دورنما
آنچه می خوانید، فشرده ای از زوایای حیات پربار جوان ترین پیشوای هدایت، نهمین مقتدای مکتب امامت، حضرت جوادالائمّه علیه السلام است.
زندگی کوتاه آن امام همام، که با مشکلات فراوان توأم بود؛ در بخش های ذیل قابل بررسی است:
1. از تولّد وی تا شهادت پدرش ( 195ـ 203 ه .).
2. دوره امامتش (203 ـ 220 ه .)؛
این بخش، در دو مرحله قابل طرح است:
الف) عصر مأمون عباسی (203ـ 218 ه.)؛
ب) زمان معتصم عباسی (218 ـ 220 ه.).
تولّد و شهادت
مورّخان در تاریخ تولّد امام جواد علیه السلام ، اختلاف دارند؛ عده ای میلاد آن حضرت را دهم رجب، برخی 15 ماه رمضان و بعضی نیز 19 ماه رمضان سال 195 ه . در شهر مدینه می دانند.1
پدر بزرگوار جواد الائمّه علیه السلام ، امام رضا علیه السلام می باشد؛ شخصیت ارجمندی که میزان فضایل و حیطه حیات علمی، عبادی و دینی اش، برکسی پوشیده نیست.
مادر امام جواد علیه السلام ، بانوی گرامی و پاکدامنی بود به نام «سبیکه» (سکینه) و به روایت دیگر «خیزران». آن بانوی مؤمنه به خاندان شایسته امّ المؤمنین «ماریّه قبطیّه»2 تعلّق داشت. بعضی ها نام وی را «ریحانه» و «درّه» نیز گفته اند.3
امام جواد علیه السلام بعد از 25 سال زندگی افتخارآمیز، سرانجام در آخر ذیقعده سال 220 ه . با تحریک معتصم عباسی و به وسیله همسرش امّ الفضل مسموم و به شهادت رسید. بدن مطهّرش در گورستان قریش در بغداد، کنار قبر جدّ بزرگوارش امام کاظم علیه السلام ـ کاظمین ـ به خاک سپرده شد.4
سخنان آغازین
امام جواد علیه السلام در روز سوم میلادش؛ لب به سخن گشود و بعد از حمد و ستایش خداوند متعال، به پیامبراکرم و خاندان عترت علیهم السلام درود فرستاد.
از حکیمه دختر موسی بن جعفر علیه السلام ، آن بانوی متدیّن و شایسته، که سرپرستی امور تولّد امام جواد علیه السلام را به عهده داشت، نقل شده است که گفت:
... امام جواد علیه السلام بعد از تولّد، فرمود: «اشهد ان لا اله الاّ اللّه و انّ محمّداً رسول اللّه.»
و در روز سوم بعد از میلادش فرمود: «الحمد للّه و صلّی اللّه علی محمّد و علی الائمّة الرّاشدین.»
و نیز افزود: در روز سوم تولّدش، چشمانش را گشود و به سوی آسمان چشم دوخت و سپس به سمت راست و چپ نگاه کرد. آنگاه فرمود: «أشهد ان لا اله الاّ اللّه، و أشهد انّ محمّداً رسول اللّه»؛ از دیدن حالت های وی تعجب کردم و هنوز در عالم شگفتی فرو رفته بودم که پدرش امام رضا علیه السلام آمد. به آن حضرت گفتم: از چیزهایی که از این کودک شنیدم، به شگفت آمده ام! پرسید: چه چیز شنیده ای؟ آنچه دیده و شنیده بودم، برایش تعریف کردم. حضرت فرمود:
«یا حکیمة! ماترون من عجائبه اکثر؛ ای حکیمه! شگفتی هایی که بعد از این، از او خواهید دید؛ بیشتر از آنچه تاکنون دیده اید، خواهد بود.»5
القاب، کنیه و نقش انگشتر
برای پیشوای نهم، القاب متعدّدی ذکر کرده اند؛ مهم ترین آنها عبارتند از:
جواد؛ تقی؛ مرتضی؛ قانع؛ رضی؛ مختار؛ باب المراد؛ زکی؛ متوکّل؛ منتجب6.
کنیه آن حضرت «ابوجعفر» می باشد که معمولاً در روایات تاریخی به «ابوجعفرثانی» معروف است تا با «ابوجعفر اوّل»، یعنی امام باقر علیه السلام اشتباه نشود.
نقش انگشتر آن امام همام، «العزّة للّه» بود.7
از نگاه دانشمندان اهل سنّت
سیمای پرفروغ و عالمتاب امام جواد علیه السلام نه تنها شیعیان را شیدای جمال و جلال خویش ساخته، که دانشمندان اهل سنّت را نیز از سکوت و خاموشی رهانیده است. آنان در منابع تاریخی و حدیثی خویش، به قدر ایمان و معرفت خود، زبان به حقیقت گشوده اند و شخصیت آسمانی پیشوای نهم شیعیان را چنین به تصویر کشیده اند:
1. سبط ابن جوزی حنفی (متوفّای 654 ق.):
«و محمد، الامام ابوجعفر الثانی کان علی منهاج أبیه فی العلم و التقی و الزهد و الجود... و کان یلقّب بالمرتضی والقانع...».8
2. کمال الدین محمد بن طلحه شافعی (متوفّای 652 ق.):
«... و ان کان صغیر السّنّ فهو کبیرالقدر، رفیع الذّکر...».9
3. شمس الدّین ذهبی (748 ق.):
«کان محمّد یلقّب بالجواد و بالقانع والمرتضی، و کان من سروات آل بیت النبی صلی الله علیه و آله وسلم ... و کان أحد الموصوفین بالسّخاء فلذلک لقّب الجواد...».10
4. ابن صبّاغ مالکی (متوفّای 855 ق.):
«و هو الامام التّاسع... عرف بأبی جعفرالثانی، و ان کان صغیرالسّنّ فهو کبیر القدر، رفیع الذّکر، القائم بالامامة بعد علیّ بن موسی الرّضا... للنصّ علیه والاشارة له بها من أبیه کما أخبر بذلک جماعة من الثّقات العدول».11
5. عبداللّه بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی (متوفّای 1154 ق.):
«... و کراماته رضی اللّه عنه کثیرة و مناقبه شهیرة، ثمّ ذکر بعض مناقبه و ختم حدیثه بقوله: و هذا من بعض کراماته الجلیلة و مناقبه الجمیلة».12
در طاعت کردگار
امام جواد علیه السلام عابدترین فرد زمانش بود. محبّت و علاقه اش نسبت به باریتعالی وصف نشدنی و خوف، خشوع و اخلاصش در طاعت و عبادت خداوند ستودنی است. برای ترسیم جلوه های عبادی آن حضرت، به چند نمونه بسنده می کنیم:
الف) نماز
امام جواد علیه السلام علاوه بر عبادات و نوافل معمول، نافله مخصوصی داشت. نافله آن حضرت دو رکعت بود؛ در هر رکعت، سوره فاتحه را قرائت می نمود و آنگاه هفتاد مرتبه سوره اخلاص را تکرار می کرد.13
هرگاه وارد ماه جدید می شد، در روز اوّل ماه، دو رکعت نماز به جای می آورد؛ در رکعت اوّل، بعد از سوره حمد، به تعداد روزهای ماه (30 مرتبه) سوره توحید را می خواند. در رکعت دوم بعد از حمد، سوره انّاانزلناه را مثل رکعت اوّل تلاوت می کرد.14
ب) روزه
روزه های مستحبّی آن حضرت نیز زیاد بود. پانزدهم و بیست و هفتم ماه رجب روزه می گرفت. اهل خانه و غلامانش نیز او را در روزه گرفتن همراهی می کردند.15
علاوه بر این، گاهی میزان عبودیت و بندگی خویش را نسبت به مقام لایزال الهی با اذکار و ادعیه ابراز می نمود. برخی از مناجات و ادعیه آن حضرت عبارت است از:
الف) در حال قنوت
«اللّهمّ أنت الاوّل بلا اوّلیّة معدودة، و الآخر بلا آخریّة محدودة، أنشأتنا لا لعلّة اقتساراً، واخترعتنا لا لحاجة اقتداراً، و ابتدعتنا بحکمتک اختیاراً، و بلوتنا بأمرک و نهیک اختباراً، و ایّدتنا بالآلات، و منحتنا بالأدوات، و کلّفتنا الطّاقة، و جشمتنا الطّاعة، فأمرت تخییراً و نهیت تحذیراً، و خوّلت کثیراً، و سألت یسیراً، فعصی أمرک فحلمت، و جهل قدرک فتکرّمت...»16
ب) بعد از نماز
«رضیت بااللّه ربّاً، و بالاسلام دیناً، و بالقرآن کتاباً، و بمحمّد نبیّاً، و بعلیٍّ ولیّاً، والحسن، والحسین، و علیّ بن الحسین، و محمّد بن علیّ، و جعفر بن محمّد، و موسی بن جعفر، و علیّ بن موسی، و محمّد بن علیّ، و علیّ بن محمّد، والحسن بن علیّ، و الحجّة بن الحسن بن علیّ، أئمّةً.
اللّهمّ ولیّک الحجّة فاحفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوقه و من تحته، وامدد له فی عمره، و اجعله القائم بأمرک، المنتصرلدینک و أره ما یحبّ و تقرّبه عینه فی نفسه و فی ذرّیته و أهله و ماله و فی شیعته و فی عدوّه، و أرهم منه ما یحبّ و تقرّبه عینه، واشف به صدورنا و صدور قوم مؤمنین.»17
ج)برای برآورده شدن حاجت
راوی می گوید: نامه ای خدمت امام جواد علیه السلام فرستادم. در آن نامه، از حضرت تقاضا کرده بودم که دعایی برایم یاد بدهد. آن حضرت این گونه برایم نوشت:
تقول اذا اصبحت و أمسیت: «اللّه اللّه اللّه، ربّی الرّحمن الرّحیم، لا اشرک به شیئاً» و ان زدت علی ذلک فهو خیر، ثمّ تدعو بما بدأ لک فی حاجتک، فهو لکل شی ء باذن اللّه تعالی، یفعل اللّه ما یشاء.18
اصحاب و شاگردان
امام جواد علیه السلام با توجّه به اینکه در سنّ جوانی به شهادت رسیدند، در عمر کوتاه و با برکت خویش علاوه بر انجام وظایف سنگین رهبری امّت، به تربیت شاگردانی که بتوانند پیام آسمانی خاندان نبوّت و امامت را به نسل های بعد منتقل سازند، توجّه خاص داشت.
دانشمندان علم رجال و تراجم، تعداد یاران و شاگردان امام جواد علیه السلام را 110 نفر ذکر کرده اند.19 اسامی برخی از آن چهره های تابناک، بدین قرار است:
«حسین بن سعید اهوازی، حسن بن سعید اهوازی، محمد بن اسماعیل بن بزیع، احمد بن أبی عبداللّه برقی، علی بن مهزیار، صفوان بن یحیی، عبداللّه بن صلت، علی بن اسباط، ابراهیم بن أبی محمود خراسانی، ابراهیم بن محمد همدانی، احمد بن محمد بن أبی نصر بزنطی کوفی، احمد بن معافی، جعفر بن محمد بن یونس احول، حسین بن بشار مداینی، حکم بن علیاء اسدی، حمزة بن یعلی اشعری قمی، داود بن قاسم بن اسحاق بن عبداللّه بن جعفر بن ابی طالب، صالح بن محمد همدانی، عبدالجبّار بن مبارک نهاوندی، زکریّا بن آدم، عبدالعظیم بن عبداللّه بن علی بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن أبی طالب، عثمان بن سعید عمری، علی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین، علی بن بلال بغدادی، فضل بن شاذان بن خلیل ابومحمّد ازدی نیشابوری، محمد بن عبدالجبّار، ابوعلی محمد بن عیسی بن عبداللّه بن سعد بن مالک اشعری، نوح بن شعیب بغدادی، یعقوب بن اسحاق سکیت (ابویوسف)، ابویوسف الکاتب یعقوب بن یزید بن حمّاد انباری، ابوالحصین بن الحضین الحضینی».20
انوار هدایت
در منابع تشیّع و تسنّن، از امام جواد علیه السلام حدود 250 گوهر ماندگار در زمینه های مختلف فقهی، اخلاقی و اجتماعی به ما رسیده است. شایسته است که به ذکر چند نمونه که بیشتر در منابع اهل سنّت است، اشاره کنیم؛ امید است که این جملات نورانی مشعلهای فروزانی باشند در دهکده ظلمانی جهان امروز و چراغ هایی در کوره راه های دشوار زندگی.
1. مَنِ اسْتَغْنی بِاللّهِ افْتَقَرَ النّاسُ اِلَیْهِ، وَ مَنِ اتَّقیَ اللّهَ اَحَبَّهُ النّاسُ؛ کسی که با اتکاء به خدا، روی نیاز از مردم بگرداند، مردم به او نیازمند می شوند. و کسی که پرهیزکاری پیشه سازد، محبوب مردمان می گردد.21
2. حَسْبُ الْمَرْءِ مِنْ کَمالِ الْمُرُوَّةِ اَنْ لا یَلْقی اَحَداً بِما یَکْرَهُ؛ کمال مروّت آن است که انسان با هیچ کس چنان رفتار نکند که برخودش نمی پسندد.22
3. مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبیحاً کانَ شَریکاً فیهِ؛ آنکه کار زشتی را نیکو شمارد، در آن کار شریک است.23
4. مَنْ وَعَظَ اَخاهُ سِرّاً فَقَدْ زانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِیَةً فَقَدْ شانَهُ؛ کسی که برادر مؤمن خود را پنهانی پند دهد، او را آراسته، و کسی که آشکارا و در حضور دیگران نصیحت کند، چهره اجتماعی او را زشت ساخته است.24
5. عُنوانُ صَحیفَةِ الْمُسْلِمِ حُسْنُ خُلْقِهِ؛ سرآغاز نامه عمل مسلمان در قیامت، نیک خُلقی اوست.25
6. مَنْ وَثِقَ بِاللّهِ وَ تَوَکَّلَ عَلَی اللّهِ نَجاهُ اللّهُ مِنْ کُلِّ سُوءٍ وَ حَرَزَ مِنْ کُلِّ عَدُوٍّ؛ هرکس به خدا اعتماد داشته باشد و بر او توکلّ کند، خدا او را از هر بدی نجات می بخشد و از هر دشمنی حفظ می کند.26
7. اَلْکَمالُ فِی الْعَقْلِ؛ کمال آدمی در خردمندی است.27
8. اَلْعامِلُ بِالظُّلْمِ وَالْمُعینُ عَلَیْهِ وَالرّاضی شُرَکاء؛ ستمکار و یاری کننده ستمکار و کسی که به ستم او راضی است، همه در گناه آن شریکند.28
9. یَوْمُ الْعَدْلِ عَلَی الظّالِمِ اَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الْجَوْرِ عَلَی الْمَظْلُومِ؛ روز دادخواهی و عدالت بر ستمگر سخت تر از روز ستم بر ستمدیده است.29
10. ثَلاثٌ یُبَلِّغْنَ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ تعالی: کَثْرَةُ اْلاِسْتِغْفارِ وَ لینُ الْجانِبِ وَ کَثْرَةُ الصَّدَقَةِ وَ ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فیهِ لَمْ یَنْدَمْ: تَرْکُ الْعَجَلَةِ وَالْمَشْوَرَةُ وَالتَّوَکُّلُ عَلَی اللّهِ عِنْدَ الْعَزْمِ؛ سه چیز انسان را به خشنودی خدا می رساند: بسیار آمرزش خواستن از خدا؛ نرم خویی با مردم؛ و بسیار صدقه دادن.
و سه خصلت است که در هر کس باشد، پشیمان نمی شود: شتاب نکردن در کارها؛ مشورت در کارها؛ توکّل بر خدا هنگامی که بر انجام کاری تصمیم می گیرد.30
11. اَلْعِفافُ زینَةُ الْفَقْرِ، وَالشُّکْرُ زینَةُ الْغِنی، وَالصَّبْرُ زینَةُ الْبَلاءِ، وَالتَّواضُعُ زینَةُ الْحَسَبِ، وَالفَصاحَةُ زینَةُ الْکَلامِ، وَالْحِفْظُ زینَةُ الرِّوایَةِ، وَخَفْضُ الْجَناحِ زینَةُ الْعِلْمِ، وَحُسْنُ الاَدَبِ زینَةُ الْعَقْلِ، وَبَسْطُ الْوَجْهِ زینَةُ الْکَرَمِ، وَ تَرْکُ المَنِّ زینَةُ الْمَعْرُوفِ، وَالْخُشُوعُ زینَةُ الصَّلوةِ، وَ تَرْکُ مالا یَعْنی زینَةُ الْوَرَعِ؛ پارسایی زینت فقر، شکر زینت توانگری، شکیبایی زینت بلا، فروتنی زینت شأن و بزرگی، گویایی زینت سخن، نگهداری و ضبط دقیق زینت روایت، تواضع زینت دانش، ادب زینت خرد، گشاده رویی زینت کرم و بخشندگی، منّت ننهادن زینت احسان و نیکی، توجّه و حضور قلب زینت نماز، ترک کارهای بیهوده زینت تقوا و پرهیزکاری است.31
12. کَیْفَ یَضیعُ مَنِ اللّهُ کافِلُهُ، وَ کَیْفَ یَنْجُو مَنِ اللّهُ طالِبُهُ؛ چگونه ممکن است کسی که خدا سرپرست اوست، تباه شود؛ و چگونه ممکن است کسی که خدا در تعقیب اوست، رهایی یابد؟32
13. عِزُّالْمُؤْمِنُ غِناهُ عَنِ النّاسِ؛33 عزّت مؤمن در بی نیازی از مردم است.
14. اَلْعُلَماءُ غُرَباءٌ لِکِثْرَةِ الْجُهّالِ بَیْنَهُمْ؛34 علما با زیاد بودن جاهلان، غریبند.
پی نوشت ها:
1. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، رسول جعفریان، ص 471، به نقل از: اصول کافی، ج 1، ص 452؛ الارشاد، ص 297؛ التهذیب، ج 6، ص 90؛ مسار الشیعه، ص 7؛ کشف الغمّه، ج 2، ص 343؛ المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 379.
2. «ماریّه قبطیه» کنیزی بود که به همسری رسول خدا(ص) در آمد. از وی ابراهیم فرزند پیامبر به دنیا آمد که در کودکی چشم از جهان فروبست.
3. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 472، به نقل از: فرق الشیعه، ص 100.
4. اصول کافی، ج 1، ص 497؛ التهذیب، ج 6، ص 90.
5. اعلام الهدایة، مجمع جهانی اهل بیت، ج 11، ص 28، به نقل از مستدرک عوالم العلوم، ج 23، ص 151 و 152؛ مناقب، ج 4، ص 394.
6. اعلام الهدایه، ج 11؛ ص 52، به نقل از مستدرک عوالم العلوم، ج 23، ص 27 ـ 29.
7. همان؛ به نقل از مستدرک عوالم العلوم، ج 23، ص 31.
8. اصول کافی، ج 1، ص 353؛ بحارالانوار، ج 50، ص 68.
9. مطالب السّؤول، ابن طلحه شافعی، ص 239؛ الفصول المهمّه، ص 252.
10. الوافی بالوفیات، ج 4، ص 105.
11. الفصول المهمّه، ص 251.
12. الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 168.
13. اعلام الهدایه، ج 11، ص 39، به نقل از حیاة الامام محمد الجواد(ع)، ص 67.
14. همان، به نقل از مستدرک عوالم العلوم، ج 23، ص 220.
15. همان، به نقل از مستدرک عوالم العلوم، ج 23، ص 222.
16. همان، ص 41، به نقل از مستدرک عوالم العلوم، ج 23، ص 212.
17. همان، به نقل از مستدرک عوالم العلوم، ج 23، ص 214 و 215.
18. همان، به نقل از مستدرک عوالم العلوم، ج 23، ص 218.
19. رجال شیخ طوسی، ص 397 ـ 409.
20. اعلام الهدایه، ج 11، ص 198 ـ 209؛ ر. ک: رجال کشّی، طبع مشهد، ص 275، 502، 503، 548، 550، 551 و 552؛ رجال نجاشی، ص 149، 190 و 253؛ حیاة الامام محمد الجواد(ع)، ص 139، 141، 156، 159 و 164؛ رجال شیخ طوسی، ص 405؛ فهرست شیخ طوسی، ص 58؛ جامع الرّواة، ج 1، ص 554.
21 ـ 26. نورالابصار، شبلنجی، ص 180 و 181.
27 ـ 32. الفصول المهمّه، ص 289 ـ 291.
33. اعلام الهدایه، ج 11، ص 240، به نقل از بحارالانوار، ج 75، ص 109
34. همان، ص 243.
قرآن می گوید: هر گناه یک اثر وضعی دنیایی دارد که نه فقط گناهکار بلکه دامن نسل او را هم میگیرد.
در قرآن آیات متعددی است که نشان می دهد بین اعمال و رفتار آدمیان با حوادث و پیشامدهای تلخ و شیرین زندگیشان، رابطهای تکوینی وجود دارد، پیوندی عمیق و معنادار که تحت تدبیر ربوبیت الهی است. به تعبیر مولانا:
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
فعل تو کان زایدت از جان و تنت
همچو فرزندی بگیرد دامنت
در اینجا به اختصار به چند نمونه از آیات اشاره می کنیم:
یک. شورى/30: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیر (اگر شما را مصیبتى رسد، به خاطر کارهایى است که کردهاید. و خدا بسیارى از گناهان را عفو مىکند )
بر مبنای این کریمه، هر مصیبتی که در مسیری زندگی به انسان می رسد نتیجه و محصول طبیعی بخشی از اعمالی است که از آدمی سر زده است و بخش دیگر اعمال زشت آدمی را خدا می بخشد و گرنه طبق نظامات حاکم بر هستی از جمله قانون علیت، هر موثری، اثری را به دنبال دارد قهرا.
شاید کسی اینجا اشکال کند که اگر همه مصیبتها معلول اعمال زشت آدمیاند پس مصیبتهای وارده بر حضرات معصومین(ع) یا اعمال افراد دیوانه و هیمنطور کودکان غیرمکلف، چگونه توجیهپذیر است؟
علامه طباطبایی جواب این شبهه را اینگونه میدهد:
این که در آیه فرموده" فبما کسبت أیدیکم" و مصائب را مستند به گناهان کرده خود دلیل است بر اینکه خطاب در آیه متوجه کسانى است که صدور گناه از آنان ممکن باشد، پس آیه شریفه از اول شامل انبیاء و افراد غیر مکلف نیست، و شامل نشدن آن از باب تخصص است نه تخصیص." (1)
دو. روم /41: ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون. (به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده، فساد در خشکى و دریا نمودار شده است، تا [سزاى] بعضى از آنچه را که کردهاند به آنان بچشاند، باشد که بازگردند. )
آیه یادشده نیز معنى وسیع و گستردهاى را پیرامون ارتباط" فساد" و" گناه" با یکدیگر بیان مىکند که نه مخصوص سرزمین مکه و حجاز است، و نه عصر و زمان پیامبر ص بلکه به اصطلاح از قبیل قضیه حقیقیه است که پیوند" محمول" و" موضوع" را بیان مىکند، به عبارت دیگر هر جا فسادى ظاهر شود بازتاب اعمال مردم است، و در ضمن یک هدف تربیتى دارد، تا مردم طعم تلخ نتیجه اعمالشان را بچشند، شاید به خود آیند.
بعضى مىگویند: این آیه ناظر به آن قحطى و خشکسالى مىباشد که به خاطر نفرین پیامبر ص دامان مشرکان مکه را گرفت، باران قطع شد، بیابانها خشکید و خشکیدهتر شد، و حتى استفاده از صید دریا (دریاى احمر) براى آنها مشکل گشت. به فرض که این سخن از نظر تاریخى صحیح باشد تنها بیان یک مصداق است و معنى آیه را در مساله ارتباط فساد و گناه هرگز محدود نمىکند، نه محدود به آن زمان و مکان و نه محدود به خشکسالى و کمى باران.
از آنچه در بالا گفتیم به خوبى روشن مىشود بسیارى از تفسیرهاى محدود و موضعى که از بعضى از مفسران ذیل این آیه نقل شده به هیچوجه قابل قبول نیست، مثل اینکه مراد از فساد در خشکیها، قتل هابیل به دست قابیل است، و منظور از فساد در دریا غصب کشتىها در عصر موسى و خضر است.
یا اینکه منظور از فساد دریا و صحرا زمامداران فاسدى هستند که همه این مناطق را به فساد مىکشند. البته ممکن است یکى از مصداقهاى فساد این چنین افراد بوده باشند که بر اثر دنیاپرستى و مجامله و تن در دادن مردم به ذلت، بر سر آنها مسلط مىشوند اما مسلما تمام مفهوم آیه این نیست. ( 2)
سه: وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمیراً (و چون بخواهیم شهرى را هلاک کنیم، خوشگذرانانش را وا مىداریم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند، و در نتیجه عذاب بر آن [شهر] لازم گردد، پس آن را [یکسره] زیر و زبر کنیم.)
«أمرنا مترفیها»، یعنى بزرگان قوم را فرمان به اطاعت مىدهیم، زیرا خداوند به فسق و گناه دستور نمىدهد، بلکه به عدل و احسان فرمان مىدهد. شیوهى هلاک کردن خدا به این نحواست که به اطاعت دستور مىدهد، مرفهان بى درد مخالفت مىکنند و افراد عادى هم از آنان پیروى مىکنند، آنگاه قهر الهى بر همگان حتمى و محقق مىشود، و عذاب و غضب الهى فرا مىرسد.
ارادهى قهر خداى حکیم، براساس زمینههاى گناه و خصلتهاى منفى ماست، و گرنه خداوند مهربان، بىجهت ارادهى هلاک قومى را نمىکند. به فرمودهى حضرت رضا علیه السلام: ارادهى الهى در این آیه، مشروط به فسق ماست(3)
تاثیر رفتار ما در نسل ما
نکته دیگری که قرآن ما را بدان رهنمون می شود این است که اعمال گذشتگان بر آیندگان اثر می گذارد. به دیگر سخن، آثار رفتار آدمی نه تنها او بلکه دامن نسلش را هم می گیرد همچنان که ممکن است فرزندان به نعمت پدران و نیاکانشان متنعم نیز شوند.
آیاتی متعددی از قرآن ناظر به این معناست از جمله آیه 90 سوره یوسف، آیه 28 سوره زخرف و الخ که ما در اینجا تنها به یک نمونه اشاره می کنیم:
نساء/9: وَ لْیَخْشَ الَّذینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدیداً (کسانى که اگر فرزندان ناتوانى از خود بیادگار بگذارند از آینده آنان مىترسند، باید (از ستم درباره یتیمان مردم) بترسند! از (مخالفت) خدا بپرهیزند، و سخنى استوار بگویند.)
شاید در نگاه نخست این آیه با آیات دیگر قرآن ناهماهنگ جلوه کند، زیرا قرآن کریم هر کس را مسئول اعمال خود معرفی میکند و بار وی را بر دوش خود او مینهد: (ولاتَکسِبُ کُلُّ نَفسٍ إلاّعَلَیها ولاتَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ اُخری)(انعام/164)
در پاسخ این شبهه اجمالاً میتوان گفت که اعمال انسان، افزون بر زنده و جاوید بودن، به فاعل خود مرتبط و از او جدا ناشدنیاند. از طرفی نسل گذشته، حال و آینده یک خانواده بر اثر وحدت رحم و خون و غذا و ثروت و... یک واقعیت به شمار میآیند؛ یعنی از همان غذا و خون و ثروتِ پدر، فرزندش شکل میگیرد و در حقیقت، فرزند ادامه وجود عنصری پدر و مادر است، از اینرو هم عمل گذشتگان در فرزندانشان و هم عمل فرزندان برای گذشتگان اثر دارد، چنان که خداوند درباره مومنان دارای عمل صالح میفرماید که آنان را به همراه ذریهشان در مجموعهای خانوادگی گرد میآورد تا کنار همدیگر بیشتر لذت ببرند: (والَّذینَ آمَنوا واتَّبَعَتهُم ذُرّیَّتُهُم بِایمانٍ ألحَقنا بِهِم ذُرّیَّتَهُم وما ألَتْناهُم مِن عَمَلِهِم مِن شیءٍ کُلُّ امرِئٍ بِما کَسَبَ رَهین).[طور/21]
این تأثیر و تأثّر نامحدود نیست، بلکه در محدودهای است که در رحامت و غذا و خون شریک هستند و به همان مقدار این افراد یک سلسله به شمار میروند؛ یعنی آثار گذشتگان آنها در آیندگانشان ظاهر میشود، بنابراین هنگامی که این سلسله در حکم یک واقعیت باشند، اگر بر اثر ظلم پدران به یتیمان مردم، فرزندانشان گرفتار ستم شوند، با آیه (ولاتَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ اُخری)(انعام/64) منافاتی ندارد.(4)
پینوشتها:
1. ترجمه تفسیر المیزان، ج18، ص: 88.
