کشتن انسان و ریختن خون او به ناحق و براساس ستم و ظلم، و نشانیدن خانوادههائى بىگناه به داغ و عزاى او از گناهان کبیره و معاصى بزرگ است و براى شفاى زخم داغ دیدگان داروئى وجود ندارد و چه بسا پدران و مادران و همسران و یتیمان که پس از مقتول به رنجهاى فراوان، و افسردگى و درماندگى، و مشکلات گوناگون و اختلالات روانى دچار شدند که همه و همه نشانگر عظمت گناه قتل و جنایت نسبت به انسانى مظلوم و بىگناه است، و بسیار پیش آمده که قتل بىگناهى سبب اختلاف و نزاع و ستیز سنگین میان خانوادهها و قبائل شده و به کشتارهاى زیاد به عنوان انتقام و زخمى شدن و مجروحیت افراد کشیده شده و خلاصه موجى سنگین از فتنه و فساد به وجود آورده است.
قرآن مجید گناه قتل به ناحق را بسیار سنگین دانسته تا جائى که مىفرماید:
مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً ... «1»
به این سبب بر بنىاسرائیل لازم و مقرر نمودیم که هر کس انسانى را جز براى حق قصاص، یا بدون آن که فسادى در زمین کرده باشد به قتل برساند، چنان است که همه انسانها را کشته است.
و درباره کشتن مؤمن به ناحق و از روى عمد مىفرماید:
وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً: «2»
و هر کس مؤمنى را از روى عمد به قتل برساند کیفرش دوزخ است که در آن جاودانه خواهد بود و خدا بر او خشم گیرد، و وى را لعنت کند و عذابى بزرگ برایش آماده نماید. راستى چه گناه سنگینى است گناه قتل مؤمن که چهار کیفر به دنبال دارد، دوزخ، خشم خدا، لعنت حق، عذاب بزرگ.
از رسول خدا و اهل بیت در این زمینه روایات مهمى رسیده است، رسول خدا مىفرماید:
«و الذى نفسى بیده لو ان اهل السماوات و الارض اجتمعوا على مؤمن او رضوا به لادخلهم الله النار:» «3»
سوگند به کسى که جانم در دست اوست اگر همه اهل آسمانها و زمین بر کشتن مؤمنى اتفاق کنند یا به قتل او رضایت دهند، خدا همه آنان را قطعاً به آتش درآورد.
و از آن حضرت روایت شده:
«لا یزال قلب العبد یقبل الرغبة و الرهبة حتى یسفک الدم الحرام فاذا سفکه نکس قلبه صار کانه کثیر محم اسود من الذنب لا یعرف معروفاً و لا ینکر منکراً:» «4»
پیوسته قلب عبد شوق به عبادت و ترس از گناه و کیفرش را مىپذیرد تا خون محترمى را بریزد و انسان بىگناهى را به قتل برساند، چون این گناه بزرگ را مرتکب شود قلبش واژگون مىشود و بر اثر آن گناه چون کوره حدادى سیاه گردد، آن زمان است که خوبى را خوبى نمىداند و از بدى احساس نفرت نمىکند.
«لزوال الدنیا جمیعاً اهون على الله من دم یسفک بغیر حق:» «5»
نابودى همه دنیا نزد خدا آسانتر از ریخته شدن خونى به ناحق است.
حضرت صادق (ع) مىفرماید:
«ان اعتى الناس على الله من قتل غیر قاتله و من ضرب من لم یضربه:» «6»
متجاوزترین مردم بر خدا کسى است که انسان بىگناهى را به قتل برساند، و کسى که او را مورد ضرب قرار نداده بزند.
و نیز حضرت فرموده:
«من قتل نفسه متعمداً فهو فى نار جهنم خالداً فیها:» «7»
کسى که عمداً خودکشى کند در آتش دوزخ جاودانه است.
داستان قتل نفس محترمه در بنىاسرائیل
این داستان با تکیه بر روایات و تاریخ به دو صورت نقل شده است:
1- یکى از ثروتمندان بنىاسرائیل که صاحب ثروت فراوان و انبوه بود، وارث برى جز پسرى عموى خود نداشت عمرش طولانى شد، پسر عمو هر چه انتظار مرگ او را کشید که پس از مرگش به ثروتش برسد خبرى نشد، لذا نقشه کشید او را به قتل برساند، و نهایتاً به دور از چشم مردم او را کشت و جنازهاش را در میان راه گذاشت، و با ناله و فریاد به نزد موسى آمد که نزدیک مرا کشتهاند.
2- قاتل با مراجعه به عموى خویش از دخترش خواستگارى مىکند عمو به او پاسخ منفى مىدهد، و دخترش را به جوانى پاک و نیک سیرت عقد مىبندد، جوان شکست خورده تصمیم به کشتن عمو مىگیرد و او را از پاى درمىآورد، آنگاه شکایت واقعه را نزد موسى مىبرد و از او مىخواهد که قاتل عمویش را پیدا کند.
از آنجا که قتل نفس در بنىاسرائیل بسیار سنگین بود و مجهول بودن قاتل سبب شد که هر قبیلهاى ماجراى قتل را به عهده قبیله دیگر بیندازد و مسئله را از خود دفع کند زمینه نزاع و خونریزى گسترده فراهم شد، لذا نزد موسى آمدند و از آن پیامبر بزرگ حکمیت در آن وضع مبهم را درخواست کردند که حضر حق فرمان ذبح گاوى را به آنان داد، و آنان هم با سئوالات بیجا و غیر منطقى و بهانهتراشىهاى غیر معقول برنامه را به گاوى منحصر و گران قمیت رسانیدند و گرچه به فرموده قرآن مجید میلى به کشتن گاو نداشتند، ولى ناچاراً براى دفع فتنه عظیم میان دوازده قبیله بنىاسرائیل تن به اجراى فرمان دادند.
عیاشى در تفسیرش از حضرت رضا (ع) روایت مىکند که در جستجوى گاو مورد نظر برآمدند و آن را نزد جوانى از بنىاسرائیل یافتند و از او خواستند که گاوش را به آنان بفروشد و او هم به قیمت پر کردن طلا در پوستش اعلام فروش کرد!
خریداران که چارهاى جز خرید نداشتند و براى دفع فتنه عظیم باید به این خرید تن مىدادند نزد موسى آمدند و از قیمت سنگین گاو شکایت کردند، موسى به آنان گفت: چاره و گریزى نیست آن را بخرید.
عدهاى از رسول اسلام درباره این خرید و فروش و به ویژه قیمت سنگین پرسیدند حضرت فرمود: جوانى بنىاسرائیل نسبت به پدرش بسیار نیکوکار بود، جنسى را خرید که براى او سود فراوان داشت نزد پدر آمد تا کلید صندوق پول را از او بگیرد و به فروشنده جنس بپردازد، ولى پدر را در حالى که کلید زیر سرش بود در خواب خوش یافت، از این که او را بیدار کند کراهت داشت، خرید آن جنس پرسود را رها کرد، هنگامى که پدر بیدار شد ماجرا برایش گفت،
پدر او را مورد نوازش و تمجید و تحسین قرار داد و گاو مورد نظر را به او بخشید و گفت این به جاى سودى که از دستت رفت آنگاه پیامبر فرمود:
«انظروا الى البر ما بلغ باهله:» «8»
با دقت عقلى به نیکى بنگرید که اهلش را به کجا مىرساند و با او چه مىکند؟!!
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- مائده 32.
(2)- نساء 93.
(3)- امالى مفید 126.
(4)- تفسیر معین 113.
(5)- الرغیب و الرهیب ج 3، ص 396.
(6)- وسائل ج 19، ص 6.
(7)- وسائل ج 19، ص 13.
(8)- مجمع البیان ج 1، ص 257.
چند شبهه در مورد آیه ولایت
با توجّه به استدلال متقنی که در مورد آیه ولایت انجام پذیرفت معنای آن روشن شد. در این بین اعتراض ها و اشکال هایی نیز بر این استدلال وارد شده که لازم است به آن ها پاسخ بگوییم تا جای هیچ شکّ و شبهه ای باقی نماند.
ما در ضمن بیان مطالب گذشته به اعتراض شیخ الاسلام « ابن تیمیّه » اشاره کردیم و گفتیم که پیش از آن که سخن او اعتراض باشد، افترا و تهمتی است بر شیعیان روا داشته است. در واقع این اعتراض نه تنها افترا بر شیعه است بلکه افترا و تهمت بر بیشتر مفسّران، محدّثان، بزرگان علما و متکلّمان اهل سنّت نیز به شمار می رود تا آن جا که تمامی آن ها را دروغگو دانسته است.
البته روش ابن تیمیّه در کتابش همین گونه است. من از آغاز تا پایان کتاب او را با دقّت بررسی کردم و به نکاتی دست یافتم که اگر کسی از آن ها آگاه شود نه تنها او را کافر دانسته، بلکه - بالاتر از آن - هر کس که او را « شیخ الاسلام » نامیده است نیز کافر خواهد دانست.
نخستین شبهه: معنای ولایت
نخستین شبهه، در معنای ولایت است که پیش تر به آن اشاره شد و به طور مختصر به آن پاسخ دادیم. این شبهه را فضل بن روزبهان در کتاب ابطال الباطل مطرح کرده است. او این کتاب را در ردّ کتاب علّامه حلّی (رحمه الله ) نوشته است.
پس از او سیّد قاضی نورالله تستری در کتاب احقاق الحق و شیخ محمّد حسن مظفّر در کتاب دلائل الصّدق کتاب او را نقد کرده و به اشکال های او پاسخ داده اند.
دومین شبهه: « واو » حالیه یا عاطفه؟
شبهه دیگری که در این زمینه مطرح شده است این است که برخی احتمال داده اند که « واو » در ( و هم راکعون )، « واو » عاطفه است نه « واو » حالیّه (1). بنابراین، آیه را این گونه می خوانیم:
( انّما ولیّکم الله و رسوله و الّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلاه و یؤتون الزّکاه و هم راکعون )
« تنها ولی و صاحب اختیار شما خداست و پیامبرش و کسانی که ایمان آورده اند؛ همان کسانی که نماز برپا می دارند و زکات می دهند و رکوع می کنند ».
نه این که در حال رکوع زکات می دهند، بلکه آن ها سه کار جدا از هم انجام می دهند: هم نماز می خوانند، هم زکات می دهند و هم در مقابل خدا به رکوع می روند.
از این رو این آیه شریفه هیچ ارتباطی با قضیه ی بخشیدن انگشتر نخواهد داشت.
حقیقت آن است که اگر این احتمال وارد باشد و احتمال صحیحی هم باشد، دیگر نمی توانیم به این آیه استدلال کنیم؛ زیرا معروف است که اگر احتمالی برخلاف استدلال باشد، آن استدلال مخدوش خواهد شد و از بین خواهد رفت.
پاسخ
این احتمال با نگاه اجمالی به روایاتی که در مورد این قضیّه وارد شده، خیلی زود از بین می رود و جایی برای آن باقی نمی ماند.
اگر به تفسیر الدرُّالمنثور مراجعه نماییم و آن روایات را ملاحظه کنیم به این نتیجه خواهیم رسید که این « واو »، واو حالیّه است نه « واو » عاطفه.
در این کتاب و همچنین در سایر کتاب ها در ذیل آیه ولایت این گونه روایت شده است:
« تصدّق علیّ و هو راکع » (2)
« علی (علیه السّلام) در حال رکوع صدقه داد ».
همچننی در روایت دیگری که در الدرُّالمنثور آمده است چنین می خوانیم:
« أنّ النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) سأل السائل، سأل ذلک المسکین الّذی أعطاه الإمام خاتمه، سأله قائلاً: « علی أیّ حال أعطاکه »
- أی الخاتم -؟
قال: أعطانی و هو راکع » (3)
« پیامبر از فقیری که امام انگشترش را به او بخشیده بود، پرسید:
« در چه حالی انگشتر را به تو داد؟ »
گفت: « در حال رکوع آن را به من داد ».
آری، شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از فقیر می پرسد که در چه حالی علی (علیه السّلام) انگشتر را به تو داد. بنابراین « واو » حالیه است و هیچ جایی برای این اشکال و احتمال باقی نمی ماند.
سومین شبهه: علی (علیه السّلام) به خدا توجه داشت یا به سائل؟
سومین شبهه ای که درباره ی استدلال به آیه ولایت مطرح شده از سه جهت بیان شده است:
1- علی (علیه السّلام) این انگشتر را از کجا آورده بود؟ و چگونه صاحب این انگشتر شده بود؟
2- ارزش این انگشتر چقدر بوده؟ در آن زمان قیمت آن چقدر بوده است؟
بدیهی است که این گونه اعتراض ها شایسته ی بحث و استدلال نیستند و همان بهتر که با بزرگواری از کنار آن بگذریم.
3- امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) کسی بود که در حال نماز تمام توجّه او به خدای سبحان بود، و هیچ توجّهی به غیر آن نداشته است تا آن جا که در برخی از روایات آمده است: در یکی از جنگ ها تیری به پای آن حضرت فرو رفت. می خواستند آن تیر را بیرون بکشند، کسی گفت: صبر کنید تا آن بزرگوار به نماز بایستد، آن گاه تیر را از پایش بیرون آورید، زیرا او در حال نماز درد را احساس نمی کند.
با توجّه به این روایت چگونه آن حضرت صدای مستمند را شنید و به او توجّه کرد؟ چگونه به او اشاره کرد که نزدیک بیا، و بعد دستش را دراز کرد تا او انگشتر را از انگشت او خارج کند؟
همه این کارها مشغول شدن به امور دنیا است، و شایسته نیست انسان در هنگام راز و نیاز با خدا به امور این دنیا توجّه کند.
اشکال قبلی که می خواستند « واو » را عاطفه بدانند نه حالیه، اشکالی نحوی بود و اشکال اول، که در معنای واژه ولایت بحث کرده بودند، اشکال لغوی بود، اما این اشکال، اشکالی عرفانی است؛ زیرا وقتی امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) با خدای خود صحبت می کند، و با یکدیگر نجوا می نمایند، او غرق در توجّه خدا و مشغول خواندن نماز است، در چنین شرایطی چگونه آن حضرت به این دنیا توجّه می کند؟
پاسخ
این شبهه را از چند جهت می توان پاسخ داد:
نخست:
خداوند متعال این واقعه را از مناقب امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) دانسته و آن حضرت را در قرآن مدح کرده است.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز خاتم بخشی امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) در حال رکوع را از فضایل او برشمرده است.
مؤمنان و مسلمانان، از زمان نزول این آیه تا به امروز، آن را از فضیلت ها و ویژگی های منحصر به فرد آن امام همام دانسته اند.
بدیهی است اگر این کار امام کوچکترین اشکالی داشت، هیچ گاه این عمل از مناقب و فضایل امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) به شمار نمی آمد.
دوم:
امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) درنماز به امور دنیوی توجّه نکرده، بلکه تمام توجّه او به خدا و انجام وظایف بندگی بوده است. در واقع صدقه دادن به فقیر عبادتی در ضمن عبادت دیگر بوده و کاری است که خدا آن را دوست دارد.
شاید بهتر باشد در پاسخ به این شبهه به بزرگان اهل سنّت که دارای ذوق عرفانی بوده اند مراجعه کنیم.
آلوسی در این مورد می نویسد: همین سؤال را از ابن جوزی (4) پرسیدند، او در پاسخ، این دو بیت شعر را خواند:
یسقی و یشرب و لا تلهیه سکرته *** عن الندیم و لا یلهو عن الناس
اُطاعه سُکرُهُ حتّی تمکّن من *** فعلِ الصحاةِ فهذا واحد الناس
می نوشد و می نوشاند و مستی او، او را از توجّه به ساقی باز نمی دارد و از مرم غافل نمی سازد.
مستی او در اختیار اوست تا جایی که توانسته همانند انسان های هوشیار عمل کند؛ پس او یگانه و منحصر به فرد از این مردم است (5).
این شعر از ابن جوزی حنبلیِ متعصّب است، همان فردی که امثال ابن تیمیّه و فضل بن روزبهان برای ردّ کردن فضایل امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) به کتاب های او اعتماد می کنند، ولی او نیز در پاسخ به این اشکال و شبهه ساکت نمی ماند و با این شعر شبهه را پاسخ می دهد.
