و مرد نامحرم، فقط شما دو نفر هستید، در واقع شما سه نفر هستید و سومین نفر شما شیطان است! چشمهایتان نمی بیند. بی برو برگرد شیطان سومین نفر است. من نمی خواهم واردِ مسائل فقهی شوم، فکر کنم در توضیح المسائل نوشته ام که «خلوت با اجنبی حرام است».

دوری از اجنبی، بهترین صفت زنان
خلوت کردن با نامحرم در روابطِ گوناگون که سرآمدش دیداری و شنیداری و رفتاری است، اثر گذار است. روایتی از حضرت زهرا سلام الله علیها است که از حضرت سؤال کردند بهترین صفت زن ها چه چیزی است؟ حضرت فرمودند: «خَیرٌ لَهُنَّ أَنْ لَایرَینَ الرِّجَالَ وَ لَایرَاهُنَّ الرِّجَال؛[5] بهترین صفت برای زنان این است که مرد، زن را نبیند و زن، مرد اجنبی را نبیند.» اگر کسانی که شعار می دهند، امّا شعور ندارند، بگویند: خودِ حضرتِ زهرا رفتند مسجد و خطبه خواندند و یا حضرت زینب هم خطبه خواندند؛ ما در جواب می گوییم: وقتی حضرت زهرا به مسجد رفتند، بحثِ وظیفه شرعی و واجب الهی مطرح بود و باید حضرت به مسجد می رفتند و به وظیفه شان عمل می کردند. بحث وظیفه غیر از حرفی است که ما داریم می زنیم. آنجا بحث مراجعه نیست، یک وقت اشتباه نشود! گاهی عوام چنین مغالطه هایی می کنند. حضرت وظیفه اش بود که برود و رفت. من در مورد این خطبه حضرت زهرا بحث کرده ام و آن را نوشته ام که الحمدلله منتشر هم شده است. نوشته ام به چه صورت و با چه پوششی به مسجد رفتند؛ حتی زنانی آمدند و اطراف حضرت زهرا را گرفتند که حتی پیکره اش هم معلوم نشود. حضرت زینب هم در مجلس یزیدفرمود: «أَمِنَ الْعَدْلِ یاابْنَ الطُّلَقَاءِ تَخْدِیرُک حَرَائِرَک وَ إِمَاءَک وَ سَوْقُک بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ سَبَایا»[6]آیا این عدالت است که زن های خود را آن طور پوشش دهی، امّا ما را جلوی مردان بیاوری؟ در جایی که بحث وظیفه مطرح است، باید به وظیفه عمل کرد اما ما اینجا داریم در مورد شغل که انتخابی است و مراجعین آن بحث می کنیم.

انسان به راه های جلب توجه آگاه است!
روایتی از علی علیه السلام است که فرمودند: «صِیانَةُ المَرْأَةِ أَنْعَمُ لِحَالِهَا وَ أَدْوَمُ لِجَمَالِهَا»[7]این که زن خود را بپوشاند و حفظ کند برای خودش و زیبایی اش بهتر است. طرفین خودشان بهتر از همه می فهمند که در این روابط شغلی و کاری که مراجعه کننده دارند، رابطه شان چگونه است؛ آیا رابطه با حفظ صیانت است، یا برای جلب توجه و پرده دری است؟! طرفین خوب می داند که مراجعه کننده جنسِ مخالف چه منظوری دارد. هر دو طرف می دانند که فرد با چه پوششی چگونه آمده و چه غرضی دارد. از نظرِ رفتاری و حرکاتشان هم، هر دو خوب می فهمند که به دنبال چه هستند. بنده اینجا ننشسته ام مسائل شیطانی شان را بگویم که چگونه می توان قوای شیطانی کسی را تحریک کرد. خودشان می فهمند که از نظرِ گفتاری چه می گویند و از نظر رفتاری چه کار می کنند و یا چه پوششی از نظر دیداری دارند. رابطه از نظر گفتاری، هم در مورد موادِّ گفتار است که فرد چه سخنی را می گوید و یکی هم درباره کیفیّت ادا است که حرفش را چگونه می زند. یکی این که از چه کلماتی در صحبتِ خود استفاده می کند و دیگر این که وقتی که می خواهد حرف بزند، چه طور کلمات را ادا می کند که جلبِ نظر شود.