2. تفسیر نمونه، ج16، ص: 451.
3. تفسیر نور، ج5، ص32.
4. تفسیر تسنیم، جلد 17، ص 443.
گویا از جمله اول آیه شریفه به ویژه از کلمه «لِقَوْمِهِ» بتوان استفاده کرد که موسى به بنىاسرائیل گفته باشد یا قومى إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ .... اى قوم من، اى جامعه من خدا به شما فرمان مىدهد ......
این تعبیر که از مفهوم آیه استفاده مىشود و به عبارت دیگر از عمق آیه شریفه بر مىآید نشانگر محبت و علاقه و ارزش دهى موسى هم چون دیگر پیامبران و مصلحان واقعى به انسانهاست.
علاقه و محبتى که به پشتوانهى آن از مردم جدا نمىشدند و از آنان روى نمىگرداندند و بر اثر آن به کار با عظمت و بىنظیر خود دستگیرى از بندگان براى نجاتشان از نکبتها و تاریکىها و جهالتها و هدایتشان به سوى خدا و آئین الهى و هر عمل خیرى ادامه مىدادند و بر آن پافشارى مىنمودند و به آزارها و مضیقهها و مشکلات و مصائبى که از این ناحیه به آنان مىرسید صبر و استقامت و شکیبائى غیر قابل وصف از خود نشان مىدادند.
موسى (ع) ذبح گاو را در کلامش به بنىاسرائیل فرمان و دستور خدا اعلام مىکند و مىگوید: خداوند به شما امر مىنماید که گاوى را ذبح کنید و هیچ قید و شرطى را هم براى گاو بیان نمىکند، اگر آنان گاوى معمولى را ذبح مىکردند، فرمان خدا را اطاعت کرده بودند، و امر حضرت حق را به اجرا گذاشته بودند و با سئوالات گوناگونشان کار را سخت و دشوار نمىکردند، اما به اختیار خودشان کار را به مضیقه و سختى کشاندند و براى پیدا کردن گاو مورد نظرشان خود را در رنج و زحمت قرار دادند.
نسبت فرمان ذبح به حضرت حق که حقیقت هم داشت و به راستى فرمان خدا بود إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ براى این بود که از شک و شبهه بنىاسرائیل در رابطه با این مسئله مهم که هم براى آنان مایه تصفیه اعتقاد بود و هم مشکل بزرگى را حل مىکرد جلوگیرى کند و تصور نکنند موسى این مطلب را از پیش خود گفته و مىخواهد آنان را به کارى معمولى وا دارد.
این گاوکشى براى این بود که «بنىاسرائیل چون سالیان دراز محکوم مصریان بودند، مانند هر قوم محکوم و زبون دیگران، خواه ناخواه اوهام و معتقدات مصریان بر آنان چیره شده بود، یکى از مقدسات مصرىها گاو بود، گویا احترام و تقدیس گاو در مصر مانند هند بیشتر در طبقه کشاورزان و دامداران شایع بود، چون بنىاسرائیل با این طبقه که اکثریت مردم آن سرزمین بودند آمیزش داشتند، تقدیس و پرستش گاو آنچنان سرایت کرد که بیشتر آنان عقیده یگانه پرستى و اعتقاد توحیدى پدران خود را فراموش کردند، شاید تقدیس گاو پس از خروج از مصر و زندگى طولانى در بیابان و معاشرت با قبائل گاوپرست نیز در آنان مؤثر بوده، در هر جا و به هر طریق باشد تقدیس گاو و گوساله در نفوس آنان ریشه داشته و محبت آن قلوبشان را فرا گرفته بود، چنان که در همین سوره بقره آیه 88 به آن اشاره مىکند:
وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ.
بنابراین اتخاذ گوساله پس از چند روز غیبت موسى از جهت غفلت و پیشآمد ناگهانى یا اغفال نبوده بلکه منشأش علاقه و کشش باطنى آنان به چنین پرستشى بود.»
این گاوکشى آنهم به دست خودشان براى این بود که خاطره تقدیس و پرستش آن از ذهنها و باطنها زدوده شود، و اعتقادشان از آلودگى پاک گردد و تصفیه شود، و از این بت قطع گردد و متوجه خداى جهان آفرین شوند و دلى پاک از بتها و صنمها به سوى او برند، و آن خانه معنوى را پس از در هم شکستن بت گاو و گوساله افق تجلى توحید نمایند و در سایه ایمان خالص به حضرت حق به عبادت عارفانه و عاشقانه برخیزند.
از جهت دیگر پیشآمد قتلى که همه بنىاسرائیل را مضطرب کرد، و اوضاعشان را به هم ریخت، و امنیت خاطرشان را در معرض تهدید قرار داد و مىرفت که به نزاع و جنگ قبیلهاى منجر شود و آتش خانمان سوزى را شعلهور سازد به موسى میدان داد که فرمان خدا را درباره کشتن گاو با آن که اجرایش بر بنىاسرائیل بخاطر تقدیس گاو بسیار سخت و دشوار بود اعلام کند تا با زدن عضوى از آن به بدن مقتول حیات به او باز گردد و قاتل را معرفى کند و آتش فتنه را بخواباند، اعتراضات و سئوالات گوناگون و بهانهجوئىهاى عجیب و غریب که در تاریخ معروف به بهانههاى بنىاسرائیلى شده براى این بود که شاید فرمان حق به ذبح گاو متوقف شود و راه فرارى از این حکم به رویشان باز شود تا به قداست گاو به اعتقادشان تجاوز نشود و حریم مقدس گاو محفوظ بماند!!
اما فرمان الهى بدون برو برگرد باید اجرا مىشد، و تعویق نسبت به آن جا نداشت، ولى بنىاسرائیل که دل به گاو داشتند و نمىخواستند دست به ذبح آن ببرند با همان روح جمود و تعصب جاهلى و تردید و شک درباره هر دستور با زبانى تند و لحنى زننده به موسى گفتند:
أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً؟!!
و آن حضرت با لحنى آرام و زبانى ملایم و کلامى با مفهومى معنوى و عالى به آنان گفت:
من از این که از نادانان به موقعیتها، و حقایق و به ویژه مقام والاى انسان باشم به خدا که پناه دهنده هر پناهندهاى است و قدرتش نسبت به هر چیز فراگیر است پناه میبرم.
نسبت دادن بازى گرفتن دیگران و مسخره کردن انسان به یک پیامبر آن هم سومین پیامبر اولوالعزم و دارنده مقام کلیم اللهى و بنده صالح و خالص و مخلص پروردگار که منبع کرامت و بزرگى و شرف و عزت و اصالت و صداقت بود از هر نسبت ناروائى نارواتر و نابجاتر است!
به بازى گرفتن دیگران و مسخره کردن آنان کار مردم پست و فرومایه و بىادب است، اینانند که دیگران را ملعبه هوا و هوس خود مىسازند و ارزش خویش و دیگران را نمىشناسند.
پیامبران مىدانند که انسان مقامى مادون حق و مافوق همه موجودات است.
پیامبران مىدانند که انسان بنیان الله و خلیفه خدا روى زمین است.
پیامبران مىدانند که انسان سرّ خدا و خدا سرّ انسان است، پیامبران همه استعدادها و ارزشهاى معنوى انسان را مىشناسند، آن بزرگواران هدفى در مقام تعلیم جز شناساندن این استعدادها و ارزشها و از قوه به فعلیت رسانیدن آنها ندارند، و با دستوراتى که از جانب خدا و خود ابلاغ مىکنند مىخواهند این استعدادها و ارزشها را بالا ببرند و از سقوط نگاه دارند.
آنان مىدانند که استهزاء به انسان و به مسخره گرفتن او کارى بسیار ناروا و ناشایست است و استهزاء کردن دیگران از گناهان محسوب شده، و مقام بلند عصمت آنان امتناع از این کار داشت.
ابنعباس در ذیل آیه 49 سوره کهف:
«یا ویلتنا مال هذا الکتاب لا یغادر صغیرة و لا کبیرة الا احصاها» مىگوید:
«الصغیرة التبسّم بالاستهزاء بالمؤمن والکبیرة القهقهة بذلک «0» و هو اشارة الى ان الضحک على الناس من الجرائم و الذنوب:»
صغیره تبسم مسخره آمیز به مؤمن و کبیره خنده قهقه استهزائى به اوست از گفتار ابن عباس که شاگرد امام معصوم بوده استفاده مىشود که خنده مسخره نسبت به مردم از جرائم و گناهان است.
مسخره کردن مردم در حقیقت کوچک شمردن آنان و سبک انگاشتن ایشان و فرومایه دیدن آنان است.
آیا چنین کارى آنهم بر پیامبرى معصوم و دلسوز و علاقهمند به هدایت همه انسانها سزاوار است؟!
ولى بنىاسرائیل بىتربیت، و آلوده به تردید و شک در نبوت موسى، با توجه به حسّگرائى و سبک مغزى که حاکم بر آنان بود مقام موسى را که مقامى عرشى و الهى بود تا حد یک دلقک و بازىگر پائین آوردند و در ارتباط با فرمانى که موسى از جانب خدا به آنان ابلاغ کرد گفتند:
أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً؟!!
جایگاه ادب در زندگى
ادب زمینه ساز رشد و بستر آراسته شدن انسان به تربیت اسلامى و سبب آبرو و احترام انسان نزد خدا و میان مردم است.
ادب به کوچک و بزرگ چه در گفتار و چه در کردار عامل جلب فیوضات الهى و سبب سعادت و خوشبختى، و ضامن خیر دنیا و آخرت انسان است.
از رسول خدا و امیرمؤمنان و دیگر امامان در این زمینه روایات بسیار مهمى رسیده که توجه به آنها و فراگیرى آنها جداً بر هر مسلمان و بلکه هر انسانى لازم و واجب است.
رسول خدا فرمود:
«الحرمات التى تلزم کل مؤمن رعایتها و الوفاء بها: حرمة الدین، حرمة الادب، و حرمة الطعام:» «1»
حرمتهائى است که رعایت و وفاى به آنها بر هر مؤمنى لازم است: احترام به دین، حرمت ادب، و حرمت غذا.
از امام موحدان امیرمؤمنان روایت شده است:
«ما هلک امرء عرف قدره:» «2»
کسى که اندازه و قدر خود را شناخت و همه جا این قدرشناسى را به کار گرفت هلاک و بىآبرو نشود.
«العلم وراثة کریمة، و الادب حلل حسان، و الفکرة مرآة صافیة، والاعتذار منذر ناصح، و کفى بک او با لنفسک ترکک ما کرهته لغیرک:» «3»
دانش و علم میراثى گران، و ادب زینت و زیورى زیبا، و اندیشه آئینهاى صاف، و پوزش پندآموزى خیرخواه، و ادب تو آنچه را که براى خود نمىپسندى براى دیگران بکار نمىبندى تو را کافى و بس است.
«فسد حب من لیس له ادب:» «4»
حب و شرافت کسى که فاقد ادب است تباه و ضایع است.
«لا حب ابلغ من الادب:» «5»
حب و شرافتى رساتر از ادب نیست.
«الادب خیر میراث و حسن الخلق خیر قرین:» «6»
ادب بهترین میراث و خوش خلقى بهترین همدم است.
از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«خمس من لم تکن فیه لم یکن فیه کثیر مستمتع قیل و ما هن یا بن رسول الله؟ قال: الدین، و العقل، و الحیاء و حسن الخلق و حسن الادب:» «7»
پنج چیز در هر کس نباشد، در او بهره زیادى نیست: گفتند آنها چیست؟ فرمود: دین، عقل، حیا، خوش خلقى، و ادب نیکو.
على (ع) فرمود:
«لا غنى کالعقل، و لا فقر کالجهل، و لا میراث کالادب، و لا ظهیر کالمشاورة:» «8»
هیچ ثروتى چون عقل، و هیچ تهیدستى چون نادانى، و هیچ میراى چون ادب، و هیچ پشتیبانى چون مشورت نیست.
و نیز آن حضرت فرمود:
«انکم الى الکتساب الادب احوج منکم الى اکتساب الذهب و الفضته:» «9»
به راستى شما به تحصیل ادب نیازمندتر از کسب طلا و نقره هستید.
موسى (ع) که منبع ادب و کرامت بود از تهمتى که به او زدند به خداى قادر پناه برد و به آنان گفت:
أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ
آرى تمسخر و استهزاء جز از مردم بیادب و نادان صادر نمیشود، استهزاء به غیر یا استهزاء به خلقت اوست یا به کارى از کارهاى وى مسخره کردن کیفیت خلقت مردم هیچ جایگاهى در عقل و منطق ندارد، و امّا فعل غیر اگر قبیح و نادرست است واجب و لازم است او را نسبت به زشتى کردارش بیدار کنند و با امر بمعروف و نهى از منکر از انحراف فعلى نجاتش دهند در هر صورت استهزاء گناه سنگینى است که جز از مردم جاهل و نادان صادر نمىشود.
ذبح بقره فلسفه و هدفى بسیار عالى داشت، بنىاسرائیل بىتوجه به آن هدف به موسى توهین روا داشتند، حضرت حق که فرمان به ذبح از پیشگاه مقدسش صادر شده بود اراده داشت تا با ذبح گاو به دست بنىاسرائیل که محبوب آنان و در نظرشان مقدس بود به توحید خالص برگردند، و به عرصه توبه و انابه از آلودگى باطن درآیند، و ریشه ارادت و وابستگى به گاو به عنوان موجودى مقدس و معبود و مورد پرستش از سرزمین قلب آنان کنده شود، تا با زدوده شدن غبار شرک باطنشان آماده تجلى توحید ناب شود، و نیز مشکل قتلى که براى آنان پیش آمده بود برطرف گردد، ولى آنان از طرفى موسى را متهم به بازیگرى با دیگران و به مسخره گرفتن افراد نمودند و از طرف دیگر با سئوالات گوناگون درباره گاو که چگونه باشد، چه رنگى او را پوشانده باشد، و ..... کار را بر خود سخت نمودند و خدا هم کار را بر آنان به خاطر لجبازى و اصرار بر پرسشهاى بیجا که در حقیقت به خیال خودشان راه فرارى براى انجام نگرفتن ذبح بود سخت گرفت.
پی نوشت ها:
______________________________
(0)- محجة البیضاء ج 5 ص 236.
(1)- تحف العقول 54.
(2)- بحار ج 72 ص 66.
(3)- بحار ج 72 ص 67.
(4)- تحف العقول 91.
(5)- بحار ج 72 ص 67.
(6)- تحف العقول 91.
(7)- بحار ج 72، ص 73.
(8)- بحار ج 1، ص 95.
(9)- غرر الحکم. ج 1 ص 303.
)
شأن نزول آیه ولایت
همه ی شیعیان دوازده امامی اتفاق نظر دارند که این آیه ی مبارکه هنگامی نازل شد که امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) انگشترش را در حال رکوع به مستمند بخشید.
این مطلب در روایات متواتری از طریق آنان نقل شده است. بنابراین از نظر آنان مسلم است، و جای هیچ تردیدی در آن نیست.
ولی این استدلال برای اهل تسنن کافی نیست و پرسش هایی برای آنان مطرح خواهد شد از جمله این که:
- آیا این روایات در کتاب های محدثان و مفسران اهل سنت آمده است؟
- آیا آنان این روایات را صحیح و قابل اعتماد می دانند؟
- آیا برای اثبات آن دلیل قانع کننده ای وجود دارد؟
ما ضمن مراعات اصول بحث و مناظره، در این بخش به نام برخی از بزرگان اهل سنت - که پذیرفته اند که این آیه در شأن امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) نازل شده است- اشاره می کنیم تا پیروان آنان و کسانی که کتاب های آنان را معتبر و روایات آن ها را مستند می دانند و به اصول مذهب آن ها پایبند هستند، نیز قانع شوند.
با بیان این مطلب، شأن نزول آیه شریفه روشن خواهد شد، و همچنین معلوم خواهد شد که این روایات مورد اتفاق شیعه و سنی، و مورد پذیرش آنان است.
اتفاق نظر مفسران در شأن نزول آیه
طبق آن چه که از بزرگان اهل سنت نقل شده است، همه ی مفسران در شأن نزول آیه ولایت اتفاق نظر دارد. این اتفاق نظر از سوی چهار تن از دانشمندان اهل سنت نقل شده است.
1- قاضی ایجی ( متوفای سال 756 ) نویسنده کتاب المواقف فی علم الکلام، که از مهم ترین کتاب های اهل سنت در علم کلام و اصول دین است. او می نویسد:
« تمامی مفسران اتفاق نظر دارند که این آیه مبارکه در ماجرای بخشیدن انگشتر امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) در حال رکوع نماز نازل شده است » (1).
2- میر سید شریف جرجانی ( متوفای سال 816 هـ ) در شرح المواقف به این اجماع اعتراف کرده است(2).
3- سعدالدین تفتازانی ( متوفای سال 793هـ ) در شرح المقاصد اجماع مفسران را بر این که آیه ی شریفه در شأن امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) نازل شده، نقل کرده است(3).
شرح المقاصد از کتاب های مهم اهل سنت در علم کلام است. این کتاب در مدارس آن ها تدریس می شود و در محافل علمی آن ها از جایگاه ویژه ای برخوردار است، به همین دلیل بسیاری از بزرگان اهل سنت بر این کتاب شرح و تعلیق نوشته اند.
4- علاء الدین قوشجی سمرقندی نیز از کسانی است که به اجماع مفسران بر این که آیه ی مبارکه در شأن امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) نازل شده، اعتراف کرده است(4).
بنابراین، تمامی مفسران اهل سنت معتقدند که این آیه مبارکه در شأن امیرمؤمنان علی (علیه السّلام)، و زمانی که آن حضرت در رکوع انگشترش را به مستمند بخشید، نازل شد.
این اجماع و اتفاق نظر را بزرگان و دانشمندان اهل سنت نقل کرده و به آن اعتراف نموده اند، یعنی همان کسانی که سخنان آن ها مورد اعتماد است و به کتاب هایشان استناد می شود.
آلوسی در تفسیر خود می نویسد:
« اکثر راویان اخبار معتقدند که این آیه در شأن علی (کرم الله وجهه) نازل شده است » (5).
ابن کثیر در تفسیر خود برخی از این روایات را در ذیل آیه مبارکه نقل نموده و حکم به صحت بعضی از آن ها داده است(6).
ابن کثیر کسی است که در تفسیر و تاریخ خود، تا آن جا که می توانسته، بر شیعیان خُرده گرفته و سعی کرده است تا اعتقاد آن ها را باطل جلوه دهد. اعتراف چنین شخصی به صحّت این روایات، ارزش علمی فراوانی دارد و راه فرار را بر خصم ما می بندد.
هنگامی که به کلمات بزرگان اهل سنّت در علم رجال مراجعه شد و سخنان آن ها در مورد راویان و ناقلان این احادیث بررسی گردید، این نتیجه به دست آمد که تعدادی از این احادیث بنا بر نظر آن ها- که از ناقدان معروف اهل سنّت در سند روایات هستند - صحیح بوده و قابل اعتماد است.
یکی از آن روایات، حدیثی است که ابن ابی حاتِم در تفسیر خود آورده است. وی از ابی سعید اشبح از فضل بن دکین از موسی بن قیس حضرمی از سلمة بن کهیل این گونه نقل می کند:
علی در حال رکوع انگشترش را به فقیر بخشید و این آیه نازل شد: ( انما ولیکم الله و رسوله... ) (7).
تا این جا به خوبی روشن شد که صحت این حدیث مورد اتفاق مفسران بوده و بنا بر گفته ی آلوسی بیشتر محدثان آن را نقل کرده اند که به نام برخی از آن ها اشاره شد و کلام ابن کثیر در صحت بعضی از آن ها نیز نقل گردید.
علمای علم کلام نیز - که در مورد دلایل امامت بحث کرده و دلیل های هر طرف را برای اثبات نظر خود ذکر کرده اند - می گویند که این آیه در همان جریان خاصّ نازل شده است.
آیه ولایت در سخن محدثان
بزرگان از پیشوایان محدثان نیز در قرن های مختلف، این حدیث را در کتاب های خود نقل کرده اند. اکنون به اسامی برخی از کسانی که این حدیث را در آثار خود آورده اند اشاره می کنیم:
1- حافظ عبدالرزاق صنعانی
وی نویسنده ی کتاب المصنف، و استاد بُخاری ( مؤلف کتاب صحیح بُخاری ) است.
2- حافظ عبد بن حمید نویسنده ی کتاب المسند
3- حافظ رزین بن معاویة عبدری اندلسی
وی کتاب الجمع بین الصحاح الستّه را تألیف کرده است.
4- حافظ نَسایی
وی نویسنده کتاب صحیح است و این حدیث را در صحیح خود نقل کرده است.
5- حافظ ابو جعفر محمد بن جریر طبری
وی مؤلف دو کتاب مشهور و معروف تاریخ و تفسیر طبری است.
6- حافظ ابن ابی حاتِم رازی
وی محدث و مفسر پرآوازه ای است، و ابن تیمیه در منهاج السنّه معتقد است که تفسیر او از هر روایت جعلی و ساختگی خالی است.
7- حافظ ابوالشیخ اصفهانی
8- حافظ ابن عساکر دمشقی
9- حافظ ابو بکر بن مردویه اصفهانی
10. حافظ ابوالقاسم طبرانی
11. حافظ خطیب بغدادی
12. حافظ ابوبکر هیثمی
13. حافظ ابوالفرج ابن جوزی حنبلی
14. حافظ محب طبری
وی استاد حرم مکّی است.
15. حافظ جلال الدّین سیوطی
اهل سنّت معتقدند که وی پایه گذار نوین و احیاکننده ی سنّت در قرن دهم به شمار می رود.
16. حافظ شیخ علی متّقی هندی
وی نویسنده ی کتاب کنزالعمّال است.
با معرفی این بزرگان که از علمای زمان بُخاری تا قرن یازدهم هستند نتیجه می گیریم که صاحبان تفسیر بر این واقعه اجماع داشته و بیشر محدّثین و ناقلین اخبار بر آن تصریح کرده اند.
با مراجعه و بررسی سند آن روایات، و صحّت و اعتبار آن ها، اعتبار روایات نیز بنا بر مبانی ایشان به وضوح آشکار می گردد.
آیه ولایت در سروده ی شاعر شهیر انصاری
آوازه خوش این حدیث به گونه ای است که شاعر شهیر انصاری، حسان بن ثابت نیز - که صحابی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است - این منقبت امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) را به نظم کشیده است.
آلوسی بغدادی در کتاب روح المعانی می نویسد: حسّان بن ثابت در این زمینه، خطاب به امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) چنین سروده است:
فانت الذی أعطیت اذ کنت راکعاً *** زکاة فدتک النفس یا خیر راکع
فأنزل فیک الله خیر ولایة *** و أثبتها أثنی کتاب الشرایع
تو همان کسی هستی که در حال رکوع زکات دادی جان به قربانت ای بهترین رکوع کننده!
از این رو، خداوند بهترین ولایت را در مورد تو فرو فرستاد و آن را در کتاب شرایع ( قرآن ) ثبت فرمود (8).
آیه ی ولایت از دیدگاه ابن تیمیّه
با توجّه به آن چه بیان شد نه راهی برای خدشه دار کردن در سند این اخبار وجود دارد، نه جایی برای تکذیب آن باقی مانده، و نه تضعیف روایاتش ممکن است.
ابن تیمیّه نیز در این مورد و درباره ی این استدلال اظهارنظر کرده است. او می نویسد:
« بعضی از دروغ پردازان، حدیثی دروغین ساخته اند و گفته اند که این آیه هنگامی نازل شد که علی در حال نماز انگشترش را به فقیر بخشید. این خبر به اتفاق و اجماع دانشمندان حدیث، دروغ است و دروغ آن آشکار است ».
سپس می افزاید:
« تمامی دانشمندان درایت و حدیث شناس اتفاق نظر دارند که این آیه در شأن علی نازل نشده، و علی هیچ گاه انگشترش را در حال نماز به فقیر نداده است.
از طرف دیگر همه ی محدّثان اتفاق نظر دارند که آن قصه ای که در این مورد نقل شده، دروغین و جعلی است و جمهور امّتِ پیامبر چنین حدیثی را نشنیده اند » (9).
چه قدر قابل توجه است!! ما به همه ی کسانی که در بحث های علمیِ خود چشم و گوش بسته از ابن تیمیّه پیروی می کنند و نظرات او را می پذیرند می گوییم که متنبّه شوند و ببینند که از چه شخصی عقاید، احکام، سنن و آداب شان را می آموزند.
بنابر نظرات ابن تیمیّه، قاضی ایجی، شریف جرجانی و بزرگان دانشمندان کلام - که به نام آن ها اشاره شد - هیچ یک عالم به حدیث نیستند، و لذا از زمره ی امت محمّد خارجند. آن ها تصریح کرده اند که تمامی مفسران، اجماع و اتّفاق نظر دارند که این آیه در شأن امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) نازل شده است، ولی ابن تیمیّه می گوید: « این حدیث دروغین را بعضی دروغ گویان جعل کرده اند و تمامی عالمان حدیث معتقدند که علی انگشترش را به فقیر نداده است ».
گویا مراد او از اهل علم - که ادّعا می کند بر کذب این حدیث اجماع کرده اند - تنها خود او یا بعضی از کسانی است که گرد او جمع شده اند؛ و چون دو -سه نفر از اطرافیانش چنین نظری داده اند، ادّعا می کند که نه تنها تمامی اهل حدیث و ناقلان اخبار بر نظریه ی وی اجماع و اتّفاق نظر دارند بلکه تمامی امت بر آن اجماع کرده اند.
گویا اجماع در جیب اوست، و هرگاه بخواهد آن را از جیب خود بیرون آورده و به مرم عرضه می کند، و از طرفی بر مردم نیز لازم دانسته است که هر چه او ادعا کرده بپذیرند.
برداشت آخر
از آن چه بیان شد می توان این گونه نتیجه گرفت که این قضیّه معروف و مشهور است، هم در کتاب های شیعیان و هم در کتاب های اهل سنّت.
ما در این نوشتار به برخی از آن ها اشاره کردیم، ولی راویان این حدیث، که برخی با سند و برخی دیگر به صورت مرسل این حدیث را نقل کرده اند بیش از این ها هستند(10). آیا هیچ یک از آن ها عضوی از امت محمّدی محسوب نمی شود؟
بنابراین هیچ شک و شُبهه، و جای هیچ گونه مناقشه ای - چه از نظر سند، و چه از نظر شأن نزول آیه ی شریفه و چه از نظر دلالت آن - در مورد این حدیث وجود ندارد، و این آیه در شأن امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) و در زمانی که آن حضرت در حال رکوع انگشترش را به فقیر بخشیده، نازل شده است.
پینوشتها:
1. المواقف فی علم الکلام: 405.
2. شرح المواقف: 360/8.
3. شرح المقاصد: 170/5، برای آگاهی از اهمیت این کتاب ر.ک: کشف الظنون.
4. شرح التجرید: 368.
5. تفسیر روح المعانی: 168/6.
6. تفسیر ابن کثیر: 64/2.
7.تفسیر ابن ابی حاتِم: 1162/4.