از طرفی امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) در ویژگی های خود « جامع الأضداد » بوده، یعنی خصوصیّت های متضادّ را در خود جمع کرده است. اگر چنین نبود یگانه ی دوران نمی شد، و این همه فضایل و مناقب به او اختصاص نمی یافت و اگر چنین نبود، وصیّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و کفو و هم شأن فاطمه زهرا (علیها السّلام) نمی شد.
بنابراین، هیچ کس این اشکال را در مورد امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) نمی پذیرد که علی (علیه السّلام) در نماز به کارهای دنیوی توجّه کرده باشد و از انس و توجّه به خدا غافل شده باشد.
آری، در روایات ما آمده است که عمر بن خطّاب می گوید: من چهل بار انگشترم را به فقیر بخشید، ویل یک آیه هم در شأن من نازل نشد! (6)
بنابر آن چه بیان گردید روشن شد که این اشکال نیز مانند اشکال های پیشین بی مورد بوده و قابل پذیرش نیست.
چهارمین شبهه: آیه ی مذکور، جمع را خطاب می کند اما علی (علیه السّلام) فرد است
اعتراض مهمّی که صورت علمی دارد و بر آیه ی ولایت مطرح کرده اند این است که معترضین گفته اند: علی (علیه السّلام) یک نفر است، اما در این آیه خداوند به لفظ جمع سخن گفته است و این بدین معنا است که مخاطبین آیه بیش از یک نفر بوده اند. خداوند متعال می فرماید:
( والذین آمنواالذین یقیمون الصّلاة و یؤتون الزّکاة و هم راکعون )
« آن کسانی که ایمان آورده اند، نماز برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند ».
پاسخ
این اشکال ظاهر زیبایی دارد و در موارد دیگری نیز وارد شده است؛ زیرا آیات دیگری نیز وجود دارند که در آن ها لفظ جمع به کار رفته، ولی مراد یک نفر است، مانند آیه ی مباهله که خداوند در آن جا می فرماید:
( وانفسنا و انفسکم... )
« و بیاوریم جان های خود و جان های شما را ».
در حالی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فقط حضرت علی (علیه السّلام) را با خود برد. همچنین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از بین زنان، تنها حضرت فاطمه (علیها السّلام) را با خود بُرد در حالی که در آیه شریفه می فرماید:
( و نسائنا ونسائکم )
« زن هایمان و زنهایتان ».
این اعتراض ممکن است در سایر مباحث علمی نیز مطرح شود، لذا ممکن است در برخی از آیات لفظ جمع آمده باشد اما مراد یک نفر باشد.
پاسخ زمخشری
پر واضح است که دانشمندان زیادی به این اعتراض پاسخ داده اند از جمله زمخشری که از بزرگان علمای اهل سنّت است و در علوم مختلف تألیفاتی دارد.
او کتاب معروفی به نام کشاف در تفسیر قرآن دارد، و امتیاز آن از سایر تفسیرها به این است که قرآن را از لحاظ ادبی و بلاغی تفسیر می نماید و این در نزد اهل فن و خبره مبرهن و واضح است. وی در آن کتاب به این سؤال این گونه پاسخ می دهد:
« این که در چنین مواردی لفظ جمع آورده می شود به این جهت است که بقیه ی مردم به انجام دادن این کار تشویق شوند و توجه مردم را به این نکته معطوف سازد که مؤمن باید تا این حدّ بر احسان به فقرا و بیچارگان حریص باشد که حتی در حال نماز از کمک رسانی و احسان به مستمندان غافل نشود، و این چیزی است که از تمامی مؤمنان خواسته شده است. به همین جهت این آیه به صورت لفظ جمع آمده است ».
این پاسخ زمخشری را بسیاری دیگر از دانشمندان پسندیده اند. اگر این وجه برای ایجاد کنندگان شبهه قانع کننده نباشد خواهیم گفت که باید بر بسیاری از آیات و روایات و سخنان فصحای عرب این ایراد وارد باشد.
همه ی ما می دانیم که در قرآن کریم و در احادیث صحیحه ای که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت شده، و همچنین در زبان عربی فصیح، موارد متعدّدی دیده شده است که لفظ به صورت جمع به کار رفته، اما مقصود از آن یک نفر است.
پاسخی دیگر
گروهی از علمای ما و بعضی از دانشمندان اهل سنّت در پاسخ این اشکال چنین گفته اند:
در چنین مواردی خداوند متعال، می خواهد این فضیلت و منقبت امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) را بزرگ نشان دهد. از این رو، از یک نفر به صیغه ی جمع حکایت می کند تا از علی (علیه السّلام) و آن چه انجام داده به بزرگی یاد کند؛ هم چنان که مرسوم است که گاهی برای بزرگداشت یک نفر لفظ جمع به کار می رود.
دیدگاه علامه سید عبدالحسین شرف الدین (رحمه الله)
علامّه سید عبدالحسین شریف الدین (رحمه الله ) در این زمینه دیدگاه دیگری دارد. وی می نویسد:
اگر این آیه با صیغه مفرد می آمد منافقان و دشمنان امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) درصدد تصرّف در قرآن برمی آمدند و به خاطر دشمنی با آن حضرت دست به تحریف قرآن می زدند، زیرا آیات دیگری نیز به صورت صیغه جمع به کار رفته است ولی مقصود از آن تنها علی (علیه السّلام) است؛ اگر در تمام این موارد صیغه مفرد به کار می رفت آن ها به فکر تصرّف در قرآن کریم می افتادند.
در چنین شرایطی بیان مطلب با کنایه و صیغه ی جمع بسیار شیواتر و رساتر از تصریح به لفظ مفرد است. قرآن به طور اجمال بیان می فرماید: کسانی که در حال نماز صدقه دادند، ولیّ شما هستند، آن گاه روایات موجود معیّن می کنند که آن شخص علی بن ابی طالب (علیه السّلام) است. چنین بیانی شیواتر است چرا که به اسم شخص معیّنی تصریح نشده و به قول معروف: کنایه رساتر از تصریح است (7).
روایتی از امام صادق (علیه السّلام)
در این زمینه روایتی معتبر از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده که نظر علّامه سیّد شرف الدین (رحمه الله )را تأیید می کند.
راوی از امام (علیه السّلام) پرسید، چرا نام علی (علیه السّلام) به همین صراحت که من می گویم در قرآن ذکر نشده است؟
امام (علیه السّلام) در پاسخ می فرماید: اگر نام آن حضرت با صراحت و وضوح در قرآن می آمد، منافقان نام او را حذف می کردند و دست تحریف در قرآن باز می شد، در حالی که خداوند سبحان خواسته است که قرآن را از هر دخل و تصرّفی محافظت نماید. آن جا که می فرماید:
( إنا له لحافظون )
« به راستی که ما حافظان قرآنیم ».
پاسخی مورد پسند
به نظر می رسد که بهترین پاسخی که وجود دارد همین است که بگوییم:
نظایر فراوانی در قرآن، حدیث و سخنان فصیح عرب وجود دارد که چنین به کار رفته است. از طرفی در تمام روایات صحیح و معتبر آمده است که این آیه تنها در شأن علی (علیه السّلام) نازل شده است.
اما پاسخ این سؤال را که چرا به جای لفظ مفر صیغه ی جمع به کار رفته است، زمخشری به گونه ای، طبرسی به گونه دیگر و سیّد شرف الدین به گونه دیگر مطرح نموده اند.
اگر به کتاب گران سنگ الغدیر علامه امینی (رحمه الله ) مراجعه کنید، خواهید دید که این بزرگوار آیات فراوانی را ذکر می کند که در آن ها از صیغه ی جمع استفاده شده اما مراد و مقصود آن ها تنها یک نفر است. او تمامی آن آیات را با استناد به روایات و مصادری که مورد قبول و اعتماد است بیان می کند.
بنابراین، هیچ جای شگفتی نیست که آیه با لفظ جمع آمده، اما مراد از آن یک نفر است.
پینوشتها:
1. پیش تر گفتیم که مراد از « واو » عاطفه آن است که جمله بعدی را به وسیله عطف به جمله قبلی مرتبط می سازد و آن را در حکم جمله ی قبلی شریک می سازد؛ اما « واو » حالیه حالت وقوع کار را بیان می کند. به عنوان مثال وقتی می گوییم: جاء زید و عَمرو یعنی زید و عمرو آمدند، حرف « واو » عاطفه است اما وقتی می گوییم: جاء زید و هو قائم یعنی زید آمد در حالی که ایستاده بود؛ حرف « واو » در این مثال حالیه است و با این دو نظر معنای آیه با هم متفاوت خواهد بود.
2. تفسیر ابن ابی حاتِم: 1162/4.
3. الدرُّالمنثور فی التفسیر بالمأثور: 105/3.
4. گفتنی است که ابن جوزی، جدّ سبط بن جوزی است، توجّه به این نکته لازم است، چرا که گاهی بین ابن جوزی و سبط بن جوزی اشتباه می شود. مراد در این جا ابوالفرج ابن جوزی حنبلی است که حافظ حدیث بوده و صاحب تألیفات زیادی است و در سال 597 هـ درگذشته است.
5. تفسیر روح المعانی: 169/6.
6. البته این روایات را تاکنون در کتاب های اهل سنّت ندیده ام.
7. المراجعات: 263.
ابراهیمی
حج برای نزدیکی و صدا به صدا رساندن مسلمانان سراسر جهان است. رشته ای که این همه دل را به هم پیوند می دهد همان پیامی است که نخستین بار از این سرزمین، صلا زده شد و طول و عرض جهان و تاریخ را در نوردید: پیام توحید و وحدت؛ توحید خدا و وحدت امت. توحید، نفی خداوندگاری طواغیت و مستکبران و زر و زور سالاران است. و وحدت، مظهر عزت و اقتدار مسلمانان. حج، فراتر از هر نوشته و گفتاری، این پیام ماندگار را هر ساله در قالب اجتماع عظیم خود، بازپردازی می کند و به سراسر جهان اسلام می فرستد.([14])
حج یک مرکز اجتماع است. خدای متعال می توانست برای زیارت خانه خودش، دوره سال را بگذارد. اگر فقط رفتن و دورخانه طواف کردن و حال و توجه پیدا کردن بود، چه لزومی داشت که همه مردم دنیا موظّف باشند در یک روز، در یک مقطع زمانی و در روزهای مشخّصی، آن جا را زیارت کنند؟([15])
حج، نعمتی الهی است که بر نسل های مسلمان ارزانی شده است. قدردانی و شکرگزاری، آن را زیاد می کند و ناسپاسی و قدرناشناسی، آن را از مسلمین می گیرد که این همان عذاب شدید الهی است که: ولئن کفرتم إنَّ عذابی لشدید.
گرفته شدن حج به این نیست که از مسلمانان کسی به حج نرود، بل به این است که مسلمانان از منافع بی شمار آن محروم بمانند و زیاد شدن آن به این نیست که هر سال گروه های بیشتری حج کنند، بل به این است که از منافع آن بهره مند شوند که: لیشهدوا منافع لهم. خوب است به درستی بیندیشیم، آیا جهان اسلام توانسته است از منافع حج برخوردار شود؟ و اساساً این منافع چیست؟
حج درست می تواند تحولی درونی در یکایک مسلمین پدید آورد و روح توحید و ارتباط با خدا و اعتماد به او و ردّ همه ی بت های درون و برون وجود آدمی که همان هواها و هوس های پست کننده و قدرت های اسیر کننده ی آدمی اند، و نیز احساس قدرت و اعتماد به نفس و رستگاری و فداکاری در آنان پدید آورد، و چنین تحولی است که از هر انسانی، موجودی شکست ناشناس و تهدید و تطمیع ناپذیر می سازد.([16])
حج می تواند روح توحید را در دل ها زنده کند، تکه پاره های امت بزرگ اسلامی را به هم وصل کند، عظمت مسلمین را به آنان برگرداند و آنان را از حقارت و احساس ذلتی که بر ایشان تحمیل کرده اند، نجات دهد. حج می تواند دردهای مسلمین را به علاج نزدیک کند و بزرگ ترین درد آنان را که سلطه ی فرهنگی و اقتصادی و سیاسی کفر و استکبار است درمان نماید. حج می تواند دلبستگی های اسارت آفرین را از دل ها بشوید و در مقابل، ارتباط با خدا و با بندگان خدا را در فرد و جمع مسلمانان تقویت نماید و همین دلیل است که سیاست های حاکم بر حجاز، از حج واقعی و حامل مضمون الهی و سیاسی بیمناکند و قدرت تحمل آن را ندارند.([17])
خدا را سپاس که حج را همچون ذخیره ای تمام نشدنی و چشمه ای همیشه جوشان و چون جویباری زلال و مستمر برای امت، خالده قرار داد که در هر حال آن را بشناسد و قدر داند، توان استفاده از آن را خواهد داشت و آن را داروی این بیماری های مهلک خواهد ساخت.([18])
حج با مشاهد و مناسک و شعایر خود، باید این روح وحدت و ملایمت و جماعت و عظمت را در مسلمانان همه ی اقطار عالم زنده کند و از شعوب و قبایل مختلفه، امت واحده پدید آورد و آن امت واحده را به وادی امن عبودیت مطلق خداوند هدایت نماید و مقدمات تحقق گفته ی خدای بزرگ را که: انّ هذِهِ أُمّتُکُم أمّةً واحدةً وأنَا ربُّکُم فَاعبدوُن ([19]) فراهم آورد.([20])
نخستین هدیه ی حج به کسی که مایل است چشم خود را به حقایق بگشاید و از نیروی خداداده ی فهم پدیده ه بهره بگیرد، همان معرفت و شناخت منحصر به فردی است که عادتاً جز در حج، در اختیار خیل عظیم مسلمانان قرار نمی گیرد، و هیچ پدیده ی دینی دیگری نمی تواند مجموعه ی شناخت هایی را که در مراسم حج، قابل وصول است، یک جا در اختیار امت اسلامی قرار دهد.([21])
حج درست و کامل، حج توحیدی، حجی که منبع عشق به خدا و مؤمنین و برائت از شیطان ها و بت ها و مشرکین باشد، رشد همه ی مشکلات امت اسلامی را ابتدا متوقف و سپس آن را مرتفع می سازد و منشأ عزت اسلام و شکوفایی زندگی مسلمین و استقلال و آزادی کشورهای اسلامی از شرّ اجانب می شود.([22])
حج، یک حرکت عبادی خالص عمیق خضوع، خشوع، ذکر، عبادت، تضرّع و توسّل و با حالت اجتماع است. در کنار هم قرار دادن این دو ویژگی، مسأله را خیلی پُرمعنا می کند. اگرچه در اسلام عبادات اجتماعی، مثل نماز جماعت و نماز جمعه و نماز عید وجود دارد؛ اما این اجتماع عظیم و این مرکزیّت دادن به ذکر و توحید و کشاندن همه مسلمانان از آفاق عالم اسلامی به یک نقطه واحد، خیلی معنا دارد. این که همه ملت مسلمان و امّت اسلامی با وجود اختلاف لهجه ها و نژادها و عادات و سنن و سلایق و اختلاف مذاهب موظّفند در یک نقطه جمع شوند و اعمال ویژه ای را با هم انجام دهند و این اعمال هم صرفاً عبادت و تضرّع و ذکر و توجّه است، خیلی پُرمعناست. معلوم می شود بنابر نظر اسلام و دید اسلامی، اتّحاد دل ها و جان ها فقط در میدان سیاست و در جهاد نیست؛ حتّی رفتن به در خانه خدا و کنار هم قرار گرفتن دل ها و با هم بودن تن ها و جان ها نیز دارای اهمیت است. لذا ملاحظه بفرمایید در قرآن کریم می فرماید: واعتصموا بحبل اللّه جمیع.([23]) اعتصام به حبل اللّه تنها فایده ای ندارد؛ جمیع مهم است. با هم اعتصام به حبل اللّه کنید؛ با هم به نقطه اطمینان بخش تعلیم و تربیت و هدایت الهی چنگ بزنید. با هم بودن مهمّ است؛ دل ها با هم، جان ها با هم، فکرها با هم، تن ها در کنار هم. طوافی که می کنید این حرکت دایره وار بر گرد یک مرکز نماد حرکت مسلمانان بر گرد محور توحید است. همه کارها و اقدامات و همّت های ما باید بر گرد محور وحدانیّت الهی و توجّه به ذات اقدس ربوبی باشد. این درس، مربوط به همه زندگی است. کسانی که می خواهند احکام اسلامی را به کنج خانه ها و عبادتگاه ها و دل ها منحصر کنند و فعّالیت عرصه اجتماع را از دین عاری کنند، به این نکات اسلامی توجّه ندارند. سعی بین صفا و مروه ای هم که همه آحاد مسلمان باید آن را طی کنند، همین طور است. سعی، حرکت با همّت، با شدّت، با توجّه، با اراده و آگاهانه است و همه باید با هم حرکت کنند؛ بروند و بیایند. اجتماع عظیم در عرفات و مشعر و منا هم همین طور است. این کارهای دسته جمعی عظیم که نظیر آن را در هیچ مذهب و مکتبی و در هیچ یک از احکام دیگر اسلامی نمی شود پیدا کرد، نشان دهنده عظمت این واجب است. این جا یک ذخیره الهی گذاشته شده است که هرکس توفیق پیدا می کند دستی به سمت این ذخیره دراز کند، باید حدّاکثر استفاده را بکند. هرچه می توانید، در ایّام حج از این ذخیره استفاده کنید.([24])
موسم حج، می تواند عظمت و تنوع و اقتدار معنوی و انسانی دنیای اسلام را هر ساله به طور محسوس در برابر چشمِ مردم از همه ی کشورهای مسلمان بگذارد و ارتباط و شناسایی و تبادل نظر را در میان برگزیدگان هر ملت برقرار سازد. در حج همه ی ملت ها می توانند خبرهای حقیقی از حال برادران را به دست آورند و حجاب تبلیغات خصمانه ی دشمنان جهان اسلام را درنوردند، و با بهره گیری از فضای معنوی بیت الله الحرام، خود را برای حرکتی هماهنگ و مخلصانه در راه بازگشت به حاکمیت اسلام و کسب عزّت و استقلال و تلاش برای تحولی اساسی در کشورهای خود آماده سازند.([25])
پی نوشت ها:
[14] . 12/12/1379.