خانم ها مراقب حرف زدنشان باشند!
در سوره احزاب، خطاب به همسرانِ پیغمبر می فرماید: «فَلاتَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً»[8]فَلاتَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ» در مورد کیفیّتِ ادا کردن کلمات است. قرآن خطاب به همسرِ پیغمبر می گوید: صدایتان را نازک نکنید! اگر کیفیّتِ گفتار، شیطانی باشد «فَیطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ» آن شیطانی که «یوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ» است، طرف مقابل را به وسوسه می اندازد. «وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفا» یعنی گفتارِ پسندیده و خدا پسندانه داشته باشید؛ چه از نظرِ مواد و چه از نظرِ کیفیّتِ ادا.

می خواستم این را عرض کنم که در باب محیط شغلی تنها شغل نیست که اثرگذار است. ممکن است «خود شغل» خیلی خوب باشد، «محیط» آن هم محیطِ بدی نباشد، اما از راهِ «مراجعه کنندگان» خراب شوی. ما در این بحث فقط به دنبالِ جلوگیری از خرابی هستیم و به سازندگی فعلاً کاری نداریم. این حداقل مطلب است که مراجعین روی تو نقشِ تخریبی نداشته باشند. من به صراحت می گویم که محیطِ شغلی از آن محیط هایی است که در تربیت انسان، خیلی نقش دارد.

عادی سازی روابط با نامحرم
اگر این حداقل رعایت نشود، کم کم رابطه با نامحرم برایت عادی می شود و نعوذ بالله یک سنخ محرمات اصلاً قباحتش از بین می رود. به خاطر مراوده با نامحرم ها به اقتضای شغل خود، دیگر قبحی سرت نمی شود. البته فرض من در جایی است که همه جهاتِ شرعی به طورِ ظاهری حفظ می شود و الّا آنجاهایی که شرع رعایت نشود، دیگر وا مصیبت است! چون جلسه آخر بحث است، این مطالب را کمی فشرده کرده ام. یک بحثی هم وجود دارد که مراجعینِ انسان، آن بُعدِ رحمانی را در ما تقویت کنند، یعنی انسان را به یادِ خدا بیاندازند، نه به یادِ شیطان که گفتم اینها پیش کشتان. این بحث دیگری است که دیگر به آن نمی پردازیم.

پی نوشت ها:

[1] شیخ صدوق، من‏ لا یحضره‏ الفقیه، ج 3، ص 444.

[2] ناس، آیات 1 الی 6.

[3] آن موقع این طور بوده است، مثل حالا نبوده که شب و روز یکی شده باشد، اگر نگوییم امروزه جای روز و شب عکس شده است. این حدیث برای زمانِ پیغمبر است.

[4] نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، ج14، ص266.

[5] مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج43، ص54.

[6] مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج45، ص133.

[7] نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، ج14، ص255

[8] احزاب، آیه 32.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/6/17 :: ساعت 8:48 صبح )
»» چه فرقی است بین تقیه و دروغ؟