8. تفسیر روح المعانی: 168/6.
9. منهاج السنه: 30/2.
10. برای آگاهی بیشتر ر.ک به تفسیر طبری: 186/6، تفسیر ابن ابی حاتِم: 1162/4، تفسیر المعانی: 47/2، اسباب النزول: 113، تفسیرالعز الدمشقی: 393/1، تفسیر ابن کثیر: 64/2، کشاف: 649/1، الدر المنثور: 105/3 و همچنین تفسیر فخر رازی، تفسیر بغوی، تفسیر نسفی، تفسیر قُرطُبی، تفسیر أبی السعود، تفسیر شوکانی، تفسیر آلوسی و از کتاب های حدیثی ر.ک: جامع الاصول: 478/9، المعجم الاوسط: 129/7، تاریخ دمشق: 356/42.
بخش دوم - امامت و هدایت
یکی از نقش ها و اهداف اساسی امامت، هدایت افراد بشر است . پیش از آن که به بررسی نقش هدایت کنندگی امام از دیدگاه قرآن کریم بپردازیم، لازم است تعریف هدایت و کابردهای قرآنی آن را بیان کنیم .
تعریف هدایت
واژه ی «هدایت » ، مصدر و به معنای «راهنمایی و ارشاد» است . (41) به گفته ی برخی از واژه شناسان، هدایت، راهنمایی همراه با لطف و مهربانی است . (42) این واژه، در زبان عربی هم به صورت متعددی به کار رفته است و هم به صورت لازم . گونه ی دوم، با حرف «الی » یا «لام » متعددی می شود . آیه ی «اهدنا الصراط المستقیم (43) » از گونه ی نخست و آیه های «والله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم (44) » و «ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم (45) » از گونه ی دوم است .
هدایت، به معنای «پیمودن راهی که انسان را به مقصد می رساند» نیز به کار رفته است . (46) در این کاربرد، این واژه، لازم است نه متعدی و به معنای «هدایت یافتن » است و نه «هدایت کردن » وقتی گفته شود: «هدی الرجل » ، معنای آن این است که «آن مرد هدایت شد» . (47) به عبارت دیگر، کلمه ی «هدی » در این کاربرد با کلمه ی «اهتدی » برابر است .
انواع هدایت در قرآن
واژه ی هدایت در قرآن کریم کاربدهای گوناگونی دارد:
1 - هدایت تکوینی; چنان که فرموده است: «ربنا الذی اعطی کل شی ء خلقه ثم هدی (48) » (حضرت موسی ( علیه السلام) به فرعون گفت) ; پروردگار ما، کسی است که هر چیزی را آفریده و او را هدایت کرده است .
نیز فرموده است: «الذی قدر فهدی » (49) ; آفریدگاری که هر چیزی را که افرید، به اندازه افرید و او را هدایت کرد .
2 - هدایت تکوینی عموم بشر; چنان که فرموده است: «ونفس وماسواها، فالهمها فجورها وتقواها (50) » ; سوگند به نفس و آن که او را بیاراست، آن گاه پلیدی ها و پاکی ها را به او الهام کرد .
این هدایت، همان هدایت فطری بشر است که به واسطه ی عقل و وجدان در نهاد انسان قرار داده شده است و از قلمرو اختیار و اکتساب انسان بیرون است .
3 - هدایت تشریعی; این هدایت، از طریق شریعت های آسمانی و پیامبران و هادیان الهی تحقق یافته است . قرآن کریم، در باره ی پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله وسلم) می فرماید: «وما منع الناس ان یومنوا اذ جاءهم الهدی (51) » ; چه چیزی مردم را مانع شده است که آن گاه که هدایت ما به سوی آنان آمد، به او ایمان بیاورند .
درباره ی تورات می فرماید: «وجعلناه هدی لنبی اسرائیل (52) » ; تورات را هدایت کننده ی بنی اسراییل قرار دادیم .
درباره قرآن می فرماید: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس (53) » ; ماه رمضان، ماهی است که قرآن برای هدایت بشر در آن نازل شد .
هدایت تشریعی نیز همانند هدایت تکوینی فطری، عمومیت دارد و به فرد یا گروه خاصی اختصاص ندارد: «ولکل قوم هاد (54) » .
4 - هدایت تکوینی خاص; از قرآن، به دست می آید که گروهی از انسان ها، از گونه ای هدایت تکوینی خاص بهره مند می گردند . آنان دو دسته اند:
الف) پیامبران و برگزیدگان (انسان های معصوم) ;
ب) صالحان و پرهیزگران .
قرآن کریم، پس از ذکر نام عده ای از پیامبارن می فرماید: «واجنبیناهم وهدیناهم الی صراط مستقیم × ذالک هدی الله یهدی به من یشاء من عباده (55) » ; آنان را برگزیدیم و به راه راست هدایت کردیم . این هدایت ویژه ی خداوند است که هر یک از بندگان خود را که بخواهد از آن بهره مند می سازد .
در باره ی مؤمنان و صالحان می فرماید: «انک لاتهدی من احببت ولکن الله یهدی من یشاء و هو اعلم بالمهتدین (56) » ; تو، کسانی را که دوست داری هدایت شوند، هداتی نمی کنی، لکن خداوند هر کس را که بخواهد هدایت می کند، و او به هدایت جویان داناتر است .
نیز می فرماید: «لیس علیک هداهم ولکن الله یهدی من یشاء (57) » .
تفاوت دو نوع هدایت ویژه ی مزبور، در این است که هدایت ویژه ی پیامبران و برگزیدگان (معصومان) آفرینش آنان همراه است; یعنی; ذات و جوهر روح آنان امر چنان صفا و طهارت تکوینی برخوردار است که نور هدایت از نخستین لحظه های خلقت در نهاد آنان پرتوافکن می شود و آنان از مصونیت و طهارت تکوینی و موهبتی بهره مندند، ولی مؤمنان و صالحان، از چنین هدایت تکوینی برخوردار نیستند، اما پس از طی مقدمات و مراحلی، شایستگی دریافت آن را پیدا می کنند و خداوند، آن را به آنان اعطا می کندک «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا وان الله لمع المحسنین (58) » ; آنان را که در راه ما (با نفس خود) جهاد کردند، به راه های خویش هدایت می کنیم و خداوند با نیکوکاران است .
در جای دیگر فرموده است: «یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ویخرجهم من الظلمات الی النور باذنه ویهدیهم الی صراط مستقیم (59) » ; خداوند، به واسطه قران و پیامبر، کسانی را که رضایت او را برگزنیند به راه های امنیت و سعادت هدایت می کند و با اذن خاص خود، آنان را از ظلمت ها به نور بیرون می برد و به طراط مستقیم هدایت می کند .
امامت و هدایت ویژه
قرآن کریم، آن گاه که از امامت سخن گفته است، از هدایت ویژه ای یاد کرده است . هدایتی که با امر الهی تحقق می یابد!
«وجعلناهم ائمة یهدون بامرنا (60) » ; آنان (ابراهیم و اسحاق و یعقوب) را امامانی قرار دادیم که مدرم را به امر ما هدایت کنند .
«وجعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا (61) » از بنی اسرائیل . امامانی را قرار دادیم تا به امر ما هدایت کنند .
قرآن، در باره ی امر الهی فرموده است: «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون، فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی ء (62) » ; امر خداوند، چنان است که هر گاه آفرینش چیزی را اراده کند، به ان می گوید: «باش » ، پس موجود می شود . پس منزه است کسی که ملکوت هر چیزی به دست او است .
روشن است که مقصود از کلمه ی «امر» در این آیه، امر لفظی با واژه «کن » و مانند آن نیست، بلکه مراد از آن، شان خداوند در افرینشی موجودات، این است که هر گاه اراده ی حتمی او به آفرینش چیزی تعلق پیدا کند، به محض این که افاضه و ایجاد از جانب او تحقق یابد، آن شی ء، موجود خواهد شد; یعنی، فاعلیت خداوند، مطلق و تام است و مشروط به چیزی جز ذات و صفات ذاتی او نیست بدین جهت استبعاد منکران معاد در باره ی زنده شدن دوباره ی اجزای متلاشی شدن بدن مردگان، وجهی ندارد; زیرا، ملکوت همه چیز، در قبضه ی ی قدرت خداوند قرار دارد .
مقصود از ملکوت، اصل و نهاد و نهان هر چند است; یعنی، اشیا، دارای جنبه ای ملکی و ظاهری اند که با چشم ظاهری و دیگر ادراکات حسی، قابل مشاهده و ادراک اند، و دارای جنبه ای ملکوتی و باطنی اند که از طریق حواس نمی توان آن را درک کرده بلکه با دیگان عقل، و بالاتر از آن، با دیدگان قلب، می توان آن را شناخت، و سناخت راستین آن، در گرو آن است که حجاب ای وهم و خیال و غریزه و شهوت، کنار زده شود، و آن، جز با عنایت ویژه ای از جانب خداوند، ممکن نخواهد بود .
آن کس که ملکوت اشیا را به خوبی درک کند، از اصحاب یقین خواهد بود . در باره ی حضرت ابراهیم ( علیه السلام) می فرماید: «وکذالک نری ابراهیم ملکوت السماوات والارض ولیکون من الموقنین (63) »
قرآن کریم در جای دیگر در باره ی امر الهی می فرماید: «وما امرنا الا واحدة کلمح بالبصر (64) » ; امر ما، یکی بیش نیست، و (آن هم) چونان اشاره ی چشم است; یعنی در، امر الهی که تحقق هر چند به آن بستگی دراد - و آن، عبارت است از امر تکوینی ایجادی که هستی هر چیزی را به آن اعطا می کند - تعدد و تکثر و تغییر و تدریج راه ندارد، و این، در حال است که موجودات مکانی و زمانی، در بستر تدریج و تغییر، محقق می یابند . این آیه نیز به گونه ای، جنبه ی باطنی و ملکوت اشیا را که همان عالم امر است - بیان می کند در مقابل جنبه ی ظاهری موجودات که عالم ملک و شهود نام دارد .
با توجه به نکات یاد شده، می توان هدایت کنندگی امام به امر خداوند را به درستی تصویر کرد . امام، با استناد به امر ملکوتی خداوند که به اذن پروردگار بدان دست یافته است، در ذهن و روح انسان های مستعد هدایت، تصرف می کند و آنان را به کمال مطلوب می رساند . این هدایت، در ارائه ی طریق و نشان دادن راه، یعنی بیان معارف و احکام الهی به بشر خلاصه نمی شود . البته آن کس که از مقام امامت برخوردار است، طبعا، در حوزه ی شناخت معارف و احکام دین نیز سرامد دیگران است و رای و نظر او، معیار حق و باطل به شمار می رود، اما آن چه در ایات یاد شده، در باره ی امامت مورد نظر است، هدایتی فراتر از ارائه ی طریق است; یعنی، هدایتی است تکوینی که به امر و اذن تکوینی و خاص خداوند انجام می گیرد . پیامبرانی که در این آیات از آبان یاد شده است، بلکه عموم پیامبران و رسولان الهی، علاوه بر مقام نبوت و رسالت - که به دریافت معارف و احکام الهی و ابلاغ آن ها به بشر مربوط می شود و نقش هدایت کنندگی تشریعی را دارد - از مقام امامت و هدایت کنندگی تکوینی و خاص نیز بهره مند بوده اند . رسیدن به این مقام، در گرو امتحانات خاص و معرفت و شناختی ویژه بوده است درباره ی حضرت ابراهیم ( علیه السلام) می فرماید: «واذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک الناس اماما (65) »
نیز می فرماید: «وکذالک نری ابراهیم ملکوت السماوات والارض ولیکون من الموقنین (66) »
از دو آیه ی یاد شده، به روشنی به دست می آید که ابراهیم خلیل ( علیه السلام) آن گاه به مقام والای امامت رسید که از یک سوی مورد امتحانهایی ویژه ی الهی قرار گرفت و از همگی سربلند بیرون آمده و از سوی دیگر، خداوند، ملکوت آسمان ها و زمین را به امر نشان داد و رو به مقام یقین نایل گردید .
بنابراین، جمله ی «یهدون بامرنا» در ایات امامت، به روشنی بر این حقیقت دلالت می کند که هدایت هدایت یافتگان، از طریق ولایت و تصرف تکوینی امام و به اذان و امر ملکوتی خداوند تحقق می پذیرد . (67)
اشکال
در ادامه ی آیه ی هفتاد و سوم از سوره ی انبیا، پس از آن که از مقام امامت ابراهیم و اسحاق و یعقوب ( علیهم السلام) سخن گفته شده، فرموده است: «و اوصینا الیهم فعل الخیرات واقام الصلاة و ایتاء الزکاة وکانوا لنا عابدین » ; به آنان انجام دادن خیرات و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم، و آنان ما را عبادت می کردند .
بر این اساس امامت مورد نظر در این آیه، که با هدایت ویژه و ولایت تکوینی و اعمال و نفوس هدایت یافتگان ملازمه دارد، به عموم یا برخی از پیامبران اختصاص دارد و شامل دیگران نمی شود . از این روی، بر دیدگاه شیعه در باره ی امامت دلالت نمی کند .
پاسخ
مقصود از وحی، با توجه به صدر و ذیل آیه، وحی تشریعی نیست، بلکه مقصود، وحی تسدیدی است; یعنی، روح القدس، پیوسته پیمابران الهی را مدد می رساند و علاوه بر این که معارف و احکام الهی را از جانب خداوند به آنان وحی می کند، به اذان پروردگار، آنان را مورد تایید ویژه قرار می دهد و در نتیجه، آنان، علاوه بر این ککه در مقام علم و معرفت معصوم اند، در مقام عمل نیز از صفعت عصمت برخوردارند، و اوامر و نواهی الهی را به صورت کامل اجرا می کنند .
گواه بر این مطلب این است که، هر گاه مصدر به معمول اش (مفعول) اضافه شد، نشانه ی این است که آن معمول، در عالم خارج، تحقق یافته است و اگر موجود این باشد که انجام دادن آن، مطلوب است و باید بعدا انجام شود، مصدر، به معمول خود اضافه نمی شود . بلکه به جای مصدر، فعل مضارع همراه با کلمه ی «ان » یا «ان » آورده می شود که آن را تاویل به مصدر می برد . مثلا هر گاه گفته شود: «یعجبنی احسانک وفعلک الخیر; احسان و فعل نیک تو، مرا به شگفت می آورد» ، مفاد این جمله، این است که احسان و کار نیکی که انجام گرفته است، چنین اثری دارد، ولی هر گاه گفته شود: «یعجبنی ان تحسین وتفعل الخیر» ، مفاد آن، این است که احسان و کار نیک انجام نگرفته است، و گوینده تحقق آن را می پسندد و می طلبد . چنان که خداوند فرموده است . «ان تصوموا خیرلکم (68) » .
بر این اسا، در آیاتی که وحی تشریعی مقصود است، به جای مصدر، فعل با کلمه ان مصدریه به کار رفته است . مانند: «امرت ان اعبد الله (69) » و «ان لاتعبدوا الا ایاه (70) » و «ان اقیموا الصلاة » (71)
در آیه ی مورد بحث نیز عبارت چنین است: «واوحینا الیهم فعل الخیرات » . «فعل » که مصدر است، به «الخیرات » که معمول آن است، اضافه شده است . در این آیه گفته شنده است: «و اوصینا الیهم ان افعلوا الخیرات » پس بنابر قاعده ی مزبور، مفاد آیه، این است که فعل خیرات، از پیامبران صادر شده و آنان، عملا، اقامه ی نماز و اتیاء کرده اند، و این کار با وحی تسدیدی الهی تحقق یافته است . (72)
آن چه به پیامبران الهی اختصاص داشته است، وحی تشریعی است، نه وحی تسدیدی; زیرا، دلیلی از عقل روحی بر این که چنین وحی ای مخصوص پیامبران بوده است، در دست نیست، بلکه دلائل عقلی و نقلی می گویند . امامت به عنوان وساطت هدایت باطنی الهی، امری است که به مقتضای حکمت الهی که نظام هستی را بر پایه ی اسباب و وسایط مناسب تقدیر کرده است، لازم و ضروری است و آن کسی که دارای مقام امامت است، از تسدید و تایید ویژه ی خداوند برخوردار است، و این تسدید و تایید ویژه ی الهی نیز به واسطه ی فرشته ای که از عالم امر است، تحقق می یابد: «و کذالک اوصینا الیک روحا من امرنا» (73) ; این گونه، روحی را که عالم امر ما است به تو وحی کردیم; یعنی، آن را با تو همراه ساختیم .
در احادیثی از اهل بیت ( علیهم السلام) آمده که مقصود از آن، فرشته ای است برتر از جبرئیل و میکاییل . آن فرشته، پیوسته پیامبر ( صلی الله علیه و آله وسلم) را تایید و تسدید می کرد، و پس از وی با ائمه ی معصوم ( علیهم السلام) است .
کلینی، به سند صحیح از ابی بصیر روایت کرده که گفت: «از امام صادق ( علیه السلام) از آیه ی «و کذالک اوصینا الیک روحا من امرنا» پرسیدم .» . امام فرمود: «خلق من خلق الله عزوجل اعظم من جبرئیل و میکائیل . کان مع رسول الله نخبره و یسدده وهو مع الائمة بعده » (74)
در حدیث دیگری، امام ( علیه السلام) تصریح کرده است که آن روح، از عالم ملکوت بوده است: «وهو من الملکوت » (75) .
امامت و هدایت بی واسطه
هر گاه امام، واسطه ی هدایت دیگر افراد بشر است، و هدایت الهی، چه به معنای ارائه ی طریق و چه به معنای ایصال به مطلوب، از طریق هادیان الهی (پیامبران و امامان) تحقق می پذیرد، در این صورت، آنان، خود، بدون واسطه، از هدایت الهی بهره مندند .
این، مطلبی است که به علاوه بر این که مقتضای حکم عقل است، در ایات قرآن نیز مورد تاکید واقع شده است: «افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لایهدی الا ان یهدی فمالکم کیف تحکمون (76) » ; ایا کسی که به حق هدایت می کند، سزاوارتر است که از او پیروی شود یا کسی که از سوی دیگران هدایت نشود، از هدایت بهره ای ندارد؟ چه گونه داوری می کنید؟
مفاد این آیه، این است که تنها، کسانی شایستگی آن را دارند که عهده دار هدایت دیگران گردند که خود بدون آن که به هدایت شدن از سوی کسی نیاز داشته باشند، هدایت شده اند; یعنی از هدایت بی واسطه ی الهی برخوردارند، و آن کسی که از چنین هدایتی برخوردار نیست، خواه گمراه باشد یا هدایت یافته به واسطه ی دیگری شایستگی این را که عهده دار امر هدایت گردد، ندارد .
مطلب مزبور، پیش از آن که مربوط به هدایت به معنای ارائه ی طریق باشد با هدایت به معنای ایصال به مطلوب، مناسبت دارد; چرا که برای ارائه ی طریق آن چه لازم است، دارا بودن هدایت است، خواه بی واسطه باشد یا با واسطه، اما در هدایت باطنی، باید فرد هدایت کننده، از مقام بالایی بهره مند باشد که بتواند واسطه ی هدایت و ولایت تکوینی خداوند شود . (77)
نور خداوند در قلوب مؤمنان
در احادیثی که از ائمه ی طاهر ( علیهم السلام) رویت شده است، از امامت به عنوان نوری تعبیر شده است که در قلوب مؤمنان تابش می کند و پرتو آن، بسی تاب ناک تر از نور خورشید است محدث کلینی . به مسند صحیح از ابی خالد کابلی روایت کرده که گفت: «از امام باقر ( علیه السلام) در باره ی آیه ی «فآمنوا بالله ورسوله والنور الذی انزلنا (78) » پرسیدم .» . امام فرمود: «ای ابا خالد! مقصود از نور، امامان آل محمد تا روز قیامت است سوگند به خدا! آنان، نوری هستند که خداوند نازل کرده است . آنان، نور خداوند در آسمان ها و زمین اند سوگند به خدا! ای ابا خالد! نور امام در دل های مؤمنان، روشنی بخشی تر از نور خورشید در روز است . به خدا سوگند! امامان، دل های مومنان را نورانی می سازند . خداوند، نور آنان را از هر کس که بخواهد، باز می گیرد، و در نتیجه، دل های آنان تاریک می شود . به خدا سوگند! ای ابا خالد! کسی ما را دوست نمی دارد و ولایت ما را بر نمی گزیند، مگر این که خداوند، قلب او را پاکیزه سازد، و خداوند . قلب کسی را پاکیزه نمی سازد، مگر این که تسلیم امر ما باشد . هر گاه چنین باشد، خداوند، او را از حساب سخت و فزع بزرگ در روز قیامت در امان می دارد .» (79)
گستره و ژرفای امامت
از بحث های گذشته، می توان به گسترده و ژرفای امامت پی برد . امامت را نباید صرفا تدبیر سیاسی جامعه ی اسلامی در چهارچوب احکام الهی خلاصه کرد، همان گونه که تنها در رهبری دینی در سطح بیان معارف و احکام الهی و هدایت تشریعی نیز خلاصه نمی شود . امامت، ظاهری بس گسترده و باطنی ثروت دارد . امامت ظاهری ریشه در ولایت و هدایت درونی و تکوینی دارد . آن کس که واسطه ی هدایت الهی در رساندن هدایت جویان به کمال مطلوب است، همم، پیش و بیش، از دیگران این شایستگی را دارد که در قلمرو هدایت تشریعی راهنمای مردم باشد و گفتار و کردارش، مقیاس و معیار حق و باطل به نشمار آید، اسوه و الگوی اخلاق و تربیت باشد، و بالاخره سررشته ی تدبیر نظام سیاسی و اجتماعی را در دست بگیرد . بدین جهت، اگر قرآنکریم، بر بعد عرفانی و باطنی امامت تاکید ورزیده و بر هدایت باطنی و نهانی پای فشرده است، نه بدان معنا است که امامت، شان دیگری جز ای ندارد، و رهبری فکری و دینی و اخلاقی و سیاسی جامعه از شئون و اهداف امامت نیست به بلکه بدین معنا است که بدون آن که فردی از چنان مقام و منزلت دارایی برخوردار باشد، نخواهد توانست در دیگر قلمروهای مربوط به هدایت و رهبری جامعه ی بشری، به گونه ای بایسته و ایده آل نقش آفرین باشد .
آن کس که مذهب خلافت الهی بر زمین را دارد، می تواند مذهب خلافت نبوی و پیشوایی امت را بر عهده بگیرد .
آن کسی که در هدایت تکوینی و باطنی، واسطه ی افاضة ی لطف و رحمت الهی به هدایت جویان است، می تواند در هدایت تشریعی و رهبری دینی و اخلاق، واسطه ی هدایت الهی برای جامعه ی بشری می باشد .
آن کسی که در شناخت مثال و جهان به مقاله «علم آدم ای اسماء» رسیده است خواهد توانست رهبری عادلانه بشریت را عهده دار شود و هر چند و هر کس را در جای مناسب آن بگذارد .
آن کسی که در جهاد با نفس اماره - که جهاد اکبر است - به پیروزی کامل رسید، است و از مقام عصمت برخوردار است، شایستگی رهبری جهاد اصغر را به وجه احسن خواهد داشت و سرانجام باید گفت:
افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لایهدی الا ان یهدی فمالکم کیف تحکمون (80)
پی نوشت:
1) بقره: 124 .
2) توبه: 12 .
3) هود: 17; احقاف: 12 .
4) یس: 12 .
5) المیزان، ج 17، ص 67 .
6) بقره: 29 .
7) بقره: 22 .
8) یونس: 67 .
9) بقره/21 .
10) بقره/22 .
11) الدر المنثور، ج 5، ص 217 .
12) اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة، باب ان الحجة لاتقوم لله الا بامام . در این باب، سیزده حدیث که این مطلب را می رساند، نقل شده است .
13) مفاتیح الجنان، دعای عدیله .
14) بقره: 30 .
15) بقره: 31 - 32 .
16) بقره: 33 .
17) انعام: 75 .
18) ص: 26 .
19) بقره: 213 .
20) انعام: 87 - 88 .
21) انعام: 89 .
22) بقره/124 .
23) سجده: 24 .
24) انبیا: 72 - 73 .
25) زخرف: 26 - 28 .
26) در تفسیر البرهان، یازده حدیث که مضمون فوق در آن ها بیان شده، روایت شده است . ر . ک: البرهان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 138 - 140 . نیز ر . ک: المیزان، ج 18، ص 106 .
27) اسراء، 71 - 72 . جهت آگاهی از تفسیر این دو آیه، به تفسیر المیزان، ج 13، ص 165 - 170 رجوع شد .
28) بقره: 124 .
29) جهت آگاهی از احدیث یاد شده به کتاب الحجة از اصول کافی، ج 1، رجوع شود . نیز مصامین یاد شده، در حکمت 147 نهج البلاغه بیان شده است .
30) بقره: 124 .
31) اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة، باب طبقات الانبیاء، حدیث 2 .
32) مریم: 42 .
33) هود: 69 .
34) نساء: 125 .
35) تفسیر المیزان، ج 1، ص 277 - 278 .
36) الامام: المؤتم به النسانا کان یقتدی بقوله او فعله، او کتابا او غیر ذالک: المفردات فی غریب القرآن، ص 24، کلمه ی ام .
الامام: کل من اقتدی به و قدم فی الامور، النبی ( صلی الله علیه و آله وسلم) امام الائمة، والخلیفة امام الرعیة، والقرآن امام المسلمین معجم المقاییس فی اللغة، ص 48، کلمة ام .
37) بقره: 253 .
38) اسراء: 55 .
39) انعام: 86 .
40) المیزان، ج 7، ص 244 .
41) مجمع البیان، ج 1، ص 27 .
42) المفردات فی غریب القرآن، ص 538، کلمه ی «هدی » .
43) حمد: 6 .
44) بقره: 213 .
45) اسراء: 9 .
46) جرجانی، التعریفات، ص 112 .
47) هدی الرجل: استرشد (المنجد) .
48) طه: 50 .
49) اعلی: 3 .
50) شمس: 7 - 8 .
51) اسراء: 94 .
52) اسراء: 2 .
53) بقره: 185 .
54) رعد: 7 .
55) انعام: 87 - 88 .
56) قصص: 56 .
57) بقره: 272 .
58) عنکبوت: 69 .
59) مائده: 16 .
60) انبیا: 73 .
61) مسجده: 24 .
62) یس: 83 .
63) انعام: 75 .
64) قمر: 5 .
65) بقره: 124 .
66) انعام: 75 .
67) المیزان، ج 1، ص 272 - 273، و ج 14، ص 304 .
68) بقره: 184 .
69) رعد: 36 .
70) یوسف: 40 .
71) انعام: 72 .
72) المیزان، ج 10، ص 305 .
73) شورا: 52 .
74) اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة، باب الروح التی یسدد الله بها الائمة ( علیه السلام) حدیث 1 .
75) همان، ح 2 .
76) فاطر: 35 .
77) ر . ک: المیزان، ج 10، ص 58 .
78) اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة .
79) اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة، ص 150، باب ان الائمة (ع) نورالله عزوجل .
80) فاطر: 35 .
خلاصه مقاله
امامت، در قرآن کریم، از جایگاهی بس بالا و والا برخورداراست . امام، به عنوان خلیفه ی خداوند د ر زمین، کامل ترین انسان و فلسفه ی خلقت به شمار آمده است . جایگاه رفیع امامت را از این جا می توان به دست آورد که خداوند حکیم، پس از آن که ابراهیم خلیل ( علیه السلام) به مقام نبوت و رسالت، مقام امامت را به وی عطا کرد .
از ایات قرآن به روشنی به دست می آید که خداوند، جهان را برای انسان آفریده است و فلسفه ی آفرینش انسا، این است که با پرستش خداوند و مسابقه در اعمال صالح، به مقام قرب الهی و کمال مطلوب خویش برسد . از این روی، انسان گاهی، فلسفه و هدف آفرینش جهان است .
مقام امامت، عالی ترین مقامی است که بشر می تواند به آن دست یازده . این مقام، موهبتی است الهی که خداوند به برگزیدگان از افراد بشر، آقای که خلفای الهی در زمین بوده اند، اعطا کرده است .