[15]. 8/2/1372.
[16]. 13/3/1371.
[17]. 7/4/1369.
[18]. 26/3/1370.
[19]. الأنبیء; 22 : 92.
[20]. 26/3/1370.
[21]. 12/1/1377.
[22]. همان.
[23]. آل عمران 3 : 103.
[24]. 25/10/1381.
[25] . 23/12/1378.
مقام معظم رهبری (مدظلّه العالی)
روایات زیادی در خصوص حوادث آخرالزمان و عصر ظهور وجود دارد که در آن به ذکر وقایع و بیان مشخّصات شخصیّتهای عصر ظهور پرداخته شده است. بخشی از این روایات مربوط به علائم آسمانی و زمینی و بلایا و حوادث ناخوشایندی است که در دورهای قبل از ظهور رخ میدهد؛ نظیر جنگ و بیماریهای اپیدمی و طاعون و دستهای از این روایات به بیان اوضاع اجتماعی و سیاسی کشورهای مختلف اشاره دارد و دستهای نیز شخصیّتهای دوران قبل از ظهور و تا زمان ظهور را تبیین میکند. برخی از این اشخاص و خروج آنها جزو علائم حتمی هستند که در مدّتی اندک قبل از ظهور خروج کرده و در عرصة خاورمیانه پدیدار شده و مقدّمات ظهور را رقم میزنند؛ نظیر سفیانی، یمانی و نفس زکیّه. دستهای دیگر از این شخصیّتها هر چند از آنها نام برده شده، ولی جزو علائم حتمی در روایات آورده نشدهاند و به اعتقاد برخی محقّقان، روایات مربوط به آنها دارای سندهای ضعیف میباشند.
فرق بین علائم ظهور و شرایط ظهور؟
علائم ظهور گرچه با شرایط ظهور وجه اشتراکی دارند که همان تحقّق هر یک قبل از ظهور امام مهدی(عج) است، ولی از جهاتی نیز با یکدیگر اختلاف دارند. اینک به برخی از اختلافات اشاره میکنیم:
1. منوط شدن ظهور به شرایط و تعلیق بر آنها واقعی است، به این معنا که اگر شرایط مهیّا نباشد، مشروط که همان ظهور است، در خارج تحقّق نخواهد یافت، بر خلاف منوط شدن ظهور به علامات و تعلیق بر آنها که واقعی نیست، زیرا علامات، نسبت به ظهور جنبة کاشفیّت دارد و ظاهر شدن یک علامت به تنهایی به معنای وجوب واقع شدن ظهور نیست.
2. علامات، حوادثی پراکندهاند که در طول عصر غیبت به صورت پراکنده، انجام خواهد گرفت، بر خلاف شرایط که تا وقت ظهور به صورت متّصل و مستمر خواهد بود.
3. انسان نسبت به شرایط ظهور تکلیف دارد، بر خلاف علائم ظهور. در حقیقت علائم ظهور و روایاتی که در این خصوص از معصوم (علیهم اسلام) نقل شده برای شناخت مقطعی از زمان و برههای است که در آن قرار داریم و برای اهدافی است که در زیر آمدهاند و تکلیفی بر ما واجب نمیسازند؛ در حالی که شرایط ظهور؛ یعنی شناخت امام و دعا برای فرج و صبر و آمادگی برای ظهور، همان انتظار حقیقی و از تکالیف مؤمنان در عصر غیبت است.
روایات زیادی در خصوص حوادث آخر الزّمان و عصر ظهور وجود دارد که در آن به ذکر وقایع و بیان مشخّصات شخصیّتهای عصر ظهور پرداخته شده است. بخشی از این روایات مربوط به علائم آسمانی و زمینی و بلایا و حوادث ناخوشایندی است که در دورهای قبل از ظهور رخ میدهد؛ نظیر جنگ و بیماریهای اپیدمی و طاعون و دستهای از این روایات به بیان اوضاع اجتماعی و سیاسی کشورهای مختلف اشاره دارد و دستهای نیز شخصیّتهای دوران قبل از ظهور و تا زمان ظهور را تبیین میکند.
حال سوال اینجاست که چرا روایات موجود دربارة ظهور، از قول ائمه(علیهم السلام) نقل شده است، فواید آن چیست و تکلیف ما در برابر آن چیست؟
با تأمّلی در روایات علائم ظهور و بررسی همه جانبة آن، پی به آثار و فواید نشر آنها در میان جامعه خواهیم برد. اینک به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد:
1. آگاهی امّت از پرچمها و دعوتهای ضلال و گمراه کننده؛
2. آگاهی و درک در مورد ظهور دعوتهای حق و قیامهایی که در آن، مردم را به حق دعوت مینمایند؛
3. اخبار غیبی از آن جهت که خرق عادت است از اهمّ دلایل نبوّت و امامت به شمار میآید و بنا بر این نشر و تحقّق آنها سبب زیاد شدن یقین در قلوب مسلمانان خواهد شد؛
4. از آن جهت که کفّار برای پذیرش اسلام به دنبال دلیل و برهان و معجزهاند، اینگونه اخبار بعد از تحقّق قطعی آنها حجّتی برای آنها خواهد بود؛
5. بعد از تحقّق هر یک از علائم ظهور اطمینان مردم به اصل ظهور بیشتر خواهد شد؛
6. تحقّق یکایک علائم ظهور، در خارج، منعکس کنندة عزم جدّی خداوند متعال در نصرت اسلام و مسلمانان بر کفّار در کلّ عالم است؛
7. مسلمانان را برای آماده شدن و زمینهسازی ظهور تحریک کرده و به آنها آمادگی روحی، سیاسی و جهادی برای شرکت در حکومت آن حضرت را خواهد داد؛
8. از آنجا که انسان غریزه و میل به شنیدن اخبار غیبی دارد با طرح این گونه اخبار واقعی و اسلامی، جلوی انحرافات فکری از ناحیة کاهنان و منجّمان گرفته میشود؛
9. بخش مهمّی از علائم ظهور از امور سیاسی اسلام به حساب میآید که باید مسئولان رده بالا در بررسی مسائل استراتژیک خود، به آنها توجّه نموده و برنامههای خود را در سطح کلان بر اساس آنها، پیریزی کنند؛
10. بحث از علائم ظهور، موضوعی نیست که اختصاص به شیعه یا مسلمانان داشته باشد؛ بلکه در هر دین و آیین، کم و بیش به علائم ظهور منجی بشریّت به هر اسم و نامی پرداخته شده است.
هالسیل، نویسندة آلمانی در کتاب خود «خبر و سیاست» میگوید:
ما مسیحیان ایمان داریم که تاریخ بشریّت در آیندهای نه چندان دور در معرکهای به نام هرمجدون به پایان خواهد رسید. معرکهای که در آن مسیح(علیه السلام) بازگشته و بر تمام زندهها و مردگان حکومت خواهد کرد.
بنا بر این روایاتی که درباره علائم ظهور وارد شدهاند، برای اطمینان و یقین قلبی مردم، نسبت به ظهور منجی و قائم بوده و برای شناخت بیشتر و تقویت ایمان اشخاص است و بنا بر این نباید این روایات دست کاری و تفسیر به رأی شده و بر اساس آن به حدس و گمان دست زد یا استفاده سیاسی و جناحی از آن نمود. این روایات برای شناخت جریان حقّ و باطل است و تشخیص و تطبیق علائم در هنگام بروز آنها، ممکن است و بنا بر این وجود روایات مبنی بر علائم ظهور برای تسمیّه و نام گذاری شخصیّتهای موجود و تطبیق آن به طور حتمی و قطعی با شخصیّتهای موجود نیست؛
زیرا این امر چنانچه با رعایت احتیاط و دقّت انجام نگیرد، موجب گمراه شدن افکار عمومی و فراموش شدن اصل روایت شده میگردد و چه بسا اگر این تطبیقها به صورت دقیق، علمی و مستند انجام نگیرد، موجب ضررهای جبران ناپذیری به جبهة حق شده یا جبهة باطل را در هالهای از جهل و ابهام افکار عمومی در مقابل اصل حقیقت روایات، مخفی نموده و موجب درک اشتباه مردم از جبهة حقّ و باطل گردد. بدیهی است تطبیق علائم و تفسیر روایات باید به دست متخصّصان این امر و اولیای امور انجام گیرد و از تکیه و اعتماد به تعبیر و تفسیر اشخاص عادی که بدون تخصّص و تجربة لازم در علم حدیث و علم رجال و سایر علوم لازم، دست به تفسیر این روایات میزنند، پرهیز نمود.
لازم به ذکر است تطبیقهایی که بر پایة مستندات علمی و تاریخی انجام میگردد و دارای خطّ سیر منطقی و روشهای مقبول و منطقی تحقیق است، چنانچه با رعایت اصول صحیح بررسی علائم ظهور انجام شده باشد و در ضمن تأکید بر عدم قطعی بودن آن صورت گیرد، در این زمینه میتواند مفید باشد و ذهن خواننده را برای درک روایات مرتبط با آن آماده سازد.
راه صحیح بررسی علائم ظهور چیست؟
در مورد علائم ظهور سه مشکل اساسی وجود دارد که باید هر کدام مورد بررسی دقیق قرار گیرد:
1. اثبات علامت به دلیل معتبر
2. خارج کردن علامت از قالب ابهام
3. کشف قواعد یقین برای اثبات یا نفی تحقّق علامت در خارج
برای اثبات صحّت روایات علائم ظهور و تمییز آنها از روایات جعلی، اعتماد بر افراد ثقه و مورد اطمینان به صدور روایات از معصوم(علیهم السلام) کافی است، زیرا روایات علائم ظهور برخی متواتر یا مستفیض یا صحیح و معتبرند و برخی دیگر گرچه ضعیف السّند هستند، ولی مؤیّدات و شواهدی بر صحّت آنها در روایات دیگر وجود دارد که با سند صحیح وارد شده است.
با این اوصاف کشف، تطبیق و تسمیّة علائم ظهور، کاری دشوار است و نمیتوان به طور حتمی و دقیق تا قبل از رخ دادن و ظاهر شدن این علائم آنها را مشخّص کرد و علّت اینکه ائمة معصومان(علیهم السلام) نیز از نامگذاری دقیق علائم شخصیّتهای ظهور، خودداری نمودهاند، به همین دلیل است
راه روشن شدن علائم ظهور به دو نوع امکان پذیر است:
الف: اصول علمی، که در مورد روایات فقهی نیز مورد استفاده واقع میگردد
ب: مقدّمات علمی، که مخصوص علائم ظهور است و مهمترین آنها: تاریخ، جغرافیا، علم حساب و جمل و اصطلاحات مربوط به علائم ظهور هستند.
برای کشف، اثبات یا نفی علامتی در خارج میتوان قواعدی را بیان داشت تا با اعمال آنها به حقیقت امر پی برد:
1. اوصاف آن علامت را به صورت دقیق در نظر گرفته و بر خارج تطبیق نمود.
2. با دلیل ثابت شود که آن علامت در زمان سابق، در خارج تحقّق نیافته است.
3. احتمال تحقّق آن را در زمان آینده، نفی کند.
با این اوصاف کشف، تطبیق و تسمیّة علائم ظهور، کاری دشوار است و نمیتوان به طور حتمی و دقیق تا قبل از رخ دادن و ظاهر شدن این علائم آنها را مشخّص کرد و علّت اینکه ائمة معصومان(علیهم السلام) نیز از نامگذاری دقیق علائم شخصیّتهای ظهور، خودداری نمودهاند، به همین دلیل است؛ زیرا هر یک از این علائم ممکن است بارها در طول قرنهای گذشته اتّفاق افتاده؛ در حالی که شروط لازم برای ظهور که همان آمادگی مردم است، محقّق نشده باشد و بنابراین ظاهر شدن یک علامت و تشخیص و تطبیق آن نیز نمیتواند دلیل بر وقوع ظهور یا ادّعای بسیار نزدیک بودن ظهور باشد؛ زیرا برای تحقّق ظهور شرایط آن باید فراهم و مهیّا باشد. به طور مثال به قیام ابومسلم خراسانی و پرچمهای سیاه و نیز قیام یمانی و حتّی کشته شدن شخصی به نام محمّد بن عبدالله، معروف به نفس زکیّه که در سال 145 ق. در قیامی خونین در زمان خلافت هارون عبّاسی قیام کرد و در مدینه به شهادت رسید، میتوان اشاره کرد همچنین کسوف و خسوفهای متعدّد که مطابق با روایات رخ داده؛ در حالی که ظهور واقع نشده یا بسیاری از حوادث طبیعی نظیر ظهور دنبالهدارهایی که یکی از علائم نزدیک بودن ظهور است یا جنگهای جهانی اوّل و دوم و شیوع قحطی و بیماریهای فراگیر و مرگ میلیونها نفر قبلاً نیز رخ داده، همچنین انطباق روز بیست و سوم ماه مبارک رمضان با روز جمعه یا عاشورا با روز شنبه نیز در طول تاریخ بارها اتّفاق افتاده است؛ در حالی که ظهور همة این علائم منجر به ظهور امام مهدی(عج) نشده است.
)
آیه ولایت، از جمله آیه هایی است که بیانگر امامت امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) است. برای روشن شدن چگونگی استدلال به این آیه ی مبارکه در آغاز باید معنای برخی از واژگان آیه توضیح داده شود و یک بار دیگر آیه شریفه بررسی گردد. در قرآن کریم می خوانیم:
( انما ولیّکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذّین یقیمون الصلاة و یؤتون الزّکاة و هم راکعون )
« تنها ولیّ و صاحب اختیار شما خدا، فرستاده ی او و کسانی هستند که ایمان آورده اند؛ همان کسانی که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند ».
در نگاه آغازین دو واژه ی قابل بررسی است؛ واژه ی ( إنمّا ) و واژه ی ( ولیّکم ).
بی تردید واژه ( إنما ) در زبان عربی به معنای « حصر » است و حصر یعنی منحصر کردن حکمی به مورد خاصی، به طوری که آن حکم تنها اختصاص به همان مورد داشته باشد و هیچ کس یا هیچ چیز دیگری آن حکم را نداشته باشد.
این معنا درباره ی واژه ( إنما ) مورد قبول همه بوده، و کسی آن را انکار نکرده است.