؟



اگر دروغ گناه است پس چگونه است که تقیه یکی از مسلمات شیعه شمرده می‌شود؟

تقیه
گاهی گفته می شود تقیه،مصداق دروغ و شاخه‌ای از نفاق و دورویی است و دروغ و نفاق هر دو در آئین اسلام حرام و مذموم است، با این حال، چگونه است که علمای شیعه تقیه را مجاز می‌انگارند؟
در پاسخ بدین سوال، نخست باید ببینیم تقیه در منابع مکتوب دینی به چه معناست؟ آ«گاه می توانیم به ترسیم نسبت و مرزهای تقیه با دروغ و نفاق بپردازیم.
مفهوم واژگانی "تقیه"
واژه "تقیه" درست مانند کلمه "تقوا" که هر دو مصدرند، از ماده "وقی یقی" مشتق شده‌اند و به معنای خویشتن‌داری و خودنگهداری است. عرب به سپر می‌گوید: وقایه. ترجمانی چون پرهیزکاری، برحذرداشتن، خداترسی و...همه از لوازم و فروعات مفهوم تقوا و تقیه هستند نه اصل مفهوم.
مفهوم اصطلاحی "تقیه"
"تقیه" اما در اصطلاح عبارت است از اینکه انسان برای حفظ جان، مال و یا آبروی خود از گزند مخالف مجبور شود سخنی بگوید و یا عملی مرتکب شود که در باطن بدان اعتقاد ندارد.
"تقیه" در قرآن
تقیه جدای از حکم عقل، اصلی است که در آیات متعددی از قرآن مورد تایید قرار گرفته است. ما در مجال حاضر، دست‌کم سه آیه از قرآن را شاهد مثال می آوریم:
آیه نخست: کریمه 28 سوره مبارکه آل عمران
«لا یَتَّخِذِ الْمُوْمِنُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُوْمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فی‏ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصیرُ »
مومنان نباید کافران را- به جاى مومنان- به دوستى بگیرند؛ و هر که چنین کند، در هیچ چیز [او را] از [دوستى‏] خدا [بهره‏اى‏] نیست، مگر اینکه از آنان به نوعى تقیه کنید و خداوند، شما را از [عقوبت‏] خود مى‏ترساند، و بازگشت [همه‏] به سوى خداست.
این آیه دلیلی روشن بر جایز بودن تقیه است. به خلاف دیدگاه برخی که تصور می کنند فقط شیعیان هستند که اعتقاد به تقیه دارند نه همه مسلمان‌ها، باید گفت اهل تفسیر اعم از شیعه و سنی اتفاق نظر دارند که این آیه در مقام تایید اصل تقیه است. به عنوان مثال: آلوسی،مفسر بزرگ سنی در تفسیر روح المعانی می‌گوید: و فی الآیة دلیل علی مشروعیة التقیة وعّرفوها بمحافظة النفس أو العرض أو المال من شر الأعداء.(1) یعنی: این آیه دلیل بر مشروعیت تقیه است. و تقیه بنا بر تعریف عبارت است از محافظت جان یا آبرو یا مال از شر دشمنان.
همین ظاهر ساختن مصدر یعنى کلمه «تقاة» که معادل کلمه‏ى تقیه و هر دو از ریشه «وقى و وقایة» به معنى سپر گرفتن در برابر خطرات است، نشان مى‏دهد و اعلام مى‏دارد که نوع خاصى از تقیه -نه هر نوع تقیه و به طور مطلق - مورد استثناى قرآن است زیرا نفرمود: إلا أن تتقوا منهم‏ با این که مطلب و منظور با چنین تعبیرى هم کامل و تمام بود، بلکه با عنایت خاصى آن تعبیر ویژه را «تقاة» بکار برده تا اثبات کند که یک نوع تقیه نه هر نوع تقیه‏اى مجاز و مستثنى است.( 2)
آیه دوم: کریمه 6 سوره مبارکه نحل
مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ وَلَکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ
هر کس پس از ایمان آوردن خود، به خدا کفر ورزد [عذابى سخت خواهد داشت‏] مگر آن کس که مجبور شده و [لى‏] قلبش به ایمان اطمینان دارد. لیکن هر که سینه‏اش به کفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برایشان عذابى بزرگ خواهد بود.
غالب مفسران شیعه و سنی، شان نزول این آیه را درباره عمار یاسر می دانند.
علامه طباطبایی با استناد به روایتی( به نقل از الدرالمنثور) می گوید: مشرکین مکه عمار یاسر را گرفتند، و رهایش نکردند تا به رسول خدا (ص) دشنام داد، و خدایان مشرکین را تمجید کرد، آن وقت رهایش نمودند. پس وقتى شرفیاب حضور رسول خدا (ص) گردید، پرسید حال و خبر چه بود عرض کرد: بسیار بد، زیرا رهایم نکردند تا به ساحت مقدس تو توهین نموده و خدایان آنان را تعریف کردم، فرمود: دلت را چگونه یافتى؟ عرض کرد مطمئن به ایمان، فرمود: اگر بار دیگر هم در چنین وضعى قرار گرفتى همین عمل را انجام بده، و در این باره بود که آیه شریفه‏" إلا من أکره و قلبه مطمئن بالإیمان" نازل گردید(3)
آیه سوم: کریمه 28 سوره غافر(مومنون)
وَقَالَ رَجُلٌ مُّوْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءکُم بِالْبَیِّنَاتِ مِن رَّبِّکُمْ وَإِن یَکُ کَاذِبًا فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِن یَکُ صَادِقًا یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ
و مردى مومن از خاندان فرعون که ایمان خود را نهان مى‏داشت، گفت: «آیا مردى را مى‏کشید که مى‏گوید: پروردگار من خداست؟ و مسلما براى شما از جانب پروردگارتان دلایل آشکارى آورده، و اگر دروغگو باشد دروغش به زیان اوست، و اگر راستگو باشد برخى از آنچه به شما وعده مى‏دهد به شما خواهد رسید، چرا که خدا کسى را که افراطکار دروغزن باشد هدایت نمى‏کند.
سورة غافر در قرآن‌های چاپ جدید ایران، سورة مومن نیز نام ‌‌‌‌‌‌‌‌گرفته. البته قرآن‌های چاپ مصر و عربستان سعودی غافر است. غافر نامیده شده چراکه در ابتدای آن " غافر الذَّنب " ذکر شده است، و مومن نامیده شده چراکه "مومن آل‌فرعون" در آن ذکر شده است: «¬وَقَالَ رَجُلٌ مُّوْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ¬» در دل، مومن است؛ اما « یَکتُمُ إیمانه » یعنی در زبان، کافر است؛ چراکه اگر غیر این بود خدماتی که نسبت به جناب موسی انجام می‌داد امکان‌پذیر نبود. حتماً باید زباناً با آنها همراه باشد(و قلباً نه) تا موسی را نجات دهد. هنگامی‌‌که موسی آن مرد را کُشت دربار فرعون موسی را محکوم به اعدام¬کرد؛ این جا بود¬ که فردی که قرآن از آن به مومن آل فرعون یاد می¬کند وارد شهر شده و به موسی این جریان را خبر داد: ‹ فَوَقَاهُ اللَّهُ سَیِّئَاتِ مَا مَکَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَاب ›(4)
فرق تقیه با دروغ
برخی به غلط تصور می کنند که تقیه مانند دروغ، اظهار امری بر خلاف واقع است. آنگاه در قالب یک استدلال می گویند چون دروغ مذموم است تقیه نیز که نوعی دروغ است، ناپسند است.
در جواب این عده باید گفت: اولا: صغرای این استدلال که دروغ مذوم است کلیت ندارد چون دروغ مصلحتی جایز است. چنانکه گفته اند در شرایط خاص: دروغ مصلحت آمیز به که راست فتنه انگیز. اما هر دروغی را نمی توان مصلحتی نامید. چنانکه امام صادق(ع) می فرماید: «الکذب مذموم الاّ فی امرین: دفع شر الظلمه و اصلاح ذات البین؛ (میزان الحکمه، عنوان 3466، حدیث 17476. ) کذب بد است مگر در دو مورد: با دروغ شر ظالمی را از خود یا از دیگران دفع کند، یا با دروغ بین دو نفر اصلاح ایجاد کند».
ثانیا: دروغ بنا بر تعریف، وصف گفتاری است که به صورت جمله خبری بیان شده است.در حالیکه تقیه همیشه به صورت اظهار زبانی نیست بلکه گاهی به شکل عملی است مانند سکوت و نظایر آن.
نتیجه اینکه: بخشی از انواع تقیه‌ها که به صورت گفتار است مصداق دروغ مصلحتی است. و چون دروغ مصلحتی جایز است، تقیه نیز جایز خواهد بود.
بنا بر تعریفی دیگر تقیه اصلا خبر نیست تا حمل بر دروغ مصلحتی شود. بلکه عملی است که مطابق با وظیفه مکلف و حکم ثانوی است. حکم ثانوی عبارت از حکمی است که مکلف در شرایط اضطراری می بایست به آن عمل کند. مانند خوردن گوشت مردار در زمانی که خطر مرگ انسانرا تهدید می کند. اگر چه خوردن میته شرعا حرام است اما همین شرع در حکمی ثانوی استثنایی قائل شده است که بر مبنای آن حکم ثانوی، میته دیگر حرام انگاشته نمی شود.
فرق تقیه با نفاق
قرآن می‌فرماید: ‹ إِذَا جَاءکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ ›
مخالفین تقیّه می‌گویند، منافق به زبان می‌گفت: انک لرسول الله ، ولی در واقع می‌گفت نه ، انت کاهنٌ، انت شاعرٌ و هکذا . منافق زبان و قلبش دو تا است، چنان که تقیه‌‌کننده هم چنین بود، پس تقیه، شعبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای از نفاق است!
در پاسخ این اشکال باید گفت‌که: تقیّه‌کننده، اسرَّ الایمان و اظهرَ الکفر می‌کند؛ اما منافق برعکس بوده، یعنی اسرّ الکفر و اظهر الایمان .(ظاهراً مسلمان و باطناً کافر است). بنابراین نسبت میان این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دو تباین است. برخی گفته‌اند: نفاق معنایش این است که این‌دو زبان (زبان سر و زبان قلب) یکسان نباشد. باید گفت که‌ این معنا غلط است؛ چراکه منافق یک اصطلاح قرآنی است و ما هم حق نداریم اصطلاح قرآنی را عوض کرده و هرگونه خواستیم تبیین کنیم. (5)
پی‌نوشت‌ها:
1. آلوسی، بغدادی، شهاب الدین سید محمود؛ روحُ‌المعانی، ‌نشر دارإحیاء التراث العربی، لبنان، 1421ه/2000م، ج3/ص121.
2. تفسیر حکیم، حسین انصاریان، ج‏7، ص: 315.
3. ترجمه تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج‏12، ص: 516.
4. مجموعه مقالات فارسی، آیت الله جعفر سبحانی.
5. پیشین