از آن جا که پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله وسلم) امام همه ی امامان است، پس در حقیقت، برترین انسان و کامل ترین فلسفه ی خداوند در زمین بوده است بدین جهت است که در حدیث قدسی آمده است: «لولاک لما خلقت الا فلان . . .»
مطلب دیگری که از ایات قرآن کریم در باره ی امامت به دیت می آید، این است که امام، علاوه بر این که واسطه ی هدایت بشر به معنای ارائه ی طریق است، واسطه ی هدایت به معنای ایصال الی المطلوب نیز هست . او، با استناد به امرالهی، در روح و جان هدایت جویان و سالکان طرق حق، تاثیر می گذارد و آنان را به کمال مطلوب شان می رساند .»
امام، از هدایتی ویژه یعنی هدایت بی واسطه، برخوردار است اگر چه هدایت امام، بالذات نیست; یعنی، او نیز چون دیگر افراد بشر، وامدار هدایت الهی است، ولی هدایت الیه، بدون واسطه، به وی اعطای گردیده است، و او، خود، واسطه ی هدایت دیگران است .
امام، همان گونه که در دین، معیار حق و باطل و میزان هدایت و ضلالت است، در آخرت نیز معیار و ملاک سعادت شقاوت خواهد بود، «یوم ندعو کل اناس بامامهم » .
در نوشتار پیشین، دیدگاه متکلمان اسلامی را درباره ی فلسفه ی امامت، بررسی کردیم . اجرای احکام و حدود اسلامی، برقراری نظم و امنیت و عدالت در جامعه ی بشری، دفاع از کیان اسلام و امت اسلامی، اهداف و مسؤولیت های امامت از دید همه ی متکلمان اسلامی (اعم از سنی و شیعی) است .
متکلمان امامیه، علاوه بر اهداف و مسؤولیت های یاد شده، تبیین درست شریعت و حفظ آن از خطر تحریف را از برجسته ترین اهداف امامت و شئون و وظایف امام دانسته اند .
اهمیت این مسئله، ایجاب می کند که با تتبع و تامل بیش تر در قرآن کریم - که اساسی ترین مرجع عقاید و احکام اسلامی است - به بررسی فلسفه ی امامت بپردازیم . نوشتار حاضر، این هدف را دنبال می کند .
کاربردهای امام در قرآن
قبل از هر چیز، لازم است کاربردهای واژه ی «امام » را در قرآن بررسی کنیم و کاربرد مورد نظر در این بحث را روشن سازیم:
1 - افرادی از بشر که از جانب خداوند به عنوان امام برگزیده شده اند; خداوند درباره ی حضرت ابراهیم، علیه السلام، فرموده است: (انی جاعلک للناس اماما) (1)
2 - افرادی از بشر که کفر و تباهی را برگزیدند و کافران و تبهکاران به آنان اقتدا کرده اند; خداوند در قرآن می فرماید: (فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم) (2) امامان کفر را بکشید; زیرا، آنان، به عهد و پیمان خود وفا نمی کنند .
3 - کتاب آسمانی; خداوند درباره ی تورات فرموده است: (ومن قبله کتاب موسی اماما ورحمة) (3) ; پیش از قرآن، کتاب موسی را نازل کردیم که امام و رحمت خداوند برای بنی اسراییل باشد .
4 - لوح محفوظ; خداوند در قرآن فرموده است: (وکل شی ء احصیناه فی امام مبین) (4) ; هرچیزی را در امامی آشکار (لوح محفوظ) ثبت کرده ایم .
از آن جا که وقایع و حوادث، از پیش، در لوح محفوظ ثبت و ضبط گردیده، و از آن جا سرچشمه می گیرند و با آن مطابقت دارند، از «لوح محفوظ » ، در این آیه، به «امام مبین » تعبیر آورده شده است . (5)
از کاربردهای یاد شده، آن چه در این بحث مقصود است، همان کاربرد نخست است; یعنی، کسانی که از جانب خداوند، به عنوان امام و رهبر آدمیان برگزیده شده اند:
از تدبر در آیات قرآن، به دست می آید که امامت به معنای یاد شده، دو فلسفه ی اساسی دارد:
الف) امامت، فلسفه ی خلقت جهان است; یعنی، بدون وجود امام، آفرینش آسمان ها و زمین و آدمیان، لغو و بی حاصل خواهد بود .
ب) امامت، واسطه ی رسیدن انسان و دیگر موجودات - که شایستگی هدایت ای عقلانی و وحیانی را دارند - به کمال مطلوب شان است: یعنی، امام، واسطه ی هدایت بشر به معنای ایصال به مطلوب است .
البته، مقصود، این نیست که اهداف وشنوی امامت، منحصر در دو مطلب یاد شده است، بلکه این دو شالوده و بنیاد امامت در دیگر ابعاد و قلمروها این نکته، از بحث های بعدی روشن خواهد شد .
اینک، به تبیین این دو مطلب از دیدگاه قرآن کریم می پردازیم:
بخش یکم - امامت و فلسفه ی خلقت
برای آن که روشن شود که امامت، فلسفه ی خلقت انسان و جهان است، باید دو مطلب زیر را با رجوع به آیات، مورد پژوهش قرار دهیم .
1 - انسان کامل، فلسفه ی خلقت جهان است .
2 - اما، انسان کامل است .
3 - در تبیین دو مطلب یاد شد، مطالب زیر نیز روشن خواهد شد:
1 - انسان کامل، خلیفه ی خداوند در زمین است .
2 - پیامبران الهی، امامان و خلقای الهی بوده اند .
3 - خلافت الهی با امامت ملازمه دارد .
4 - امامت و خلافت الهی، پس از پیامبران استمرار دارد .
مطالب یاد شده، عناوین و سرفصل کلی بخش نخست این نوشتار را تشکیل می دهند .
انسان کامل، فلسفه ی خلقت است .
از مطالعه ی قرآن، به روشنی به دست می آید که انسان، در نظام تکوین و تشریع الهی، موقعیت و جایگاه ویژه ای دارد، از نقش محوری و مرکزی برخوردار است . قرآن کریم، آشکار یادآور شده است که خداوند همه ی زمینی را برای انسان آفریده است: «هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا (6) » .
نیز در جای دیگر یادآور شده است که زمین، به منزله ی بساط و فرشی گسترده، و آسمان، چونان سقفی برافراشته برای آدمیان است، و خداوند، از آسمان، آب فرو می فرستند و گیاهان و انواع میوه ها را روزی انسان ها می سازد: «الذی جعل لکم الارض فراشا والسماء بناءالله وانزل من السماء ماءالله فاخرج به من الثمرات ازقالکم (7) » .
شب و روز نیز در خدمت بشر قرار داده شده تا در شب، آرامش یابد و در روز، از روشنایی هوا، برای کسب و کار و تامین عیشت خویش بده بگیرد: «هو الذی جعل لکم اللیل لتسکنوافیه و النهار مبصرا (8) » .
نکته ی مهم، این است که هدف از آفرینش انسان و آفرینش جهان برای او، این نبود، و نیست که او در حیات مادی و زندگی دنیوی، کامجویی بیش تری کند و وسیله ی لذت گرایی او به طور کامل فراهم باشد، بلکه فلسفه ی آفرینش او و آفرینش جهان برای او، این بوده است که راه حق شناسی و حق پرستی را بپوید و از دین رهگذر، به کمال مطلوب خویش که همانا قرب به خداوند و لقاء الله است، برسد . در آیاتی که پیش از این یادآور شدیم به این نکته اشاره شده است . خداوند، نخست، آدمیان را مخاطب ساخته و آنان را به عبادت پروردگاری که آنان را آفریده است، فرا می خواند: «یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم والذین من قبلکم لعلکم تتقون (9) » . آن گاه یادآور می شود که پروردگاری که آنان باید او را پرستش کنند، کسی است که زمین و اسمان را برای آنان آفریده و از آسمان، آب نازل می کشد، و از زمین، گیاه و میوه می رویاند تا رزق بشر تامین گردد، و بنابراین، نباید برای خداوند، شریک برگزینند: «الذی جعل لکم الارض فراشا والسماء بناء الله وانزل من السماء ماءا فاخرج به من الثمرات رزقالکم فلا تجعلوا لله انداد الله وانتم تعلمون (10) »
قران کریم، این حقیقت را که هدف آفرینش اشک و جهان، این است که انسان ها آزموده شوند و در میدان ایمان و عمل صالح از هم گوی سبقت را بربایند و سعادت و کمال مغلوب خویش را در آغوش گیرند، در آیات بسیاری و به روش های گوناگون، بیان کرده است . خداوند در سوره ی کهف آیه ی هفتم می فرماید: «انا جعلنا ما علی الارض زینة لها لیبلوهم ایهم احسن عملا» ; اما، آفریده های زمینی را زینت بخش زمین قرار دادیم تا آدمیان را بیازماییم که کدام یک نیکوکارترند .
سیوطی، در ذیل این آیه، از پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله وسلم) حدیثی را روایت کرده که بسیار آموزنده است یکی از اصحاب پیامبر، از آن حضرت از معنای این آیه می پرسد . پیامبر ( صلی الله علیه و آله وسلم) پاسخ می دهد . «لیبلوکم ایکم احسن عقلا واورع علی محارم الله و اسرعکم فی طاعة الله (11) ; خداوند، می خواهد شما را بیازماید تا روشن شود که کدام یک از شما عاقل ترید و در پرهیز از محارم الهی پروا پیشه تر و در اطاعات خداوند شتابان تر; یعنی در، این آزمون بزرگ الهی، با پشتوانه ی عقل می توان پیروز گردید . این عقل است که ستایش و پرستش خداوند را به عنوان شکرگزاری نعمت های الهی بر انسان واجب می کند و ایشان را به دوراندیشی و آینده نگری بر می انگیزد تا سعادت ابدی خویش را قربانی لذت های زودگذر و حیات کوتاه دنیوی نکند .
با چنین تاملات عقلانی است که انشای می کوشد در پرهیزگاری و فرمانبرداری از خداوند، گوی سبقتت را از دیگران برباید و به کمال مطلوب و سعاد برین دست یازد .
از آن چه گفته شد، این مطلب به دست آمد که انسان کامل، کسی است که در عقیده و عمل، هرگز از مسیر حق منحرف نمی گردد، و راه حق را به درستی می شناسد، و به نیکوترین وجه ممکن، می پیماید . چنین انسانی است که جهان برای او آفریده شده است، و برقراری نظام کیهانی، به میمنت وجود او است .
انسان کامل، حجت خداوند در زمین است، و اگر لحظه ای حجت خداوند در زمین نباشد، وجودش لغو خواهد بود، و چون کار لغو، از خداوند صادر نمی شود، حیات زمینی، مختل می گردد . در احادیث بسیار وارد شده است که اگر زمین به دل صحبت و امام باشد، اهل اش را فرو خواهد برد (12) : «لو ان الامام رفع من الارض ساعة لساخت باهلها» .
بر همین اساس است که در دعای عدیله، درباره ی وجود اقدس امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده است: «بیقائه بقیت الدنیا، و بیمنه رزق الوری، وبوجوده ثبتت الارض والسماء . (13)
از تامل و تدبر در قرآن و سخنان پیشوایان معصوم، به روشنی به دست می آید که امام، در هر زمان، مصداق و نمونه ی کامل ترین انسان روزگار خویش است، و از طرفی، هدف از آفرینش جهان، انسان کامل بوده است . نتیجه ی این دو مقدمه، این است که وجود امام، فلسفه ی خلقت جهان به شمار می رود . تبیین این دو مطلب، چنین است:
انسان کامل خلیفه ی خداوند در زمین است .
قرآن کریم . یادآور می شود که خداوند، خطاب به فرشتگان فرمود: «انی جاعل فی الارض خلیفة (14) » . فرشتگان، از این تصمیم الهی به شگفت آمدند و با توجه به این که موجود زمینی، با لغزش و خطا همراه است و چه بسا دست به فساد و تباهی - که با مقام خلیفة اللهی سازگاری ندارد - خواهد زد، به خداوند گفتند: «اتجعل فیها من یفسد فیها ویسفات الدماء ونحن نسبح بحمدک ونقدس لک »
حاصل سخن فرشتگان، این است که خلیفه ی خداوند، باید موجودی قدسی و پیراسته از تباهی و فساد باشد، و این ویژگی، از آن فرشتگان است که موجودهایی نورانی و آسمانی اند، نه بشر که موجودی است زمینی و خاکی خداوند . این سخن فرشتگان را رد نکرد، اما به آنان فرمود: «انی اعلم مالا تعلمون » ; یعنی درست است که انسان موجودی است زمینی و خاکی، و موجود زمینی از آن جهت که زمینی است، با زمینه های گناه و انحراف همراه است، ولی در این موجودی که بنا است به مقام خلافت الهی برسد، ویژگی هایی نهفته است که او را از فساد و تباهی باز می دادرد و به مقام و مرتبه ای می رساند که فراتر از مقام و مرتبه ی فرشتگان است . از این روی، حقایق و اسرار هستی را به آدم ( علیه السلام) آموخت و آن گاه از فرشتگان خواست که آن حقایق را باز گویند . آنان از عهده ی این کار برنیامدند، ایمان خود به علم و حکمت الهی را یادآور شدند:
«وعلم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة فقال انبئونی باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم » (15) ; خداوند، همه ی نام ها را به آدم آموخت . آن گاه آن ها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت: «اگر راست می گویید (که شما شایسته ترین موجود برای خلیقة الهی هستید) این نام ها را برا من بیان کنید .» فرشتگان گفتند: «ما، جز به آن چه تو به ما آموخته ای، آگاه نیستیم . تو دانای بالذات و حکیم هستی .» .
از این آیات، نکات زیر به دست می آید:
1 - مقام متعالی و قدسی هر موجودی، ریشه در علم و آگاهی دارد . به عبارت دیگر علم و معرفت، سرچشمه ی کمال و تعالی وجودی است .
2 - علوم و معارف موجودات، عاریتی و بالغیر بوده و جلوه ای از علم ذاتی خداوند است .
3 - عالی ترین مرتبه ی این علم، در اختیار افرادی از بشر است که به مقام خلیفة اللهی رسیده اند و مقام علمی و قدسی آنان، فراتر از مقام فرشتگان است .
4 - گزینش های الهی، بر اساس علم و حکمت است، و فعل خداوند، از هر گونه کاستی، پیراسته است .
5 - از آیه ای که پس از آیات پیشین آمده، به دست می آید که این علم ویژه که در اختیار خلیفه ی خداوند در زمین قرار دارد، فراتر از علوم و آگاهی های مربوط به ظواهر موجودات است، بلکه آن، علمی است که به غیب و ملکوت آسمان ها و زمین تعلق دارد: «قال الم اقل لکم انی اعلم غیب السماوات و ای ارض » (16) .
نیز در باره ی حضرت ابراهیم ( علیه السلام) می فرماید: «ما، ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان می دهیم تا از کسانی باشد که در عالی ترین مرتبه ی یقین قرار دارند .» :
«وکذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات والارض ولیکون من الموقنین (17) » .
6 - از ایات پیشین، این نکته نیز به دست آمد که خلیفه ی خداوند در زمین، کاملترین انسان در عصر و روزگار خویش است، همان گونه که کامل ترین و برترین آفریده ی خداوند نیز هست .
این مطلب که خلیفه ی خداوند در زمین، برترین موجودات از این جا به دست آمد که فرشتگان - که از مقام قدسی ویژه ای برخوردارند - نتوانستند از آن چه خداوند به آدم ( علیه السلام) آموخت، خبر دهند، یعنی، مقام آدم ( علیه السلام) از مقام فرشتگان بالاتر است .
دلیل بر این که خلیفه ی خداوند در زمین، کامل ترین انسان عصر خویش است، این است که او، مقتدا و اسوه و الگوی علمی و عملی دیگران است، و از نظر عقلی، قبیح است که مفضول، مقتدا و اسوه ی فاضل و افضل قرار گیرد، و چون خداوند، از هر گونه فعل قبیح و ناروایی منزه است . می فهمیم که امامی کامل ترین فرد عصر خویش است .
پیامبران، امامان و خلفای الهی در زمین بوده اند
قرآن کریم، به روشنی، این حقیقت را بیان کرده است که پیامبران الهی، امامان و خلقای الهی در زمین بوده اند . آیاتی که خلیفة الله بودن حضرت آدم ( علیه السلام) را بازگو می کرد، پیش از این یادآوری شد قرآن، در باره ی خون داوود ( علیه السلام) می فرماید: «یا داوود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق ولاتتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله » (18) ; از داوود! تو را خلیفه ی خود در زمین قرار دادیم . پس در میان مردم، به حق . داوری کن و از خواهش نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا گمراه می سازد . » .
از این ایه به دست می آید که حکم و داوری به حق در میان مردم، یکی از جلوه ها و شئون خلافت الهی در زمین است . این مقام، اختصاص به حضرت داوود ( علیه السلام) نداشته است، بلکه یکی از اهداف و شئون همه ی پیامبران الهی بوده است: «فبعث الله النبیین مبشرین ومنذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بینالناس فیها اختلفوا فیه » (19) ; خداوند، پیامبران را بشارت دهنده و بیم دهنده برانگیخت و کتاب و شریعت حق را با آنان فرو فرستاد تا معیار حکم در اختلافاتی بشد که میان مردم رخ می دهد .
اصولا داوود ( علیه السلام) از آن نظر دارای مقام خلافت الهی بود که از پیامبران و هادیان الهی بود . بنابراین، مقام خلافت الهی وی، از ویژگی های او به شمار نمی رود او، از آن جهت که یکی از پیامبران در برگزیندگان خداوند است، دارای چنین مقامی ست بنابراین، عموم پیامبران الهی، خلفای خداوند در زمین بوده اند .
قرآن کریم، در سوره ی انعام پس از آن که شماری از پیامبران را نام می برد، می فرماید: «واجتبنیاهم وهدیناهم الی صراط مستقیم، ذالک هدی الله یهدی به من یشاء من عباده (20) » ; آنان را برگزیدیم و به راه راست هدایت کردیم . این هدایت (خاص) خداوند است که هر کس از دیدگان خود را که بخواهد، به آن هدایت می کند .
قرآن سپس می افزاید: «اولائک الذین آتیناهم الکتاب والحکم والنبوة (21) » ; آنان، کسانی اند که کتاب اسمانی و مقام حکم و داوری در میان مردم و مقام پیامبری را به که آنان عطا کرده ایم .
خلافت الهی و امامت بشر
از دیدگاه قرآن کریم، کسانی شایستگی آن را دارند که امامت و پیشوایی بشر را عهده دار شوند که به مقام خلیفة اللهی برسند; یعنی، مقام امامت و پیشوای بشر، ریشه در مقام خلافت الهی دارد . قرآن کریم، در باره ی حضرت داوود ( علیه السلام) نخست از مقام خلافت الهی او یاد می کند، آن گاه از منصب حکومت و داوری وی: «یا داوود انا جعلناک خلیفة فی الارضی فاحکم بین الناس بالحق » و در باره ی عموم پیامبران یم فرماید: «ما، آنان را برگزیدیم و هدایت ویژه ی خود را در اختیار آنان قرار دادیم، آن گاه کتاب آسمانی و مقاله نبوت و منصب حکم و داوری میان مردم را به آنان دادیم .» : «واجتبیناهم وهدیناهم الی صراط مستقیم . . . اولائک الذین آتیناهم الکتاب والحکم والنبوة »
از این آیات، به روشنی، به دست می آید که مقام و منصب امامت و رهبری بشه، مقام خلافت الهی و نبوت، موهبتی الهی است و و با جعل و نصب الهی تعیین می شود، نه با انتخاب و گزینش بشر . در باره ی حضرت ابراهیم ( علیه السلام) آمده است: «واذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات قاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما (22) » ; آن گاه که پروردگار ابراهیم او را با کلمات (آزمون هایی) امتحان کرد، و ابراهیم به صورت کامل از عهده ی آن آزمون ها بر آمد، خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم .» .
قرآن کریم درباره ی پیامبران بنی اسرائیل می فرماید: «وجعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا لما صبورا و کانوا بایاتنا یوقنون (23) » ; برخی از بنی اسرائیل را امامانی قرار دادیم که تا مدرم را به امر ما هدایت کنند . این مقام را آن گاه به آنان دادیم که در راه دین پایداری کردند و به ایات ما یقین آوردند .
در جای دیگر، درباره ی ابراهیم، اسحاق و یعقوب می فرماید: «ووهبنا له اسحاق و یعقوب نافلة و کلا جعلنا صالحین وجعلناهم ائمة یهدون بامرنا (24) » ; اسحاق و یعقوب را به ابراهیم عطا کردیم و همگی را از صالحان قرار دادیم و آنان را امامانی قرار دادیم که مردم را به امر ما هدایت کنند .
از آیات یاد شده، این مطلب به دست آمد که پیامبران الهی، مقامات و شئون زیر را دارا بوده اند:
1 - خلفای الهی در زمین بوده اند;
2 - از مقام نبوت و وحی برخوردار بوده اند;
3 - مقاله رسالت و ابلاغ پیام های الهی را به بشر داشته اند;
4 - امامان و پیشوایان بشر بوده اند .
استمرار امامت و خلافت الهی پس از پیامبران
از مقامات و شئون یاد شده، دو مقام نبوت و رسالت از ویژگی های پیامبران بوده است و با ختم نبوت و رسالت، کسی دارای خیال مقامی نخواهد بود، اما مقام خلافت و امامت، از ویژگی های پیامبران به شمار نمی رود; چرا که از یک سو خلیفه ی خداوند در زمین، فلسفه ی وجودی آفرینش آسمان ها و زمین است، و از سوی دیگر، افراد بشر در مسیر بندگی و عبادت خداوند و رسیدن به کمال مطلوب و سعادت برین، به امام و پیشوایی الهی که هدایت کننده ی آنان باشد، نیازمندند .
به عبارت آمد، خلافت الهی در زمین، و امامت و رهبری بشر، ؤ به عصر و زمان خاصی اختصاص ندارد . تا زمین باقی است و حیات دنیوی ادامه دارد و بشر در حیات دنیوی به سر می برد، خلافت و امامت الهی، به مقتضای حکمت و هدایت الهی، ضرورت دارد .
این مطلب که امامت به عنوان مقام و منصب الهی، پیوسته در میان بشر ادامه خواهد داشت، از قرآن نیز به روشنی استفاده می شود . یکی از آن آیات، آیه ی شریف مربوط به امامت حضرت ابراهیم ( علیه السلام) است; زیرا، در این آیه، پس از آن که خداوند مقام امامت را به آن حضرت اعطا می کند، ابراهیم ( علیه السلام) آن را برای برخی از فرزندانش درخواست می کنند، ولی خداوند در پاسخ او می فرماید: «لاینال عهدی الظالمین » ; یعنی امامت - که عهدی است الهی - نصیب ظالمان از ذریه ی ابراهیم نخواهد شد، و تنها به آن دسته از ذریه و فرزندان او اختصاص دارد که از هر گونه ظلم و ستمی منزه و پیراسته اند و از مقام صمت برخوردارند . بنابراین، تا هنگامی که ذریه ی حضرت ابراهیم در دنیا باقی اند، مقاله و منصب امامت در معصومان از ذریه ی او ادامه خواهد یافت .
این مطلب، از آیات دیگری که مربوط به حضرت ابراهیم ( علیه السلام) است، به دست می آید: «واذ قال ابراهیم لابیه وقومه اننی براء مما تعبدون × الا الذی فطرنی فانه سیهدین × وجعلها کلمة باقیة فی عقبه لعلهم یرجعون (25) » ; آن گاه که ابراهیم به پدر و قوم اش گفت: «من، از آن چه شما پرستش می کنید، بیزاری می جویم، مگر از پرستش آن کسی که مرا آفریده و مرا هدایت خواهد کرد .» ، و خداوند، آن هدایت را حقیقتی جاودانه در نسل او قرار داد، شاید گمراهان (با وجود چنین هدایتی) به سوی خداوند باز گردند .
روشن است که جمله ی «فانه سیهدین » بر هدایت ویژه ای از جانب خداوند دلالت می کند . که فراتر از هدایت فکری و عقلانی است، این هدایت، همان هدایت ویژه ای است که حضرت ابراهیم ( علیه السلام) به واسطه ی آن، به مقام امامت رسید . آن هدایت، از جمله ی «انی جاعلک للناس اماما» به دست می آید . خداوند، این هدایت ویژه را در خاندان او، برای همیشه قرار داده است و فلسفه ی آن، این است که هدایت کننده ی بشر به راه حق باشد تا افراد بشر با بر خورداری از چنین هدایت الهی به صراط مستقیم حق باز گردند .
این مطلب که از تامل در ایات به دست می آید . در احادیثی که از ائمه ی اهل البیت ( علیهم السلام) روایت شده نیز وارد شده است . در این روایات، «کلمه باقیه » به امامت تفسیر شده است که در اهل بیت پیامبر اکرم ( علیهم السلام) و در ذریه ی امام حسین ( علیه السلام) تا قیامت ادامه خواهد داشت . (26)
آیه ی دیگری که بر ادمه ی امامت حق تا روز قیامت دلالت می کند، این ایه است که می فرماید: «یوم ندعوا کل اناس بامامهم فمن اولی کتابه بیمینه فاولائک یقرؤون کتابهم ولایظلمون فتیلا × ومن کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی واصل سبیلا (27) » ; روز قیامت، هر گروهی را با امام شان فرا می خوانیم . کسانی که نامه ی عمل آنان به دست راست شان داده شود، نامه ی خود را می خوانند . و کم ترین ظلمی به انان نخواهد شد . (پاداش عمل خود را کاملا دریافت می کنند) و هر کس در دنیا نابینا باشد (امام حق را نشناسد)، در آخرت نام نابینا و گمراه تر خواهد بود .
مفاد دو آیه ی یاد شده، این است که روز قیامت، انسان ها به صورت گروه گروه و دسته دسته، وارد صحرای محشر خواهند شد تا سرنوشت آنان از نظر سعادت و شقاوت و بهشت و دوزخ، روشن گردد . برای تحقق این هدف، افراد را با امام و پیشوای آنان دسته بندی می کنند و در محکمه ی عدل الهی، در قیامت حاضر می سازند . آن گاه نامه ی کسانی که در دنیا از امام حق پیروی کرده اند، به دست راست شن داده می شود و آنان پاداش اعمال خود را به طور کامل دریافت می کنند . اینان، اهل نجات و رستگاری خواهند بود . کسانی که در نیا، چشم حقیقت بین آنان کور بوده است و امام حق را نشناخته اند و از او پیروی نکرده اند، در قیامت از رستگاری و سعادت بر ین محروم خواهند بود .
از آن چه گفته شد، روشن شد که مقصود از «امام » در آیه ی مزبور، اعم از امام حق و باطل است، ولی در هر حال، مفاد ایه، این است که امام حق تا قیامت در بین بشر باقی خواهد بود . البته، پیوسته، در برابر امام حق، امام باطلی هم وجود خواهد داشت .
با توجه به بحث های گذشته، روشن شد که امام حق، کسی است که امامت اش از مشیت و جعل الهی ناشی گردد . او، کسی است که از مقام خلافت الهی برخوردار است و اسرار و حقایق مربوط به آفرینش انسان و جهان را می داند و در طول حیات خود، ظلم و گناه نمی کند: «لاینال عهدی الظالمین (28) » .
مطلب یاد شده، در احادیث اهل بیت ( علیهم السلام) نیز بیان شده است . امام صادق ( علیه السلام) روایت شده که فرمود: «لایترک الارض بغیر امام یحل حلال الله ویحرم حرامه; زمین، هرگز، به دل امامی که حلال خداوند را حلال و حرام خداوند را حرام سازد، نخواهد بود .» ; یعنی، وجود امام، برای شناخت درست احکام الهی، پیوسته ضرورت دارد . آن گاه امام ( علیه السلام) فرمود: «این مطلب، مفاد آیه ی کریمه ی «یوم ندعو کل اناس بامامهم » است امام ( علیه السلام) در پایان، به حدیث نبوی معروف «من مات بغیر امام مات میتة جاهلیة » استشهاد کرده است .