« ولایت » چیست؟
دوّمین واژه مورد بررسی، واژه ( ولیّکم ) یعنی « ولیّ شما » است. اکنون این پرسش مطرح است که معنای « ولایت » چیست؟
پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیثی که به نام « حدیث ولایت » معروف شده است می فرماید:
« علی منّی و أنا من علیّ و هو ولیّکم بعدی » (1)
« علی از من و من از علی هستم، و او بعد از من ولیّ شماست ».
بنابراین، واژه ی ولایت، هم در این آیه ی مبارکه و هم در این حدیث، با تعبیر ( ولیّکم ) آمده است.
واژه ی ولایت از نظر لغوی دارای معانی مختلفی است؛ این معانی مختلف یا در یک معنا مشترک هستند و یا خیر. اگر مشترک باشند هر کدام از آن ها مورد و مصداقی از آن معنا خواهند بود که به آن مشترک معنوی گفته می شود، و اگر هیچ اشتراکی با هم نداشته باشند، تنها در لفظ مشترکند که به آن مشترک لفظی گفته می شود.
معنای اول ولایت، مشترک معنوی است؛ یعنی ولایت همیشه به یک معنا می آید و معانی دیگر هر کدام مصداقی از آن معنای واقعی خواهد بود یعنی: عهده دار شدن کار دیگری.
به عنوان مثال وقتی گفته می شود: فلانی ولیّ فلانی است یعنی او عهده دار کارهای فرد دوم است، و یا وقتی گفته می شود: این شخص ولیّ این طفل صغیر است یعنی او مسئولیّت کارهای طفل را به عهده گرفته است.
و نیز ولیّ امر به کسی گفته می شود که تمامی کارهای آن امر به عهده ی او باشد. به همین علت است که به سلطان و پادشاه « ولیّ » گفته می شود؛ زیرا تمامی اُمور مملکت به عهده ی اوست و او این مسئولیّت کشورداری را به عهده گرفته است.
این معنا همان معنای واقعی ولایت است. از این رو در هر مورد که واژه ولایت به کار رفته باشد، این معنا در آن لحاظ شده است.
به عنوان نمونه به دوست و رفیق و همسایه ولیّ گفته می شود. به شخصی که با شما هم پیمان بوده و قسم خورده که شما را یاری کند، ولیّ می گویند. پدر ولیّ است، خداوند متعال ولیّ است و پیامبر او نیز ولیّ است و موارد دیگری در همین معنا وجود دارد که به آن ها ولیّ گفته می شود.
این معنا در تمامی موارد کاربرد واژه ولایت وجود دارد، وقتی که به همسایه ولیّ گفته می شود یعنی او سزاوارترین کسی است که کارهای همسایه اش را انجام داده و عهده دار امور او گردد.
اگر برای کسی مشکلی پیش آید نزدیک ترین کسی که به یاری او می شتابد و در برطرف کردن آن مشکل او را کمک می کند و کارهای آن شخص را به عهده می گیرد همسایه اوست، که به آن حقّ همسایگی نیز گفته می شود.
کسی که هم پیمان کسی می شود، یا کسی که به یاری دیگری می آید، و یا برادر انسان، هر کدام دارای نوعی ولایت هستند، اما یک معنای واحد در تمامی این موار موجود است که همان معنای قیام به امر و عهده دار شدن کارهای دیگری است.
با بررسی کتاب های لغت و سخن بزرگان این فنّ، به خوبی روشن می شود که همه ی آن ها همین معنای اساسی را برای واژه ی ولایت بیان کرده اند.
اگر گفتیم: واژه ی ولایت مشترک لفظی است، یعنی لفظ ولایت معانی و مصادیق مختلفی دارد، بدون این که بین آن معانی وجه اشتراکی وجود داشته باشد؛ مانند واژه ی« عین » که در زبان عربی به آن مشترک لفظی می گویند، چرا که در معانی مختلفی به کار می رود از جمله: چشمه ی آب، چشم انسان، خورشید و...
می بینید که این معانی گوناگون دارای معنای مشترک نیستند، بلکه هر کدام معنای خاص خود را دارند. این مطلب در کتاب های علم اصول به تفصیل مطرح شده است.
بنابراین، واژه ولایت، بر فرض این که از آن چه گفتیم صرف نظر کنیم و بگوییم: مشترک لفظی است، دارای معنای گوناگونی خواهد بود که یکی از آن معانی این است: سزاوارتر بودن به چیزی، و اولویت داشتن نسبت به امری.
در مشترک لفظی برای این که بفهمیم آن لفظ در کدام یک از معانیِ آن به کار برده شده است، باید به قرائن و شواهدی که مراد و مقصود گوینده را مشخص می کند، توجّه کنیم.
بنابراین بایستی در پی قرینه هایی باشیم که در این آیه ی مبارکه وجود دارد، تا روشن شود که واژه ولایت در این آیه، به چه معنایی به کار رفته است.
معنای ولایت در آیه شریفه
بنابر آن چه که بیان شد قرائن و شواهد متعدّدی در این آیه وجود دارد که اثبات می کند ولایت به همان معنایی است که شیعیان می گویند؛ یعنی: اولویّت، برتری و سزاوارتر بودن برای به عهده گرفتن امور مسلمانان.
قرینه ها بر دو گونه اند: قرائن مقامیّه و قرائن لفظیّه. قرائن مقامیّه همان دقّت در مقام و زمانی است که آیه نازل شده است، و با آن قرائن روشن می شود که واژه ی ولایت در معنای اولویّت و برتری در سرپرستی امور مسلمانان است.
برخی دیگر از قرائن تصریحات خود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که قرائن « لفظیّه » خوانده می شوند. پاره ای از این قرائن لفظی، روایاتی است که در این مورد آمده است.
دیدگاه فضل بن روزبهان در مورد معنای ولایت و آیه ی مبارکه
فضل بن روزبهان نیز در این مورد اظهارنظر کرده است. وی در ردّ نظر علامه حلی (رحمه الله) می نویسد:
« قرائن و شواهد دلالت دارند که مراد از ولایت در این جا نصرت و یاری است. بنابراین منظور از آیه ( انمّا ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا... )، این است که یاور شما خدا، پیامبرش و کسانی هستند که نماز می خوانند و در حال رکوع صدقه می دهند ». (2)
ردّ دیدگاه ابن روزبهان
درست است که نصرت و یاری یکی از معانی ولایت است، هم چنان که در کتاب های لغت نیز آمده است، اما روایاتی که در این مورد رسیده بیانگر این است که در این جا مراد از ولایت، نصرت و یاری نیست.
به نمونه ای از این روایات که در تفسیر فخر رازی، تفسیر ثعلبی و دیگر کتاب ها آمده توجّه کنید:
« أنَّ النبّی لمّا علم بأنّ علیاً تصدّق بخاتمه للسّائل تضرّع إلی الله و قال: اللهم إنّ أخی موسی سألک قال: ( ربّ اشرح لی صدری و یسّرلی أمری واحلل عقدهً من لسانی یفقهوا قولی و اجعل لی وزیراً من أهلی هارون أخی اشدُد به أزری و أشرکه فی أمری کی نسبّحک کثیراً و نذکرک کثیراً انک کنت بنا بصیراً ).
فأوحیت إلیه: ( قد اُوتیت سُؤلک یا موسی ) (3).
اللهم و إنّی عبدک و نبیّک فاشرح لی صدری و یسّرلی أمری واجعل لی وزیراً من أهلی علیّاً اُشدد به ظهری... .
قال ابوذر: فوالله، ما استتمّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) الکلمة حتّی هبط علیه الأمین جبرائیل بهذه الآیة: ( إنما ولیکم الله و رسوله... ) إلی آخر الآیة » (4)
« وقتی پیامبر فهمید که علی انگشتر خود را به فقیر داده، دست به دعا براشت و با تضرّع به درگاه خداوند چنین عرضه داشت: « پروردگارا! برادرم موسی از تو درخواست نمود و گفت: ( خداوندا! سینه ام را گشاده و پرتحمل کن و کارم را آسان نما و گره را از زبانم بگشا تا سخن مرا بفهمند، و برای من از خانواده ام وزیری قرار ده، هارون برادرم را، پشت مرا به او محکم کن و او را در امر من شریک گردان تا تو را بسیار تسبیح کنیم و بسیار به یاد تو باشیم، همانا تو به ما بینا هستی ).
پس تو به او وحی کردی: ( ای موسی! آن چه را می خواستی قطعاً به تو داده شد ).
پروردگارا، من هم بنده و پیامبر تو هستم، پس سینه ام را گشاده و پرتحمل کن و کار مرا آسان نما و برای من از خانواده ام وزیری قرار ده، علی را، و به وسیله او پشت مرا محکم کن....
ابوذر گوید: به خدا سوگند! هنوز دعای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) (5) تمام نشده بود که جبرئیل امین نازل شد و این آیه را آورد:
( تنها ولی شما خداست و پیامبرش... ) تا پایان آیه.
آیا هیچ انسان عاقل و فهمیده ای، که کمترین توجّه به لغت و روش قرآن و آن چه از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شده داشته باشد، می پذیرد که ولایت در این آیه، با این قرائن، به معنای نصرت و یاری باشد؟
آیا عقل انسان چنین کاری را می پذیرد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به درگاه خداوند تضرّع و زاری کند تا خداوند به مردم اعلام کند که علی یاور شماست؟!
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با چنین حالی و در چنین حالتی دست به دعا برداشته است تا خواسته او آن باشد که خداوند آیه ای را نازل کند و به مردم بفهماند که علی (علیه السّلام) یاور مؤمنان است؟
آیا کسی شک داشته که علی (علیه السّلام) یاور مؤمنین است تا پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ناگزیر شود که دست به دعا بردارد و این گونه به راز و نیاز بپردازد، و پیش از آن که دعای حضرتش تمام شود، این آیه نازل شود:
( انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا... )
« تنها ناصر و یاور شما خدا و رسول او و مؤمنین هستند،... »
با وجود این همه قرائن و شواهد، آیا صحیح است که بگوییم: منظور از ( ولیکم ) ناصر و یاور است؟
حاصل بررسی
سخن پایانی در زمینه ی بررسی معانی واژه ی ولایت این است که اگر ولایت مشترک لفظی باشد و ما برای تعیین آن معنا که خداوند اراده نموده است، نیاز به قرینه داشته باشیم، قرائن لفظیّه و مقامیه، معنی کلمه ولایت را واضح و آشکار می سازد.
در این صورت معنای واژه ولایت اولویّت و سزاوارتر بودن در به عهده گرفتن امور مسلمان ها خواهد بود و این اولویّت برای خدا، رسولش و برای مؤمنانی که نماز می خوانند و در حال رکوع صدقه می دهند، ثابت خواهد شد.
پس از بررسی واژه ی ( إنّما ) و واژه ی « ولایت » در این آیه ی شریفه می توان گفت که به راستی واژه ی ( و ) در ( والذین آمنوا ) برای عطف است؛ یعنی به جز خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این عده نیز بر شما ولایت دارند.
ولی واوی که در ( و هم راکعون ) آمده واو حالیه است، یعنی در حال رکوع زکات می پردازند.
با توجه به تمامی این نکات می توان گفت که ( انّما ولیکم ) یعنی تنها خدا، پیامبرش و مؤمنانی که نماز به پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند، بر شما اولویّت دارند.
پس تاکنون این نتیجه را به دست آوردیم که هم قرآن و هم روایات این معنا را روشن کردند که چه کسی در حال رکوعِ نماز صدقه داده، و این آیه در مورد چه کسی نازل شده است.
پینوشتها:
1. سنن ابن ماجه: 89/1، مسند احمد بن حنبل: 171/5، کنز العمال: 603/11، حدیث 32913.
2. احقاق الحق: 408/2.
3. سوره طه: 25-36.
4. تفسیر فخر رازی، 25/11. تفسیر ثعلبی.
5. علی رغم این که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به صورت ناقص ( ابتر ) آمده است، ما طبق فرمایش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ایم.
)
23- عزت اولیا به عزت خداوند
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«السلام علی سلیمان الذی ذلت له الجنّ بعزته» (1)؛
«سلام بر سلیمان که با عزت خداوند جنّ مسخّر او گردید».
یکی از اقسام توحید نظری توحید در عزت است؛ یعنی عزت در اصل و حقیقت برای خداوند میباشد و اگر کسی عزیز میگردد و دیگران او را تعظیم میکنند به عزت خدایی است، و عزت انسانهای عزیز در ارتباط و قرب به خداوند متعال است.
24- فعل خداوند به فعل امام
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که به شیعیان میفرماید تا به خداوند متعال عرضه دارند:
«و اهدنا به لما اختلف فیه من الحق باذنک، انّک تهدی من تشاء الی صراط مستقیم» (2)؛
«به واسطهی او - امام زمان (علیه السلام) - ما را به مسایل اختلافی هدایت کرده و حق را به اذن خود واضح گردان؛ چرا که تو هر کس را که بخواهی به راه مستقیم هدایت میکنی».
از دعای فوق استفاده میشود که هدایت خداوند متعال به واسطهی امام انجام میگیرد، و در عین حال همهی کارها به اذن و اراده و مشیت خداست و اوست که در حقیقت مردم را به راه راست هدایت میکند.
25- یاری خداوند به یاری امام
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که به شیعیانش فرمود این چنین از خداوند متعال بخواهند:
«و انصرنا به علی عدوک و عدونا اله الحق آمین» (3)؛
«و ما را به وسیلهی او بر دشمن خود و دشمن ما، یاری کن، ای خدای حق، آمین».
گرچه مطابق آیات قرآن کریم نصرت و یاری از جانب خداوند متعال است آنجا که میفرماید:
(وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ) (4)؛
«و پیروزی تنها از جانب خداوند توانای حکیم است!».
ولی نصرت او به وسیلهی اسباب و علل غیبی یا طبیعی صورت میپذیرد که از آن جمله وجود نازنین امام زمان (علیه السلام) است.
26- توسل به اولیا
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند عرضه میدارد:
«اتقرب الیک باول من توجته تاجَ الجلالة، و احللتَه من الفطرة محلّ السُلالة، حجتک فی خلقک، و امینک علی عبادک، محمد رسولک و...» (5)؛
«به تو نزدیکی میجویم به اولین فردی که تاج جلالت بر سر او نهادی، و جایگاه نیکویی از خلقت را به او بخشیدی، حجتت در خلقت و امینت در بین بندگانت، محمد و...».
انسان بدون دلیل و راهنمای معصوم نمیتواند به قرب الهی نایل شود؛ زیرا اوست که مسیر تقرّب به خدا را طی کرده و میتواند انسان را به سر منزل مقصود راهنمایی کند، و بهترین معصوم رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
27- توسل به اهل بیت (علیهم السلام)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند عرضه میدارد:
«اللهم بهم الیک توسّلی و تقرّبی» (6)؛
«بار خدایا! به وسیلهی آنان به سوی توست توسل و تقرّبم».
قرب انسانها به سوی خداوند متعال تنها به وسیلهی اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) صورت میپذیرد و کسی که میخواهد به طور حتم و یقین به خداوند برسد تنها وسیلهای که به درد او میخورد آن ذوات مقدسه هستند.
28- توسل به ذات اولیا
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند عرضه میدارد:
«اللهم انی اسألک بالمولودین فی رجب؛ محمد بن علی الثانی وابنه علی بن محمد المنتجب، و اتقرب الیک خیر القرب» (7)؛
«بار الها! از تو میخواهم به حق دو مولود در ماه رجب؛ محمد بن علی دوم و فرزند برگزیدهاش علی بن محمد، و به آنها نزد تو بهترین تقرب را میجویم».
یکی از اقسام توسل، توسل به ذات اولیا الهی در عالم برزخ است که وهابیان آن را جایز ندانسته بلکه آن را بدعت یا راهی به شرک میدانند، ولی از جملهی بالا استفاده میشود که این نوع توسل صحیح میباشد.
29- عدم اتخاذ یاور
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی خداوند متعال میفرماید:
«و لم یکن له ولیّ من الذلّ» (8)؛
«و برای او سرپرستی از روی خواری نیست».
برخی از آن جهت که در کارهایشان ضعیف و ذلیلاند برای خود همکار و یا سرپرست و کمک کار میگیرند، ولی خداوند متعال اینگونه نیست و اگر در این عالم واسطهی فیض وجود دارد، طولی است و از اقتضاءات این عالم است. و به عبارت دیگر محل چنین اقتضایی را دارد وگرنه خداوند متعال از هرگونه نقصی بینیاز است و احتیاج به هیچ یار و یاوری ندارد.
30- عدم پذیرش هیچ نوع شرک
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«الله الله ربی لااشرک به شیئاً» (9)؛
«خداست خداست پروردگارم، و شریک برای او قائل نمیشوم».
برخی ممکن است در قسمتی از اقسام توحید لغزش داشته و به شرک گرچه خفیف آن افتاده باشند، ولی بنابر آنچه از امام زمان (علیه السلام) رسیده او هیچ نوع شریکی برای خداوند متعال قائل نیست.
31- نظام اسباب و مسبّبات
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در دعایی به خداوند متعال عرضه میدارد:
«و علیک المعوّل فی الشدّة و الرّخاء» (10)؛
«تکیهگاهم در حال گرفتاری و بینیازی تنها تو هستی».
این در حالی است که در همان دعا حضرت (علیه السلام) خودش را مظهر «الغوث» خداوند معرفی کرده و خودش را به این عنوان میخواند.
از جمع این دو استفاده میشود که نظام عالم، نظام اسباب و مسببات است و اهل بیت عصمت و طهارت و از آن جمله امام زمان (علیه السلام) مظهر غوث و پناه الهیاند.
32- خداوند متعال، مبدأ خیرات
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند عرضه میدارد:
«... منک الرَّوح و منک الفرج» (11)؛
«... از ناحیهی توست نشاط و از ناحیهی توست گشایش».
مبدأ خیرات خداوند متعال است و اگر خیر و گشایشی در برخی از اولیا و افراد میبینیم همگی از آنِ خداوند است و به او بازمیگردد.
33- سببساز بودن خداوند
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند عرضه میدارد:
«اللهم ان کانت الخیرة لی فی امری هذا، و هو کذا و کذا، فمکّنّی منه، و اقدرنی علیه، و آمرنی بفعله، و اوضح لی طریق الهدایة الیه» (12)؛
«بار خدایا! اگر انتخاب شدهی برای من در امرم همین است، و او این و آن میباشد، پس به من در آن مکنت ده و مرا قادر بر آن گردان و مرا به انجام آن دستور بده، و راه هدایت به سوی آن را برایم واضح گردان».
برای رسیدن به سعادت و هدایت باید انسان کوشا باشد و هرچه در توان خود دارد آنها را به کار گیرد، و در عین حال از خداوند متعال بخواهد که به او مکنت و قدرت داده و وظیفهاش را روشن سازد و راه هدایت را بر او واضح گرداند.
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند عرضه میدارد:
«یا مسبب الاسباب، سبب لنا سبباً لانستطیع له طلباً» (13)؛
«ای سبب بخش اسباب، راهی را به ما بنمایان که بدان قادر نیستم».
خداوند متعال هنگامی که بخواهد به کسی یا کسانی عنایت کرده و خیرات بدهد سبب رسیدن به آن را به او میدهد نه آن که مسبب را به دست او دهد؛ زیرا وظیفهی بنده است که به دنبال اسباب رفته تا به مقصود و هدف خود نایل آید.
34- سه بتشکن
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در دعای شروع در نماز عرضه میدارد:
«وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفاً مسلماً، علی ملة ابراهیم (علیه السلام) و دین محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و هُدی امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ما انا من المشرکین» (14)؛
«رویم را به سوی کسی میکنم که آسمانها و زمین را آفرید، در حالیکه به توحید تمایل نموده و مسلمانم، بر ملت ابراهیم (علیه السلام) و دین محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و هدایت امیرمؤمنان (علیه السلام) و من از مشرکان نخواهم بود».
سه شخصیت بزرگ تاریخی است که دعوت کنندهی به توحید بوده و با شرک و بتپرستی مقابله کردهاند، که یکی از آنها حضرت ابراهیم (علیه السلام) و دیگری پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و نفر سوم حضرت علی (علیه السلام) بوده است.
35- دعا از امام، رحمت از خدا
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که به شیعیان خود دستور دادهاند تا از خداوند متعال چنین بخواهند:
«و هب لنا رأفته و رحمته و دعائه و خیره ما ننال به سعة من رحمتک و فوزاً عندک» (15)؛
«و ببخش بر ما مهر و رحمت و دعا و خیرش را، تا بدین وسیله به رحمت واسعهی تو نایل و به کامیابی نزد تو برسیم».
از خداوند متعال میخواهیم که ما را مشمول ادعیهی زاکیه حضرت مهدی (علیه السلام) قرار دهد که به آن میتوان به رحمت واسعهی الهی رسیده و به فوز اکبر نایل شد.
36- ولایت اولیای الهی، وسیلهی تقرب به خدا
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند عرضه میدارد:
«... أفما یکفینی یا رب وسیلة الیک، و ذریعة لدیک، اننی لاولیاء دینک موال...» (16)؛
«...ای پروردگار من! آیا در وسیله قرار دادن به سوی تو و راه نزد تو مرا کفایت نمیکند که من ولایت اولیای دینت را پذیرفتهام...».
ولایت اولیای الهی و سرپرستان دین خداوند متعال بهترین وسیله برای تقرب به اوست که میتواند در این زمینه کفایت نماید.
37- عنایات خدا به وسیلهی اسباب
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند عرضه میدارد:
«یا من اذا وَلِجَ العبد فی لیل من حیرته بهیم، و لم یجد له صریخاً یصرخه من ولی حمیم، وجد من معونتک صریخاً مغیثاً، و ولیاً یطلبه حثیثاً، ینجیه من ضیق امره و حرجه» (17)؛
«ای آنکه هرگاه بنده در تاریکی شب متحیرانه تو را بخواند و دوست مهربانی برای یاری و پناه نداشته باشد، از تو پناه و دادرسی مییابد، و دوستی که او را به سوی خود خوانده و از سختی رهائیش دهد».
خداوند متعال در این عالم نیز نیروها و اولیایی دارد که هرگاه کسی به او استغاثه کند به سوی او میفرستد تا او را از مصیبت و گرفتاری که پیدا کرده نجاتش دهد، و لذا عالم ربوبی و فیض آن به وسیلهی اسباب خاص است.
38- عنایت خداوند به ارائهی طریق
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند عرضه میدارد:
«یا من اذا وَلِج العبد فی لیل من حَیْرته بهیم، و لم یجد له صریخاً یصرخه من ولیّ حمیم، وجد من معونتک، صَریخاً مغیثاً، و ولیاً یطلبه حثیثاً، ینجیه من ضیق امره و حَرَجه، و یظهر له اعلام فرجه» (18)؛
«ای آنکه هرگاه بنده در تاریکی شب متحیرانه تو را بخواهد، و دوست مهربانی برای پناه و یاری نداشته باشد، از یاری تو پناه و دادرسی مییابد، و دوستی که او را به سوی خداوند خوانده، و از سختی رهائیش داده، و راههای گشایش را برایش مینمایاند».
هدایتها و عنایات الهی در غالب اوقات به این نحو است که خداوند متعال نشانههای فرج و راههای رسیدن به هدف را برای انسان آشکار میکند تا با پیمودن با اختیار به آن هدف نایل گردد.
39- بلند شدن دستها فقط به سوی خدا
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند عرضه میدارد:
«واجعلنی ممّن لایبسط کفاً الا الیک» (19)؛
«و قرار بده مرا از جمله کسانی که فقط دستهایش را به سوی تو دراز میکند».
دل را باید به کسی بست و دست نیاز را به کسی دراز کرد که هرگز خالی برنمیگردد، نه به انسانها حتی نزدیکان خود، که در مواقع حساس زندگی حتی به کمترین چیز به انسان پشت کرده و او را تنها میگذارند.
40- اعتراف اهل بیت (علیهم السلام) به عبودیت برای خداوند
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که میفرماید:
«و انا و جمیع آبائی من الأولین؛ آدم و نوح و ابراهیم و موسی و غیرهم من النبیین، و من الآخرین؛ محمد رسول الله و علی بن ابی طالب و الحسن و الحسین و غیرهم ممّن مضی من الأئمة صلوات الله علیهم اجمعین الی مبلغ ایامی و منتهی عصری، عبیدالله عزوجل» (20)؛
«و من و تمام پدرانم از اولین؛ آدم و نوح و ابراهیم و موسی و غیر آنها از پیامبران، و از آخرین؛ محمد رسول خدا و علی بن ابی طالب و حسن و حسین و غیر آنها از امامانی که از دنیا رحلت نمودند درود خدا بر تمام آنان باد، تا امر و زمان و منتهای عصر من، همگی بندهی خداوند عزوجل میباشند».
گرچه امامان از اهل بیت (علیهم السلام) دارای کمالات و مقامات بسیار بالایی هستند ولی این نباید باعث شود که ما به آنها به دید استقلالی نظر کنیم و آنان را در برابر خداوند مستقل بدانیم؛ چرا که هرچه آنها دارند به جهت قرب الهی پیدا کردهاند که از عنایات خداوند به آنهاست و بزرگترین مقام و منزلت آنها عبودیتشان برای خدا میباشد که به آن نیز افتخار میکردند، همانگونه که از کلمات فوق به دست میآید.
41- اظهار ناراحتی امام زمان (علیه السلام) از غالیان
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«یا محمد بن علی! قد آذانا جهلاء الشیعة و حمقاؤهم، و من دینه جناح البعوضة ارجح منه» (21)؛
«ای محمد بن علی! به طور حتم جاهلان شیعه و افراد احمق از آنها ما را آزار داده است، و کسانی که بال مگس بر دین او رجحان دارد».
برخی از عوام مردم به جهت احساس بالایی که دارند به غلو افتاده و در حق امامان خود تندروی کردهاند، و این چیزی است که در طول تاریخ اهل بیت (علیهم السلام) وجود داشته و آن بزرگواران با این پدیده به طور علنی و شدید برخورد کردهاند. امری که اهل بیت (علیهم السلام) را به سختی به درد آورده است.
42- تبرّی امام زمان (علیه السلام) از شرک
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«... انی بریء الی الله و الی رسوله ممن یقول: انا... نشارک الله فی ملکه» (22)؛
«... همانا من نزد خدا و رسولش بیزاری میجویم از کسی که میگوید ما... شریک خدا در سلطنتش میباشیم».
همانگونه که کوتاهی در حق اهل بیت (علیهم السلام) منشأ هلاکت است، تندروی در حق آنان نیز باعث هلاکت میشود، کاری که امام زمان (علیه السلام) از آن به خدا و رسولش پناه برده است، به اینکه ما اهل بیت (علیهم السلام) را شریک در ملک و سلطنت خدا بدانیم، و این شکی در شرک بودن آن نیست.
43- بیزاری امام زمان (علیه السلام) از غلوّ در شأن اهل بیت (علیهم السلام)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«انی بریء الی الله و الی رسوله ممن... یُحِلُّنا محلاً سوی المحلّ الذی نصبه الله لنا و خلقنا له...» (23)؛
«همانا من نزد خدا و رسولش بیزاری میجویم از کسی که... ما را در محلی قرار میدهد سوای آن محلی که خداوند برای ما قرار داده و ما را برای آن آفریده است».
مابین افراط و تفریط، غلو و تقصیر رعایت حدّ اعتدال است؛ به اینکه مراجعه به قرآن و روایات مراجعه کنیم و با تأمل دریابیم که چه جایگاهی برای اهل بیت (علیهم السلام) قرار داده شده و به همان معتقد باشیم و از افراط و تفریط دوری گزینیم و خیال نکنیم که اگر در حق آن بزرگواران غلو کنیم به آنان تقرّب جستهایم بلکه آنان با این کار از ما بیزاری جستهاند.
پینوشتها:
1. بحارالانوار، ج 101، ص 228.
2. مصباح المتهجد، ص 577.
3. مصباح المتهجد، ص 577.
4. آل عمران، آیه 126.
5. مهج الدعوات، ص 339.
6. مصباح الزائر، ص 225.
7. اقبال الاعمال، ص 647.
8. اقبال الاعمال، ص 675.
9. اقبال الاعمال، ص 675.
10. جماع الاسبوع، ص 170.
11. مهج الدعوات، ص 294.
12. بحارالانوار، ج 91، ص 339.
13. مهج الدعوات، ص 45.
14. الاحتجاج، طبرسی، ج 2، ص 484.
15. اقبال الاعمال، ص 290.
16. مهج الدعوات، ص 339.
17. بلد الامین، ص 333.
18. بلد الامین، ص 333.
19. مزارکبیر، ص 165.
20. احتجاج، طبرسی، ج 2، ص 473.
21. احتجاج، طبرسی، ج 2، ص 473.
22. احتجاج، طبرسی، ج 2، ص 473.
23. بحارالانوار، ج 25، ص 266.
شما هم این حرف ها را شنیده اید؟
مثل خداست
مردم هم مثل خدا هستند
بعضی از مردم هم کار خدا را می توانند انجام دهند
من موبایلم رو به اندازه خدا دوست دارم
فرزندم دلم را ربوده است، مثل خدا می ماند.
رئیس سازمان مرد توانمند و مدیری است. شایسته است هرچه بگوید اطاعت کنم همانطوری که از خدا اطاعت می کنم.
مردم چی میگن
اینها جملاتی هستند که هیچ گاه از زبان هیچ کدام از ما خارج نمی شود.با این حال عجیب نیست که قرآن اینقدر تأکید می کند که برای خدا "مثل" نگیرید. آن هم در قرآنی که قرار است تا قیام قیامت باقی بماند و برای همه مردم در همه دوران ها راهنمای زندگی باشد.
حتماً خدا در درون ما انسان ها چیزی دیده که بر این جملات تأکید کرده است که "آنها برای خدا مثل قرار دادند": وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِیُضِلُّوا عَنْ سَبیلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصیرَکُمْ إِلَى النَّارِ (30)
چند نکته که این آیه به ظرافت در درون خود قرار داده است:
اول – خدا مثل و مانند ندارد، اما مردم می توانند برای خدا مثل و مانند هایی را تخیل و فرض کنند و در ذهن خود قرار دهند.
دوم – کار این افراد فردی نیست و حتماً به دیگران نیز مربوط است. با روابط عمومی قوی ای که دارند دیگران را هم به انجام کارهای خود تشویق می کنند.
سوم – هرکس از آنها تأثیر بگیرد، به دست آنها گمراه می شود.
چهارم – نیت های مادی و بهره مندی دنیوی در این میان نقش مهمی ایفا می کند هر چند که با پنهان کاری ها پوشیده شده باشد.
پنجم – هرچه افراد با این نیت ها بیشتر خو بگیرند، جهنمی تر می شوند و این طرز فکر، خودش یک جهنم است.
سیستم های بزرگ و کوچک، روابط استاد و شاگردی و مراد و مریدی و رئیس و مرئوسی و بزرگ و کوچکی، آبستنگاه "مثل" گرفتن برای خدا هستند. قرآن می آموزد که در قیامت مستضعفان به مستکبران اعتراض می کنند که با فریب های شبانه روزیشان باعث شدهاند که مستضعفان برای خدا مثل و مانند قرار دهند.
قرآن در آیات دیگری هم به ما هشدار داده است که جزو کسانی نباشیم که برای خدا "مثل و مانند" قرار دادهاند. (1)
قرآن به ما می آموزد که "مثل" گرفتن برای خدا کار نادری نیست و در طول زندگی انسان ممکن است بارها و بارها اتفاق افتد؛ بنابراین باید مراقب باشیم که در دام این جهالت گرفتار نشویم.
خدا از ما می خواهد او را و نقش او را در زندگی و کل جهان بشناسیم و بزرگ بداریم. بقیه را واسطه های او بدانیم که همگی بنده هایی هستند که به خودی خود هیچ قدرتی ندارند به جز قدرتی که او به آنها داده است.امکانات دنیوی را از جانب او بدانیم نه از جانب واسطه ها (بقره، 22)
در دوستی هایمان مراقب باشیم که هیچ کسی به اندازه خدا دل ما را به خود مشغول نکند (بقره، 165) و این یک کار عملی است و محل آزمایش آن هم آنجاست که عزیزی به ما دستور می دهد که کار حرامی کنیم. اگر خدا را بیشتر دوست داشته باشیم نباید نافرمانی اش کنیم.