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/6/17 :: ساعت 8:47 صبح )
»» پیمان گرفتن خدا از بنى‏اسرائیل‏

 

 

 

پیمان حق از بنى‏اسرائیل در حقیقت دعوت از آنان به یک سلسله مسائل اعتقادى و اخلاقى و عملى است که در تورات آمده و آنان هم پس از حوادثى به آن حضرت آراسته شدن به آن حقایق را وعده دادند.

پیمان الهى از آنان بر اساس آیات هشتاد و سه و هشتاد و چهاره سوره بقره و آیه دوازدهم سوره مائده عبارت بود از این که جز خدا را عبادت نکنند و به پدر و مادر و خویشان و ایتام و مساکین احسان کنند و با مردم با خوش زبانى سخن گویند و نماز را بر پا دارند و زکات بپردازند و خون یکدیگر را به ناحق نریزند و یکدیگر را از خانه‏هایشان آواره نکنند و به همه پیامبران پیش از موسى و پس از موسى به ویژه پیامبر اسلام ایمان آورند و آنان را در همه زمینه‏ها تقویت کنند و یارى دهند و به پرداخت قرض الحسنه اقدام نمایند تا با اجراى این حقایق به‏ رشد و کمال برسند، و سعادت دنیا و آخرت خود را تامین نمایند و خداوند مهربان گناهانشان را بیامرزد، و آنان را به بهشت در آورد.

 

برافراشتن کوه بالاى سر بنى‏اسرائیل‏

این مسئله هم که قطعاً جنبه اعجاز داشت سببى براى توجه دادن آنان به عظمت و قدرت حضرت حق بود به امید آن که از ترس و خوف آن باطنشان تلطیف شود و دست از لجاجت و تکبر نسبت به خواسته‏هاى حق بردارند و به پیمانشان عمل کنند و در راه اجراى فرمان‏هاى حق که به سود دنیا و آخرت خودشان بود استقامت ورزند.

این معجزه نه براى اجبار آنان به عمل به تورات بود، زیرا دین اجبارى نیست و اگر بنا به گفته بعضى آن را براى مجبور نمودن آنان به گردن نهادن در برابر دین بدانیم باید اکثر معجزاتى که به دست موسى جارى شد مستلزم ایجاد اجبار بدانیم، این معجزه راه روحى و روانى و عقلى آنان را براى تسلیم شدن به حقایق هموار مى‏کرد و به آنان در جهت عمل به خواسته‏هاى خدا و موسى آمادگى مى‏داد.

به قول پرتوى از قرآن: آنچه از حالات و نفسیات یهود قرآن و تورات نقل مى‏کند شاهد بر این است که ایمان محکم به دستورات و رسالت پیمبرشان نداشتند، و احساس به مسئولیت درآنان بیدار نبود، نه عقل عاقبت اندیش داشتند و نه وجدان بیدار و نه گوش شنوا، در چنین مغزهاى جامد و اندیشه‏هاى کوتاه، پند و عاقبت‏اندیشى نیز اثر ثابت و همیشگى ندارد، این گونه مردم را تنها از راه حس ظاهر و نشان دادن عواقب سرپیچى از دستورات میتوان براى چندى تسلیم و خاضع نمود، باید چنان هراس و منظره هول انگیزى در دلشان ایجاد کرد و در برابر چشمشان نمایاند که همیشه در خاطرشان بماند، چنان که علماى اجتماع و تربیت معتقدند که عواقب گناهها و لغزش‏ها را براى عامه کوتاه اندیش از مردم باید در صورت‏هاى محسوس و منظور نشان داد.