ضرورت وجود امام و حجت خداوند در زمین، در احادیث ائمه ی طاهر ( علیهم السلام) به صورت مکرر و مؤکد، بیان شده است . در شب های گذشته، نمونه هایی را یادآور شدیم . در این روایت، بر نکات دیده تاکید شده است .
1 - وجود امام و پیشوای الهی، در هر زمان، امری است ضروری و اجتناب ناپذیر .
2 - پیشوایان و حجت های الهی، خلفای خداوند در زمین اند: «اولائک فی خلفاء الله فی ارضه » .
3 - حجت ها و رهبران الهی، کامل ترین انسان های عصر خویش اند .
4 - رهبران و حجت های خداوند، فلسفه ی آفرینش انسان و جهان به شمار می روند . (29)
پاسخ به یک اشکال
از آیه ی «واذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما» (30) به دست می آید که ابراهیم خلیل ( علیه السلام) پس از مقام نبوت و رسالت . به مقام امامت رسیده است، از این روی باید گفت، مقام امامت، بالاتر و برتر از مقام نبوت و رسالت است .
گواه بر این که مقام امامت پس از مقاله نبوت و رسالت به وی اعطا شده، این است که آزمون هایی که خداوند ابراهیم ( علیه السلام) را به آن ها آزمود، در دوران نبوت و رسالت او بوده است، مانند احتجاج او با پرستندگان ستارگان و ماه و خورشید، و احتجاج او با آذر و نمرود، و نیز جریان ذبح فرزندش اسماعیل .
گذشته از این، در احادیثی که از اهل بیت ( علیهم السلام) روایت شده، به این مطلب تصریح شده است که خداوند، مقام امامت را پس از مقام نبوت و رسالت به ابراهیم ( علیه السلام) اعطا کرده است . در حدیثی از امام صادق ( علیه السلام) روایت شده که فرمود: «خداوند، پیش از آن که ابراهیم را به نبوت برگزیند، به بندگی خویش برگزید، و پیش از آن که او را به رسالت برگزیند، به نبوت برگزید، و پیش از آن که او را به عنوان خلیل خود برگزیند، به رسالت برگزید، و یکی از آن که مقام امامت را به او عطا کند، او را به عنوان خلیل خویش برگزید، (31) پس از آن که آن مقامات برای او حاصل گردید . فرمود: انی جاعلک للناس اماما .» .
در احادیث ائمه ی طاهر ( علیهم السلام) تفاوت نبی و رسول به این دانسته شده است که نبی، فرشته ی وحی را در خواب می بیند، و رسول، فرشته را بیداری مشاهده می کن . با توجه به این تفاوت و مراتب یاد شده درباره ی خوب ابراهیم (نبوت، رسالت، خلت، امامت) از آیات قرآن به روشنی به دست می آید .
آیه ی «واذکر فی الکتاب ابراهیم انه کان صدیقا نبیا، اذ قال لابیه یا ابت لم تعبد ما لایسمع ولایبصر ولایغنی عنک شیئا (32) » بر مقام نبوت حضرت ابراهیم ( علیه السلام) دلالت می کند .
آیه ی «ولقد جاء ت رسلنا ابراهیم بالبشری قالوا سلاما قال سلام (33) » بر مقام رسالت ابراهیم دلالت می کند . این، در دوران بزرگ سالی حضرت ابراهیم ( علیه السلام) بوده است، آن گاه تر که از پدر و قوم خود را جدا شده بود .
آیه ی «واتبع ملة و ابراهیم حنیفا واتخذالله ابراهیم خلیلا (34) » مقام خلت ابراهیم است که پس از آن که دارای مقام رسالت بود و شریعت حنیف به او وحی شده بود، به ان دست یافت .
آن گاه تر از همه ی امتحانات الهی سرافراز بیرون آمد، مقام به امامت رسید (35) .
با توجه به مطلب یاد شده، شی و اشکالی که در این جا مطرح می شود، این است که «مفاد بحث های پشین، این شد که پیامبران الهی، امامان و پیشوایان بشر بوده اند; یعنی، در عین این که دارای مقام نبوت و راسلت بوده اند، مقام امامت نیز داشته اند، در این صورت، می توانی مقام رسالت را از نبوی، و مقام امامت رااز آن دو جدا ساخت » .
پاسخ
در مطلب یاد شده که هر دو از قرآن کریم به دست می آیند، با هم ناسازگار نیستند; چرا که آن چه از آیات دسته ی نخست (آیاتی که بر امامت پیامبران الهی دلالت دارند) به دست می آید، جز این نیست که پیامبران الهی، دارای مقام امامت نیز بوده اند، اما این که این مقام در چه زمانی به آنان اعطا شده است، از این آیات، چیزی به دست نمی آید . این طلب، از آیات مربوط به امامت ابراهیم ( علیه السلام) و نیز احادیث یاد شده به دست می آید . مطابق این ایات و روایات، مقام امامت، پس از امقام نبوت و رسالت، پیامبران الهی اعطا شده است .
توضیح این که مقام نبوت، یعنی این که فردی به عنوان پیامبر الهی برگزیده شده و مخاطب وحی نبوت قرار گرفته است . او، با داشتن چنین مقامی، از حقایق و اخبار غیبی خبر دارد . اما هنوز به مقام ابلاغ شریعت الهی به بشر برگزیده نشده است . فی المثل، پیامبر گرامی اسلام، تا قبل از آل که به مقام رسالت برگزیده شود (قبل از چهل سالگی) از مقا نبوت برخوردار بود .
بنابراین، مقام رسالت، مقامی است که پیامبر، ماموریت ابلاغ شریعت الهی را به بشر عهده دار می گرد و سرانجام، به مقام امامت می رسد; یعنی، مقامی که در اندیشه ی و گفتار و رفتار، مقتدای بشر می گردد، چه آن چیزی را که به عنوان وحی برای بشر فرا می خواند، و چه آن چیزی را که به عنوان تفسیر و تبیین وحی الهی به آنان می آموزد; چرا که امامت، به معنای مقتدا بودن فردی برای دیگران در گفتار و رفتار است . (36)
بدیهی است همه ی پیامبرانی را که خداوند برای هدایت و رهبری بشر فرستاده است، مقامات سه گانه مزبور را داشته اند همان گونه که همگی خلفای الهی در زمین بوده اند .
البته، همان طور که قرآن کریم تصریح کرده است، پیامبران، از نظر فضایل و کمالات وجودی، متفاوت بوده اند . مثلا فرموده است: «تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض (37) » نیز فرموده است: «ولقد فضلنا بعض النبیین علی بعض (38) » .
آری، پیامبران الهی، از این جهت که از هدایت ویژه، یعنی هدایت بی واسطه ی الهی برخوردار بوده اند، بر همه ی کسانی که فاقد چنین هدایت ویژه ای بوده اند، برتری داشته اند: «وکلا فضلنا علی العالمین (39) » پیامبران را بر همه ی جهانیان برتری دادیم .
مقصود از «العالمین » کسانی اند که فاقد ویژگی هدایت بی واسطه ی الهی بوده اند . از این روی، اگر با دلائل عقلانی یا وحیائی اثبات شود که غیر از پیامبران نیز از چنین هدایت ویژه ای برخوردار بوده اند، افضلیت پیامبران به آنان از این جهت (هدایت بی واسطه الهی) اثبات نخواهد شد . (40) بررسی جوانب این مسئله، به حال دیگری نیاز دارد .
1- وحدانیّت خداوند
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«فنفسی مؤمنة بالله وحده لاشریک له» (1)؛
«قلب من به خداوندی که تنهاست و شریکی برای او نیست ایمان دارد».
از عبارت فوق استفاده میشود که خداوند متعال یکی است و هیچگونه شریک و همتایی ندارد.
2- توحید در الوهیت
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند متعال عرضه میدارد:
«و اسألک یا الهی و اله کلّ شیء» (2)؛
«و از تو میخواهمای خدای من و ای خدای هر موجودی».
یکی از اقسام توحیدی، توحید در الوهیت است؛ یعنی تنها ذات مستجمع جمیع صفات جمال و کمال که به طور مستقل آنها را داراست و در وجودش به کسی وابسته نیست و علة العلل همهی موجودات است و بدین جهت مستحق پرستش میباشد یکی است و او جز خداوند متعال نمیباشد، و لذا او خدای حضرت مهدی (علیه السلام) و خدای هر موجودی است.
و نیز از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که به خدا عرضه میدارد:
«یا من لا اله الا هو» (3)؛
«ای کسی که جز او خدایی نیست».
3- توحید در معبودیت
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند متعال میفرماید:
«لیس دونک من معبود» (4)؛
«جز تو کسی سزاوار پرستش نیست».
یکی از اقسام توحید نظری توحید در معبودیت است؛ یعنی هیچ معبود و موجودی قابل پرستش به جز او نیست، چرا که اوست خالق هستی و همهی امور بشر به او وابسته میباشد.
4- عبودیت و مخلوقیت، فارق بین خدا و اولیا
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) فرمود:
«لافرق بینک و بینها الا انّهم عبادک و خلقک» (5)؛
«میان تو و آنها تفاوتی نیست مگر اینکه آنان بنده و آفریدهی تواند».
اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) به جهت قرب تام به خداوند متعال مظهر صفات جمال و کمال او شدهاند، همانگونه که هرگاه شخصی به نور یا حرارت نزدیک شود مظهر آنها میگردد گرچه از خود اصالتی در آنها ندارد. و بدین جهت است که بنابر این نقل، حضرت مهدی (علیه السلام) میفرماید: فرقی بین اهل بیت (علیهم السلام) و خداوند متعال نیست جز در عبودیت و مخلوق بودن آنان، که همان فرق بین اصالت و تبعیت است.
5- توحید در کبریایی
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند متعال عرضه میدارد:
«یا من... تفرد بالآلاء و الکبریاء، فلا ضدّ له فی جبروت شأنه» (6)؛
«ای کسی که در بخششها و بزرگواری یکتایی و از این رو در شأن و جلالت ضدّی برایت متصوّر نمیشود».
بزرگی هر کسی به صفات کمال و جمال اوست، و از آن جا که خداوند متعال در کبریایی و بزرگی بینظیر است لذا در عالم خدا وجود دارد با این خصوصیت که همان کبریای یکتا است و دیگران هم اگر کبریایی دارند یا ناقص است و یا در آن وابستهی به خداوند متعالاند.
6- توحید در مالکیت
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند متعال عرضه میدارد:
«یا من توحّد بالمُلک، فلاندّ له فی ملکوت سلطانه» (7)؛
«ای آنکه در پادشاهی و سلطنت یگانه هستی از این رو در قلمرو حاکمیتت رقیبی وجود ندارد».
یکی از اقسام توحید، توحید در مالکیت است؛ زیرا خالق انسان و همهی موجودات خداوند است و همهی موجودات به او وابستهاند پس مالک اوست و سلطهی حقیقی و مستقل هم برای اوست.
7- خداوند، مالک مُلک هستی
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند متعال عرضه میدارد:
«اللهم مالک الملک...» (8)؛
«بار خدایا!ای صاحب سلطنت...».
تمام مُلک و ملکوت و هر آنچه مردم مالک آن هستند و خود مردم، همه و همه را خداوند متعال مالک است، و این همان توحید در مالکیت میباشد؛ زیرا که خالق حقیقی اوست پس مالک نیز میباشد.
8- مالکیت بنده از جانب خداوند
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند متعال عرضه میدارد:
«تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء» (9)؛
«سلطنت بر هر کسی که بخواهی عنایت مینمایی و از هر کس که بخواهی میگیری».
اگر کسی مالک چیزی است، ملکیتش اعتباری میباشد؛ زیرا که مالک حقیقی خداست و اوست که بر هر کسی که صلاح بداند سلطنت و پادشاهی میدهد و نیز از هر کس که صلاح بداند باز میستاند.
9- توحید در فاعلیت
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند متعال عرضه میدارد:
«... و اسألک باسمک الذی اجریت به الماء فی عروق النبات بین اطباق الثری، و سُقْتَ الماء الی عروق الاشجار بین الصخرة الصمّاء» (10)؛
«... و از تو میخواهم به اسمت که به واسطهی آن آب را در ریشههای گیاهان بین طبقههای زمین جاری ساختی، و آب را به ریشههای درختان بین صخرهی گنگ سوق دادی».
گرچه به ظاهر باغبان و زارع است که آب را به زمین جاری میسازد تا به ریشههای درختان که در طبقههای زمین پیچیده و رفته بر شد ولی همهی اینها به فرمان و مشیت و تقدیر الهی است و لذا زارع حقیقی او میباشد همانگونه که در قرآن کریم میفرماید:
(ءَأَنتُمْ تَزْرَعَونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ) (11)؛
«آیا شما آن را میرویانید یا ما میرویانیم؟!».
10- توحید در عبودیت
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که به خداوند متعال عرضه میدارد:
«و اسألک یا... ربی و ربّ کلّ شیء» (12)؛
«و از تو میخواهم ای... پروردگار من و پروردگار هر موجودی».
یکی از اقسام توحید توحید ربوبی است، به این معنا که تنها مربّی مستقل در این عالم که تربیت همهی موجودات به او بازمیگردد خداوند متعال است، او که پروردگار امام زمان (علیه السلام) و پروردگار هر موجودی است.
تمام موجودات اعم از انسان، نباتات، جمادات و مجردات، همه و همه تحت تربیت خداوند متعالاند گرچه به واسطهی اشخاص یا موجوداتی باشد.
و نیز از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند متعال عرضه میدارد:
«انت الله رب العالمین» (13)؛
«تو خدایی هستی که پروردگار عالمیان میباشی».
11- ربوبیت مطلقهی خداوند
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که به خداوند متعال عرضه میدارد:
«انت الرب و نحن المربوبون» (14)؛
«تو پروردگاری و همهی ما تربیتشدگان توییم».
اگر کسی در این عالم مربی است به امر و ارادهی و مشیت او میباشد، و ربوبیت خداوند حتی شامل اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) نیز میشود.
12- توحید در الوهیت، منشأ توحید در ربوبیت
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که به خداوند متعال عرضه میدارد:
«انت الله الذی لا اله الا انت، مدبّر الأمور» (15)؛
«تو خدایی هستی که جز تو خدایی نیست، تدبیر کنندهی کارهایی».
از آن جا که ذات مستجمع صفات جمال و کمال که مستقل در آنهاست یکی است و لذا معبود حقیقی نیز یکی است یعنی ذات پاک خداوند متعال، لذا مدبر و مربی مخلوقات هم یکی است که به طور مستقل عالم را تدبیر میکند و اگر تدبیر کنندهای هست تحت تدبیر خداوند متعال میباشد.
13- توحید در عظمت
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«الحمدلله الذی... لاشبیه له فی عظمته» (16)؛
«ستایش خدایی را سزاست که... در بزرگواری مانندی برای او نیست».
خداوند متعال دارای مجد و عظمت و شرفی است که هیچ کس شبیه و مثل آن را ندارد، و هر کس که دارای عظمت است از جانب خداوند متعال گرفته و عظمت او به خداوند باز میگردد.
14- توحید در علم
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«لیس نحن شرکاءه فی علمه» (17)؛
«ما شریکان او در علمش نیستیم».
یکی از اقسام توحید، توحید در علم است؛ یعنی تنها کسی که عالم به تمام امور بوده و علمش مستقل و بینهایت است خداوند متعال است و هیچ کس در این نوع علم حتی اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) شریک نیست؛ آری اولیای الهی به جهت قرب به خداوند مظهر صفات جمال و کمال او شده که از آن جمله علم الهی است که خداوند به آن افاضه کرده است.
15- توحید در قدرت
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«لیس نحن شرکاءه فی... قدرته» (18)؛
«ما شریکان خدا در قدرت او نیستم».
یکی از اقسام توحید، توحید در قدرت است؛ یعنی تنها قادر علی الاطلاق که هیچ نقصی در قدرت او وجود نداشته و نخواهد داشت و در این صفت استقلال دارد خداوند متعال است، دیگران در قدرت همگی به او وابسته هستند حتی اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام).
16- توحید در ستایش
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«الحمدلله رب العالمین حمداً لاشریک له...» (19)؛
«ستایش مخصوص پروردگار عالمیان است، ستایشی که برای آن شریکی و همتایی نیست...».
یکی از اقسام توحید، توحید در ستایش است، به این معنا که ملک و حمد و ستایش و اصل و حقیقت آن برای خداوند متعال است؛ چرا که تمام خوبیها و خیرات به او بازمیگردد و لذا اگر قرار باشد که کسی به جهت کاری مدح و ستایش شود در حقیقت خداوند است که باید ستایش گردد.
17- توحید در خالقیت
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«الحمدلله الذی لاشریک له فی خلقه» (20)؛
«ستایش خدایی را سزاست که در آفرینش شریک ندارد».
از جملهی اقسام توحید، توحید در خالقیت است؛ یعنی تنها خالق مستقل در عالم، خداوند متعال میباشد؛ و تمام افراد غیر او در خلق و آفرینش تحت مشیت و ارادهی او هستند، و عالم را بدون شریک و همتا آفرید.
18- دعا از امام، خلق از خدا
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«و اما الأئمة - (علیهم السلام) - فانّهم یسألون الله تعالی فیخلق... ایجاباً لمسألتهم و اعظاماً لحقهم» (21)؛
«و اما امامان - (علیهم السلام) - پس آنان از خداوند متعال میخواهند و او خلق میکند... به جهت برآورده کردن خواستهی آنها و تکریم حقّشان».
امامان اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) از خداوند میخواهند و او نیز خواستهی آنان را به اجابت میرساند به جهت حقّی که خداوند متعال برای آنان مقرر کرده است.
19- توحید در رازقیت
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«و اما الأئمة - (علیهم السلام) - فانهم یسألونه فیرزق ایجاباً لمسألتهم و اعظاماً لحقّهم» (22)؛
«و اما امامان - (علیهم السلام) - پس آنان از خداوند متعال میخواهند و او روزی میدهد، به جهت پیاده کردن خواستهی آنان و بزرگداشت حقشان».
یکی از اقسام توحید، توحید در رازقیت است؛ به این معنا که روزی رسان عموم مخلوقات عالم خداست و تمام روزیها به او بازمیگردد، و لذا اهل بیت (علیهم السلام) از خدا میخواهند و او درخواست آنها را به جهت حقی که دارند به اجابت میرساند.
20- توحید در حق
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند عرضه میدارد:
«و اسألک بکل حق هو لک» (23)؛
«و از تو میخواهم به هر حقی که آن حق برای توست».
از آنجا که هرچه هست در این عالم برای خداوند متعال میباشد و لذا تمام حقوق به طور اصالت و حقیقی برای اوست گرچه ممکن است خداوند برای برخی از افراد بر عهدهی دیگران حقوقی را قرار داده باشد.
21- حقوقی را که خداوند برای خود قرار داده
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند عرضه میدارد:
«اسألک... بکل حق جعلته علیک» (24)؛
«از تو میخواهم... به هر حقی که آن را بر خود قرار دادی».
وهابیان میگویند: هیچ کس بر عهدهی خداوند حقی ندارد، آری هیچ کس نمیتواند برعهدهی خداوند حقی قرار دهد ولی این خداوند است که برعهدهاش حقوقی را برای افراد قرار داده و بر آن پایبند است. و لذا در قرآن کریم میفرماید:
(وَکَانَ حَقّاً عَلَیْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ) (25)؛
«و یاری مؤمنان، همواره حقّی است بر عهده ما!».
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در دعایی عرضه میدارد:
«الهی بحث من ناجاک و بحق من دعاک فی البرّ و البحر...» (26)؛
«پروردگارا تو را سوگند میدهم به حق کسی که با تو مناجات میکند و به حق آنکه در خشکی و دریا تو را میخواند...».
از این جملات استفاده میشود که مناجات کنندگان و دعاکنندگان در خشکی و دریا بر خداوند متعال حق اجابت دارند؛ گرچه این حق را خداوند بر خودش قرار داده است.
22- توحید در عزت
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند عرضه میدارد:
«تعز من تشاء، بیدک الخیر، انک علی کلّ شیء قدیر» (27)؛
«هر کس را که بخواهی عزیز و هر کسی را که بخواهی ذلیل میکنی، به دست توست خیر، همانا تو بر هر چیزی قدرت داری».
عزت در اصل و حقیقت و تمام انواع آن برای خداوند متعال است همانگونه که در قرآن کریم آمده است:
(فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً) (28)؛
«همه عزتها از آن خداست؟!».
و لذا عزت را به هر کس که مصلحت بداند عنایت کرده و در مقابل، هر کس که آن را نخواهد و به آن پشت پا زند و از آن روی گردان شود ذلیل و خوار خواهد داد؛ چراکه خیر به دست قدرت با کفایت اوست و او بر هر کاری تواناست.
پینوشتها:
1. بحارالانوار، ج 53، ص 173.
2. مهج الدعوات، ص 28.
3. بلد الامین، ص 333.
4. اقبال الاعمال، ص 647.
5. اقبال الاعمال، ص 646.
6. بحارالانوار، ج 98، ص 391.
7. بحارالانوار، ج 98، ص 391.
8. مهج الدعوات، ص 68.
9. همان.
10. مهج الدعوات، ص 69.
11. واقعه، آیه 64.
12. مهج الدعوات، ص 28.
13. بحارالانوار، ج 92، ص 275.
14. بحارالانورا، ج 95، ص 266.
15. منتخب الأثر، ص 521.
16. زادالمعاد، ص 110.
17. احتجاج طبرسی، ج 2، ص 473.
18. احتجاج، طبرسی، ج 2، ص 473.
19. غیبت، طوسی، ص 287.
20. زادالمعاد، ص 110.
21. احتجاج، ص 471.
22. احتجاج، ص 471.
23 . بحارالانوار، ج 91، ص 275.
24. بحارالانوار، ج 91، ص 275.
25. روم، آیه 47.
26. بحارالانوار، ج 95، ص 450.
27. مهج الدعوات، ص 68.
28. نساء، آیه 139.
4. اهانت به حضرت صدّیقه سلام اللّه علیها
استاد حسن سقّاف از دانشمندان معاصر اردنى در کتاب خود «التنبّیه والردّ على معتقد قِدَم العالم والحدّ» مى نویسد :
ابن تیمیّة یحتجّ کثیر من الناس بکلامه ، ویسمّیه بعضهم «شیخ الاسلام» ، وهو ناصبیّ، عدوّ لعلیّ(علیه السلام)، واتّهم فاطمة(علیها السلام) بأنّ فیها شعبة من النفاق.
التنبیه والردّ ، ص 7 .
برخى از مردم به کلام ابن تیمیّه استدلال میکنند و به او شیخ الاسلام مى گویند ؛ با این که وى ناصبى و دشمن امیر المؤمنین (علیه السلام) است ، و به ساحت حضرت صدّیقه طاهره جسارت کرده و مى گوید:
در او ـ نستجیر باللّه ـ شعبه اى از نفاق وجود داشت .
رجوع شود به منهاج السنة ، ج 4 ، ص 245.
در حالی که به اتفاق شیعه و سنی ، پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم ، حضرت زهرا را «سیدة نساء العالمین » معرفی کرده است . بخاری مینویسند که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم خطاب به حضرت صدیقه طاهره فرمود :
اما ترضین ان تکونی سیدة نساء أهل الجنة أو نساء المؤمنین .
صحیح البخاری - البخاری - ج 4 - ص 183
آیا این تو را خوشنود نمی کند که سرور زنان اهل بهشت یا سرور زنان مومنین باشی ؟
و در جای دیگر مینویسد که پیامبر فرمود :
وقال النبی صلى الله علیه وسلم فاطمة سیدة نساء أهل الجنة .
صحیح البخاری - البخاری - ج 4 - ص 219 .
و رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرموده اند : فاطمه سرور زنان اهل بهشت است .
آیا امکان دارد که سیده زنان مؤمنان ، منافق باشد ؟ ! نعوذ بالله
قصد علی از تجدید فراش ، اذیت کردن فاطمه بود :
وعلی رضی الله عنه کان قصده ان یتزوج علیها ( على فاطمة ) فله فی أذاها غرض .
منهاج السنة ، ج2 ، 171 .
و علی می خواست که بر سر فاطمه هوو آورد ؛ پس او نیز قصد آزار فاطمه را داشته است !!!
پناه بر خدای عزوجل از این افتراء به امیر المؤمنین .
یکی از تهمتهای زشت ابن تیمیه و طرفداران آنها به امیر المؤمنین علیه السلام ، افسانه خواستگاری آن حضرت از دختر ابوجهل است که هدف از آن از طرفی تنقیص مقام امیر المؤمنین و از طرف دیگر فرار از عواقب غضب حضرت زهرا سلام الله علیها بر خلیفه اول و دوم است . روایات بسیاری در کتابهای شیعه و سنی نقل شده است که هر کسی فاطمه سلام الله علیها را ناراحت کند ، همانند آن است که پیامبر را ناراحت کرده است ؛ چنانچه بخاری در صحیحش مینویسد :
3437 - حَدَّثَنَا أَبُو الْوَلِیدِ حَدَّثَنَا ابْنُ عُیَیْنَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ دِینَارٍ عَنْ ابْنِ أَبِی مُلَیْکَةَ عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِی .
صحیح البخارى ، ج4 ، ص210، کتاب فضائل الصحابة، ب 12 ـ باب مَنَاقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم.
پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم فرمود : فاطمه پاره تن من است ، هر کس او را به غضب آورد ، مرا به غضب آورده است .
و از طرف دیگر خود بخاری در صحیحش نوشته است :
فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِی بَکْرٍ فِی ذَلِکَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُکَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّیَتْ .
فاطمه در حال خشم و غضب ابو بکر را ترک نموده و بر او همچنان غضبناک ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود .
ابن تیمیه و همفکران او برای توجیه این مسأله ، تلاش کردهاند ، مطلب را اینگونه جلوه دهند که روایت غضب فاطمه ، در حق امیر المؤمنین نازل شده و او است که فاطمه را غضبناک کرده است . از آنجایی که پیش از این ، به صورت مفصل به آن پرداختهایم ، در این جا فقط به چند جواب مختصر اکتفا میشود . دوستان عزیز میتوانند ، تفصیل مطلب را در این آدرس پیدا کنند :
http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=4
1 . مسور بن مخرمه ، از دشمنان امیر المؤمنین :
تنها کسی که این روایت را نقل کرده است ، مسور بن مخرمه است و هیچ یک از صحابه متذکر این مطلب نشده اند . وی از طرفداران پر و پا قرص بنی امیه و از نزدیکان معاویة بن أبی سفیان و عضو گروه جعل حدیث وی بوده است ؛ چنانچه ذهبی مینویسد :
کان یثنی ویصلی على معاویة ، قال عروة : فلم أسمع المسور ذکر معاویة إلاّ صلّى علیه .
سیر أعلام النبلاء: ج3 ص 392 . مسور ، هر وقت نام معاویه را میبرد بر او صلوات می فرستاد .
آیا سخن چنین کسی در حق امیر المؤمنین علیه السلام ، ارزش شنیدن دارد و میتوان به آن استدلال کرد ؟
2 . سن مسور ، متناسب با قضیه نیست :
وی در سال دوم بعد از هجرت متولد شده است ؛ چنانچه ابن حجر میگوید :
ولد بمکّة بعد الهجرة بسنتین فقدم به المدینة فی عقب ذی الحجة سنة ثمان ومات سنة أربع وستین .
مسور ، دوسال بعد از هجرت در مکه متولد و پس ذی الحجه سال هشتم ، وارد مدینه شد و در سال 64 نیز از دنیا رفته است .
و از طرفی برخی از علمای اهل سنت اعتراف کردهاند که قضیه خواستگاری از دختر ابوجهل در سال دوم هجرت اتفاق افتاده است ؛ یعنی در زمانی که این قضیه اتفاق افتاده هنوز مسور بن مخرمه به دنیا نیامده بوده و شش سال بعد از آن وارد مدینه شده است .