سیستم های بزرگ و کوچک، روابط استاد و شاگردی و مراد و مریدی و رئیس و مرئوسی و بزرگ و کوچکی، آبستنگاه "مثل" گرفتن برای خدا هستند. قرآن می آموزد که در قیامت مستضعفان به مستکبران اعتراض می کنند که با فریب های شبانه روزیشان باعث شدهاند که مستضعفان برای خدا مثل و مانند قرار دهند. (سبأ، آیه 33)
جالب آنکه این کار معمولاً در شرایط عادی و بلکه در شرایط رفاه و آسودگی ایجاد می شود. در شرایطی که مردم خود را دچار تنگنای شدید احساس می کنند همه توجهشان را به خدا معطوف می کنند؛ اما وقتی دوران بحرانی به پایان می رسد و خدا به آنها نعمت و آسایش می دهد، به "مثل و مانند "گرفتن برای خدا می پردازند. (زمر، آیه 8)
بنابراین به جای اینکه تفسیر این آیات را در بتکده ها جستجو کنیم، باید به سراغ زندگی روزمره خودمان برویم. اگر به زندگی خود دقیق شویم نشانه های آن را خواهیم یافت. در اینجا چند مثال می آوریم و مطمئن هستیم که یافتن بقیه مثال ها برای خوانندگان محترم دور از دسترس نیست. اینها مکالمات درونی ناپسندی است که ما در برخی حالات با خود داریم:
"درسته که همسر و فرزندانم الان به حضور من نیاز دارند اما اگر چند سال دیگر هم روزی 18 ساعت کار کنم، زندگیمان مرفه خواهد شد. درسته که دارا هستم اما یه صدایی درونم میگه که از فقر آینده باید بترسم"
"برای اینکه آشفتگی ام رو حل کنم به هر دری می زنم مثل وبگردی، مشروبات الکلی، روابط با دوستان و مشغولیت با موبایل. در همه اینها به دنبال پناه می گردم ولی اصلاً به یاد خدا نمی افتم و نمی پرسم که از جهت خدا چه کرده ام که روانم اینقدر پریشان شده است."
"هرچند نمازم ممکن است قضا بشه، اما هم صحبتی دوستانم را ترجیح می دهم."
"بعضی از احکام خدا به نظرم ناجور است. مثلاً چرا باید یک زناکار صد تازیانه بخورد؟"
"سرگروه ما در شرکت مرد خوش فکری است، به نظرم برای پیشبرد کار گروهی اشکالی ندارد گناه های کوچکی را انجام دهیم، کمی مردم را فریب دهیم یا از راهکارهای غیر مشروع استفاده کنیم."
"من خوشبختی دخترم را می خواهم. به حرف های مردم بسیار حساسم. برای جهاز دخترم گرانترین وسیله ها را میخرم، حتی اگر تا آخر عمر هم به آنها احتیاج نداشته باشد."
"اگر برای عروسی خرج های اضافه نکنم، مردم پشت سرم حرف در می آورند. حتی اگر مجبور شوم به زیر قرض روم، خرج های اضافه را کنار نخواهم گذاشت."
"درسته که همسر و فرزندانم الان به حضور من نیاز دارند اما اگر چند سال دیگر هم روزی 18 ساعت کار کنم، زندگیمان مرفه خواهد شد. درسته که دارا هستم اما یه صدایی درونم میگه که از فقر آینده باید بترسم."
"تا وقتی که ما هم دچار مشکل اقتصادی هستیم و دیگران به ما کالاهای بد کیفیت را در بسته بندی مرغوب قرار می دهند ما هم همین کار را می کنیم."
"برای من اولویت آن است که فرزندانم در درس های مدرسه و کلاس زبان عقب نمانند. نماز خواندن و رعایت حجاب خیلی اولویت ندارد."
"باید امروزی باشیم و مطابق با سبک زندگی مردم به پیش برویم، هر طور شد اشکالی ندارد."
"مدتیه رسم شده که .... ما هم باید همون کار رو بکنیم حتی اگر در توانمان نباشه."
"آخه مردم چی میگن اگه ...."
"جلوی مردم بده که ..."
"فلان کس اگه نبود الان ما از گرسنگی مرده بودیم."
"اگه فلانی نبود من هیچ وقت نمی تونستم...."
شاید شما هم بتوانید این لیست را تکمیل کنید ...
پی نوشت ها:
1. انداد جمع "ند" است(هموزن ضد) به معنای "مثل و مانند" و آیاتی که در آنها کلمه "انداد" وجود دارد به شرح زیر است:
الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (بقره، آیه 22)
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَ لَوْ یَرَى الَّذینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعَذابِ (بقره، آیه 165)
وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِیُضِلُّوا عَنْ سَبیلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصیرَکُمْ إِلَى النَّارِ (ابراهیم، آیه 30)
وَ قالَ الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذینَ اسْتَکْبَرُوا بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَکْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فی أَعْناقِ الَّذینَ کَفَرُوا هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (سبأ، آیه 33)
وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنیباً إِلَیْهِ ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِیَ ما کانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلیلاً إِنَّکَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ (زمر، آیه 8)
قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذی خَلَقَ الْأَرْضَ فی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِکَ رَبُّ الْعالَمینَ (فصلت، آیه 9)
گفتگو براى ازدواج
در میان مسلمانان و مردم مؤمن رسم بر این است، که پس از اتمام تحقیقات خانواده پسر و دختر، جهت امر ازدواج و مِهربران، و شرایط عقد و عروسى با هم به گفتگو مىنشینند.
سعى خانوادهها باید بر این باشد، که در مشورت و پاسخ سئوالات و پرسشهائى که در رابطه دختر و پسر مىشود، آن سئوالات و پاسخهائى که در چهارچوب شرع مقدس و جهت عقلائى مورد قبول است، با تمام وجود از خود صداقت نشان دهند.
سنّ واقعى دختر و پسر را بگویند، شغل پسر و دارائى وى و اخلاق و رفتار و روحیات، و طریقه معاشرت و معاشران وى را، و اینکه تحصیلات او در چه مرحلهاى است به راستى و درستى بیان کنند، اگر عیب و نقصى در او هست خبر دهند، شاید آن عیب و نقص قابل اغماض باشد، و نیز خانواده دختر در پاسخ به سئوالات خانواده پسر صداقت و انصاف به خرج دهند، و از گفتن سخن راست و کلام صدق وحشت نکنند، که بیان تمام مسائل لازم راه هرگونه اشکال و بنبست را در آینده مىبندد، و از پیش آمدن خسارت و تلخى و تفرقه، و به هم خوردن رابطه دو خانواده، و ایجاد بگو مگو جلوگیرى مىکند.
در این زمینه مکر و حیله و خدعه و تزویر و تدلیس و عیبپوشى، خلاف اخلاق و حرام شرعى، و معصیت بزرگ است، و دود این آتش در درجه اول به چشم زن و شوهر، و در مرحله دوم به چشم دو خانواده مىرود.
راستى و صداقت هر دو خانواده را از زیان و خسارت، و از به بار آمدن تلخى و محنت حفظ مىکند، و راه تصمیمگیرى را براى هر دو طرف آسان نموده، و موجب فلاح و نجات و رستگارى است.
تدلیس و خدعه و مکر و حیله گاهى مجوّز بهم خوردن عقد، و ساقط شدن مهر، و فسخ نکاح بدون طلاق است، و این گشایشى است که اسلام به یکى از دو طرف که در معرض خدعه و تدلیس قرار گرفتهاند داده است.
قرآن مجید و روایات مردم را از هر گونه خدعه و مکر و تدلیس و فریبدادن منع مىکنند، و خدعهگر را مستحق عقاب الهى در دنیا و آخرت مىدانند.
رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) مىفرماید:
لِیْسَ مِنّا مَنْ ماکَرَ مُسْلِماً.
از ما نیست کسى که با مسلمانى مکر کند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) مىفرماید:
الْمَکْرُ بِمَنْ ائْتَمَنَکَ کُفْرٌ.
مکر به کسى که تو را امین خود قرار داده کفر است.
و نیز آن حضرت فرمود:
مَنْ مَکَرَ حاقَ بِهِ مَکْرُهُ.
کسى که خدعه و حیله کند و نسبت به مردم مکر بورزد، زیان و ضرر مکرش خود او را خواهد گرفت.
در خطبه 193 نهجالبلاغه حضرت مولا در ویژگى اهل تقوا مىفرماید:
وَلا دُنُوُّهُ بِمَکْر وَخَدیعَه.
نزدیک شدن اهل تقوا به مردم با کمک مکر و حیله نیست.
رسول حق (صلى الله علیه وآله وسلم) مىفرماید:
الْمَکْرُ وَالْخَدیعَهُ وَالْخیانَهُ فِى النّارِ.
مکر و خدعه و خیانت در آتش جهنم است.
و نیز آن حضرت فرمود:
مَنْ کانَ مُسْلِماً فَلایَمْکُرُ وَلایَخْدَعُ فَإِنّى سَمِعْتُ جَبْرَئیلَ یَقُولُ: انَّ الْمَکْرَ وَالْخَدیعَهَ فِى النّارِ.
کسى که مسلمان است مکر و خدعه نمىکند، من از جبرئیل شنیدم مکر و خدعه در آتش است.
مسائل مربوط به تدلیس، و مخفى کردن عیوب مرد یا زن، و خدعه و حیله و خلاصه آنچه که مرد یا زن را در ادامه زندگى، یا طلاق، یا رها کردن بدون طلاق، و مدیون بودن مرد نسبت به مهر، یا ساقط شدن مهر و صداق آزاد مىگذارد در جلد صدم بحار چاپ مؤسسه وفاء بیروت صفحه 361 به بعد و در رسائل عملیه مراجع بزرگ در بخش ازدواج به طور مفصل آمده است.
***
وجوب پرداخت مِهر و صداق
پس از گفتگوى صادقانه بین دو خانواده، یا عروس و داماد، بنا بر اصول شرعیه در مسئله صداق در حدّى که افراط و تفریط در کار نباشد توافق نمایند.
البته به هر مقدار که در مهر و صداق آسانگیرى شود، و اندازه آن را در حد اعتدال قرار دهند بیشتر موجب خوشنودى حق است.
اولیاى اسلام براى اینکه زمینه ازدواج دختران و پسران بهتر و راحتتر فراهم شود، سفارش اکید نمودهاند که در مسئله مهر و صداق سختگیرى نشود.
خانوادهها تصور نکنند مهر سنگین باعث استحکام زندگى و تداوم آئین نکاح است، چه بسا دخترانى که با مهر سنگین به خانه پدر برگشتند و به خاک ذلت نشستند، و آرامش روحى خود را از دست دادند.
در این امور به رحمت و لطف و عنایت حضرت حق تکیه کنید، و از آنچه باعث دردسر و تحقیر و توهین در آینده براى یکى از دو طرف است بپرهیزید.
چون در مسئله مهر توافق حاصل شد، و به رضایت طرفین اصلى یعنى عروس و داماد اندازه آن معین گشت، به محض اجراى صیغه عقد نصف آن دین واجب بر عهده شوهر، و نصف دیگر پس از عروسى و زناشوئى و همخوابگى بر عهده مرد به عنوان دین شرعى مستقر مىگردد، چنانچه همان وقت عقد پرداخت شود، ذمه شوهر آزاد، و زن به حق شرعى و قانونى خود رسیده.
جوانان به این معنى توجه داشته باشند، که مهر و صداق پرداختش بر عهده آنان لازم، و امساک از رساندنش به صاحب حق حرام و گناه بزرگ است.
وجوب اداى مهر حقیقتى است که در قرآن مجید در سوره مبارکه بقره آیات 237 236 و 241 و در سوره نساء آیه 4 و سوره قصص آیات 27 و 28 و سوره احزاب آیه 49 به آن تصریح شده، و کسى را نمىرسد که در این زمینه و در زمینههاى دیگر کمترین ستمى به زن روا دارد.
رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:
مَنْ ظَلَمَ امْرَأَهً مَهْرَها فَهُوَ عِنْدَاللّهِ زان یَقُولُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ یَوْمَ الْقِیامَهِ: عَبْدى زَوَّجْتُکَ أَمَتى عَلى عَهْدى فَلَمْ تُوفِ بِعَهْدى وَظَلَمْتَ أَمَتى فَیُؤْخَذُ مِنْ
حَسَناتِهِ فَیُدْفَعُ الَیْها بِقَدْرِ حَقِّها، فَإِذا لَمْتَبْقَ لَهُ حَسَنَهٌ أُمِرَ بِهِ الَى النّار بِنَکْثِهِ لِلْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُولًا.
کسى که مهر زن را ظالمانه نپردازد، نزد خداوند زناکار محسوب مىشود، روز قیامت حضرت حق به او خطاب مىکند، بنده من کنیزم را بر اساس پیمانى که با تو بستم «عقد و ازدواج» به تو تزویج نمودم،
به پیمان من وفا نکردى، و بر او ستم روا داشتى، سپس به اندازه حق زن از حسنات مرد برداشته در پرونده همسرش مىگذارند، و چون حسنهاى به اندازه پرکردن حق زن نماند، به گناه پیمانشکنى به آتشش مىبرند، عهد و پیمان مسئولیت دارد.
امام صادق (علیه السلام) مىفرماید:
السُّراقُ ثَلاثَهٌ:
مانِعُ الزَّکاهِ، وَ مُسْتَحِلُّ مُهُورِ النِّساءِ، وَ کَذلکَ مَنِ اسْتَدانَ وَلَمْیَنْوِ قَضاءَهُ.
دزدان سه طایفهاند:
آنان که از پرداخت زکات بخل میورزند، کسانى که خوردن و به غارت بردن مهر زن را حلال مىدانند، و مردمى که قرض مىگیرند و خیال اداى آن را ندارند.
حضرت رضا (علیه السلام) از پدران بزرگوارش از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت مىکند:
إِنَّ اللّهَ تَعالى غافِرُ کُلِّ ذَنْب إِلّا مَنْ جَحَدَ مَهْراً أَوِاغْتَصَبَ أَجیراً أَجْرَهُ
أَوْ باعَ رَجُلًا حُرّاً.
خداوند متعال آمرزنده هر گناهى است مگر گناه انکار مهر زن، یا غصب دستمزد اجیر، یا فروش انسان آزاد.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
أَقْذَرُ الذُّنُوبِ ثَلاثَهٌ: قَتْلُ الْبَهیمَهِ وَحَبْسُ مَهْرِ الْمَرْأَهِ، وَمَنْعُ الْاجیرِ أَجْرَهُ.
پلیدترین گناه قتل نفس، خوددارى از پرداخت مهر، و نپرداختن اجرت مزدور است.
از جانب اولیاء اسلام به زنان باکرامت توصیه شده، اگر زمینه مناسبى در برنامه بخشیدن مهر به شوهر ببینند، از این مرحله عالى اخلاقى که نشان جود و کرم و سخاوت و بزرگوارى است چشمپوشى نکنند.
در روایت بسیار مهمى از رسول خدا آمده:
ما مِنْ امْرَأَه تَصَدَّقَتْ عَلى زَوْجِها بِمِهْرِها قَبْلَ أَنْ یَدْخُلَ بِها إِلّا کَتَبَ اللّهُ لَها بِکُلِّ دینار عِتْقَ رَقَبَه قیلَ یا رَسُولَ اللّهِ فَکَیْفَ الْهِبَهُ بَعْدَ الدُّخُولِ؟ قالَ: إِنَّما ذلِکَ مِنَ الْمَوَدَّهِ وَالْالْفَهِ.
زنى که در زمان عقد، قبل از آنکه حق همبسترى و زناشوئى انجام بگیرد، مهرش را به شوهر ببخشد، به هر دینارى ثواب یک بنده آزاد کردن در نامه عملش ثبت مىشود، گفته شد یا رسول اللّه اگر بعد از انجام عروسى این بخشش انجام بگیرد چگونه است، فرمود هبه مهر پس از عروسى نتیجه محبت و انس است.
***
جهاز عروس
در میان مردم مؤمن و مسلمان رسم است که از باب پدرى و بزرگترى، و لطف و محبت، و عشق و علاقه، بزرگ خانواده، و ولىّ دختر، براى فرزند دلبند، و نور چشم عزیز خود، جهاز تهیه مىکند.
در این زمینه، باید به خانواده عروس و داماد این معنا را توجه داد، که داماد عزیز و خانواده محترمش قناعت را که اخلاق انبیاء و اولیاء و حقیقتى محبوب خداوند است از یاد نبرند، و آنچه را خانواده عروس به اندازه توان و قدرت خود به دنبال دختر فرستادند با چشم عنایت و محبت و با دیده قناعت بنگرند، تا خداى نخواسته، قدم سرزنش و تحقیر، و
سرکوفت، و حمله به شخصیت افراد، در سرزمین زندگى وارد نگردد. و پدر محترم عروس در تهیه جهاز شأن انسانى، و موقعیت اجتماعى خود و خانواده طرف را لحاظ کند، و از طرفى از اسراف در این مسئله بپرهیزد که خداوند دشمن مردم مسرف است.
نیازى نیست که جهازى وسیع، و اشیائى گرانقیمت، و اجناسى فوقالعاده تهیه شود، و خرج جهاز خارج از حدود شرعى و عرفى صورت گیرد، و دین و بدهى کمرشکنى به خاطر تهیه جهاز به جاى ماند.
در این مسئله حتماً از چشم همچشمى، و نظر به جهاز اسرافى دیگران دوختن بپرهیزید، و کارى نکنید، که جوانان توقعشان نسبت به جهاز سنگین زنده شود، و تنها سراغ دخترانى بروند که پدرانشان از ثروت بادآورده بهرهمندند، و براى سایرین در مسئله ازدواج دردسر و مشکلات لاینحل بوجود بیاید، که این همه خلاف انسانیت، و مورد نفرت حق و موجب عذاب و گرفتارى در روز قیامت است.
جهاز را از مال حلال، و ثروت پاک تهیه کنید، که عبادت واجب عروس و داماد در لباسها و فرشها و خانه تهیه شده صحیح و شرعى باشد.
خود را به خاطر فرزندان و توقعات بیش از اندازه آنان به دردسر دچار نکنید، و محض آنان راه عقاب و عذاب قیامت را به روى خود باز منمائید.
الگوى الهى و معنوى در جهاز عروس
علامه مجلسى در احوالات حضرت زهرا (علیها السلام) در کتاب باارزش بحار از قول حضرت صادق (علیه السلام) روایت مىکند:
امیرالمؤمنین از زندگى مادى جز یکى دو دست لباس، یک شتر، یک شمشیر، و یک زره چیزى نداشت، درآمد روزانه او از کار کردن در باغ و زمین کشاورزى دیگران تأمین مىشد، چون براى خواستگارى سیده زنان آفرینش به محضر رسول حق آمد، حضرت به او فرمود برخیز و زره را بفروش، زره را فروختم، پولش را در دامان رسول حق ریختم نه من گفتم چه مقدار است، و نه آن حضرت اندازهاش را از من پرسید.
مشتى از پولها را به بلال مرحمت کرد و فرمود با آن براى دخترم عطر تهیه کن، و قسمتى را به ابوبکر داد و فرمود لباس و اثاث منزل آماده نما، به عمار و جمعى از اصحاب فرمود او را در خرید لباس و اثاث خانه کمک کنید، آنچه خریده شد عبارت بود از:
1 پیراهن: هفت درهم
2 چارقد: چهار درهم
3 چادر سیاه خیبرى
4 یک تخت طنابپیچ
5 یک جفت تشک که روکش آن کتان مصرى و داخل آن لیف خرما و پشم گوسپند بود.
6 چهار بالش که روکشش چرم طائف و درونش پوشال بود.
7 یک پرده پشمین
8 یک حصیر
9 آسیاى دستى
10 یک طشت مسى
11 یک مشک آب
12 یک قدح
13 یک دولچه آب
14 یک آفتابه
15 یک خم سبزرنگ جهت نگهدارى آب یا مواد خوراکى
16 چند کوزه سفالین.
وقتى تمام اجناس را نزد رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) آوردند زیر و رو کرد و فرمود: خداوند براى اهل بیت مبارک کند.
آن مرد خدا در نوشتارش نوشته: این اجناس مختصر جهاز دخترى بود که پدرش قدرت و محبوبیّتى مافوق تصور داشت، و یارانش به جاى زر و سیم، جان و سر نثارش مىکردند، ولى نه دامادش را دچار غصه قرض کرد، و نه بیتالمال مسلمانان را که باید صرف مسکین و یتیم و مصالح عمومى شود، خرج خودنمائى و تجملات بیجا نمود، و نه سطح هزینه ازدواج را بالا برد، تا دیگران با الگو گرفتن از او در طول تاریخ دچار زحمت و رنج و محنت و غصه و اندوه شوند.
از همه مهمتر، آنقدر صفا و صمیمیت و یکرنگى و پاکى در کار بود، که وقتى خودش را از تهیه جهاز که وظیفه اخلاقى او بود عاجز دید، به داماد باکرامت پیشنهاد فروش زره داد، تا با قیمت آن جهاز و اثاث منزل تهیه کند، و این عمل را به هیچ عنوان موجب سرافکندگى و آبروریزى خود ندانست، و داماد باکرامت هم آنقدر صفا و پاکى و سلامت و نورانیت داشت، که کمترین سخنى تحت این عنوان که جهاز به عهده پدر دختر است به زبان نیاورد، و خیال آن را هم بر دل پاک و الهى خود نگذراند.
نتیجه این ازدواج یازده امام معصوم، و محصول این شجره طیبه از آن زمان تاکنون هزاران فقیه، دانشمند، حکیم، شاعر، عارف، عاشق حق، مرجع تقلید و انسانهاى مؤمن است، ازدواجى که از نظر برکت و برکات در تمام دوران هستى نمونه ندارد.
دعا در آستانه عروسى
مناجات با خدا، و دعا و تضرّع و زارى به پیشگاه حضرت او در تمام اوقات مطلوب، و به عنوان عبادت ارزیابى شده.
از جمله اوقات دعا، و دست برداشتن به سوى حق پیش از انجام مراسم عروسى است.
دعا در این زمان به اجابت نزدیک است، و زمینه تحقق آرزوهاى مشروع آماده است.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) مىفرماید: کسیکه قصد ازدواج دارد دو رکعت نماز بجاى آورد، و سوره حمد و یس را قرائت کند، و پس از پایان نماز به حمد و ثناى حق برخیزد و بگوید:
أللّهُمَ ارْزُقْنى زَوْجَهًصالِحَهٌ، وَدُوداً، وَلُوداً، شَکُوراً، قَنُوعاً، غَیُوراً، انْ احْسَنْتُ شَکَرَتْ، وَإِنْ اسَأْتُ غَفَرَتْ، وَانْ ذَکَرْتُ اللّهَ تَعالى اعانَتْ، وَانْ نَسیتُ ذَکَرَتْ، وَانْ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِها حَفِظَتْ، وَانْ دَخَلْتُ عَلَیْها سَرَّتْ، وَانْ امَرْتُها اطاعَتْنى، وَانْ اقْسَمْتُ عَلَیْها ابَرَّتْ قَسَمى، وَانْ غَضَبْتُ عَلَیْها ارْضَتْنى یا ذَالْجَلالِ وَالْاکْرامِ هَبْ لى ذلِکَ فَإِنَّما أَسْأَلُکَ وَلااجِدُ إِلّا ما قَسَمْتَ لى، فَمَنْ فَعَلَ ذلِکَ اعْطاهُ اللّهُ ماسَأَلَ.
خداوندا همسرى شایسته، با محبت، فرزندآور، سپاسگزار، قانع، باغیرت به من مرحمت فرما، چون به او نیکى کنم شکر کند، اگر در حقش به اشتباه و خطا بدى کنم گذشت نماید، اگر تو را یاد کنم کمکم دهد، اگر فراموش کنم یادآورى نماید، چون از نزدش بروم خودش و حیثیت مرا حفظ کند، به وقتى بر او وارد شوم خوشحال شود، امرش کنم از من فرمان ببرد، سوگندش دهم، به سوگندم پاىبندى کند، چون بر او خشم گیرم خوشنودم نماید، اى صاحب جلال و کرم این خواستهها را به من ارزانى دار، من از تو خواستم، و نمىیابم جز آنچه را مقدر من نمائى، آنگاه امیرالمؤمنین فرمود، هر کس در آستانه ازدواج چنین قدمى بردارد با عنایت و لطف حق به خواستههایش برسد.
آداب و اوقات عروسى
گروهى از خانوادهها تصور مىکنند، عقد و عروسى مجوزى براى انجام هر کارى است، که امیال و شهوات آنان اقتضا مىکند.
در زمان عقد و عروسى فرزندان خود، بنابر درخواست آنان، یا دوستان دو زوج، یا اقوام دست به محرّمات الهى مىزنند، و به خیال خود خوشى و لذت بیشترى را براى مجلس فراهم مىنمایند.
در حالى که عقد و عروسى باید توأم با وقار، و حفظ کرامت و شخصیت، و به دور از محرمات و گناهان، و عوامل تحریک شهوات باشد، تا موجبى براى جلب رحمت حق، و عاملى براى تحقق برکات الهى شود.
موسى بن جعفر (علیه السلام) فرموده: پرهیز از لذات و خوشیهاى غیرحرام به هیچ عنوان لازم نیست.
البته به وقت عقد و عروسى باید شاد بود، و عوامل و علل مشروع همچون خواندن با صداى نیکو، مزاح، انجام برنامههاى خندهآور را از یاد نبرد.
خواندن اشعار حکیمانه، سرودهاى بامفهوم و معنادار، شعارهاى شاد کننده، و انجام مراسمى که معمولًا در عرف زنان مسلمان در اینگونه مجالس بوده هیچ مانع شرعى ندارد، بیدار ماندن هم طبیعى این محافل است.
رسول حقّ مىفرماید: بیدارى تا دیروقت در سه برنامه بىاشکال است:
خواندن قرآن، طلب دانش، رساندن عروس به خانه شوهر.
اسلام عروسى را به هنگام شب بهتر مىداند، چنانکه عروسى حضرت زهرا به شب برگزار شد.
جابر انصارى مىگوید: چون رسول الهى فاطمه را براى على عقد فرمود، گروهى از کوتهنظران به حضرت اعتراض آوردند، که شما دخترت را به مهر اندک به على دادى، فرمود این عقد به اراده من نبود، خداوند على را به زهرا تزویج فرمود.
شب عروسى رسول حق استر سپید و سیاه خود را حاضر نمود، قطیفهاى روى آن انداخت و به فاطمه فرمود: سوار شو، به سلمان امر کرد، مهار شتر را بکش، و خود از پشت سر آن را مىراند، در میان راه صداى فرودآمدن چیزى شنید، نظر فرمود، دید جبرئیل و میکائیل هر کدام با هفتاد هزار فرشته از جایگاه رفیع خود فرود آمدهاند، سبب آمدن آنان را پرسید، پاسخ دادند، آمدهایم زهرا را تا خانه على بدرقه کنیم، سپس تبریک گفتند و صداى تکبیر از فرشتگان بلند شد، و رسول الهى هم اللّه اکبر گفت، از این جهت همراه عروس اللّه اکبر گفتن سنت شد.
آرى مراسم عروسى، و آداب شب شادى را باید چنان تهیه کرد، که باعث نزول فرشتگان و برکات حق شود.
حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
زُفُّوا عَرائِسَکُمْ لَیْلًا ...
عروس را شب به خانه شوهر ببرید.
حضرت رضا (علیه السلام) فرمود:
مِنَ السُّنَّهِ التَّزْویجُ بِاللَّیْلِ لِانَّ اللّهَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً وَالنِّساءُ انَّما هُنَّ سَکَنٌ.
عروسى در شب روش رسول خدا است، چه اینکه خداوند شب را مایه آرامش قرار داده، و زن هم آرامش خاطر است.
إِنَّهُ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ امَرَ بَناتُ عَبْدِالْمُطَّلِبِ وَ نِساءَ الْمُهاجِرینَ وَالْانْصارِ انْ یَمْضینَ فى صُحْبَهِ فاطِمَهَ وَانْ یَفْرَحْنَ وَیَرْجُزْنَ وَیُکَبِّرْنَ وَیَحْمَدْنَ وَلایَقُولَنَّ ما لایَرْضَى اللّهُ.
رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمان داد دختران عبدالمطلب و زنان مهاجر و انصار شب عروسى حضرت زهرا (علیها السلام) دنبال آن دختر فرزانه حرکت کنند، شادى نمایند، شعر بخوانند، اللّه اکبر و الحمد للّه گویند، و از چیزى که خدا راضى نیست در گفتار خود بپرهیزند.
غذا دادن به مهمانان که زحمت کشیده و دعوت دو خانواده را پذیرفتهاند از نظر اسلام مستحب است.
رسول حق فرموده:
لا وَلیمَهَ الّا فى خَمْس: فى عُرْس، اوْ خُرْس، اوْ عِذار، اوْ وَکار، اوْرَکاز، فَالْعُرْسُ التَّزْویجُ، وَالْخُرْسُ النِّفاسُ بِالْوَلَدِ، وَالْعِذارُ الْخِتانُ، وَالْوَکارُ الرَّجُلُ یَشْتَرِى الدّارَ، وَالرَّکازُ الرَّجُلُ یَقْدَمُ مِنْ مَکَّهَ.
ولیمه نیست جز در پنج برنامه: ازدواج، تولد فرزند، ختنه، خرید خانه، و بازگشت از مکه.
روایت شده در شب عروسى حضرت زهرا پیامبر فرمود: یا على به احترام همسرت غذائى عالى تهیه کن، سپس اضافه فرمود و گفت: گوشت و نانش از ما، خرما و روغنش از شما، امیرالمؤمنین فرماید: من خرما و روغن خریدم، و پیامبر آستین بالا زد خرما را در روغن خرد کرد و به هم زد تا به صورت «حیس»
درآمد، و قوچى فرستاد سر بریدیم و نان زیادى پختند و فرمود: یا على هر که را خواهى دعوت کن، من رفتم مسجد فریاد زدم دعوت ولیمه فاطمه را بپذیرید.
رسول خدا در رابطه با دعوتى که از انسان براى شرکت در عروسى مىشود فرمود:
اذا دُعیتُمْ الَى الْعُرُساتِ فَابْطِئُوا فَإِنَّها تُذَکِّرُ الدُّنْیا، وَ اذا دُعیتُمْ الَى الجَنائِزِ فَاسْرَعُوا فَإِنَّها تُذَکِّرُ الْاخِرَهَ.
چون به عروسى دعوت شدید عجله نکنید که عروسى یادآور دنیا و زندگى ظاهرى است، و زمانى که به تشییع جنازه دعوت شدید بشتابید که یادآور آخرت است.
خانوادهها باید مجالس عقد و عروسى را به گونهاى ترتیب دهند، که اولًا براى بچهها و نوجوانان و جوانان بدآموزى و زمینه ترغیب و تشویق به گناه و معصیت نداشته باشد، و در ثانى مردم مؤمن و زنان مؤمنهاى که دعوت شدهاند، بتوانند با خیال راحت شرکت کنند.
مجلسىکه موافق شرایطاسلامى برپامىشود، وحدودالهى درآن حفظ مىگردد، کلاس درسى براى جوانان و محل نزول رحمت حق براى اهل آن مجلس است.
آداب زفاف
در زمینه زفاف و زناشوئى در قرآن مجید و روایات آدابى بیان شده، که رعایت آنها به سود زن و مرد و فرزندان آنهاست.
به سفارشاتى که در این زمینه از رسول خدا و اهل بیت در معتبرترین کتابهاى حدیث آمده توجه نمائید:
عروس وقتى به خانه داماد آورده شد اخلاق اقتضا مىکند داماد کفش عروس را از پا درآورد، پاى عروس را بشوید، از در خانه تا جائى که ممکن است آبپاشى کند، که با این برنامه هفتاد هزار رشته فقر از خانه قطع مىگردد، و هفتاد هزار رشته از برکت خانه را مىپوشاند، هفتاد فرشته رحمت بالاى سر عروس به پرواز درآید که برکت آن تمام زوایاى خانه را مىگیرد، عروس از بیماریهائى چون جنون، جذام، برص تا زمانى که در آن خانه باشد در امان مىماند.
در هفته اول عروسى، عروس از خوردن شیر، سرکه، گشنیز، سیب ترش خوددارى نماید، زیرا این چهار در رحم او اثر منفى گذاشته و ممکن است او را نازا کند.
رسول خدا فرمود: اگر زن در موقع خوردن سرکه به ایام عادت بنشیند پاک شدنش را از عادت کُند مىنماید، گشنیز زمان عادت را شدت مىدهد، و زائیدن را بر او سخت مىکند، سیب ترش عادت را به سرعت قطع مىکند، و ماندن خون در رحم تولید بیمارى مىنماید.
از آمیزش در اول ماه و وسط و آخر ماه خوددارى شود، زناشوئى در بعدازظهر انجام نگیرد.
سخن در آن وقت، و نظر دوختن کراهت شدید دارد، به وقت زفاف در فکر زن دیگر بودن براى روحیه و فرزندى که بوجود مىآید بسیار مضرّ است.
لباس مختصر به تن داشتن براى مرد و زن به وقت زفاف به اخلاق و وقار نزدیکتر است.
ایستاده عمل کردن برنامه حیوانات، و موجب ناراحتى است.
از برنامه زفاف در شب عید فطر، و عید قربان و زیر درخت، و روبروى خورشید، و بین اذان و اقامه، و شب پانزده شعبانو روى بام، و شب سفر پرهیز شود.
زفاف و عروسى در شب دوشنبه و ابتداى شب سهشنبه و شب پنجشنبه و روز پنجشنبه و شب جمعه و عصر جمعه داراى منافع مادى، و منافع بسیار مهم معنوى است.
در اوقاتى که از زفاف و زناشوئى منع شده، احتمال پدید آمدن زیان و ضرر براى فرزند از قبیل: جنون، جذام، حماقت، چشمچپى، گنگى، کورى، بخل، زن صفتى، جدائى و تفرقه، عقیمى، ششانگشتى، چهارانگشتى، فقر، حرص بر تجاوز به جان مردم، کوردلى، بدصورتى، و کودنى، خواهد بود.
و در زمانهائى که به آن سفارش شده، واقعیاتى براى فرزند از قبیل، حفظ قرآن، رضایت به قضاى حق، ایمان، ایمنى از عذاب، مهر و عاطفه، رقّت قلب، جود و سخاوت، پاکزبانى، علم و دانش، سلامت دین و دنیا، و رسیدن به مقام اولیاءاللهى تحقق خواهد یافت.
این سلسله مسائل را نمىتوان با ابزار مادى، و وسائل طبى تشخیص داد، حقایقى است که رسول باکرامت اسلام به عنوان وصیت و سفارش خطاب به امیرالمؤمنین داشتند، و از آن حضرت خواستند این سفارش مرا در زمینه مسئله زفاف و زناشوئى حفظ کن چنانکه من بعد از شنیدن از جبرئیل بر حفظ آن اقدام نمودم.
از درجا انجام شدن برنامه زناشوئى منع شده، زیرا درجا عمل کردن ستم نمودن به زن است، این برنامه پس از مقدماتى که از نظر روانى و جسمى براى زن یا مرد سودمند است باید انجام بگیرد.
رسول حق مىفرماید:
ثَلاثَهٌ مِنَ الْجَفاءِ: انْ یَصْحَبَ الرَّجُلُ الرَّجُلَ فَلایَسأَلُهُ عَنْ اسْمِهِ وَ کُنْیَتِهِ، اوْ یُدْعَى الرَّجُلُ الى طَعام فَلایُجیبُ اوْ یُجیبُ فَلا یَأْکُلُ، وَ مُواقَعَهُ الرَّجُلِ اهْلَهُ قَبْلَ الْمُلاعَبَهِ.
سه برنامه از موارد ستم است: مردى با مردى همنشین شود، از اسم و کنیهاش نپرسد، انسان به مهمانى دعوت شود، اجابت ننماید، یا اگر اجابت کرد از غذاى دعوت کننده نخورد، و بدون مقدمات عاطفى، و جسمى عمل زناشوئى انجام بگیرد.
امام ششم فرمود:
ثَلاثٌ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلینَ: الْعِطْرُ، وَاحْفاءُ الشَّعْرِ، وَکَثْرَهُ الطَّرُوقَهِ.
سه چیز از روش انبیاء الهى است. استعمال بوى خوش، کوتاه کردن مو، و زیاد پاسخ گفتن به نیاز جنسى زن.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) مىفرماید: کناره گرفتن از زن، و محروم نمودن او از ارضاء غریزه جنسى موجب عذاب قبر است.
زفاف در ایام عادت معصیت، و منع آن بیش از چهار ماه بدون عذر، یا بدون رضایت همسر حرام و موجب عقاب، و در حال جنابت مکروه است.
على (علیه السلام) مىفرماید از انجام عمل جنسى بهطور درجا خوددارى کنید، زیرا براى زن نیازهاى عاطفى وجسمى هست، او را در این زمینه یارى دهید، سپس اقدام به برنامه زناشوئى کنید، هرگاه بهطور ناگهانى چشم شما به زن نامحرم افتاد، و زیبائى او براى شما شگفتآور بود، بلافاصله نزد همسر خود بروید، زیرا خداوند همان را که در آن نامحرم قرار داده، به همسر شما مرحمت فرموده، که گذشت از دیده دوختن به زن نامحرم، و نزد همسر خود رفتن راه شیطان را براى تسخیر قلب مىبندد.
اگر همسر نداشتید بدون فاصله دو رکعت نماز بخوانید، و خداوند را زیاد حمد کنید، وبر پیامبر وآلش صلوات فرستید، آنگاه ازفضل حضرت حق مدد بجوئید، که خداوند مهربان از باب رأفت خود، آنچه که شما را بىنیاز کند به شما حلال مىکند.
ثواب پاسخگوئى به نیاز جنسى زن به اندازهاى است که انسان را شگفتزده مىکند، در روایت بسیار مهمى آمده، رسول باکرامت اسلام به مردى فرمود:
اصْبَحْتَ صائِماً، قالَ، لا قالَ فَعُدْتَ مَریضَاً؟ قالَ: لا قالَ فَاتَّبَعْتَ جَنازَهً؟ قالَ لا قالَ فَاطْعَمْتَ مِسْکیناً؟ قالَ لا قالَ: فَارْجِعْ الى اهْلِکَ فَاصِبْهُمْ فَإِنَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْکَ صَدَقَهٌ.
امروز را روزهاى؟ گفت: نه، آیا مریضى را عیادت نمودهاى؟ گفت: نه، به تشییع جنازهاى رفتهاى؟ عرضه داشت نه، فرمود: از کار افتادهاى را طعام دادهاى؟ گفت: نه، فرمود: پس به خانه برگرد، و
حق زناشوئى با همسرت را به انجام برسان که این برنامه از جانب تو براى او صدقه است!!
از مجامعت در صورتى که طفلى در آن مکان باشد باید پرهیز کرد، زیرا از نظر روانى و اخلاقى براى کودک زیانبار است، و به فرموده امام ششم احتمال بوجود آمدن زمینه زنا براى او در آینده باشد.
با شکم پر از این عمل باید پرهیز داشت، زیرا زیان جسمى دارد.
از عمل زفاف، در زمانى که طفل شیرخواره در گهواره است و مىبیند بپرهیزید.
راستى اسلام از نظر مسائل اخلاقى و عاطفى و تربیتى، بخصوص در مسئله رعایت حق زنان، و اشراف به تمام زوایاى حیات، و شئون زندگى چه مکتب با عظمت، و از نظر دید و بصیرت نسبت به واقعیات فردى و خانوادگى و اجتماعى، و همه امور مادى و معنوى چه آئین شگفتآورى است، آرى باید اینچنین باشد زیرا تجلّى وحى و دانش حق و بینش پیامبر و اهلبیت است نه برخاسته از فکر محدود زمینى.
(ان اللّه یحب التوابین و یحب المتطهرین)
«بقره/ 222»
علی(ع) پیوسته به همسری با حضرت فاطمه(س) افتخار می نمود؛ چنان که در دیوان منسوب به آن حضرت، در ضمن اشعاری به وجود همسری با فاطمه(س) و قرابت با رسول خدا(ص) مباهات نموده است که ترجمه چند بیت از آن اشعار چنین است: «من به نعمتی که فرازنده هفت آسمان برای من فرستاد و مرا به آن اختصاص داد، افتخار می کنم.
در اطراف میدان جنگ کسی را همانند من نمی یابی. من در اسلام آوردن از دیگران سبقت گرفتم؛ آن گاه که طفلی زیبا بودم، به اسلام گرویدم. من به محمد(ص) نزدیکتر از دیگران هستم. اگر کسی هست بیاید و بررسی کند. مرا از علم آن قدر سرشار ساخت تا فقیه گردیدم.
افتخار من نسبت به تمام مردم به واسطه خویشاوندی با رسول خدا(ص) بیشتر است؛ زیرا آن حضرت پدر زن من و پدر فرزندانش می باشد. پس افتخار می کنم که رسول خدا(ص) مرا داماد کرد و فاطمه(س) را به ازدواج من درآورد.»
و نیز فرمود: «زهرا(س) محبوبی است که حبیب دیگری نمی تواند جای او را بگیرد و برای غیر او در قلب من جایی نیست.»
حضرت علی(ع) در موارد گوناگونی برای اثبات حقانیت خود به داشتن همسری چون فاطمه(س) استناد می کرد؛ از جمله:
1. در جریان سقیفه علی(ع) ضمن برشمردن فضایل و کمالات خویش و این که او باید بعد از پیامبر(ص) رهبری و هدایت جامعه اسلامی را عهده دار شود، به ابوبکر فرمود: تو را به خدا سوگند می دهم! آیا آن کسی که رسول خدا او را برای همسری دخترش «فاطمه» برگزید و فرمود: «خداوند او را به همسری تو (علی) درآورد، من هستم یا تو؟! ابوبکر پاسخ داد: تو هستی.»
2. در جریان شورای شش نفره که به توصیه خلیفه دوم برای انتخاب جانشین وی تشکیل شده بود و حضرت علی(ع) یکی از آنان محسوب می شد، حضرت خطاب به سایر اعضا فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم! آیا در بین شما به جز من کسی هست که همسرش بانوی زنان جهان باشد؟ همگی پاسخ دادند: نه.
3. معاویه در دوران حکومت غاصبانه اش به علی(ع) نامه ای می نویسد و برای خود افتخارها و امتیازهای علی(ع) را مدعی می شود. علی(ع) در پاسخ، ضمن رد امتیازهای بی اساس معاویه، به فضیلتها و امتیازهای خود اشاره کرده، می فرماید: نمی بینی مردمی از مهاجران را در راه خدا شهید نمودند که همگان از فضیلتی برخوردار بودند، تا آن که شهید ما حمزه شربت شهادت نوشید و به «سیدالشهداء» ملقب گردید، و چون رسول خدا(ص) بر او نماز خواند، به گفتن هفتاد تکبیر او را مخصوص گرداند؟! نمی بینی مردمانی در راه خدا دست خود را دادند و ذخیره ای از فضیلت برای خود نهادند، و چون یکی از ما را ضربتی رسید و دست وی جدا گردید (جعفر بن ابی طالب)، «طیارش» خواندند که در بهشت به سر برد و «ذوالجناحین» که با دو بال پرد؟! و اگر نبود که خدا خود ستودن را نهی کرد، گوینده (علی) فضیلتهای فراوانی برمی شمرد که دلهای مؤمنان با آن آشناست و در گوش شنوندگان خوش آواست...آن گاه فرمود: پیامبر(ص) از میان برخاست و دروغگو ابوجهل از شماست. اسدالله از ماست و «اسدالاحلاف» از شماست. دو سید جوانان اهل بهشت از ماست و «صبیة النار» از شماست، کودکانی که نصیب آنان آتش گردید.
«...منا خیر نساء العالمین، و منکم حمالة الحطب، و فی کثیر مما لنا و علیکم؛ بهترین زنان جهان افتخار ما و آن هیزم کش ننگ شماست. و بسیاری از این قبیل افتخارها و ننگها که مرز میان هاشمیان و امویان است. این فضیلتها از ماست و آن فضیلتها از شماست...».
در این فراز از سخنان علوی دو شخص از دو حزب رودر روی هم معرفی شده است، که هردو از نظر جنسیت در شمار بانوان هستند. از حزب الله، حضرت «فاطمه(س)» و از حزب شیطان، «ام جمیل» عمه معاویه و همسر ابولهب.
اگر از نظر خصوصیت های فردی به موضوع بنگریم، کفر ام جمیل و ایمان حضرت فاطمه(س) بر ما بسی روشن می شود. اگر در جنبه های اجتماعی آن تعمق کنیم، آنها در در دو جبهه مخالف، یکی برای نابودی اسلام و رسول اکرم(ص) می کوشد و دیگری برای سرافرازی اسلام آیین احمدی تلاش می کند. از این رو، درباره یکی سوره «تبت» فرود می آید و در شأن و عظمت دیگری سوره «کوثر» نازل می شود.
ازدواج امام علی(ع) با حضرت فاطمه(س)
و از حوادث سال دوم هجرت ازدواج میمون امیر المؤمنین علی(ع)با فاطمه دختر رسول خدا(ص)بود که به امر پروردگار صورت گرفت.
و ملخص آن، چنانکه در روایات بسیاری از شیعه و اهل سنت رسیده است، چنان بود که چون فاطمه به سن رشد رسید بزرگان اصحاب آن حضرت از مهاجر و انصار برای خواستگاری فاطمه به نزد رسول خدا(ص)آمدند و پاسخی که پیغمبر خدا به همه آنها می داد این بود که من در مورد ازدواج فاطمه منتظر فرمان و دستور خدا هستم و گاهی هم صغر سن و کم سالی فاطمه را دلیل بر رد درخواستشان ذکر می فرمود و کسی که تا به آن روز به این عنوان نزد پیغمبر(ص)نرفته بود، علی(ع)بود.
روزی عمر و ابو بکر که هر کدام برای خواستگاری رفته بودند و همان پاسخ را شنیده بودند با خود گفتند: چنین به نظر می رسد که رسول خدا(ص)فاطمه را برای علی نگاه داشته، خوب است به نزد علی برویم و او را برای این منظور نزد پیغمبر بفرستیم و از آن سو جبرئیل نیز نازل شده و دستور ازدواج فاطمه را با علی(ع)از طرف خدای تعالی به پیغمبر ابلاغ کرد.
برای این منظور روزی به جستجوی علی(ع)رفته و او را در نخلستانی که مشغول آبیاری درختان خرما بود پیدا کردند و پیشنهاد خواستگاری کردن فاطمه(ع)را از رسول خدا(ص)بدو دادند و علی(ع)نیز که خود مایل به این کار بود با پیشنهاد آن دو نفر دست از کار کشید و پس از آنکه وضو ساخته و دو رکعت نماز خواند به خانه رسول خدا(ص) آمد ولی شرم و حیا مانع شد که منظور خود را بر زبان آورد ورسول خدا(ص)از وضع ورود و نظر کردن به چهره علی(ع)مقصود او را دانسته و بدو گفت:
برای خواستگاری فاطمه آمده ای؟و چون پاسخ مثبت شنید از او پرسید: برای انجام این کار از مال دنیا چه دارد؟علی(ع)عرض کرد: شمشیری و اسبی و زره ام و شتر آبکشم. پیغمبر فرمود: اما شتر آبکش و شمشیر و اسب را که نمی توانی صرف این کار کنی و همه آنها مورد حاجت توست ولی زره خود را می توانی صرف این کار کنی.
علی(ع)به بازار آمد و زره خود را به چهارصد و هشتاد درهم فروخت و آن پول را آورده در دست پیغمبر ریخت، آن حضرت نیز مقداری از آن پول را به مقداد بن اسود داد تا جهیزیه ای برای فاطمه تهیه کند، مقداد هم به بازار رفته و سنگ آسیایی با ظرفی برای آب و تشکی از پوست خریداری کرده به نزد رسول خدا(ص)آورد و آن حضرت به کمک یکی از زنان وسایل ازدواج و زفاف زهرا(س)را فراهم کرد و پس از جنگ بدر مراسم زفاف و عروسی انجام شد.