نمایاندن کوه .... بالاى سر یهود گویا نمایش خوفناک عاقبت سست گرفتن و ترک قانون بوده تا با جاى گرفتن این منظره مهیب در خاطر آنها، همه نیروى خود را براى حفظ و اجراء دستورات به کار اندازند. «1»

 

فرمان توجه به تورات و عمل به آن‏

پس از آن که آن معجزه عظیم به وقوع پیوست و بنى‏اسرائیل این باز قدرت حق را که نازل کننده تورات بر آنان بود در قرار گرفتن کوه بالاى سرشان دیدند فرمان یافتند که تورات را با عقل و قلب دریافت کنند و نسبت به آن معرفت یابند و آنچه از مسائل اعتقادى و اخلاقى و عملى در آن است به خاطر بسپارند و با اعضا و جوارح به آن عمل کنند و به عبارت دیگر درون تاریک را با نور معارفش روشن کنند، و عقل خود را با آیاتش تقویت نمایند، و نفوس خویش را از نگار زشتى‏هاى اخلاق بزدایند و چشم و گوش و زبان و دست و شکم و شهوت و پا را در سیطره تصرف آیات آن در آورند تا با چشم به آیات و نشانه‏هاى حق بنگرند و به مطالعه حقایق برخیزند، و سحرگاهان مناجات و عباداتشان را با گریه چشم جلا و صفا دهند و دیده از بد دیدن حفظ کنند، و با گوش آیات و معارف الهى را از زبان موسى و قاریان حقیقى تورات بشنوند و مستمع تسلیمى در برابر حق باشند، و با زبان مجهولات خود را بپرسند، و پرسش‏هاى دینى و علمى و اخلاقى به میان آرند، و آن را به عنوان ابزارى مثبت در ابراز حق و امر بمعروف و نهى از منکر بکار گیرند و گمراهان را به راه راست هدایت نمایند و به تبلیغ دین خدا اقدام کنند، و با دست به نوشتن حقایق و حل‏ مشکل مردم، و کار خیر برخیزند، و در شکم جز حلال خدا را قرار ندهند، و شهوت را با حفظ عفت و پاکدامنى جز از طریق ازدواج مشروع بکار نگیرند و با پاى، جز در راه مثبت و طریق علم و زیارت اولیاء و دیدن صلحا و رفتن به مجالس معرفت و مساجد و معابد براى عبادت گامى برندارند و روشن‏تر این که تورات را با قلب و باطن و با بدن و جسم در کمال قوت دریافت کند چنان که در حدیثى از حضرت صادق (ع) رسیده هنگامى که از حضرت توضیح‏ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ را پرسیدند که:

«أبقوة بالابدان ام بقوة بالقلوب فقال بهما جمیعاً:» «2»

آیا به قوت و قدرت بدنها یا به قوت و قدرت قلب‏ها حضرت فرمود هم با قدرت جسمانى، هم به قوت قلبى و باطنى هر دو با هم.

که البته این فرمان ویژه بنى‏اسرائیل نیست بلکه پیروان مکتب الهى در هر عصر و زمانى باید با درون و برون یعنى با معرفت و شناخت و عمل و اجرا کتاب خدا را دریافت کنند و با علم به آن و عمل به آن مصداق عینى آیات خدا شوند، و الا هواى نفس آنان را به اطاعت خود درآورد، و بر وجودشان لگام زند، و سوار جان و عقلشان گردد و به هر سو که خاطرخواه اوست آنان را سوق دهد.

هر که گریزد ز خراجات حق بارکش غول بیابان شود

توجه به داستان زیر که صورت و نماى کوچکى از حقیقت بالاست خالى از لطف نیست.

سلطانى نسبت به زنان و معاشرت و مجالست و هم‏خوابگى با آنان شوق و رغبت فراوانى ابراز مى‏کرد، اکثر اوقات و ساعات شبانه‏روز را با آنان و در خلوت حرمسرا مى‏گذرانید، وزیرش پیوسته او را از انس و معاشرت زیاد با زنان‏ نهى مى‏کرد تا جائى که نصیحت‏هاى وزیر در او مؤثر افتاد و او ساعات کمترى را مصروف زنان مى‏داشت.