استاد توفیق ابوعلم از اساتید بر جست? مصری و معاون نخست دادگستر مصر است ، کتابی دارد به نام فاطمة الزهرا که جناب آقای دکتر صادقی ترجمه کرده است . ایشان در صفح? 146 این کتاب که البته من عربی آن را ندارم ، میگوید :
«این قضیه خواستگاری علی علیه السلام از دختر ابوجهل سال دوم هجرت بوده است » .
با این توضیح چطور میشود سخن وی را پذیرفت ؟
حتی اگر فرض کنیم که این اتفاق در سال هشتم هجری افتاده و مسور بن مخرمه در همان سال که شش ساله بوده ، شاهد ماجرا بوده است ، بازهم نمیتوان سخن او را پذیرفت ؛ چرا که در متن حدیث خودش میگوید :
و أنا محتلم .
یعنی من بالغ بودم . یعنی کسی که در یک مرحله از رشد رسیده است که در عالم خواب محتلم میشده است ؛ یعنی توانائی ازدواج دارد . آیا به بچ? شش ساله میگویند محتلم ؟
3 . مسور ، لخت و عریان در مقابل پیامبر :
شواهدی در کتابهای خود اهل سنت وجود دارد که نشان میدهد وی در همان زمانی که در مدینه بوده ، از نظر عقلی و هوشی به سر حد کمال نرسیده بوده ؛ تا جایی که لخت و عریان جلوی پیامبر اسلام و دیگر مردم راه میرفته است . مسلم نیشابوری در صحیحش به نقل از خود او مینویسد :
من در محضر پیامبر سنگی را به طرف ساختن مسجد میبردم ، یک لنگی را به خودم بسته بودم ، این لنگ من باز شد ، آن چه که نباید پیدا بشود ، هویدا شد ، همینطور این سنگ را میبردم ، پیامبر فرمود :
ارْجِعْ إِلَى ثَوْبِکَ فَخُذْهُ ، وَلاَ تَمْشُوا عُرَاةً .
صحیح مسلم: ج1 ص184، ح660، کتاب الحیض، ب19 باب الاِعْتِنَاءِ بِحِفْظِ الْعَوْرَةِ .
برگرد شلوارت را بپوش و لخت و عریان راه نرو .
آیا میتوان به سخن بچهای که نمیفهمد نباید لخت و عریان در مقابل دیدگان مردم راه رفت ، اعتماد کرد ؟ چطور شد که از میان آنهمه صحابی در سال هشتم هجری ، فقط مسور بن مخرمه ، بچه نابالغی که نمیداند باید عورتش را پنهان کند ، این مسأله را متوجه شده است و دیگر صحابه نقل نکردهاند ! .
4 . حرمت جمع بین دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا :
بخاری داستان را این گونه نقل میکند که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم بعد از آن که شنید علی علیه السلام به خواستگاری دختر ابوجهل رفته است ، با ناراحتی به مسجد آمد و فرمود :
وَإِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّی وَإِنِّی أَکْرَهُ أَنْ یَسُوءَهَا وَاللَّهِ لَا تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ .
صحیح البخاری - ج 4 - ص 212 – 213
فاطمه پاره تن من است ، من دوست ندارم کسی او را ناراحت کند ، به خدا قسم نباید دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در نزد یک نفر جمع شود .
و در روایت دیگری نوشتهاند که آن حضرت فرمود :
إِلَّا أَنْ یُرِیدَ ابْنُ أَبِی طَالِبٍ أَنْ یُطَلِّقَ ابْنَتِی وَیَنْکِحَ ابْنَتَهُمْ فَإِنَّمَا هِیَ بَضْعَةٌ مِنِّی یُرِیبُنِی مَا أَرَابَهَا وَیُؤْذِینِی مَا آذَاهَا .
صحیح البخاری ج 6، ص 158، ح 5230، کتاب النکاح، ب 109 - باب ذَبِّ الرَّجُلِ عَنِ ابْنَتِهِ، فِی الْغَیْرَةِ وَالإِنْصَافِ و صحیح مسلم، ج 7، ص 141، ح 6201، کتاب فضائل الصحابة رضى الله تعالى عنهم، ب 15 -باب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِیِّ عَلَیْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلام .
علی (علیه السلام) اگر میخواهد دختر ابوجهل را بگیرد ، باید دختر من را طلاق بدهد . فاطمه پار? تن من است ، آنچه که موجب رنجش فاطمه بشود ، مرا میرنجاند ... .
از این دو روایت استفاده میشود که ازدواج با دختر پیامبر در زمانی که دختر دشمن رسول خدا نیز در همسری شخصی باشد ، حرام است ؛ در حالی که عثمان بن عفان نیز عملاً بین دختران پیامبر و دختران دشمان خدا ، نه یکبار که چندین بار جمع کرده است .
رملة بنت شیبة ، یکی از همسران عثمان است که در مکه با او ازدواج کرد و از کسانی بود که همراه عثمان به مدینه مهاجرت کرد . ابن عبد البر در این زمینه مینویسد :
رملة بنت شیبة بن ربیعة کانت من المهاجرات هاجرت مع زوجها عثمان بن عفان .
الاستیعاب ، ج 4 ، ص 1846 رقم 3345 .
رملة ، دختر شیبه از کسانی بود که همراه همسرش عثمان به مدینه مهاجرت کرد .
و شیبة از دشمنان پیامبر اسلام است که در جنگ بدر به هلاکت رسیده است ؛ چنانچه ابن حجر مینویسد :
رملة بنت شیبة بن ربیعة بن عبد شمس العبشمیة قتل أبوها یوم بدر کافرا .
الإصابة، ج 8، ص 142 - 143 رقم 11192.
رمله ، دختر شیبه ... پدرش در جنگ بدر کشته شد ، در حالی که کافر بود .
در حالی که نوشتهاند در همان زمان رقیه دختر رسول خدا ! نیز همسر عثمان بوده است . ابن اثیر در اسد الغابة مینویسد :
ولما أسلم عثمان زوجّه رسول الله صلى الله علیه وسلم بابنته رقیة وهاجرا کلاهما إلى أرض الحبشة الهجرتین ثم عاد إلى مکة وهاجر إلى المدینة .
أسد الغابة، ج 3، ص 376 .
زمانی که عثمان اسلام آورد ، رسول خدا دخترش رقیه را به همسری او درآورد ، هر دوی آنها به سرزمین حبشه مهاجرت کردند ، سپس وقتی از آنجا بازگشتند ، به مدینه مهاجرت کردند .
علاوه براین ، عثمان با أم البنین بنت عیینة و فاطمة بنت الولید بن عبد شمس نیز ازدواج کرده است ؛ در حالی که پدر هر دوی آنها نیز در آن زمان از دشمنان خدا بودهاند .
اگر واقعاً جمع بین دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا ، حرام بوده است ، چرا عثمان این عمل حرام را بارها و بارها مرتکب شده است ؟ و اگر حرام نبوده ، چرا پیامبر اسلام به قول اهل سنت اجازه چنین کاری را به امیر المؤمنین نداد و نعوذ بالله میخواست حلال خدا را حرام کند ؟
5 . جویریه ، اصلاً وارد مدینه نشده است :
این مطلب از قطعیات تاریخ است که جویریه دختر ابوجهل ، همان کسی که ادعا میکنند امیر المؤمنین به خواستگاری او رفته است ، در سال هشتم هجری تازه مسلمان شده و در همان زمان با عتاب بن اسید ازدواج کرده و حتی تا زمان وفات نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم اصلاً وارد مدینه نشده است ؛ چنانچه ابن سعد در الطبقات الکبری مینویسد :
لما کان یوم الفتح أسلمت أم حکیم بنت الحارث... فبایعته جویریة بنت أبی جهل بن هشام ... وتزوجّها عتاب بن أسید بن أبی العیص بن أمیة ثم تزوجها أبان بن سعید بن العاص بن أمیة فلم تلد له شیئا.
الطبقات الکبرى، ج 8، ص 261 - 262.
در روز فتح مکه ، ام حکیم اسلام آورد ... ، جویره دختر ابوجهل در همان روز با پیامبر بیعت کرد ... و عتاب ابن اسید با او ازدواج کرد و پس از وی أبان بن سعید او را به همسری خود درآورد و هیچ فرزندی برای أبان به دنیا نیاورد .
اولاً : احدی از تاریخ نویسان نقل نکردهاند که وی در زمان پیامبر به مدینه آمده باشد ، تا امام علی علیه السلام از او خواستگاری کند ؛
ثانیاً : بلافاصله بعد از اسلام آوردن ، همسر عتاب بن اسید شده است .
پس چطور میتوان قبول کرد که امیر المؤمنین در سال دوم هجرت و یا حتی در سال هشتم هجرت ؛ آنهم در مدینه و نه در مکه از وی خواستگاری کرده باشد و هیچ کس غیر از مسوره نیز این روایت را ندیده باشد ؟
انکار فضائل حضرت زهرا سلام الله علیها :
ابن تیمیه نه تنها به حضرت زهرا سلام الله علیها اهانت کرده ؛ بلکه در بسیاری از موارد فضائل آن حضرت را که مورد اتفاق شیعه و سنی است ، انکار نموده است . وی در منهاج السنة مینویسد :
وأما قوله : ورووا جمیعا أن النبی صلى الله علیه وسلم قال : یا فاطمة، إن الله یغضب لغضبک ویرضى لرضاک . فهذا کذب منه ، ما رووا هذا عن النبی صلى الله علیه وسلم ، ولا یعرف هذا فی شئ من کتب الحدیث المعروفة ، ولا له إسناد معروف عن النبی صلى الله علیه وسلم، لا صحیح ولا حسن .
منهاج السنة 4 / 248 .
اما این که وی (علامه حلی) گفته است : تمامی محدثان نقل کردهاند که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم فرمود : "ای فاطمه ! خداوند عزّ و جلّ براى خشم فاطمه غضب مىکند و به رضایتش خشنود مىگردد " دروغ است و از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم نقل نکردهاند و نمیشناسم کتابی از کتابهای معروف حدیثی که آن را آورده باشد ، سند معروفی از پیامبر ندارد ، نه سند صحیح و نه سند حسن .
در حالی که عدهی بسیاری از علمای اهل سنت این روایت را با سند صحیح نقل کردهاند ؛ از جمله حاکم نیشابوری در مسندش مینویسد :
عن على رضى اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله وسلم لفاطمة: «إنّ اللّه یغضب لغضبک، ویرضى لرضاک.
علی علیه السلام نقل کرده است که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم خطاب به حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود : به درستی که خداوند عزّ و جلّ براى خشم فاطمه غضب مىکند و به رضایتش خشنود مىگردد .
حاکم نیشابوری بعد از نقل حدیث میگوید :
هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه .
المستدرک ، ج3 ، ص153 .
این حدیث طبق شرائط بخاری و مسلم صحیح است ؛ ولی آنها نقل نکردهاند .
هیثمی نیز بعد از نقل حدیث میگوید :
وإسناده حسن .
مجمع الزوائد ، ج9 ، ص 203 .
و نیز بسیاری از بزرگان اهل سنت این روایت را در کتابهای خودشان نقل کردهاند از جمله :
الآحاد والمثانی الضحاک: 363/5، المعجم الکبیر للطبرانی: 108/1، 401/22، أسد الغابة :522/5، ذیل تاریخ بغداد: 140/2، 141/2، تهذیب الکمال: 35 / 250، ترجمة فاطمة علیها السلام، میزان الاعتدال :492/2، الإصابة: 265/8، تهذیب التهذیب: 392/12، (441/12)، تاریخ مدینة دمشق : 156/3، الخصائص الکبرى للسیوطی: 2 / 265، سبل الهدى والرشاد للصالحی الشامی: 11/ 44، الذریة الطاهرة النبویة للدولابی: 119، نظم درر السمطین للزرندی الحنفی: 178، کنز العمال 12 / 111 رقم 34238 .
حال ببینید که چه کسی دروغگو است ؟ آیا ابن تیمه این کتابها را نخوانده است ، یا به خاطر بغض و کینهای که نسبت به فاطمه زهرا سلام الله علیها داشته است ، سعی در انکار فضائل حضرت زهرا سلام الله دارد ؟!
5. اهانت به امام حسین (علیه السلام) :
ابن تیمیه ، در باره مساله تاریخی عاشورا و شهادت حسین بن علی علیه السلام نظرات جالبی دارد که تا به حال کسی جز بنی امیه ، چنین اظهار نظری نکردهاند . از آنجایی که وی به یزید بن معاویه ارادت خاصی داشته است ، نه تنها قیام امام حسین علیه السلام را قیام شرورانه میداند ؛ بلکه در بسیاری از موارد از یزید بن معاویه دفاع جانانهای کرده و نهایت تلاش خود را میکند که دامان یزید را از این لکه سیاهی که در تاریخ از خود بر جای گذاشته ، پاک کند . ما به چند مورد اشاره میکنیم .
وی در باره قیام امام حسین علیه السلام میگوید :
ولم یکن فی الخروج لا مصلحة دین ولا مصلحة دنیا بل تمکن أولئک الظلمة الطغاة من سبط رسول الله صلى الله علیه وسلم حتى قتلوه مظلوما شهیدا وکان فی خروجه وقتله من الفساد ما لم یکن حصل لو قعد فی بلده فإن ما قصده من تحصیل الخیر ودفع الشر لم یحصل منه شیء بل زاد الشر بخروجه وقتله ونقص الخیر بذلک وصار ذلک سببا لشر عظیم وکان قتل الحسین مما أوجب الفتن کما کان قتل عثمان مما أوجب الفتن
وهذا کله مما یبین أن ما أمر به النبی صلى الله علیه وسلم من الصبر على جور الأئمة وترک قتلاهم والخروج علیهم هو أصلح الأمور للعباد فی المعاش والمعاد وأن من خالف ذلک متعمدا أو مخطئا لم یحصل بفعله صلاح بل فساد
منهاج السنة ، ج4 ، ص 530 .
و در قیام (حسین) ، نه مصلحت دین بود و نه مصلحت دنیا ؛ بلکه این ظالمین سرکش بر ضد نوه رسول خدا قدرت پیدا کردند تا این که او را مظلوم و شهید کردند ؛ و در قیام او و کشته شدن او آن قدر فساد بود که اگر در شهر خود نشسته بود آن قدر فساد نمی شد !!! پس آن چیزی که او قصد آن را داشت از به دست آوردن نیکی و دفع بدی ، اصلاً حاصل نگشت ؛ بلکه بدی به سبب قیام او زیاد شد و خیر کم گردید ؛ و این سبب شرّ بزرگی شد ؛ و کشته شدن حسین سبب فتنه های بسیار گشت ؛ همان طور که کشته شدن عثمان سبب فتنه های بسیار گشت .
کار ابن تیمیه به جایی رسیده است که از فرزند رسول خدا و سید جوانان اهل بهشت نیز ایراد میگیرد ، آیا حسین بن علی به اندازه ابن تیمیه نمیدانست که در این کار مصلحتی وجود دارد یا نه ؟
خود آقا امام حسین علیه السلام در روایات فراوانی از این مطلب جواب داده است ؛ از جمله وقتی با لشکریان حرّ بن یزید ریاحی برخورد کردند ، بعد از حمد و ثنای الهی فرمود :
یا ایها الناس إن رسول الله قال من رأی سلطانا جائرا ، مستحلا لحرم الله ، ناکسا لعهدالله ، مخالفا لسنة رسول الله ، یعمل فی عباد الله بالإثم و العدوان ، فلم یغیر علیه بفعل و لا قول ، کان حقا علی الله أن یدخله مدخله ، ألا و إن هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان ، و ترکوا طاعة الرحمان ، أظهروا الفساد و عطلوا الحدود ، و أحلوا حرام الله و حرموا حلاله و أنا أحق من غیر .
تاریخ طبری ، ج4 ، ص304 ، کامل ابن اثیر ، ج4 ، ص48 ، الفتوح ابن اعصم ، ج5 ، ص81 .
کسى که سلطان ستمکیشى را ببیند که حرام خدا را حلال میکند ، عهد و پیمان خدا را میشکند ، مخالف سنت رسول اللَّه است ، در میان مردم با گناه و عدوان رفتار مینماید ؛ با سخن و یا رفتار خود در برابر او قیام نکند ، خدا حق دارد که وى را در جایی از جهنم جای دهد که همان ظالم را جای داده است . مگر نه این است که این گروه همواره از شیطان پیروی میکنند و از اطاعت خداى رحمان روگردان شدهاند ، فتنه و فساد را ظاهر و حدود و احکام خدا را تعطیل نمودهاند ، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کردهاند . و من به مقام خلافت سزاواتر از دیگران هستم .
و نیز بسیاری از بزرگان اهل سنت و از جمله ذهبی در سیر اعلام النبلا نقل کردهاند که امام حسین علیه السلام در سر زمین کربلا فرمودند :
ألا ترون الحق لا یعمل به و الباطل لا یتناهی عنه ، لیرغب المؤمن فی لقاء الله ، فإنی لا أری الموت إلا السعادة و الحیاة مع الظالمین إلا برما .
آیا نمىبینید که به حقّ عمل نمىشود و از باطل دست برنمىدارند ؟ ! به طورى که مؤمن حق دارد ( با شهادتش) به دیدار خدا مشتاق باشد . به راستى ، من چنین مرگى را جز سعادت و زندگى در کنار ستمکاران را جز ننگ و ملامت نمی بینیم !
سیر اعلام النبلاء ، ذهبی ، ج3 ، ص310 و تاریخ اسلام ، ذهبی ، ج5 ، ص12 و معجم کبیر ، طبرانی ، ج3 ، ص115 و مجمع الزوائد ، هیثمی ، ج9، ص192 و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج14، ص217 .
سخنان حسین بن علی علیهما السلام خود بهترین جواب به یزیدیانی مثل ابن تیمیه که تمام همتشان احیای سنت جاهلی ، از بین بردن اسلام حقیقی و جایگزین کردن آن با اسلام ابوسفیانی است .
به راستی آیا میتوان تصور کرد که ریحانه رسول خدا بدون هیچ مصلحتی دست به چنین قیام بزرگی زده باشد ؟
جرم بنی امیه ، از جرم بنی اسرائیل بیشتر نیست !
ابن تیمیه در مواردی ، جرمها و اعمال بدی را که بنی امیه مرتکب شدهاند ، با جرمهای بنی اسرائیل مقایسه کرده و گفته است که جرم بنی امیه بیشتر از جرم بنی اسرائیل نبوده است . وی در این باره میگوید :
ان بنى امیه لیسوا باعظم جرما من بنى اسرائیل: فمعاویه حین أمر بسُمّ الحسن فهو من باب قتال بعضهم .
منهاج السنة ، ج 2 ، ص225 .
گناه بنی امیه بیشتر از گناه بنی اسرائیل نیست !: پس معاویه هنگامی که دستور مسموم کردن حسن را داد ، این مانند بعضی از جنگ های ایشان بود .
و باز در جای دیگر در مقام دفاع از یزید و توجیه جنایات او میگوید :
ویزید لیس باعظم جرما من بنى اسرائیل ، کان بنو اسرائیل یقتلون الانبیاء ، وقتل الحسین لیس باعظم من قتل الانبیاء !! .
منهاج السنة ، ج2 ، ص 247.
و گناه یزید بیش از بنی اسرائیل نیست ؛ بنی اسرائیل پیغمبران را می کشتند ؛ و کشتن حسین بزرگ تر از کشتن انبیا نیست.
ما به ابن تیمیه و طرفدارانش میگوییم : هر چند که عمل یزید و کارهای زشت او در طول تاریخ بشر سابقه نداشته است و هیچ عملی زشتتر از کشتن فرزند خاتم الأنبیاء و اسیر کردن ناموس پیامبر نیست ؛ اما در عین حال مشکلی نیست ، ما نیز میپذیریم که کار یزید بزرگتر از کار بنی اسرائیل نباشد و همسان با آنها عقاب شود . و این در حالی است که بنی اسرائیل در بسیاری از آیات قرآن به صراحت لعن شده و وعده عذاب به آنها داده شده است . ما به چند آیه اکتفا میکنیم :
لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن بَنىِ إِسرَْ ءِیلَ عَلىَ لِسَانِ دَاوُدَ وَ عِیسىَ ابْنِ مَرْیَمَ ذَالِکَ بِمَا عَصَواْ وَّ کَانُواْ یَعْتَدُونَ . کَانُواْ لَا یَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُواْ یَفْعَلُون . المائدة / 78 و 79 .
کافران بنى اسرائیل ، بر زبان داوود و عیسى بن مریم ، لعن ( و نفرین ) شدند ! این بخاطر آن بود که گناه کردند ، و تجاوز مىنمودند .
آن ها از اعمال زشتى که انجام مىدادند ، یکدیگر را نهى نمىکردند ، چه بدکارى انجام مىدادند !
وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ وَ بَآءُو بِغَضَب مِّنَ اللَّهِ ذَ لِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِـَایَـتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذَ لِکَ بِمَا عَصَوا وَّکَانُوا یَعْتَدُونَ . البقرة / 61.
و (مهر) ذلت و نیاز ، بر پیشانى آن ها زده شد و گرفتار خشم خداوند شدند ؛ چرا که آنان نسبت به آیات الهى ، کفر مىورزیدند و پیامبران را به ناحق مىکشتند . این ها به خاطر آن بود که گناهکار و متجاوز بودند .
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِـَایَـتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَاب أَلِیم . آلِ عِمْرَانَ / 21.
کسانى که نسبت به آیات خدا کفر مىورزند و پیامبران را به ناحق مىکشند ، و (نیز) مردمى را که امر به عدالت مىکنند به قتل مىرسانند ، و به کیفر دردناک (الهى) بشارت ده !
یزید ، فرمان کشتن امام حسین علیه السلام را صادر نکرد!
ابن تیمیه ، دفاع از یزید و اعمال ننگین او را به جایی رسانده است که حتی بدیهیترین وقایع تاریخ را نیز انکار میکند . وی برای پاک سازی پرونده قطور اعمال ننگین یزید ، تلاش میکند ، کشته شدن امام حسین علیه السلام را به گردن دیگران بیندازد . در این باره میگوید :
وأما قتل الحسین فلم یأمر به ولم یرضى به بل ظهر منه التألم لقتله وذم من قتله ولم یحمل الرأس الیه وإنما حمل الى ابن زیاد .
مجموع الفتاوی ، ج4 ، ص 486 .
یزد دستور کشتن حسین را نداده است ؛ و راضی به آن نبوده است ؛ بلکه از کشته شدن او اظهار درد نمود و سر حسین به سوی او حمل نگردید ؛ بلکه به سوی ابن زیاد حمل شد .
قضیه دستور یزید به قتل امام حسین علیه السلام از قطعیات و متواترات تاریخ به حساب میآید و تمامی مسلمانان به این مطلب اذعان دارند . ابن عماد حنبلی در کتاب شذرات الذهب مینویسد :
قال التفتازانى فى (شرح العقائد النسفیه): (اتفقوا على جواز اللعن على من قتل الحسین، او امر به، او اجازه، او رضى به، والحق ان رضا یزید بقتل الحسین واستبشاره بذلک واهانته اهل بیت رسول اللّه (ص) مما تواتر معناه وان کان تفصیله آحادا، فنحن لا نتوقف فى شانه، بل فى کفره وایمانه، لعنه اللّه علیه وعلى انصاره واعوانه) .
شذرات الذهب ، ج1، ص 68 ـ 69.
تفتازانی در کتاب شرح عقائد نسفیه می گوید : بر جواز لعن کسی که حسین را کشت یا امر به آن کرد یا آن را اجازه داد یا به آن راضی شد اجماع کرده اند ؛ و حق آن است که یزید به قتل حسین راضی بود و از کشتن او خوشحال شد و به اهل بیت رسول خدا اهانت کرد و این مطلب متواتر معنوی است ؛ اگر چه تفصیل آن از خبر های واحد است ؛ پس ما در مورد ( لعن) او سکوت نمی کنیم ؛ بلکه حتی در کفر یا مومن بودن او هم شک نمی کنیم . لعنت خدا بر او وبر طرفداران و یاورانش .
و شبراوی از علمای اهل سنت می نویسد :
ولا شک عاقل ان یزید بن معاویه هو القاتل للحسین (رضى اللّه) لانه هو الذى ندب عبیداللّه بن زیاد لقتل الحسین.
الإتحاف بحبّ الأشراف ، ص 62.
و شکی نیست که یزید به معاویه او قاتل حسین است ؛ زیرا اوست که عبید الله بن زیاد را مامور به قتل حسین ساخت .
و همچنین ذهبی ، در تاریخ الإسلام مینویسد :
قلت : ولما فعل یزید باهل المدینة ما فعل وقتل الحسین وإخوته وآله ، شرب یزید الخمر وارتکب أشیاء منکرة بغضه الناس ، وخرج علیه غیر واحد ، ولم یبارک الله فی عمره ...
تاریخ الاسلام ، وفیات 61 - 80 ، ص 30 .
و چون یزید با مردم مدینه آنچه خواست انجام داد ، و حسین و برادران و بستگان او را کشت ، و شراب خورد و کارهایی ناپسند انجام داد ، مردم او را دشمن داشتند ؛ و بسیاری بر ضد او قیام کردند و خداوند به عمر او برکت نداد .
همچنین ابن اثیر در الکامل و یعقوبی در تاریخش و ابن قتیبه در الإمامة والسیاسة نامه یزید بن معاویه به مروان را آورده که یزید به مروان دستور داد :
أشدد یدک بالحسین ، فلا یخرج حتی یبایع ، فإن أبی فاضرب عنقه.
بر حسین سخت بگیرید تا بیعت کند و اگر بیعت نکرد گردنش را بزنید .
الکامل ابن اثیر، ج4، ص15 و تاریخ یعقوبی، ج2، ص241 و الإمامة و السیاسه ، ص175 .
آیا این دستور قتل و شهادت امام حسین (ع) نیست؟!
و نیز ابن أثیر مینویسد که برخی از مردم عبید الله بن زیاد را ملامت میکردند که چرا دستت را به خون فرزند پیامبر آلوده کردی ؟ وی در جواب گفت :
أما قتلی الحسین ، فإنه أشار إلی یزید بقتله أو قتلی ، فأختار قتله .
الکامل ، ابن اثیر، ج4، ص140
من که حسین را کشتم ، به دستور خود یزید بوده ، به من گفت یا حسین را بکش یا تو را می کشم ؛ من هم برای این که کشته نشوم ، حسین را کشتم .
شبراوی نیز در الإتحاف بحب الأشراف، ص62 می گوید :
لا یشک عاقل أن یزید بن معاویه هو قاتل الحسین ، لأنه هو الذی ندب عبیدالله بن زیاد لقتل الحسین
هیچ عاقلی شک ندارد که یزید بن معاویه قاتل امام حسین (علیه السلام) است و او بود که عبید الله بن زیاد را واداشت تا امام حسین علیه السلام را بکشد .
آیا بازهم میتوان شک کرد که یزید دستور قتل امام حسین علیه السلام را نداده است ؟
یزید حسناتی داشت که اعمال بد او را محو میکند :
فمن أین یعلم الإنسان أن یزید أو غیره من الظلمة لم یتب من هذه أو لم تکن له حسنات ماحیة تمحو ظلمة ولم یبتل بمصائب تکفر عنه وأن الله لا یغفر له ذلک ؟ مع قوله تعالى إن الله لا یغفر أن یشرک به ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء .
منهاج السنة ، ج 2 ، ص252 .
از کجا معلوم که یزید یا غیر او از ظالمان ، از این کارش توبه نکرده باشند ؛ یا کار نیکی نداشته است که این ظلم های او را از بین ببرد ؛ و مصیبت هایی ندیده است که کفاره آن ظلم ها شود ؟ آیا خداوند او را نمی بخشد ؛ با این که خداوند فرموده است : به درستی که خداوند این را که به او شرک ورزیده شود نمی بخشد و پایین تر از این را برای هر کس که بخواهد می بخشاید !!! .
این ها نمونههای کوچکی بود از اهانتها و جسارتهایی که ابن تیمیه ، مؤسس فکری وهابیت به خاندان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم کردهاند ، حال در این جا بار دیگر معنای ناصبی را از زبان حسن بن فرحان المالکی مرور میکنیم و قضاوت را به عهده خوانندگان میگذاریم .
النصب فهو کل انحراف عن على واهل البیت سواء بلعنه أو تفسیقه ، کما کان یفعل بعض بنى أمیة أو بالتقلیل من فضائله کما یفعل محبّوهم أو تضعیف الأحادیث الصحیحة فی فضله أو عدم تصویبه فی حروبه أو التشکیک فى شرعیّة خلافته وبیعته أو المبالغة فى مدح خصومه ، فهذا وأمثاله هو النصب .
نحو إنقاذ التاریخ الإسلامی ، ص 298، الناشر مؤسسة الیمامة الصحفیّة ، الاردن ، ط. 1418 هجریة .
نصب ، هرگونه انحرافی از علی و اهل بیت اوست ؛ و فرقی ندارد با لعن کردن ایشان باشد یا با فاسق دانستن ایشان - همان کاری که عده ای از بنی امیه انجام می دادند - یا با کوچک کردن فضائل ایشان – همان کاری که دوست داران ایشان (بنی امیه) انجام می دهند – یا تضعیف کردن روایات صحیحه در مدح ایشان یا اعتقاد اینکه علی در جنگ هایش اشتباه کرده است ( معاویه و عایشه و یا خوارج در جنگ با علی بر حق بودند و علی بر حق نبود) یا شک کردن در شرعی بودن خلافت امیر مومنان و بیعتش و یا مبالغه کردن در مدح دشمنان ایشان ، پس اینها و شبیه این نصب است.
نظر ابن تیمیه در باره جنگهای امیر المؤمنین علیه السلام :
وی در منهاج السنة مینویسد :
ثم یقال لهؤلاء الرافضة لو قالت لکم النواصب علی قد استحل دماء المسلمین وقاتلهم بغیر أمر الله ورسوله على ریاسته وقد قال النبی صلى الله علیه وسلم سباب المسلم فسوق وقتاله کفر وقال ولا ترجعوا بعدی کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض فیکون علی کافرا لذلک لم تکن حجتکم أقوى من حجتهم لأن الأحادیث التی احتجوا بها صحیحة .
وأیضا فیقولون قتل النفوس فساد فمن قتل النفوس على طاعته کان مریدا للعلو فی الأرض والفساد وهذا حال فرعون والله تعالى یقول تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الأرض ولا فسادا والعاقبة للمتقین فمن أراد العلو فی الأرض والفساد لم یکن من أهل السعادة فی الاخرة ولیس هذا کقتال الصدیق للمرتدین ولمانعی الزکاة فإن الصدیق إنما قاتلهم على طاعة الله ورسوله لا على کاعته فإن الزکاة فرض علیهم فقاتلهم عللا الإقرار بها وعلى أدائها بخلاف من قاتل لیطاع هو .
منهاج السنة ، ج 4 ، ص 499_ 500 .
سپس به این روافض گفته می شود که اگر ناصبی ها به شما بگویند که علی خون مسلمانان را حلال دانست و با ایشان بدون دستور خدا و رسول او برای ریاست خودش جنگید - و حال آنکه رسول خدا فرموده اند : فحش دادن به مسلمان سبب فسق است و جنگ با او کفر ، و فرموده است : که بعد از من دوباره در حالیکه کافر شده اید باز نگردید ، چون عده ای از شما گردن دیگری را می زند - پس علی بدین سبب کافر است ، دلیل شما ( رافضه) در جواب دلیل ایشان ( نواصب) قوی تر نخواهد بود ؛ زیرا روایاتی که ایشان بدان استدلال کرده اند ، صحیح است .
و نیز پس ( ناصبی ها) می گویند : کشتن مردمان فساد است ؛ پس هرکس که مردمان را برای تحت اطاعت در آوردن ایشان بکشد ، قصد سرکشی در زمین و فساد را دارد ؛ و این حالت فرعون است و خداوند می گوید » آن خانه آخرت است ؛ آن را برای کسانی قرار می دهیم که سرکشی در زمین و فساد را نمی خواهند . و عاقبت برای پرهیزکاران است ؛ پس هرکس که در زمین سرکشی و فساد کند از اهل سعادت در آخرت نخواهد بود ؛ و این مانند جنگ صدیق( ابو بکر) با مرتدین و کسانی که زکات ندادند نیست ( تا بگویید او هم در زمین فساد کرده است ) ؛ پس بدرستیکه صدیق با ایشان تنها به خاطر اطاعت خدا و رسول او جنگید ؛ نه به خاطر اطاعت خودش ؛ پس بدرستیکه زکات واجب بود بر ایشان ؛ پس با ایشان به خاطر اقرار به وجوب زکات و پرداخت آن جنگید ؛ به خلاف کسی که می جنگد تا از او اطاعت کنند .
و باز در جای دیگر مینویسد :
وعلی یقاتل لیطاع ویتصرف فی النفوس والأموال فکیف یجعل هذا قتالا على الدین وأبو بکر یقاتل من ارتد عن الإسلام ومن ترک ما فرض الله لیطیع الله ورسوله فقط ولا یکون هذا قتالا على الدین .
منهاج السنّة ، ج 8 ، ص 330 .
و علی جنگید تا از او اطاعت کنند و بتواند در جان و مال مردم تصرف کند ؛ پس چگونه این را جنگ برای دین قرار می دهید ؟ و ابوبکر با کسانی جنگید که از اسلام مرتد شده بودند و نیز با کسانیکه آن چه را خدا واجب کرده بود ترک کرده بودند ؛ تا فقط خدا و رسولش اطاعت شوند ؛ و این جنگ (جنگهای امام علی ) برای دین نیست .
در حالی که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم با علمی که خداوند به او عطا کرده بود ، وقوع تمامی این جنگها را پیش بینی و امیر المؤمنین علیه السلام را دستور داد تا با ناکثین ، قاسطین و مارقین جنگ نماید . و حتی کسانی همچون عایشه ، زبیر و ... را از شرکت در این جنگها بر حذر داشته است ؛ چنانچه بسیاری از علمای اهل سنت حدیث « کلاب حوأب » را نقل کردهاند . ابن حجر عسقلانی در کتاب معتبر فتح الباری مینویسد :
عن عکرمة عن ابن عباس ان رسول الله صلى الله علیه وسلم قال لنسائه أیتکن صاحبة الجمل الأدبب ـ بهمزة مفتوحة ودال ساکنة ثم موحدتین الأولى مفتوحة ـ تخرج حتى تنبحها کلاب الحوأب یقتل عن یمینها وعن شمالها قتلى کثیرة وتنجو من بعد ما کادت .
عکرمه از ابن عباس نقل کرده که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم خطاب به همسرانش فرمود : کدامیک از شما بر شتر پر مو مىنشیند و خروج مىکند و سگان حوأب بر او پارس مىکنند و مردم بسیارى از جانب راست و چپ او کشته مىشوند و او سرانجام رهائى پیدا مىکند؟ .
و بعد از نقل حدیث میگوید :
وهذا رواه البزار ورجاله ثقات .
فتح الباری - ابن حجر - ج 13 - ص 45 – 46 .
بزاز این روایت را نقل کرده و راویان آن قابل اعتماد هستند .
و ابن کثیر دمشقی سلفی در کتاب البدایة والنهایة مینویسد :
عن قیس بن أبی حازم : أن عائشة لما أتت على الحوأب فسمعت نباح الکلاب فقالت : ما أظننی إلا راجعة ، إن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال لنا : أیتکن ینبح علیها کلاب الحوأب ، فقال لها الزبیر : ترجعین ؟ عسى الله أن یصلح بک بین الناس .
هنگامى که «عایشه» به حوأب وارد شد و پارس سگان آنجا را شنید، گفت: چارهاى نیست جز اینکه از این سفر صرف نظر کنم؛ چرا که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به ما، همسرانش فرمود: کدامیک از شماست که سگان حوأب بر او پارس مىکنند؟ «زبیر» گفت: چگونه ممکن است از این سفر، صرف نظر کنى در حالى که امید آن مىرود که خداى تعالى با حضور تو سازشى در میان مردم برقرار سازد !
و بعد از نقل حدیث میگوید :
وهذا إسناد على شرط الصحیحین ولم یخرجوه .
البدایة والنهایة - ابن کثیر - ج 6 - ص 236 .
سند این روایت ، طبق شرطهایی که مسلم و بخاری در صحت روایت قائل بودند ، صحیح است ؛ ولی آنها نیاوردهاند .
این داستان در بسیاری از کتابهای اهل سنت نقل شده ؛ از جمله :
مسند أحمد ، ج6 ، ص52 و97 و المستدرک ، حاکم نیشابوری ، ج3 ، ص120 و المصنف ، ابن أبی شیبة الکوفی ، ج8 ، ص708 و مسند ابن راهویه ، صج3 ، ص892 و مسند أبی یعلى ، ج8 ، ص282 و الفایق فی غریب الحدیث ، زمخشری ، ج1 ، ص353 و موارد الظمآن ، هیثمی ، ص 453 و کنز العمال ، ج11 ، ص197 و 334 و سیر أعلام النبلاء ، ذهبی ، ج2 ، ص177 و أنساب الاشراف ، بلاذری ، ص 224 و معجم البلدان ، حموی ، ج2 ، ص314 و تاریخ یعقوبی ، ج2 ، ص181 و تاریخ طبری ، ج3 ، ص475 و ... .
طبق این روایات ، پیامبر از این واقعه با خبر بوده و عایشه و طرفدارانش را از چنین جنگی برحذر داشته است و این نشان میدهد که آنها در این جنگ بر باطل و امیر المؤمنین علیه السلام بر حق بوده .
و نیز در روایات بسیاری نقل شده است که پیامبر اسلام زبیر را از این جنگ بر حذر داشته و حتی او را ظالم خطاب کرده است . حاکم نیشابوری مینویسد :
عن أبی حرب بن أبی الأسود الدیلی قال شهدت الزبیر خرج یرید علیا فقال له علی أنشدک الله هل سمعت رسول الله صلى الله علیه وآله یقول تقاتله وأنت له ظالم فقال لم اذکر ثم مضى الزبیر منصرفا .
حرب بن ابو الاسود دئلى ، گفت: هنگامى که زبیر علیه حضرت على علیه السّلام خروج کرد ، حضرت على علیه السّلام خطاب به او، فرمود : تو را به خدا سوگند ، آیا به خاطر دارى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به تو فرمود : تو هستى که با على مىجنگى و به او ستم مىکنى ؟ «زبیر» با کمال بىحیائى در پاسخ گفت : از آنچه مىگوئى اطلاعى ندارم- و یا به قولى- فراموش کردهام !! آنگاه زبیر بازگشت .
و بعد از نقل حدیث میگوید :
هذا حدیث صحیح عن أبی حرب بن أبی الأسود .
المستدرک - الحاکم النیسابوری - ج 3 - ص 366 .
این حدیث از أبی حرب بن أبی اسود صحیح است .
حاکم نیشابوری بعد از نقل چندین حدیث در این باره ، میگوید :
هذه الأحادیث صحیحة عن أمیر المؤمنین علی وإن لم یخرجاه بهذه الأسانید .
المستدرک - الحاکم النیسابوری - ج 3 – ص367 .
این احادیث از امیر المؤمنین علی علیه السلام صحیح است ؛ اگر چه بخاری و مسلم با این سندها نقل نکردهاند .
و نیز میگوید :
وقد روی اقرار الزبیر لعلی رضی الله عنهما بذلک من غیر هذه الوجوه والروایات .
اقرارى که زبیر براى حضرت على علیه السّلام نمود ، منحصر به این بخش از روایات نیست ؛ بلکه وجوه و روایات دیگرى هم مؤیّد اقرار و اعتراف زبیر مىباشد .
جنگ با علی ، جنگ با خدا و رسول او است :
روایات فراوانی در کتابهای اهل سنت نقل شده است که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم اعلام کرده است که هرکس با علی بجنگد ، مثل آن است که با من جنگیده است ؛ از جمله ابن ماجه در سننش که یکی از صحاح سته اهل سنت به شمار میآید ، مینویسد :
عَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ لَعَلِیٍّ وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ .
سنن ابن ماجه ، ج1 ، ص166 ، ح142 و المستدرک على الصحیحین ، ج 3 ، ص 149 ذهبی نیز این روایت را در تلخیص المستدرک آورده است . و نیز طبرانی ، در معجم اوسط ، ج5 ، ص182 و معجم کبیر ، ج 3 ، ص40 أسد الغابة ، ابن أثیر ، ج5 ، ص 522 و البدایة والنهایة، ابن کثیر ، ج8 ، ص40 و . نقل کردهاند .
پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم خطاب به امام علی ، فاطمه ، حسن و حسین علیهم السلام فرمود : من با کسى که شما جنگ با او بکنید جنگ می کنم و با کسى که سازگار باشید سازگارم
جصاص ، بعد از نقل حدیث میگوید :
فاستحقّ من حاربهم اسم المحارب للّه ولرسوله.
أحکام القرآن ، ج2 ، ص 508 .
بنابراین ، سزاوار است کسی که با آنها (اهل بیت) بجنگد ، گفته شود که با خدا و رسول جنگیده است .
عجیب این است که ابن تیمیه و همفکران او ، مسلمانانی را که در زمان ابوبکر ، حاضر به پرداخت زکات به ابوبکر نشدند ، کافر و مرتد میدانند ؛ اما کسانی که جان دهها هزار مسلمان را به ناحق گرفته و خون آنان هدر دادهاند ، نه تنها از دیدشان مرتد نیست ؛ بلکه مجتهد هستند و ثواب نیز میبرند ! با این که طبق این روایت ، جنگ کننده با علی علیه السلام همانند کسی است که با خدا و پیامبرش جنگیده است و محارب با خدا و رسول به اجماع مسلمین کافر هستند .
جنگ با ناکثین ، قاسطین و مارقین ، به دستور رسول خدا :
ابن تیمیه در منهاج السنة میگوید :
وعلی رضی الله عنه لم یکن قتاله یوم الجمل وصفین بأمر من النبی صلى الله علیه وسلم وإنّما کان رأیاً رآه.
منهاج السنّة ، ج4 ، ص496 .
جنگ علی علیه السلام در روز جمل و صفین به دستور رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نبوده است ؛ بلکه با رأی شخصی او بوده است .
در حالی که روایات بسیاری در کتابهای اهل سنت وجود دارد که نبی مکرم اسلام به امام علی علیه السلام دستور داده است که با آنها بجنگد . حاکم نیشابوری در این باره مینویسد :
عن أبی أیوب الأنصاری فی خلافة عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه قال: أمر رسول الله صلى الله علیه وإله وسلم ، علی بن أبی طالب بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین .
مستدرک الصحیحین، ج 3 ، ص139 .
ابو ایوب انصاری در زمان خلافت عمر بن الخطاب گفت : رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به علی بن أبی طالب علیه السلام دستور داد که با ناکثین ، قاسطین و مارقین بجنگد .
و نیز ابن کثیر دمشقی در البدایه والنهایه و ابن اثیر در اسد الغابه مینویسند :
عن أبی سعید الخدری ، قال : أمرنا رسول الله صلى الله علیه وآله بقتال الناکثین ، والقاسطین ، والمارقین ! فقلنا : یا رسول الله ! أمرتنا بقتال هؤلاء ! فمع من ؟
قال : مع علی بن أبی طالب ، معه یقتل عمار بن یاسر .
أسد الغابة ، ج4 ،ص32و البدایة والنهایة ، ج7 ، ص 339 و المناقب ، خوارزمی ، ص 190 و تاریخ دمشق ، ابن عساکر ، ج42 ، ص471 .
از ابو سعید خدرى روایت شده که گفت : رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، ما را به نبرد با ناکثان و قاسطان و مارقان ، فرمان داد . عرض کردیم : یا رسول الله ! شما که مىفرمایید با این گروه نبرد کنیم ، اینان با چه کسى مىجنگند ؟ فرمود : با على بن ابیطالب علیه السّلام . و عمار هم با حمایتى که از على علیه السّلام مىکند ، به شهادت مىرسد ! .
همچنین خطیب بغدادی مینویسد :
عن علقمة بن قیس والأسود بن یزید ، قالا : أتینا أبا أیوب الأنصاری عند منصرفه من صفین ، فقلنا له : یا أبا أیوب ، إن الله أکرمک بنزول محمد - ص - فی بیتک ، وبمجئ ناقته ، تفضلا من الله تعالى وإکراما لک ، حتى أناخت ببابک دون الناس جمیعا ، ثم جئت بسیفک على عاتقک تضرب به أهل لا إله إلا الله ؟ ! . فقال : یا هذا إن الرائد لا یکذب أهله ، إن رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم) أمرنا بقتال ثلاثة مع علی رضی الله عنه ، بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین ، فأما الناکثون فقد قاتلناهم ، وهم أهل الجمل وطلحة والزبیر وأما القاسطون فهذا منصرفنا من عندهم - یعنی معاویة وعمرو بن العاص - ، وأما المارقون فهم أهل الطرفاوات وأهل السعیفات وأهل النخیلات وأهل النهروانات ، والله ما أدری أین هم ؟ ولکن لا بد من قتالهم إن شاء الله تعالى .
ثم قال : وسمعت رسول الله - ص - یقول لعمار : یا عمار تقتلک الفئة الباغیة ، وأنت إذ ذاک مع الحق والحق معک . یا عمار بن یاسر ، إن رأیت علیا قد سلک وادیا وسلک الناس کلهم وادیا غیره ، فاسلک مع علی فإنه لن یدلیک فی ردى ، ولن یخرجک من هدى . یا عمار ، من تقلد سیفا وأعان به علیا - رضی الله عنه - على عدوة قلده الله یوم القیامة وشاحین من در ، ومن تقلد سیفا أعان به عدو علی - رضی الله عنه - قلده الله یوم القیامة وشاحین من نار . قلنا : یا هذا ، حسبک رحمک الله ! حسبک رحمک الله .
تاریخ بغداد ، ج13 ، ص 188 و تاریخ مدینة دمشق ، ج42 ، ص472 .
علقمه و اسود نقل مىکنند ، هنگامى که ابو ایوب از صفّین بازمىگشت ، به دیدارش شتافتم و گفتم : اى ابا ایّوب ! خداى تعالى تو را مورد اکرام خود قرار داد که محمد صلّى اللّه علیه و آله به خانهات قدم نهاد و ناقهاش کنار خانه تو به زمین نشست و این همه به سبب موقعیت ویژه تو بود و دیگران از این منزلت بىنصیب ماندند . از تو توقع نبود که شمشیر روى گردن بگذارى و با آنهائى که خدا را به یکتائى مىستایند و (لا اله الّا الله) مىگویند ، نبرد کنى ! .
ابو ایوب ، در پاسخ به این ضرب المثل متمسّک شد که : «انّ الرائد لا یکذب اهله» ؛ راهنماى کاروان به اهل آن دروغ نمىگوید . ( رائد به کسى مىگویند که امور آبرسانى قافله را به عهده دارد اینک اگر به اهل قافله دروغ گوید که آبى به دست نیاوردم ، خود و قافله را از تشنگى هلاک کرده است ) همانا پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به ما دستور داد ، با سه دسته از مردم که با على علیه السّلام جنگ مىکنند ، نبرد کنید : با «ناکثان»، «قاسطان» و «مارقان». با ناکثان که پیروان طلحه و زبیر بودند و آتش جنگ جمل را دامن مىزدند ، نبرد کردیم ؛ و با قاسطان هم که پیروان معاویه و عمرو عاص اند، نبرد کردیم ؛ و اکنون از مبارزه با آنان برگشتیم ؛ و با مارقان که در راه ها در انتظار ما هستند و در نخلستان ها و در کنار نهرها جاى گرفتهاند ، نبرد خواهیم کرد . به خدا سوگند که در حال حاضر نمىدانم آنان در کجا به سر مىبرند ؛ ولى به یارى خدا با آن ها هم مبارزه خواهیم کرد .
ابو ایوب گفت : از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم که خطاب به عمّار، مىفرمود : اى عمّار ! گروهى از بدکاران و ستمکاران تو را مىکشند و تو در آن حال ، به راه حق قدم گذاشته و حق هم همراه و حامى توست . اى عمار یاسر ! هرگاه مشاهده کنى که على علیه السّلام در راهى گام مىنهد و دیگران به راههاى دیگر قدم مىگذارند ، تو با على علیه السّلام همراه باش و همان راهى را بپیماى که او پیموده است ؛ چرا که او هرگز به راه خلاف تو را نمىکشاند و از راه هدایت هم تو را بیرون نمىسازد .
اى عمّار ! کسى که براى حمایت از على علیه السّلام و کشتن دشمنان او شمشیر ، حمایل نماید ، خداى تعالى در روز قیامت دو گردنبند از مروارید بر گردن او مىآویزد و او را به این زینت الهى مىآراید. و کسى که شمشیر، حمایل کند تا به دشمنان على علیه السّلام کمک کند و آنان را براى قتل على علیه السّلام اعانت نماید ، در روز قیامت خداى تعالى دو گردنبند از آتش بر گردن او مىآویزد .
سخن ابو ایوب تا اینجا به پایان رسید و ما به منظور تشویق و تأیید او گفتیم : آرى این موقعیت براى تو کافى و بسنده است و آرزو مىکنیم که خدا تو را به خاطر چنین مرامى که دارى مورد رحمت و لطف خود قرار دهد.
جنگ علی علیه السلام ، بر اساس تأویل قرآن :
احمد بن حنبل ، استاد بخاری و مسلم در مسندش مینویسد :
عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ رَجَاءٍ الزُّبَیْدِیِّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا سَعِیدٍ الْخُدْرِیَّ یَقُولُ کُنَّا جُلُوسًا نَنْتَظِرُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَخَرَجَ عَلَیْنَا مِنْ بَعْضِ بُیُوتِ نِسَائِهِ قَالَ فَقُمْنَا مَعَهُ فَانْقَطَعَتْ نَعْلُهُ فَتَخَلَّفَ عَلَیْهَا عَلِیٌّ یَخْصِفُهَا فَمَضَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَمَضَیْنَا مَعَهُ ثُمَّ قَامَ یَنْتَظِرُهُ وَقُمْنَا مَعَهُ فَقَالَ إِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِیلِ هَذَا الْقُرْآنِ کَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِیلِهِ فَاسْتَشْرَفْنَا وَفِینَا أَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ فَقَالَ لَا وَلَکِنَّهُ خَاصِفُ النَّعْلِ قَالَ فَجِئْنَا نُبَشِّرُهُ قَالَ وَکَأَنَّهُ قَدْ سَمِعَهُ .
مسند أحمد ، احمد بن حنبل ، ج3 ، ص81 .
اسماعیل ، از پدرش از ابو سعید خدرى نقل مىکند که در انتظار تشریف فرمائى رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله نشسته بودیم. فاصلهاى نشد که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از خانه یکى از همسرانش بیرون آمد . از جاى برخاستیم و به اتفاق آن حضرت به راه افتادیم . اندکى که حرکت کردیم بند کفش پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله گسیخت . على علیه السّلام کفش را گرفت و به وصله زدن آن پرداخت. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به حرکت خود ادامه داد و ما همه همراه آن حضرت حرکت کردیم. پس از اندک فاصلهاى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ایستاد و ما هم به پیروى از ایشان ایستادیم. پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله منتظر آمدن على علیه السّلام بود. در این هنگام، پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: به راستى یکى از شما براى تأویل قرآن مىجنگد، همانطور که من براى تنزیل آن جنگیدم.
ابو بکر و عمر گفتند : آیا ما همان مردى هستیم که براى بیان تأویل قرآن مىجنگیم ؟ پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود : نه ؛ بلکه آن کسی که کفش مرا وصله مىزند ، براى تأویل قرآن با مخالفان نبرد مىکند .
به ملاقات على علیه السّلام رفتیم تا او را به مأموریتى که در آینده خواهد داشت ، مژده دهیم . حضرت على علیه السّلام به مژده ما توجهى نکرد و گویا این موقعیت را از خود رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله شنیده بود .
هیثمی بعد از نقل این حدیث مینویسد :
رواه احمد وإسناده حسن . قلت: وله طریق أطول من هذه فی مناقب على وکذلک أحادیث فیمن یقاتله.
مجمع الزوائد ، ج6 ، ص 244 .
احمد بن حنبل این روایت را نقل کرده است و سندش حسن است و من میگویم : روایتهای طولانیتری نیز در فضائل امام علی علیه السلام نقل شده است و نیز احادیثی در باره کسانی که با او میجنگند .
و در جای دیگر نیز مینویسد :
رواه أحمد ورجاله رجال الصحیح غیر فطر بن خلیفة وهو ثقة.
مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص133 .
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده است و راویان آن صحیح بخاری است ، غیر از فطر بن خلیفه که او نیز مورد اعتماد است .
هرکس علی را یاری نکند ، از من نیست :
ابن عساکر به نقل از عمار یاسر مینویسد :
سمعت النبی صلى اللّه علیه وسلّم یقول: «یا علی! ستقاتلک الفئة الباغیة وأنت على الحق، فمن لم ینصرک یومئذ فلیس منّی».
تاریخ مدینة دمشق ، ج42 ، ص473 و کنز العمال ، متقی هند ، ج 13 ، ص613 .
از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که فرمود : یا على ! به زودى گروه بد سیرت و از خدا بىخبر با تو نبرد مىکنند و تو بر حقى ؛ کسى که در آن روز به یارى تو قیام نمىکند ، از امت من نیست .
البته اهانتهای ابن تیمیه به امیر المؤمنین علیه السلام فقط به همین موارد ختم نمی شود ؛ ولی ما به جهت رعایت اختصار فقط به همین موارد اکتفا میکنیم .
3 . توهین به امیر مؤمنان (علیه السلام) :
ابن حجر عسقلانی ، بزرگترین عالم اهل سنت در علم حدیث و رجال که از او با عنوان « حافظ » ( بالاترین درجه در علم رجال اهل سنت ) یاد میشود در کتاب معروف لسان المیزان که از معتبرترین کتابهای رجالی اهل سنت است ، مینویسد :
وکم من مبالغة لتوهین کلام الرافضی أدّته أحیاناً إلى تنقیص علیّ رضی اللّه عنه .
لسان المیزان ، ج 6 ، ص319.
ابن تیمیّه ، در پاسخ به علاّمه حلّى به قدرى زیاده روى کرده که منجرّ به تنقیص مقام على بن ابى طالب (علیه السلام) گردیده است .
وی جسارت به امیر مؤمنان (علیه السلام) تا جایى رسانده که بنا به نقل ابن حجر عسقلانی در کتاب معتبر الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة ، ج 1 ، ص155 مى گوید :
وقال ابن تیمیّة فی حقّ علیّ: أخطأ فی سبعة عشر شیئاً، ثمّ خالف فیها نصّ الکتاب ...
على (نستجیر باللّه) در 17 مورد دچار اشتباه شده و با نص قرآن مخالفت نموده است .
و همچنین ابن حجر مى نویسد :
وافترق الناس فیه شیعاً ، فمنهم من نسبه إلى التجسیم ، لما ذکر فی العقیدة الحمویّة والواسطیّة وغیرهما من ذلک کقوله : "إنّ الید والقدم والساق والوجه صفات حقیقیةّ للّه، وأنّه مستو على العرش بذاته ".
بزرگان اهل سنت نسبت به « ابن تیمیّه » نظریّه هاى مختلفى دارند : بعضى معتقدند که وى قائل به تجسیم است به خاطر آنچه که در کتاب « العقیدة الحمویّة » براى خداوند تعالى ؛ دست ، قدم ، ساق پا و صورت ، تصور کرده است .
تا جایی که میگوید :
ومنهم من ینسبه إلى الزندقة ، لقوله : النبیّ ( صلّى اللّه علیه وسلّم ) لا یستغاث به ، وأنّ فی ذلک تنقیصاً ومنعاً من تعظیم النبیّ ( صلّى اللّه علیه وسلّم ) .
و بعضى به سبب مخالفت او با توسل و استغاثه به رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) که خود تنقیص مقام نبوت ، و مخالفت با عظمت حضرت ، به حساب مى آید ، وى را زندیق و بی دین مى دانند .
و در ادامه مینویسد :
ومنهم من ینسبه إلى النفاق، لقوله فی علیّ ما تقدّم - أی أنّه أخطأ فی سبعة عشر شیئاً - ولقوله: إنّه - أی علیّ - کان مخذولاً حیثما توجّه ، وأنّه حاول الخلافة مراراً فلم ینلها ، وإنّما قاتل للرئاسة لا للدیانة ، ولقوله: إنّه کان یحبّ الرئاسة، ولقوله: أسلم أبو بکر شیخاً یدری ما یقول، وعلیّ أسلم صبیّاً ، والصبیّ لا یصحّ إسلامه ، وبکلامه فی قصّة خطبة بنت أبی جهل ... فإنّه شنع فی ذلک ، فألزموه بالنفاق ، لقوله صلّى اللّه علیه وسلّم : ولا یبغضک إلاّ منافق .
و بعضى بخاطر سخنان زشتى که در باره امیر مؤمنان (علیه السلام) بیان داشته وى را منافق دانسته اند .
چون وى گفته است : على بن أبی طالب بارها براى به دست آوردن خلافت تلاش کرد ؛ ولى کسى او را یارى نکرد ، جنگ هاى او براى دیانت خواهى نبود ؛ بلکه براى ریاست طلبى بود ، اسلام ابوبکر ، از اسلام على که در دوران طفولیت صورت گرفته با ارزشتر است و همچنین خواستگارى على از دختر أبو جهل نقص بزرگى براى وى بود .
تمامى این سخنان « ابن تیمیّه » نشانه نفاق او است ؛ چون پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) به على (علیه السلام) فرموده است : جز منافق کسى تو را دشمن نمى دارد .
این سخن یک عالم شیعی نیست ؛ بلکه سخن ابن حجر عسقلانی است که خود در مخالفت با مذهب شیعه تعصب خاصی دارد .
و باز در کتاب منهاج السنة که به قول علامه امینی رحمة الله علیه باید نام او را «منهاج البدعة» نهاد مینویسد :
وقد جمع الشافعیّ ومحمّد بن نصر المَرْوَزی کتاباً کبیراً فیما لم یأخذ به المسلمون من قول علیّ ؛ لکون قول غیره من الصحابة أتبع للکتاب والسنّة .
شافعى و مَرْوَزى کتاب بزرگى نوشته و در آن تمام مواردى را که مسلمانان به گفتار على عمل ننموده اند جمع کرده اند ؛ چون گفتار صحابه به قرآن و سنت نزدیکتر بوده است .
همان علی (علیه السلام) که از نخستین لحظه زندگی تا آخرین لحظات نفسهای پیامبر با آن حضرت بوده است ، همان علی (علیه السلام) که گاهی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم او را قرین حق معرفی کرده و میفرماید:
علی مع الحق والحق مع علی
علی با حق است و حق با علی است .
این روایت را بسیاری از بزرگان اهل سنت نقل و تصحیح کردهاند ؛ از جمله : هیثمی در مجمع الزوائد ، ج 7 ، ص235 و بعد از نقل حدیث می گوید : «رواه أبو یعلى ورجاله ثقات » و حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین ، ج3 ، ص124 و میگوید : « هذا حدیث صحیح على شرط مسلم ولم یخرجاه » و تاریخ بغداد ، ج14 ، ص322 و ابن قتیبه دینوری ، در الإمامة والسیاسة ، ج 1 ، ص98 و فخررازی در تفسیر کبیر ، ج 1 ، ص205 و المحصول ، ج6 ، ص134 و ...
و گاهی قرین قرآن قرار داده و میفرماید :
علی مع القران مع والقرآن مع علی لن یتفرقا حتى یردا على الحوض .
علی با قرآن است و قرآن با علی است و از هم جدا نمی شوند تا اینکه در کنار حوض نزد من آیند.
این روایت را حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین نقل کرده و میگوید :
هذا حدیث صحیح الاسناد وأبو سعید التیمی هو عقیصاء ثقة مأمون ولم یخرجاه .
المستدرک - الحاکم النیسابوری - ج 3 - ص 124 و الجامع الصغیر - جلال الدین السیوطی - ج 2 - ص 177 .
این روایت دارای سند صحیحی است و ابو سعید تیمی ، نام او عقیصاء است و مورد اطمینان ؛ اما این روایت را (بخاری و مسلم در صحاحشان ) نیاورده اند .
آیا چنین شخصی میتواند گفتارش کم ارزشتر از گفتار کسانی باشد که که بیش از دو سوم عمرشان را در شرک ، بت پرستی ، قمار ، شراب ، غناء و ... گذراندهاند ؟!
سخن زشتی از ابن تیمیه در باره امیر المؤمنین :
أمّا أهل السنة فأصلهم مستقیم مطرد فی هذا الباب وأما أنتم فمتناقضون وذلک أن النواصب من الخوارج وغیرهم الذین یکفرون علیا أو یفسقونه أو یشکون فی عدالته من المعتزلة والمروانیة وغیرهم لو قالوا لکم ما الدلیل على إیمان على وإمامته وعدله لم یکن لکم حجة .
راه و روش اهل سنت راه درست و مستقیم در این باب است (اکثر فرقه ها نظر ایشان را قبول دارند) ؛ اما شما ( شیعه ) پس باهم تناقض دارید ؛ و دلیل آن این است که خوارج و غیر ایشان از کسانی که علی را کافر می دانند یا فاسق می دانند ، یا معتزلی ها و مروانی ها که در عدالت او شک می کنند ، و غیر ایشان ، اگر به شما بگویند که دلیل بر ایمان علی و امام بودن او و عدالت او چیست ، دلیلی نخواهید داشت .
این سخن وی ، دشمنی آشکاری است با کسی خداوند به نص صریح قرآن او را «مؤمن» خطاب کرده و حتی او را «ولی» و سر پرست مردم معرفی کرده است . خداوند در سوره مائده آیه 55 میفرماید :
إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَوةَ وَ هُمْ رَاکِعُون . المائده / 55 .
ولىّ شما ، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانى که ایمان آوردهاند : همان کسانى که نماز برپا مىدارند و در حال رکوع زکات مىدهند .
این آیه به اعتراف بسیاری از علمای اهل سنت در حق امیر المؤمنین علیه السلام نازل شده است . قاضی عضد الدین الإیجی ، متوفای 756 هـ در این باره میگوید :
وأجمع أئمّة التفسیر أنّ المراد علی .
المواقف فی علم الکلام ، ص 405 .
تمامی مفسرین اجماع دارند که این آیه در بار? امام علی علیه السلام نازل شده است .
و سعد الدین تفتازانی نیز تصریح میکند :
نزلت باتّفاق المفسّرین فی علی بن أبی طالب ، رضی اللّه عنه ، حین أعطى خاتمه وهو راکع فی صلاته .
شرح المقاصد فی علم الکلام ، ج 5 ، ص270 .
[این آیه] به اتفاق مفسران در بار? علی بن أبی طالب (علیه السلام) هنگامی که در حال رکوع انگشترش را به فقیر نیازمند بخشید نازل شده است .
و نیز علاء الدین علی بن محمد حنفی ، معروف به قوشجی در این باره میگوید :
إنّها نزلت باتفاق المفسّرین فی حق علی بن أبی طالب حین أعطى السائل خاتمه وهو راکع فی صلاته .
شرح تجرید الاعتقاد ، ص 368 .
این آیه ، به اتفاق مفسران در حق علی بن أبی طالب (علیه السلام) نازل شده است . وآن هنگامی بودکه به سائل انگشتری اش را بخشید در حالی که در رکوع نماز بود .
و آلوسی نیز میگوید :
غالب الأخباریّین على أنّ هذه الآیة نزلت فی علی کرّم اللّه وجهه .
غالب اخباری ها بر این عقیدهاند که این آیه در حق علی (علیه السلام) نازل شده است .
روح المعانی ، ج 6 ، ص168 .
حال این که آیا از آن ولایت و خلافت بلافصل بعد از پیامبر ثابت میشود یا نه ، بحث دیگری است و در جای خود ثابت شده است ؛ ولی حد اقل ایمان امیر المؤمنین علیه السلام را ثابت میکند .
آیا ابن تیمیه ، این آیه را ندیدهاند و یا دشمنی با امیر المؤمنین و حسادت به فضائل آن حضرت آنها را وادار کرده است که اینگونه سخن بگویند ؟
حد اقل امیر المؤمنین علیه السلام جزء صحابه که بوده است و شما نه تنها همه صحابه را مؤمن ؛ بلکه همه آنها را بلا استثناء عادل میدانید . آیا امیر المؤمنین جزء صحابه نیست ، یا تمامی صحابه عادل نبوده و دلیلی بر ایمان و عدالت آنها وجود ندارد ؟
نزول آیه حرمت شراب در حق امیر المؤمنین :
وقد انزل الله تعالى فی علی :"یا ایها الذین ءامنوا لا تقربوا الصلاة وانتم سکارى حتى تعلموا ما تقولون" لما صلى فقرأ وخلط ".
منهاج السنة ، ج 4 ، ص65 .
و خداوند متعال در مورد علی نازل کرده است که :"ای کسانیکه ایمان آورده اید ، در حال مستی به نماز نزدیک نشوید ، تا زمانی که بدانید چه می گویید" ؛ زیرا هنگامی که نماز خواند ، در نماز خود اشتباه کرد !!!
در حالی که به اتفاق شیعه و سنی این آیه و دیگر آیات شراب در حق عمر بن الخطاب نازل شده است ، از آن جایی که طرف ما وهابیها هستند ، ما فقط به چند روایت از کتاب خودشان بسنده میکنیم و از نقل روایت از کتابهای شیعه خودداری میکنیم .
زمخشری از علمای بزرگ اهل سنت که ذهبی در سیر اعلام النبلاء ، ج20 ، ص191 با تجلیل فراوان از او یاد کرده و لقب علامه را به وی میدهد ، در کتاب ربیع الأبرار مینویسد :
أنزل الله تعالى فی الخمر ثلاث آیات، أولها یسألونک عن الخمر والمیسر، فکان المسلمون بین شارب وتارک ، إلى أن شرب رجل ودخل فی الصلاة فهجر ، فنزلت : یا أیها الذین آمنوا لا تقربوا الصلاة وأنتم سکارى ، فشربها من شرب من المسلمین ، حتى شربها عمر فأخذ لحی بعیر فشج رأس عبد الرحمن بن عوف ، ثم قعد ینوح على قتلى بدر بشعر الأسود بن عبد یغوث .
وکائن بالقلیب قلیب بدر ... فبلغ ذلک رسول الله صلى الله علیه وسلم ، فخرج مغضباً یجر رداءه ، فرفع شیئاً کان فی یده لیضربه ، فقال : أعوذ بالله من غضب الله ورسوله . فأنزل الله تعالى : إنما یرید الشیطان ، إلى قوله : فهل أنتم منتهون . فقال عمر : انتهینا .
ربیع الأبرار ، زمخشری ، ج1 ، ص398 ، طبق برنامه المکتبة الشاملة الکبری ، الإصدار الثانی و با کمی تغییر در تاریخ المدنیة ، ابن شبه ، ج3 ، ص863 طبق برنامه المکتبة الشاملة الکبری ، الإْصدار الثانی .
این دو کتاب را میتوانید در این سایت اینترنتی نیز پیدا کنید :
http://www.alwarraq.com
خداوند متعال در مورد شراب سه آیه نازل کرد . اولین آن : "از تو در مورد شراب و قمار سوال می پرسند"؛ پس عده ای از مسلمانان شراب خورده و عده ای آن را ترک کردند ؛ تا زمانی که شخصی از ایشان شراب خورد و به نماز ایستاد و هذیان گفت ؛ پس آیه نازل شد که :" ای کسانیکه ایمان آورده اید ، در حال مستی به نماز نزدیک نشوید" ؛ باز عده ای از مسلمانان از آن خوردند ؛ تا این که عمر بن خطاب شراب خورده و سپس استخوان فک شتری را برداشته با آن استخوان سر عبد الرحمن بن عوف را شکست و نشست برای کشته گان بدر ( از کفار) با شعر اسود بن عبد یغوث مرثیه خواند که : کسانیکه در آن چاه بودند ؛ چاه بدر...!!!
خبر به رسول خدا صلی الله علیه وسلم رسید ؛ آن حضرت با عصبانیت در حالی که ردای خود را بر روی زمین می کشیدند ، بیرون آمده و چیزی را از روی زمین برداشته و در دست گرفتند تا ( با آن ) عمر را بزنند . پس عمر گفت : پناه می برم به خدا از غضب خدا و رسولش ؛ پس خداوند آیه نازل فرمود که :" به درستی که شیطان می خواهد ..." تا آنجا که فرموده است " آیا شما دست بر می دارید ( از شراب خوردن) ؟" پس عمر گفت :دست برداشتیم .
البته عمر بن الخطاب ، در این جا گفت « انتهینا = دست برداشتیم» ؛ اما این که واقعاً هم دست از شراب خوردن کشیده باشد ، مشخص نیست ؛ چرا که به اعتراف خود علمای اهل سنت تا بعدها نیز این عادت را که از زمان جاهلی داشته است ، ترک نکرده است . مالک بن أنس ، امام مالکیها در کتاب الموطأ که به اعتقاد برخی از علمای اهل سنت جزء صحاح سته به حساب میآید ، مینویسد :
عن عبد الرحمن بن القاسم ، أن أسلم مولى عمر بن الخطاب أخبره ، أنه زار عبد الله بن عیاش المخزومی فرأى عنده نبیذا وهو بطریق مکة . فقال له أسلم : إن هذا الشراب یحبه عمر بن الخطاب . فحمل عبد الله بن عیاش قدحا عظیما . فجاء به إلى عمر بن الخطاب فوضعه فی یدیه . فقربه عمر إلى فیه ثم رفع رأسه . فقال عمر : إن هذا لشراب طیب . فشرب منه .
از عبد الرحمن بن قاسم ( نقل شده است که) اسلم غلام عمر به او خبر داد که او عبد الله بن عیاش مخزومی را دید ؛ در حالی که او در راه مکه بود ، در نزد وی نبیذ دید !!! پس اسلم به او گفت : این نوشیدنی است که عمر آن را دوست می دارد . عبد الله بن عیاش ظرف بزرگی پر کرده و آن را به نزد عمر آورد و در جلوی او گذاشت ؛ پس عمر آن را به دهان خود نزدیک کرد ؛ سپس سرش را بلند کرد و گفت : این شرابی نیکو است ؛ پس از آن نوشید .
و نبیذ را اهل لغت ، این گونه معنا کردهاند :
وإنما سمی نبیذا لأن الذی یتخذه یأخذ تمرا أو زبیبا فینبذه فی وعاء أو سقاء علیه الماء ویترکه حتى یفور [ ویهدر ] فیصیر مسکرا .
تاج العروس ، ج5 ، ص500 ، ماده نبذ .
به آن نبیذ گفته می شود ، زیرا کسی که آن را درست می کند خرما و کشمش را گرفته و آن ها را در ظرف یا مَشکی ریخته و سپس بر روی آن آب می ریزد . و آن را می گذارد تا (خود به خود) جوشیده و سر برود ؛ که در این صورت مست کننده میشود .
و محیی الدین نووی در کتاب المجموع مینویسد :
[ واما الخمر فهی نجسة لقوله عز وجل ( إنما الخمر والمیسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشیطان ) ولأنه یحرم تناوله من غیر ضرر فکان نجسا کالدم واما النبیذ فهو نجس لأنه شراب فیه شدة مطربة فکان نجسا کالخمر ] .
المجموع - محیى الدین النووی - ج 2 - ص 563 .
اما شراب نجس است ؛ زیرا خداوند عز و جل فرموده است : " شراب و قمار و بت ها وتیرهای قرعه پلیدند و از عمل شیطانند" و نیز به این علت که نوشیدن آن اگر ( ترک آن ) ضرر نداشته باشد ، حرام است ؛ پس مانند خون نجس است ؛ و اما نبیذ ، پس آن نیز نجس است ؛ زیرا شرابی است که غلیظ شده و به طرب می آورد ؛ از این رو ، مانند شراب نجس است .
جالب است که جناب عمر ، حتی در آخرین لحظات عمرش نیز دست از شراب خواری برنمیداشت ؛ تا جایی که در هنگام مرگ نیز درخواست کرد که برایش شراب بیاورند . ابن سعد از علمای بزرگ اهل سنت در کتاب معتبر الطبقات الکبری مینویسد :
عن عبد الله بن عبید بن عمیر أن عمر بن الخطاب لما طعن قال له الناس یا أمیر المؤمنین لو شربت شربة فقال أسقونی نبیذا وکان من أحب الشراب إلیه قال فخرج النبیذ من جرحه مع صدید الدم .
الطبقات الکبرى - محمد بن سعد - ج 3 - ص 354 و تاریخ مدینة دمشق - ابن عساکر - ج 44 - ص 430 و با کمی تفاوت در : السنن الکبرى - البیهقی - ج 3 - ص 113 و فتح الباری - ابن حجر - ج 7 - ص 52 و المصنف - ابن أبی شیبة الکوفی - ج 5 - ص 488 و الاستیعاب - ابن عبد البر - ج 3 - ص 1154 و دهها مصدر دیگر از مصادر معتبر اهل سنت .
از عبد الله بن عبید بن عمیر (نقل شده است) که هنگامی که عمر بن خطاب ، چاقو خورد ، مردم به او گفتند : ای امیر مومنان ، اگر نوشیدنی بنوشی (خوب است ) ؛ پس گفت : به من نبیذ دهید !!! و نبیذ از دوستداشتنی ترین نوشیدنی ها در نزد وی بود . عبد الله گفت : نبیذ از زخم وی همراه با لخته های خون خارج شد .
انکار موقعیت علمی امیر المؤمنین علیه السلام :
ابن تیمیه ، در بسیاری از موارد تلاش خود را میکند که موقعیت علمی امیر المؤمنین علیه السلام را زیر سؤال برده و از آن طرف موقعیت علمی دیگرانی همچون ابوبکر و عثمان را بالا ببرد .
وی مینویسد :
والمعروف أنّ علیّاً أخذ العلم عن أبی بکر .
منهاج السنّة ، ج 5 ، ص513 .
آن چه مشهور است على ، علم را از ابوبکر فرا گرفته است .
همان ابوبکری که بعد از سالها هنوز معنای «فاکهة وأبّا » را که هر عرب بیابانگردی میدانست ، نفهمیده بود .
وأخرج أبو عبید فی فضائله وعبد بن حمید عن إبراهیم التیمی قال سئل أبو بکر الصدیق رضی الله عنه عن قوله « وأبا» فقال أی سماء تظلنی وأی أرض تقلنی إذا قلت فی کتاب الله مالا أعلم .
الدر المنثور - جلال الدین السیوطی - ج 6 - ص 317 .
از ابو بکر معنى آیه شریفه «وَأَبًّا» را پرسیدند ( نتوانست پاسخ دهد و از معنى کلمه أبّ بىخبر بود) گفت : کدام آسمان بر سر من سایه افکند یا کدام زمین مرا بر روى خود جای دهد ، اگر آنچه را که از کتاب خدا نمىدانم بگویم .
ما به اختصار در این جا به چند مورد از دلایلی که اعلمیت امیر المؤمنین علیه السلام را ثابت میکند اشاره میکنیم و دوستان عزیزی را که خواستار مطالب بیشتری هستند به کتابهای مفصل ارجاع میدهیم
1. بسیاری از علمای اهل سنت نقل کردهاند که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم فرمود :
أنا مدینة العلم وعلی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه .
المعجم الکبیر ، الطبرانی ، ج 11 ، ص 55 و أسد الغابة ، ابن أثیر ، ج 4 ، ص22 و تاریخ بغداد ، خطیب بغدادی ، ج 3 ، ص181و الجامع الصغیر ، السیوطی ، ج 1 ، ص415 و ج3 ، ص60.
من شهر علم هستم و علی در آن است ؛ پس هرکس که علم می خواهد ، باید از در آن وارد شود .
حاکم نیشابوری در المستدرک ، ج 3 ، ص127ـ126 این روایت را با چندین طریق نقل و آن را تصحیح میکند و همچنین متقی هندی در کنز العمال ، ج 13 ، ص149 نقل و به صحت آن اعتراف میکند .
2 . علی علیه السلام تنها کسی است که ادعا میکند « سلونی قبل أن تفقدونی » ، نه کسی قبل از ایشان این ادعا را کرده و نه بعد از او چنین جرأتی در کسی یافت میشود ؛ چنانچه بسیاری از علمای اهل سنت نوشتهاند :
لم یکن أحد من الصحابة یقول (سلونی) إلاّ علیّ بن أبی طالب .
المستدرک ، الحاکم ، ج3 ، ص122 و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج42 ، ص 387 و المناقب ، خوارزمی ، ص 329 و فضائل الصحابة ، أحمد بن حنبل ، ج2 ، ص646، و أسد الغابة ، ابن أثیر ، ج4 ، ص22 و تهذیب الأسماء واللغات ، النووی ، ج1 ، ص317 و المناقب للخوارزمی ، ص 90.
هیچ یک از صحابه نمی گفت که (هر چه میخواهید) از من بپرسید مگر علی بن ابی طالب (اشاره به روایت امیر مومنان که می فرمودند از من هرچه می خواهید بپرسید قبل از اینکه من را از دست بدهید)
3 . از ابن عباس نقل شده که وی میگفت :
والله لقد أعطى على ابن أبی طالب تسعة أعشار العلم وأیم الله لقد شارککم فی العشر العاشر .
الاستیعاب - ابن عبد البر - ج 3 - ص 1104 و أسد الغابة - ابن الأثیر - ج 4 - ص 22 و سبل الهدى والرشاد - الصالحی الشامی - ج 11 - ص 289 و ینابیع المودة لذوی القربى - القندوزی - ج 1 - ص 213 و تفسیر الثعالبی ، ج ، ص52 و تهذیب الأسماء واللغات ، ج1 ، ص317 .
قسم به خدا به علی بن ابی طالب نُه دهم علم داده شده بود و قسم به خداوند که او در یک دهم باقی با شما شریک است .
4 . بخاری در تاریخ کبیر می نویسد :
سمعت عطاء : قالت عائشة : علی اعلم الناس بالسنة .
التاریخ الکبیر - البخاری - ج 2 - ص 255 و ج 3 - ص 228 و تاریخ مدینة دمشق - ابن عساکر - ج 42 - ص 408 و ... .
از عطاء شنیدم که عایشه گفت : علی دانا ترین مردم به سنت است .
انکار شایستگی علی بر قضاوت :
وأما قوله : قال رسول الله «أقضاکم علی» والقضاء یستلزم العلم والدین ، فهذا الحدیث لم یثبت ولیس له إسناد تقوم به الحجة .
منهاج السنّة، ج4 ص 138.
و اما کلام رسول خدا (که فرموده اند): علی قاضی ترین شما است ؛ و قضاوت لازمه اش علم و دین است ؛ پس این حدیث درست نیست و سند ندارد و نمی توان به آن استدلال کرد .
و نیز در باره حدیث « اقضاکم علی » مینویسد :
فهذا الحدیث لم یثبت ، ولیس له إسناد تقوم به الحجّة ... لم یروه أحد فی السنن المشهورة، ولا المساند المعروفة، لا بإسناد صحیح ولا ضعیف، وإنّما یروى من طریق من هو معروف بالکذب
منهاج السنّة ، ج 7 ، ص512 .
این حدیثی است که درست نیست و سندی ندارد که بتوان به آن استدلال کرد ؛ هیچ کس آن را در کتاب های سنن مشهور نقل نکرده است ؛ و نه در کتاب های مسند ؛ نه با سندی صحیح و نه ضعیف ؛ و تنها آن را کسی روایت می کند که به دروغ گویی معروف است .
در حالی که محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن ، از قول عمر بن خطاب مینویسد :
عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَقْرَؤُنَا أُبَیٌّ وَأَقْضَانَا عَلِیٌّ .
صحیح البخاری ، ج 5 ، ص149، کتاب التفسیر ، باب قوله تعالى : ما ننسخ من آیة أو ننسها .
از ابن عباس نقل شده است که گفت : عمر رضی الله عنه گفت : بهترین خواننده ( قرآن ) ما أبی است و قاضی ترین ما علی .
اگر کتاب محمد بن اسماعیل بخاری ، کتاب مشهوری نیست و سندهایی که نقل کرده ، سند صحیحی نیست ، ما نیز میپذیریم که برترین و صحیحترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن کریم ، ارزش سندی نداشته و روایاتی را که نقل کرده از طریق دروغگویان مشهور بوده است . مرحبا بناصرنا .
دفاع از ابن ملجم
ابن تیمیه ، نه تنها با امیر المؤمنین علیه السلام علناً دشمنی میروزد که حتی از قاتل آن حضرت دفاع سرسختانهای میکند .
وی در منهاج السنة مینویسد :
والذی قتل علیّاً کان یصلّی ویصوم ویقرأ القرآن ، وقتله معتقداً أنّ اللّه ورسوله یحبّ قتل علیّ، وفعل ذلک محبّة للّه ورسوله فی زعمه، وإن کان فی ذلک ضالاًّ مبتدعاً . منهاج السنة ، ج 1 ، ص153.
آن کسى که على را کشت ، اهل نماز و روزه بود و قرآن مى خواند و معتقد بود که کشتن على مورد رضایت خدا و پبامبر است و این کار را به خاطر به دست آوردن محبت خدا و پیامبر انجام داد ، اگر چه در این عقیده دچار گمراهى شده بود .
و نیز مى گوید :
على بن ابى طالب را یکى از خوارج به نام عبد الرحمن بن ملجم در حالى که از عابدترین انسان ها و داراى مقام علمى بود به قتل رساند :
قتله واحد منهم وهو عبدالرحمن بن ملجم المرادی مع کونه کان من أعبد الناس وأهل العلم .
منهاج السنّة ، ج 5 ، ص47 .
ملاحظه مى کنید که ابن تیمیّه ، ابن ملجم را چگونه مدح مى کند با این که پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) ، او را از شقى ترین انسان ها و در ردیف پى کننده ناقه ثمود شمرده است .
قال علی(علیه السلام) : « أخبرنی الصادق المصدّق أنّی لا أموت حتى أضرب على هذه ، وأشار إلى مقدّم رأسه الأیسر فتخضب هذه منها بدم، وأخذ بلحیته وقال لی: یقتلک أشقى هذه الأمّة کما عقر ناقة اللّه أشقى بنی فلان من ثمود» .
مسند أبی یعلى ، ج 1 ، ص431 و المعجم الکبیر ، الطبرانی ، ج 8 ، ص38 و کنز العمّال ، المتقی الهندی ، ج 13 ، ص192 و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج 42 ، ص543 .
پیغمبر راستگو و راست گفتار به من اطلاع داد که از دنیا نمىروم مگر این که ضربتى بر فرق سرم وارد مىآید و محاسنم را از خون سرم رنگین مىکند و در این هنگام بود که محاسن شریفش را به دست گرفت . پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: یا على! شقىترین شخص این امت ، تو را از پاى درمىآورد ، چنانکه شقىترین بنى فلان از مردم ثمود ، شتر حضرت صالح علیه السّلام را پى کرد .
حضرت امیر(علیه السلام) مى فرماید : پیامبر راستگو و راستین به من خبر داد که مرا شقى ترین انسانهاى این امت به شهادت خواهد رساند .
هیثمى روایاتى به این مضمون نقل کرده و سپس مى نویسد :
رواه الطبرانی وأبو یعلى وفیه رشدین بن سعد وقد وثّق ، وبقیّة رجاله ثقات.
سپس روایت دیگرى به همین مضمون نقل مى کند و مى گوید:
رواه أحمد والطبرانی والبزّار باختصار، ورجال الجمیع موثّقون .
مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص136.
احمد و طبرانى و بزّرا آنرا مختصر نقل کرده اند ، و همه راویان این حدیث ثقه هستند .