یکى از کنیزان او که سخت مورد توجهش قرار داشت علت کناره‏گیرى سلطان را از انس با زنان جویا شد.

سلطان گفت: وزیرم مرا از این کار و شهوت‏رانى در حد افراط بازداشته، کنیز گفت ممکن است با بخشیدن من به او مرا در اختیارش قرار دهى تا ببینى با او چه مى‏کنم؟

سلطان کنیز را به وزیر بخشید، کنیز پس از آن که به خانه وزیر رفت با فنونى که مى‏دانست و با طنازى و عشوه‏گرى خود را به شدت مورد توجه وزیر قرار داد، و با زیبائى خویش و دلفریبى‏اش او را مفتون خویش ساخت، وزیر که سخت نسبت به کنیز دل از دست داده بود هر چه مى‏خواست به آن بت طناز و لعبت دل فریب نزدیک شود کنیز به او راه نمى‏داد و مى‏گفت به خدا سوگند از پذیرفتنت امتناع دارم مگر این که یک بار بر گرده‏ات سوار شوم!

شعله‏هاى سرکش غریزه و قدرت شهوت عنان اختیار از دست وزیر ربود و او را به سوارى دادن به کنیز حاضر ساخت!

کنیز که قبلًا لگام و آنچه براى یک اسب لازم بود تهیه دیده بود بر پشت جناب وزیر نهاد و در میان اطاق سوارش شد، این سوارکارى وقتى انجام گرفت که سلطان در جایگاه مخصوصى بنا به قرار از پیش تعیین شده آن وضع را مشاهده مى‏کرد، ناگاه سلطان از محل مذکور بیرون آمد و با شگفتى به وزیر گفت: این چه بلائى است که به آن مبتلا شده‏اى تو که امر از مجالست و معاشرت با زنان نهى مى‏کردى و آن را بر من نمى‏پسندیدى!

گفت پادشاها من شما را مى‏ترسانیدم تا به چنین بلاى ناگوارى دچار نگردى و اینان بر تو سوار نشوند، اینک با دیده خود چیره‏دستى اینان را دیدى که تا جائى است که مى‏توانند بر تمام شئون زندگى مردان مسلط گردند و بر آنان حکومت کنند!! «3»

 

پیمان شکنى بنى‏اسرائیل و فضل و رحمت حق‏

با پیمان استوارى که از بنى‏اسرائیل دائر بر معرفت به کتاب خدا و عمل به آن و پیروى از دستورات موسى که مواد آن پیمان به تفصیل در آیات دیگر آمده گرفته شد و با این که آن معجزه عظیم یعنى کوه را بالاى سرشان مشاهده کردند و تا اندازه‏اى دانستند که روى‏گردانى از برنامه‏هاى حق و پیمان شکنى به دلیل آن معجزه عذابى سخت به دنبال دارد باز به پیمان شکنى برخاستند و از هوا و هوس خود و شهوات بى‏مهارشان پیروى نمودند، و از بکار گرفتن عقل دوراندیش امتناع ورزیدند و با کتاب خدا و موسى سر مخالفت و ناسازگارى نهادند، ولى فضل و رحمت خدا شامل آنان شد و آنان را از دچار شدن به عذاب سخت ایمن داشت و باز هم راه مهلت را براى توبه و خودسازى و برگشت به تورات و تسلیم شدن در برابر حق و ایمان به پیامبران و انجام عبادت رب و خدمت به خلق باز گذاشت، ولى آنان آن مهلت را غنیمت ندانستند و به شکستن پیمان ادامه دادند، و از اجراى آیات تورات سر باز زدند و تجاوزات از حدود الهى و عبور از مرزهاى ممنوعه و ستم بر خود و دیگران را تداوم دادند چنان که در آیات بعد مى‏خوانیم.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- پرتوى از قرآن ج 1 ص 184.

(2)- نورالثقلین ج 1 ص 72 ح 227.

(3)- کشکول بحرانى 150.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/6/17 :: ساعت 8:47 صبح )
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 36
>> بازدید دیروز: 96
>> مجموع بازدیدها: 1384755
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
کنج دل🩶
(( همیشه با تو ))
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
دانشجو
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب