امام باقر (ع) پس از عمری تلاش در میدان بندگی خدا و احیای دین و ترویج علم و خدمات اجتماعی به جامعه اسلامی، در روز هفتم ماه ذو الحجه سال 114 (1) رحلت کرد.
در سال رحلت و شهادت آن حضرت آرای دیگری نیز وجود دارد.دسته ای از مورخان سال 117 (2) و بعضی سال 118 (3) و گروه اندکی سالهای 116 (4) و 113 (5) و 115 (6) و 111 (7) را یاد کرده اند، اما بیشترین منابع تاریخی سال 114 (8) را متذکر شده اند.
منابع روایی و تاریخی علت وفات آن حضرت را مسمومیت دانسته اند، مسمومیتی که دستهای حکومت امویان در آن دخیل بوده است. (9)
از برخی روایات استفاده می شود که مسمومیت امام باقر (ع) به وسیله زین آغشته به سم، صورت گرفته است، به گونه ای که بدن آن گرامی از شدت تأثیر سم بسرعت متورم گردید و سبب شهادت آن حضرت شد. (10)
در این که چه فرد یا افرادی در این ماجرای خائنانه دست داشته اند، نقلهای روایی و تاریخی از اشخاص مختلفی نام برده اند.
بعضی از منابع، شخص هشام بن عبد الملک را عامل شهادت آن حضرت دانسته اند. (11)
بخشی دیگر، ابراهیم بن ولید را وسیله مسمومیت معرفی کرده اند. (12)
برخی از روایات نیز زید بن حسن را که از دیر زمان کینه های عمیق نسبت به امام باقر (ع) داشت، مجری این توطئه به شمار آورده اند. (13)
به طور مسلم وفات امام باقر (ع) در دوران خلافت هشام بن عبد الملک رخ داده است، (14) زیرا خلافت هشام از سال 105 تا سال 125 هجری استمرار داشته، و آخرین سالی که مورخان در وفات امام باقر (ع) نقل کرده اند 118 هجری می باشد. (15)
با این که نقلها بظاهر مختلف است، اما با اندکی تأمل در منابع روایی و تاریخ، بعید نمی نماید که همه آنها به گونه ای صحیح باشد زیرا عامل شهادت آن حضرت لازم نیست یک نفر باشد بلکه ممکن است افراد متعددی در شهادت امام باقر (ع) دست داشته اند که هر روایت و نقل، به یکی از آنان اشاره کرده است.
با توجه به برخوردهای خشن و قهر آمیز هشام با امام باقر (ع) و عداوت انکار ناپذیر بنی امیه با خاندان علی (ع) شک نیست که او در از میان بردن امام باقر (ع) اما بشکلی غیر علنی انگیزه ای قوی داشته است.
بدیهی است که هشام برای عملی ساختن توطئه خود، از نیروهای مورد اطمینان خویش بهره جوید، از این رو ابراهیم بن ولید (16) را که عنصری اموی و دشمن اهل بیت (ع) است به استخدام می گیرد و او امکانات لازم را در اختیار فردی که از اعضای داخلی خاندان علی (ع) بشمار می آید و می تواند در محیط زندگی امام باقر (ع) بدون مانع راه یابد و کسی مانع او نشود، قرار دهد، تا به وسیله او برنامه خائنانه هشام عملی گردد و امام به شهادت رسد.
امام باقر (ع) این چنین به شهادت رسید و به ملاقات الهی شتافت و در بقیع، کنار مرقد پدر بزرگوارش امام سجاد (ع) و عموی پدرش حسن بن علی (ع) مدفون گشت. (17)
پی نوشت ها:
1 فرق الشیعة 61، اعلام الوری به جای ماه ذو الحجة، ماه ربیع الاول را یاد کرده است .ر ک: ص .259
2 تاریخ یعقوبی 2/320، تذکرة الخواص 306، الفصول المهمة 220، اخبار الدول و آثار الاول 11، اسعاف الراغبین 195، نور الابصار، مازندرانی 66 و...در بسیاری از این منابع، مطلب به صورت «قیل» یاد شده است.
3 کشف الغمة 2/322، وفیات الاعیان 4/174، تاریخ ابی الفداء 1/248، تتمة المختصر 1/248، اعیان الشیعة 1/ .650
4 المختصر فی اخبار البشر 1/203، تتمة المختصر 1/ .248
5 مرآة الجنان 1/ .247
6 کامل ابن اثیر 5/ .180
7 مآثر الانافة فی معالم الخلافة 1/ .152
8 طبقات الکبیر 5/238، اصول کافی 2/372، تاریخ قم 197، ارشاد مفید 2/156، دلائل الامامة 94، تاج الموالید 118، مناقب 4/210، سیر اعلام النبلاء 4/409، الانوار البهیة 126، تاریخ ابن خلدون 2/23، عمدة الطالب 137، شذرات الذهب 1/149، و...
9 الصواعق المحرقة 210، احقاق الحق 12/154، اسعاف الراغبین بهامش نور الابصار 254، مثیر الاحزان، جواهری .244
10 الخرائج و الجرائح، راوندی 2/604، مدینة المعاجز 349، بحار 46/329، مستدرک الوسائل 2/ .211
11 مآثر الانافة فی معالم الخلافة 1/152، مصباح کفعمی .522
12 سبائک الذهب 74، دلائل الامامة 94، مناقب ابن شهر آشوب 4/210، الفصول المهمة 220، الانوار البهیة .126
13 منابع یاد شده در پاورقی شماره .1
14 تاریخ یعقوبی 2/320، مروج الذهب 3/219، الانوار البهیة 126، اعیان الشیعة 1/ .650
15 در کتاب اخبار الدول و آثار الاول ص 111 شهادت امام باقر (ع) در خلافت ابراهیم بن ولید دانسته شده است، ولی چنان که توضیح داده شد وفات آن حضرت در خلافت هشام بوده و ابراهیم بن ولید می توانسته است از مجریان نقشه هشام به شمار آید.
16 ابراهیم بن ولید بن عبد الملک، بعدها در سال 129، به خلافت رسید، ولی خلافتش دیری نپایید و پس از هفتاد روز کشته شد.ر ک: تاریخ الخلفاء، سیوطی .254
17 فرق الشیعة 61، اصول کافی 2/372، ارشاد مفید 2/156، دلائل الامامة 94، اعلام الوری 259، کشف الغمة 2/327، تذکرة الخواص 306، مصباح کفعمی 522، شذرات الذهب 1/149 و...
از برخی منابع استفاده می شود که آن حضرت، هنگام رحلت در شهر مدینه نبوده است، بلکه در محلی به نام حمیمه از روستاهای نواحی مکه یا شام بوده، پس از شهادت، آن گرامی را به مدینه منتقل کرده اند.
ر ک: وفیات الاعیان 4/174، المختصر فی اخبار البشر 1/203، احقاق الحق 12/ .152
شیخ کلینی در کتاب کافی به سند خود از امام رضا (ع) روایت کرده است که امام باقر (ع) به هنگام احتضار فرمود: هنگامی که به درود حیات گفتم زمین را برایم بشکافید و قبری مهیا کنید پس اگر به شما گفتند برای رسول خدا (ص) لحد بوده است، تصدیق کنید.
نگارنده: این فرمایش بدان دلیل بوده است که امام باقر (ع) شکافتن زمین را از برخی جهات بهتر می دانسته اگر چه فضیلت لحد بالاتر بوده است.
کلینی به سند خود از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: پدرم هر آنچه از کتب و سلاح و آثار و امانات انبیاء در نزد خود داشت، به من به ودیعت سپرد. پس چون لحظه وفاتش فرارسید به من گفت: چهار شاهد فرابخوان. من چهار تن از قریش را دعوت کردم که یکی از آنان نافع مولای عبد الله بن عمر بود. پس به من فرمود: «بنویس این چیزی است که یعقوب فرزندانش را بدان وصیت کرد که ای فرزندانم خداوند دین را برای شما برگزید، پس نمیرید مگر آنکه تسلیم رضای خداوند باشید. »و وصیت کرد محمد بن علی به جعفر بن محمد و به وی فرمان می دهد که او را به جامه بردی که هر جمعه در آن نماز می خواند کفن کند و عمامه اش را بر سرش بندد و قبر او را چهار گوش و با فاصله چهار انگشت از زمین بلندتر قرار دهد و در موقع دفن بندهای کفن او را باز کند. سپس به شهود فرمود: بازگردید خداوند شما را رحمت کند!امام صادق (ع) گفت: به پدرم گفتم: ای پدر!در این وصیت چه بود که بر آن شاهد طلب کردی؟فرمود: پسرم!خوش نداشتم پس از من با تو به نزاع برخیزند به این بهانه که به تو وصیت نکرده ام و می خواستم بدین وسیله حجت و دلیلی برای تو قرار داده باشم. در حقیقت امام (ع) می خواست به این وسیله همگان بدانند که جعفر بن محمد (ع) ، وصی و جانشین و امام بعد از اوست.
کلینی در کافی به سند خود از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: پدرم روزی در ایام بیماریش به من گفت: پسرم گروهی از قریشیان ساکن مدینه را بدینجا فراخوان تا آنها را گواه بگیرم. من نیز چنین کردم. پس امام در حضور آنان به من فرمود: ای جعفر هنگامی که من دنیا را وداع گفتم مرا بشوی و کفن کن و قبرم را چهار انگشت بالاتر از زمین قرار ده و بر آن آب بپاش. چون گواهان رفتند به پدرم عرض کردم: اگر مرا (در خلوت هم) به این کارها امر می کردی، انجام می دادم. چرا درخواستی تا عده ای را به عنوان شاهد به نزدت بیاورم؟ فرمود: پسرم می خواستم با تو نزاع نکنند. (یعنی در امامت و خلافت از پس من با تو نزاع نکنند و بدانند که تو وصی منی) .
کلینی در کافی به سند خود از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: پدرم در وصیتش نوشته بود که وی را در سه جامه کفن کنم. یکی ردای جمره ای او بود که در روز جمعه با آن نماز می خواند و دو پیراهن دیگر. پس به وی عرض کردم: چرا اینها را می نویسی؟فرمود: می ترسم مردم با تو از در نزاع وارد شوند و بگویند او را در چهار یا پنج جامه کفن کن اما تو به گفتار آنان راه مرو. عمامه خودم را بر سرم بند و البته عمامه را جزو کفن محسوب مکن بلکه عمامه از چیزهایی است که بدن را به آن می پوشانند.
شیخ کلینی در کافی به سند خود نقل کرده است که امام باقر (ع) وصیت کرد که هشتصد درهم برای برگزاری مراسم سوگواری او اختصاص دهند و این کار را از سنت می دانست. زیرا پیامبر می فرمود: برای خاندان جعفر طعامی فراهم آرید، آنان نیز به وصیتش عمل کردند.
اکنون امام باقر (ع) در زمانی که افزون بر نیم قرن از رحلت رسول اکرم (ص) گذشته و تنشهای فکری و عقیدتی، شدت بیشتری یافته است، مجال می یابد تا با تشکیل حوزه عظیم درسی به تصحیح اندیشه ها بپردازد.
مبارزه با اندیشه خوارج
خوارج گر چه پس از جنگ نهروان به شدت تضعیف شدند، ولی با گذشت زمان به تجدید قوا پرداخته و هوا دارانی یافته و بعدها به شورشها و حرکتهای اجتماعی دامن زدند.
یکی از میدانهای رویارویی امام باقر (ع) با اندیشه های منحرف، موضعگیریها و روشنگریهای آن حضرت در رویارویی با عقاید و مشی خوارج بود.
امام باقر (ع) در برخی از تعالیم خود می فرمود: به این گروه مارقه (1) باید گفت: چرا از علی (ع) جدا شدید، با این که شما مدتها سر در فرمان او داشتید و در رکابش جنگیدید و نصرت و یاری وی زمینه تقرب شما را به خداوند، فراهم می آورد.
آنها خواهند گفت: امیر المؤمنین (ع) در دین خدا حکم کرده است (یعنی در جنگ با معاویه حکمیت را پذیرفته است در حالی که نمی بایست شرعا حکمیت را بپذیرد) .
به آنان باید گفت: خداوند در شریعت پیامبر حکمیت را پذیرفته و آن را به دو مرد از بندگانش وانهاده است.آنجا که فرموده:
فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها ان یریدا اصلاحا یوفق الله بینهما (2)
هر گاه میان زن و شوهر اختلافی رخ نمود که احتمال دارد به جدایی منتهی شود، به انگیزه ایجاد سازش و همدلی میان آنها، یک مرد از جانب شوهر و یک مرد از جانب زن به عنوان حکم فرستاده شوند تا اگر بنای اصلاح باشد، خدا آنان راتوفیق عطا کند.
از سوی دیگر، رسول خدا (ص) در جریان بنی قریظه برای حکمیت، سعد بن معاذ را برگزید و او به آن چه مورد امضا و پذیرش خداوند بود، حکم کرد.
به خوارج باید گفت: آیا شما نمی دانید که وقتی امیر المؤمنین (ع) حکمیت را پذیرفت به افرادی که حکمیت بر عهده آنان نهاده شده بود فرمان داد تا بر اساس قرآن حکم کنند و از حکم خداوند فراتر نروند و شرط کرد که اگر حکم آنان خلاف قرآن باشد، آن را نخواهد پذیرفت؟ زمانی که کار حکمیت علیه علی (ع) تمام شد، برخی به آن حضرت گفتند: کسی را بر خود حکم ساختی که علیه تو حکم کرد!
امیر المؤمنین (ع) در پاسخ گفت: من به حکمیت کتاب خدا تن دادم، نه به حکمیت یک فرد تا نظر شخصی خودش را اعمال کند.
اکنون باید به خوارج گفت که در کجای این حکمیت، انحراف از حکم قرآن دیده می شود! با این که آن حضرت بصراحت اعلام کرد که: حکم مخالفت قرآن را رد می کند. (3)
در روایتی دیگر آمده است: فردی از خوارج مدعی بود که علی (ع) در جنگ نهروان به خاطر کشتن خوارج، گرفتار ظلم شده است.وی می گفت اگر بدانم که در پهنه زمین کسی هست که برای من ظالم نبودن علی (ع) را ثابت کند به سویش خواهم شتافت.به او گفتند که از میان فرزندان علی (ع) شخصی چون ابو جعفر، محمد بن علی می تواند تو را پاسخ دهد.
وی که از سردمداران خوارج بود، گروهی از بزرگان یارانش را گرد آورد و به حضور امام باقر (ع) رسید.
به امام باقر (ع) گفته شد اینان برای مناظره آمده اند.حضرت فرمود اکنون بازگردند و فردا بیایند.
فردای آن روز، امام باقر (ع) فرزندان مهاجر و انصار را گرد آورد و گروه خوارج نیز حضور یافتند.
امام باقر (ع) با حمد و ستایش خداوند، سخن آغاز کرد و پس از شهادت به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر اکرم (ص) فرمود: سپاس خدای را که با اعطای نبوت به پیامبر اکرم، ما خاندان را کرامت بخشید و ولایت خویش را به ما اختصاص داد.ای فرزندان مهاجر و انصار! در میان شما هر کس فضیلتی از امیر المؤمنین علی (ع) می داند، بر جای ایستد و آن را بازگوید.
حاضران هر یک ایستادند و در فضیلت علی (ع) سخنها ایراد کردند.
با این زمینه و فضایی که امام باقر (ع) پدید آورد آن مرد که بزرگ خوارج آن محفل بشمار می آمد، از جای برخاست و گفت:
من فضایل و ارزشهای علی (ع) را بیش از این جمع آگاهم و روایتهای فزونتری را می دانم، ولی اینها مربوط به زمانی است که علی (ع) هنوز حکمیت را نپذیرفته، با پذیرش حکمیت کافر نشده بود.
سخن در فضایل علی (ع) به حدیث خیبر رسید، آنجا که پیامبر (ص) فرمود: «لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله، کرارا غیر فرار، لا یرجع حتی یفتح الله علی یدیه.»
فردا، پرچم را به فردی خواهم سپرد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند.بر دشمن هماره می تازد و هرگز از میدان نبرد نمی گریزد، او از رزم باز نمی گردد مگر با پیروزی و فتح خیبر.
در این هنگام امام باقر (ع) رو به جانب آن مرد کرد و فرمود:
درباره این حدیث چه می گویی؟
خارجی گفت: این حدیث حق است و شکی هم در آن نیست، ولی کفر پس از این مرحله پدید آمد .
امام باقر (ع) فرمود: آیا آن روز که خداوند علی را دوست می داشت، می دانست که او در آینده اهل نهروان را خواهد کشت یا نمی دانست؟
مرد گفت: اگر بگویم خدا نمی دانست، کافر شده ام، پس ناگزیر باید اقرار کنم که خداوند می دانسته است.
امام باقر (ع) فرمود: آیا محبت خدا به علی (ع) از آن جهت بوده که وی در خط اطاعت خدا حرکت می کرده یا به خاطر عصیان و نافرمانی بوده است!
مرد گفت: بدیهی است که دوستی خداوند نسبت به امیر المؤمنین علی (ع) ازجهت اطاعت و بندگی وی بوده است نه عصیان و نافرمانی. (در نتیجه محبت خداوند به علی (ع) بیانگر این است که علی (ع) تا پایان عمر در راه اطاعت خدا گام نهاده و هرگز از مسیر رضای او بیرون نرفته است و آنچه کرده وظیفه الهی او بوده است).
سخن که به اینجا رسید، امام باقر (ع) رو به آن مرد کرده و فرمود: اکنون تو در میدان مناظره مغلوب شدی، از جای برخیز و مجلس را ترک کن.
مرد از جای برخاست و آیه ای از قرآن را که بیانگر آشکار گشتن حق برای او بود زمزمه می کرد و اظهار داشت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته» (4).
مبارزه با توهمات قدریه و جبریه
از جمله مسایل بحث انگیز معارف اسلامی که از دیر زمان، ذهن اندیشه وران و حتی عامیان را به پرسشهای مختلف بر می انگیخته، مسأله جبر و اختیار است.
در قرآن که محور تعالیم اسلامی است از یک سو حاکمیت مطلق الهی بر تمامی ابعاد و زوایای هستی به انسان یادآوری شده است، و از سوی دیگر اعمال و موضعگیری آدمیان در صحنه زندگی و در میدان کفر و ایمان، عمل خود آنان بشمار آمده است.
در برخی آیات می خوانیم:
ما شاء الله لا قوة الا بالله (5)
خواست، خواست خداست و نیرویی جز به اتکای خدا وجود ندارد.
و ما تشاؤون إلا ان یشاء الله... (6)
شما چیزی را نمی خواهید مگر این که خداوند بخواهد.
تضل بها من تشاء و تهدی بها من تشاء (7) خداوند آن کس را که بخواهد به وسیله آیات قرآن گمراه می سازد و هر آن کس را که بخواهد هدایت می کند.
و از سوی دیگر در بعضی از آیات می خوانیم:
و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم... (8)
هر ناگواری که به شما برسد، نتیجه دستاوردهای خود شماست.
و لتجزی کل نفس بما کسبت و هم لا یظلمون (9)
هر فردی به وسیله آن چه خود کسب کرده و انجام داده است مجازات می شود و آدمیان مورد ستم واقع نخواهند شد.
و لا تزر وازرة اخری (10)
در نظام داوری حق، هیچ کس سنگینی بار دیگری را بر دوش نمی کشد.
هر یک از این دو دسته آیات، بیانگر بعدی از معرفت جامع دینی است، و نظر به تبیین حقیقتی خاص دارد و در صورتی که جایگاه هر یک از این آیات شناخته نشود، مثلا یک دسته مورد توجه قرار گیرد و دسته دیگر نادیده انگاشته شده، یا توجیه و تأویل شود، معرفت دینی به انحراف می گراید، چنان که در صدر اسلام، دور ماندگان از مکتب اهل بیت (ع) به دلیل عدم آشنایی کامل با منطق وحی و عدم تسلط بر مجموعه آیات قرآن و ناآگاهی از شیوه جمع میان پیامهای آن، گرفتار افراط و تفریط شدند، گروهی به جبر گراییدند و دسته ای به تفویض کامل!
این جریانهای فکری هر چند در عصر امام صادق (ع) اوج بیشتری یافت، ولی خیزشهای آن در عصر امام باقر (ع) نمایان شد.
امام باقر (ع) در رد نظریه جبر مطلق و اختیار مطلق می فرمود:
لطف و رحمت الهی به خلق، بیش از آن است که آنان را به انجام گناهان مجبور سازد، و سپس ایشان را به خاطر کارهایی که به اجبار انجام داده اند عذاب کند! از سوی دیگر خداوند قاهرتر و نیرومندتر از آن است که چیزی را اراده کند و تحقق نیابد.
از آن حضرت سؤال شد که مگر میان جبر و اختیار، جایگاه سومی وجود دارد؟ امام باقر (ع) فرمود: آری میان جبر و اختیار مجالسی گسترده تر از فضای آسمانها و زمین هست. (11)
راوی حدیث همانند این بیان را به امام صادق (ع) نیز نسبت داده است.
موضعگیری علیه دروغپردازان و غالیان
ضعف فرهنگ جامعه، همواره دو نتیجه تلخ را به همراه دارد: افراط یا تفریط! این دو آفت در حکومت امویان و مروانیان، جامعه را بشدت رنج می داد.
برخی از مردم تحت تأثیر محیط و شگردهای تبلیغی دستگاه حکومتی، از خاندان رسالت تا آنجا فاصله گرفتند که به ایشان توهین کرده و ناسزا می گفتند.و در مقابل، گروه دیگری از مردم به انگیزه موضعگیری علیه حکومت و یا انگیزه های دیگر، در تعظیم جایگاه اهل بیت (ع)، تا بدان جا افراط می کردند که ائمه معصومین (ع) ناگزیر با آنان به مواجهه و مبارزه می پرداختند .
با توجه به امکانات محدودی که در اختیار امامان (ع) قرار داشت، آنان برای ارتباط با شیعیان و تبیین مواضع حق برای ایشان، دشواریهای مهمی داشتند و عناصر فرصت طلب از این خلأ در جهت منافع شخصی خود سود جسته، شیفتگان خاندان رسالت را با روایات ساختگی و دروغ به انحراف می کشاندند.
در روایتی از امام صادق (ع) هفت تن به عنوان عناصر فرصت طلب و دروغپرداز معرفی شده اند :
1 مغیرة بن سعید 2 بیان 3 صائد 4 حمزة بن عماره بربری 5 حارث شامی 6 عبد الله بن عمر و بن حارث 7 ابو الخطاب. (12) در روایتی دیگر از امام ابو الحسن الرضا (ع) آمده است: «بیان» ، بر علی بن الحسین (ع) دروغ می بست و خداوند حرارت آهن را به او چشانید و کشته شد.مغیرة بن سعید بر امام باقر (ع) دروغ می بست، او نیز کشته شد و به کیفر رسید و... (13)
هشام بن حکم از امام صادق (ع) نقل کرده است:
مغیرة بن سعید از روی عمد و غرض ورزی بر پدرم (امام باقر علیه السلام) دروغ می بست.یاران مغیرة در جمع اصحاب امام باقر (ع) می آمدند و نوشته ها و روایات را از ایشان می گرفتند و به مغیره می رساندند، و او در لابلای آن نوشته ها مطالب کفر آمیز و باطل را می افزود و به امام باقر (ع) نسبت می داد و آنان را امر می کرد تا آن مطالب را به عنوان آرای امام در میان شیعه رواج دهند.پس آن چه از مطالب آمیخته به غلو در روایات امام باقر دیده شود، افزوده های مغیرة بن سعید است. (14)
امام باقر (ع) از وجود چنین عناصر نا سالمی، کاملا آگاهی داشت و در هر فرصت به افشای چهره آنان و انکار بافته های ایشان می پرداخت.
وی درباره مغیرة می فرمود: آیا می دانید مغیرة مانند کیست؟ مغیره مانند بلعم است که خداوند در حق وی فرمود:
الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین (15) ما آیات خود را به او عطا کردیم ولی او به عصیان گرایید و پیرو شیطان گشت و در زمره گمراهان جهان قرار گرفت. (16)
از این روایت استفاده می شود که مغیرة در آغاز گمراه نبوده، بلکه در جمع شیعه جایگاهی ارزشمند داشته، ولی در مراحل بعد گرفتار کجروی و غلو شده و فرقه مغیریه را بنیان نهاده است.
مغیرة بن سعید، درباره خداوند قائل به تجسیم بود و سخنان غلو آمیز درباره علی (ع) می گفت . (17) درباره او گفته اند که بعد از وفات امام باقر (ع)، مدعی امامت شد و بعدها ادعای نبوت نیز کرد. (18)
«بیان» از دیگر چهره های افراطگر و غالی است.
درباره وی گفته اند که به الوهیت علی بن ابی طالب (ع) و حسن بن علی (ع) و حسین بن علی (ع) و محمد بن حنفیه و سپس ابو هاشم (فرزند محمد بن حنفیه) قائل بوده، و خود را مصداق آیه
هذا بیان للناس
می دانسته است. (19)
او تا بدان جا به انحراف گراییده که برای خویش مدعی نبوت و رسالت نیز شده است. (20)
امام باقر (ع) درباره او فرمود: «خداوند لعنت کند بیان تبان (21) را، زیرا وی بر پدرم (علی بن الحسین، زین العابدین علیه السلام) دروغ می بست.من شهادت می دهم که پدرم (علی بن الحسین) بنده صالح خدا بود. (22)
در روایتی دیگر از امام باقر (ع) این سخن نقل شده است: خداوندا! من از مغیرة بن سعید و بیان به درگاه تو تبری می جویم. (23)
حمزة بن عماره بربری، از دیگر منحرفانی است که تحت لوای اعتقاد به امامت علی (ع) و ائمه، به تحریف اندیشه ها پرداخته است.
او از اهل مدینه بود و محمد بن حنفیه را تا مرتبه الوهیت بالا برد، و گروهی از مردم مدینه و کوفه پیرو او شدند.امام باقر (ع) از او تبری جسته و وی را لعنت کرده است. (24)
ابو منصور عجلی، افراطگر و منحرف دیگری است که در عصر امام باقر (ع) باافکار غلو آمیز و آرای ساختگی خود، پیروانی برای خویش گرد آورد که با نام «منصوریه» یا «کسفیه» (25) شهرت یافتند.
امام باقر (ع) ابو منصور را به طور رسمی طرد نمود، ولی وی پس از وفات آن حضرت مدعی شد که امامت از امام باقر (ع) به وی منتقل شده است. (26)
غالیان و افترا زنندگان به ائمه، خطوط مختلفی را دنبال می کرده اند.
برخی از آنان در پی انگیزه های سیاسی، تلاش می کرده اند تا امام باقر (ع) را مهدی موعود معرفی کنند.ولی امام باقر (ع) در رد آنان می فرمود:
گمان می کنند که من مهدی موعودم، ولی من به پایان عمر خویش نزدیکترم تا به آنچه ایشان مدعی هستند و مردم را به آنان می خوانند. (27)
گروهی دیگر از این گروهها، راه تندروی و غلو را در امر ولایت و مقام ائمه در پیش گرفته بودند که امام باقر (ع) در رد ایشان می فرمود:
ای گروه شیعیان! خط میانه باشید تا تندروان از تندروی خویش نادم شوند و به شما اقتدا نمایند، و جویندگان راه و حقیقت به شما ملحق گردند.
فردی از انصار به امام عرض کرد: تندروان و غالیان چه کسانی هستند؟
امام فرمود: غالی و تندرو آن کسانی هستند که به ما اوصاف و عناوین و مقاماتی را نسبت می دهند که خودمان آن اوصاف را برای خویش قایل نشده ایم.آنان از ما نیستند و ما هم از ایشان نیستیم...
سپس آن حضرت چنین ادامه داد: به خدا سوگند، ما از سوی خدا برائت و آزادی مطلق به همراه نداریم، و میان ما و خدا خویشاوندی نیست، و بر خداوند حجت و دلیلی در ترک تکلیف و وظایف نخواهیم داشت.ما به خداوند تقرب نمی جوییم، مگر به وسیله اطاعت و بندگی او.پس هر یک از شما که مطیع خداوند باشد، ولایت و محبت ما به حال او ثمر بخش است، و کسی که اهل معصیت باشد، ولایت ما سودی به حالش نخواهد داشت.هان، دور باشید از گول زدن خویش وگول خوردن به وسیله غالیان! (28)
پی نوشت ها:
1 «مارقه» به گروه خوارج اطلاق شده است، زیرا آنان از زیر بار بیعت خود با علی (ع) خارج شدند، و علی (ع) در خطبه شقشقیه به این جهت درباره ایشان گفت: «و مرقت اخری» .نهج البلاغه، خطبه .3
2 نساء/ .35
3 احتجاج طبرسی 2/ .324
4 الکافی 8/349، بحار 21/ .26
5 کهف/ .39
6 انسان/76، تکویر/ .81
7 اعراف/ .155
8 شوری/ .30
9 جاثیه/ .22
10 انعام/164، اسراء/15، زمر/39، فاطر/ .18
11 عن ابی جعفر و ابی عبد الله (ع) قالا: إن الله ارحم بخلقه من ان یجبر خلقه علی الذنوب ثم یعذبهم علیها و الله اعز من ان یرید امرا فلا یکون، قال: فسئلا (ع) هل بین الجبر و القدر منزلة ثالثة؟ قالا: نعم أوسع مما بین السماء و الارض.اصول کافی 1/باب الجبر و القدر، حدیث .9
12 اختیار معرفة الرجال، جزء 4/302، حدیث .543
13 همان، حدیث/ .544
14 اختیار معرفة الرجال، جزء 3/225، حدیث .402
15 اعراف/ .175
16 تفسیر العیاشی 2/42، اختیار معرفة الرجال 228، حدیث 406، بحار 46/ .322
17 تاریخ طبری 5/456، الکامل فی التاریخ 4/209 .207
18 الفصل فی الملل و الأهواء و النحل 2/14 .13
19 تاریخ طبری 5/457، الکامل فی التاریخ 4/ .209
20 فرق الشیعة .34
21 «تبان» به معنای علاف و کاه فروش است.
22 اختیار معرفة الرجال .301
23 طبقات ابن سعد 5/ .237
24 فرق الشیعة 28 .27
25 «کسفیه» نامیده شدند، چون می گفتند: «ان علیا هو الکسف الساقط من السماء» .
26 فرق الشیعه 38، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل 2/ .14
27 سیر اعلام النبلاء 4/407، تاریخ ابن عساکر 15/ .357
28 اصول کافی 2/ .75
مدخل
پیشوایان پاک، طبق شرایط زمانی و مکانی هرکدام به وظیفه الهی زمان خود عمل کردند به گونه ای که اگر هر امام به جای دیگری بود همان وظیفه را دنبال می کرد.
پس از شهادت امام حسین علیه السلام، حضرت امام زین العابدین علیه السلام که در اوج قدرت طاغوتی بنی امیه قرار گرفته بود، شرایط بسیار سخت و دشواری را در پیش رو داشت چرا که هر روز دشمنان اسلام و اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به بهانه ای عده ای را به قتل می رساندند.
بدین جهت امام چهارم هرگز شرایط زمانی امام حسین علیه السلام را نداشت و می باید طوری عمل می کرد که هم اسلام را حفظ می کرد و هم ریشه بنی امیه را می سوزاند.
تا این که دولت بنی امیه بر اثر طغیان بیش از حد، و قتل و غارت مردم و شهرها رو به ضعف گذارده و مردم نسبت به جنایت آنها کاملاً واقف گریدند.
در برهه ای از زمان زمینه یک نهضت علمی گسترده ای آماده گردید که پرچمدار این نهضت امام محمدباقرعلیه السلام بود. یعنی آن شخصیتی که پیشاپیش، رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم درباره اش سخنانی به جابر بن عبدالله انصاری فرموده بود.
به راستی او دارنده علم پیامبران، شکافنده علوم بود و به همین جهت بود که صحابه بزرگواری همانند جابر دست اما محمدباقرعلیه السلام را می بوسد و در محضرش دو زانو نشسته و از دانش وسیعش بهره می برد.
و بزرگان علم و ادب در برابر او احساس کوچکی و حقارت می کردند.
آن امامی که در زمان خود علم دین را شکافت و از راز و رمز دیگر علوم، تشنگان حقیقت و جویندگان علم را با خبر ساخت. آن امامی که هیچ فقیه نامداری و هیچ مفسّر بزرگواری و هیچ فیلسوف عالی مقامی و هیچ متکلم مشهوری جرأت سخن گفتن و یا اظهار نظر در محضرش نداشته است.
آری، این امام بزرگوار با این خصوصیات و سوابق علمی مورد تأیید پیامبر و امامان علیهم السلام پیش از او، که وصیّ اوصیاء و وارث علم انبیاء بود، وارد چنین عرصه ای شد و با جدّیت تمام کاروان علم و دانش را در زمان خود سرپرستی کرد.
و همین حضور باعث شد تا شیفتگان علم و معرفت از هر سو به مدینه هجوم آورده و در این نهضت علمی جدیدی که امام حرکت آن را آغاز کرده بود، فعّالانه شرکت نموده و خود را در کنار دیگر شاگردان امام علیه السلام قرار دهند.
صفحاتی که در پیش روی شما است مروری است بر شخصیت علمی امام محمدباقرعلیه السلام که از دیدگاه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و امام زین العابدین علیه السلام و صحابه و تابعین و دیگر صاحب نظران بررسی شده و در آخر، نیم نگاهی به تولید علم امام شده است.
به امید آنکه طرح عظیم «موسوعه امام محمدباقرعلیه السلام» را که از سال 1395 ق. آغاز کرده ام به پایان رسانده و تقدیم مشتاقان علم و معرفت کنم. ان شاءالله.
امام باقر از دیدگاه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم
نخستین کسی که نقاب از چهره مقدّس امام باقرعلیه السلام برداشت و سالها پیش از ولادتش به معرّفی وی پرداخت، رسول خدا محمّد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم بود. آن حضرت ضمن خطبه ها و سخنرانی و یا در پاسخ به درخواست برخی صحابه بزرگوار خود، از امام محمدباقرعلیه السلام به شکافنده علم، ناطق به حق، شکافنده علم پیامبر یاد کرده است. روایات زیر شاهد این مدّعا می باشد:
1. در خطبه ای که سلمان فارسی از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده آن حضرت مردم را به پیروی از آفتاب و ماه و فرقدان و سپس به نجوم زاهره نُه گانه فراخوانده است. و آنگاه به تفسیر هریک از ماه و آفتاب پرداخته و با درخواست سلمان که مراد از نجوم زاهره چیست؟ نام امامان را یادآوری فرموده و از امام باقرعلیه السلام چنین یاد می کند: «و بعده محمد بن علیّ الباقر علم النّبیّین».(1)
2. همچنین به جابر بن عبدالله انصاری به هنگام بردن نام هریک از امامان و اوصیای پس از خود فرمود: «ثمّ محمد بن علیّ المعروف فی التّوراة بالباقر».(2)
3. در ملاقاتی که عبدالله بن مسعود با پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم داشت؛ حضرت ضمن اظهار محبّتی که به فرزندش امام حسین علیه السلام نمود، به وی فرمود: «یا حسین، انت الامام ابن الامام ابوالائمّة التسعة من ولدک ائمّة أبرار».
عبدالله بن مسعود پرسید: یا رسول الله! اینان کیانند که در صلب حسین علیه السلام هستند؟ پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مدّتی سر به زیر افکند و سپس سر برداشتند و فرمودند: «یا عبدالله، سألت عظیماً ولکن اخبرک؛ امر بسیار بزرگی را پرسیدی، اینک به تو خواهم گفت.» سپس دست بر شانه امام حسین گذارده و نام یکایک امامانی که از نسل آن حضرت بودند را بیان نمود تا این که به نام مقدّس محمدباقر رسید و درباره او چنین فرمود: «ویخرج من صلب علیّ ولد اسمه اسمی و أشبه النّاس بی یبقر العلم بقراً و ینطق بالحقّ و یأمر بالصّواب (3)؛ و از صلب علی پسری بیرون می آید که نامش نام من است و شبیه ترین مردم به من خواهد بود. علم را می شکافد، گفتار وی حقّ می باشد.»
از دیدگاه امام زین العابدین علیه السلام
امام سجّادعلیه السلام نیز با به کاربردن لقب باقر نسبت به فرزند خود، بر شخصیت علمی وی تکیه فراوانی کرده و در برابر پرسش یکی از فرزندانش که چرا وی را باقر نامگذاری کردی، حضرت لبخندی زده سپس به سجده رفت و گویا سجده شکر می کرد و در این سجده بارها از نعمت چنین فرزندی از پروردگار تشکّر می کرد. آنگاه فرمود: «یا بُنَیَّ إنّ الامامة فی ولده إلی أن یقوم قائمنا فیملأها قسطاً و عدلاً و انّه الامام أبوالائمّة معدن الحلم و موضع العلم یبقره بقراً، والله لهو أشبه النّاس برسول الله صلی الله علیه وآله وسلم...(4)؛ فرزندم! بدان که امامت تا روز قیام قائم ما در فرزندانش خواهد بود. و او امام، پدر امامان و معدن حلم و بردباری و جایگاه علم است، علم را خواهد شکافت، به خدا سوگند که شبیه ترین مردم به رسول خدا می باشد...»
همچنین به ابوعبدالله زُهَری که از امام سجادعلیه السلام پرسیده بود پس از تو با چه کسی در رفت و آمد باشیم؟
حضرت با اشاره کردن به سوی فرزندش امام محمدباقرعلیه السلام فرمود: «یا اباعبدالله إلی إبنی هذا، و اشار إلی محمد ابنه، انّه وصیّتی و وارثی و عیبة علمی و معدن العلم و باقرالعلم. قلت: یابن رسول الله! ما معنی باقرالعلم؟ قال: سوف یختلف إلیه خلاص شیعتی و یبقر العلم علیهم بقراً...(5)؛ ای اباعبدالله! به سوی این فرزندم. - و سپس به فرزندش محمد اشاره نمود - او وصی و وارث من است، محلّ نگه داری علمم بوده و معدن علم و شکافنده علم می باشد.
عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! باقرالعلم به چه معنی می باشد؟
فرمود: زود است که شیفتگانی از شیعیانم به سوی او در رفت و آمد خواهند بود و علم را برای آنان خواهد شکافت...»
از دیدگاه صحابه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم
یاران رسول خدا نیز به این شخصیت عظیم الشّأن علاقه زیادی داشته و در میان آنان از احترام فوق العاده ای برخوردار بود. چرا که پیشگویی های پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به جابر بن عبدالله انصاری و دیگر چهره های محترم، زمینه این را فراهم کرده بود.
برخورد مهرآمیز جابربن عبدالله انصاری، که یکی از یاران با اخلاص رسول خدا و حامل پیام و سلام آن حضرت به امام باقرعلیه السلام است جلوه دیگری داده بود.
جابر که در زمان کودکی آن حضرت به ایشان گفته بود: پیامبر خدا، سلامت می رساند؛ به او گفته شد: ای جابر! چگونه بوده که تو سلام پیامبر را به ایشان می رسانی؟ گفت: من در حضور پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نشسته بودم و امام حسین علیه السلام نزد او بود و بازی می کرد. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به من فرمود: ای جابر! فرزندی برایش به دنیا خواهد آمد که نامش علی است و روز قیامت که منادی ندا سر می دهد: سرور عبادت کنندگان بپاخیزد! فرزندش علی برمی خیزد. آنگاه از نسل او فرزندی خواهد آمد که نامش محمد است و تو ای جابر! اگر او را درک کردی، سلام مرا به او برسان.(6)
این برخورد سبب شد که باقی ماندگان از صحابه پیامبر و همچنین تابعین که دوران آنها فرا رسیده بود، به حضرت روی آورده و از دانش وسیعش بهره ببرند.
ابن شهرآشوب می نویسد: «و قد روی عنه معالم الدین بقایا الصحابة و وجوه التابعین و رؤساء فقهاء المسلمین، فمن الصحابة نحو جابر بن عبدالله الأنصاری و من التابعین نحو جابر بن یزید الجعفی و کیسان السختانی صاحب الصوفیة و من الفقهاء نحو ابن المبارک والزهری و الأوزاعی و ابوحنیفة و مالک والشافعی و زیاد بن المنذر النهدی (7)؛ باقی ماندگان از یاران پیامبر و همچنین شخصیت های برجسته تابعین و رؤسای فقهای مسلمین از ایشان آثار و نشانه های دین آموخته و روایت کردند که از جمله صحابه همانند جابربن عبدالله انصاری و از تابعین همانند جابر بن یزید جُعفی و کیسان سختانی و از فقها همانند ابن مبارک و زهری و اوزاعی و ابوحنیفه و مالک و شافعی و زیاد بن منذر نهدی می باشد.»
امام باقرعلیه السلام در نگاه دیگران
بسیاری از شخصیت های محترمی که معاصر امام باقرعلیه السلام بودند، از آنها سخنان ارزشمندی درباره امام محمدباقرعلیه السلام نقل گردیده که پرداختن به همه آنها، از حوصله این نوشتار بیرون است. اما باید گفت:
گرچه آب دریا را نتوان کشید
اما به قدر تشنگی هم باید چشید
در زیر به برخی از جملات شخصیت های علمی که درباره امام گفته اند، می پردازیم:
1. عبدالله بن عطاء مکّی
در حلیةالاولیاء آمده است که عبدالله بن عطاء مکّی گفته: «ما رأینا العلماء عند أحد أصغر منهم عند أبی جعفرعلیه السلام یعنی الباقر. و لقد رأیتُ الحکم بن عینیة مع جلالته و سنّه عنده کأنّه صبّی بین یدی معلّم یتعلّم منه (8)؛ ما هرگز ندیدیم که علما در محضر کسی همانند ابوجعفر یعنی امام باقرعلیه السلام آن قدر احساس کوچکی کنند، من خودم حکم بن عینیه را با آن جلالت قدری که داشت، دیدم که همانند کودکی در مقابل معلّمش قرار گرفته و از او یاد می گیرد.»
2. نافع غلام ابن عمر
در ملاقات و پرسش و پاسخی که امام با نافع داشتند، از وی درباره خوارج و اصحاب نهروان پرسیدند. وی که از قدرت استدلال امام محمدباقرعلیه السلام سخت شگفت زده شده بود از محضر امام بیرون رفته در حالی که می گفت: «انت والله أعلم النّاس حقّاً».(9)
3. عکرمه
ابوحمزه ثمالی گوید: در آن سالی که امام محمدباقرعلیه السلام به حجّ رفت و هشام با حضرت ملاقات داشت، مردم از اطراف به سوی حضرت روانه شدند. عکرمه پرسید: «من هذا؟ علیه سیماء زهرةالعلم لاجربنّه، فلمّا مثل بین یدیه ارتعدت فرائصه واسقط فی ید أبی جعفر و قال: یابن رسول الله، لقد جلستُ مجالس کثیرة بین یدی ابن عباس و غیره فما أدرکنی ما أدرکنی آنفاً فقال له ابوجعفرعلیه السلام: ویلک یا عبید أهل الشام، انّک بین یدی بیوت أذن الله أن ترفع و یذکر فیها اسمه (10)؛ این کیست؟ در چهره او علم غنچه کرده، می باید او را بیازمایم. سپس به نزد حضرت رفته تا در مقابل امام قرار گرفت لرزه بر اندامش افتاد و در برابر امام خاموش شد. سپس رو به امام کرده، گفت: ای فرزند رسول خدا! من تاکنون در مجالس زیادی در برابر ابن عباس و غیر او نشسته ام ولی آن گونه در برابر شما مضطرب شده ام در مقابل هیچ یک، وحشت و اضطراب مرا فرا نگرفت!؟
امام فرمود: وای برتو ای بنده أهل شام! تو می دانی کجا نشسته ای؟ در مقابل خاندانی هستی که خداوند اذن داده تا دیوارهای آن را بالا برند، خانه هایی که نام خدا در آن برده شود.»
4. جابر جُعفی
یکی دیگر از شخصیت های محترمی که سال ها محضر امام باقرعلیه السلام را درک کرده و معارف بی شماری از امام کسب فیض کرده جابر جُعفی است.
درباره جابر نوشته اند که حدود پنجاه هزار حدیث در موضوعهای مختلف از آن حضرت نقل کرده است.(11)
ابن شهرآشوب می نویسد: هرگاه جابر از امام باقرعلیه السلام حدیثی نقل می کرد، می گفت: «حدّثنی وصیّ الأوصیاء و وارث علم الأنبیاء»؛ این حدیث را وصیّ اوصیاء و وارث علم پیامبران (یعنی امام محمدباقرعلیه السلام) به من گفته است.»(12)
5. أبرش کلبی
همچنین ابن شهرآشوب می نویسد: أبرش کلبی در حالی که به امام محمدباقرعلیه السلام اشاره کرده بود، از هشام پرسید: این کیست که اهل عراق گرد او حلقه زده و سؤال می کنند؟
هشام گفت: این، پیامبر کوفه است، او گمان می کند که فرزند پیامبر خدا و باقرالعلم و مفسّر قرآن است. چیزی را از او بپرس که نمی داند.
ابرش کلبی به نزد امام آمده، گفت: ای فرزند علی! آیا تورات و انجیل و زبور و فرقان را خوانده ای؟ فرمود: آری.
گفت: پس اجازه دهید تا مسائلی در این خصوص از شما بپرسم. امام فرمود: بپرس ولی اگر قصد آگاهی و دست یافتن به مسائل را داری، بهره خواهی برد و اگر قصد اذیّت کردن داری، گمراه خواهی شد.
ابرش پس از چند پرسش و پاسخ، از جای برخاست در حالی که می گفت: حقیقتاً تو فرزند رسول خدا هستی. سپس به سوی هشام رفته، اظهار داشت: ای فرزندان بنی امیّه! ما را رها کنید چرا که این أعلم مردم زمین است به آنچه که در آسمان و زمین می باشد. این فرزند رسول خداست.(13)
6. مالک بن أعین جهنی
از جمله کسانی که امام محمدباقرعلیه السلام را ستود و ضمن اشعاری امام را مورد مدح و ستایش خود قرار داد، مالک بن أعین بود. وی امام را مخاطب قرار داده، چنین گفت:
وقتی مردم علم قرآن را طلب کنند، تمامی قریش از عرضه چنین علمی فرو می مانند. و هنگامی که گفته شود: فرزند دختر پیامبر کجاست؟ نزد او رشته های دراز این را خواهند یافت؛ ستارگانی است که برای شبروان نورافشانی می کنند و کوه هایی است که دانش را به وسعت کوهها به ارث می برند.(14)
7. محی الدّین نووی
وی که متوفّای سال 676 ق. است؛ در باره امام محمدباقرعلیه السلام می گوید:
محمد بن الحسین القرشی الهاشمی معروف، به «باقر» از آن جهت بدین لقب ملقّب گشته که دانش را شکافته، یعنی که اصل و ریشه آن را دریافته و از رازهای آن باخبر گشته است. او تابعی گرانقدر و امامی پرهیزکار است، که بر بزرگواریش همگی اذعان دارند و از جمله معدود فقهای مدینه و بزرگان آن به شمار می رود.(15)
8. محمد بن طلحه شافعی
وی در کتاب خود به نام مطالب السّؤل می نویسد: محمد بن علی باقرعلیهما السلام همان شکافنده علم و جامع آن است که دانش گسترده او و مقام بلندش بر همگان آشکار است و گوهر زینتش آراسته است و قلبش پرصفا و کار و کردارش پیراسته است و نفسش پاک و اخلاقش منزّه و اوقاتش به طاعت خدا سپری و قدمش در مقام تقوی راسخ و پا برجاست، فضایل و نیکیها به گرد پایش نمی رسند و ویژگی های مثبت اخلاقی به او افتخار می کنند...(16)
دانشگاه امام باقرعلیه السلام
دوران طلایی امام محمدباقرعلیه السلام این فرصت را به آن حضرت داد تا علوم آل محمّد را در اختیار علاقه مندان علم و کمال قرار دهد.
بدین وسیله آوازه باقر علم النّبیّین به دورترین نقاط عالم رسیده و خیل مشتاقان علم و دانش به سوی مدینه منوّره رهسپار گشتند تا از این فرصت طلایی، کمال استفاده را ببرند. امام باقرعلیه السلام با استقبال از این دانش پژوهان، خود را برای تربیت آنان آماده کرده و درب تمام علوم را به روی علاقه مندان گشود.
مسجد پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مبدّل به دانشگاهی شده بود که در چند نوبت در روز، پذیرای صدها دانشجو بود که همگان در انتظار درس امام محمدباقرعلیه السلام بودند.
استاد عبدالعزیز، در توصیف این اجتماع بزرگ در مدینه، می نویسد: کوفه و بصره و واسط و حجاز، جگر گوشگان خود را به دانشگاه اهل بیت گسیل داشتند و علما و محدّثین و راویان بزرگی از آن فارغ التحصیل گردیدند.(17)
شاهد بر این مدّعا، این است که اگر به رجال شیخ طوسی بنگریم و یا به نام و هویّت و ملیت یاران و راویان حدیث امام محمدباقرعلیه السلام، به این نکته پی می بریم که در میان یاران امام عدّه زیادی بالغ بر یکصد نفر از مردم کوفه می باشند و همچنین از یمن و مدینه و بصره و شام و موصل و سجستان و مکّه و قم و مداین و سرخس و واسط و کابل و نیشابور و حلوان و ری و... دیده می شوند.
در جلسه درس امام، صحابه و تابعین و فقها و مفسّرین، حتّی از گروه های مخالف شرکت می کردند. مثلاً از صحابه، جابربن عبدالله انصاری بوده است و از تابعین،چهره های سرشناسی همانند: اسماعیل بن عبدالرحمن جعفی و اسماعیل بن زیاد و ابان بن عیاش و حسن بن أبی الحسن و حسین بن علی بن الحسین، و حسین بن عبدالله و حبیب أبوعمیرة الاسکاف، و حمران بن أعین و حارث بن حصین أزدی و زیاد بن سرقه و زیاد بن منذر و عمر بن دینار و غیر اینها می باشند.
همچنین از فقهایی که در درس امام شرکت می کردند: ربیعة الرأی بوده است و از مفسّران، اسماعیل بن عبدالرحمن سدّی، و از سایر فرق و گروه ها همانند زیدیه مثل حسن بن صالح بن حی همدانی و زیاد بن المنذر و از گروه بتریه طلحة بن زید و عمرو بن قیس ماصر و عمرو بن خالد واسطی و غیاث بن ابراهیم و قیس بن الربیع و محمد بن زید و منصور بن المعتمر و مقاتل بن سلیمان و یوسف بن الحارث و... می باشند.(18)
آری، شیخ طوسی اگرچه تعداد یاران امام محمدباقرعلیه السلام را به 465 نفر رسانده (19) اما به یقین عدد راویان احادیث فقهی و غیر فقهی، بیشتر خواهد بود.
امام باقرعلیه السلام و تولید علم
پیش از این گفته شد که امام محمدباقرعلیه السلام وارث علم تمام پیامبران بوده و طبق روایات، آن حضرت معروف به «باقر» یعنی شکافنده، توسعه دهنده در علوم بوده است.
علومی که امام در اختیار دیگران قرار داد از قبیل: فقه، حدیث، فلسفه، تفسیر، لغت، کلام، اخبار مبدأ و معاد، اخبار انبیاء، مناسک حجّ، و دیگر علوم اسلامی می باشد. شیخ مفید می نویسد:
«و روی ابوجعفرعلیه السلام اخبار المبتداء و اخبار الأنبیاء، و کتب عنه المغازی واثروا عنه السنن و اعتمدوا علیه فی مناسک الحجّ التی رواها عن رسول الله و کتبوا تفسیر القرآن و روت عنه الخاصة و العامة الاخبار، و ناظر من کان یرد علیه أهل الآراء و حفظ عنه النّاس کثیراً من علم الکلام (20)؛ امام محمدباقرعلیه السلام اخبار خلقت عالم و اخبار پیامبران را روایت کرد، همچنین اخبار جنگها را از او نوشته و اخلاق و آداب و سنن را از او برگرفتند. به گفته هایش در مناسک حجّ که از رسول خدا روایت کرده بود، اعتماد کردند و به آنها عمل نمودند. همچنین تفسیر قرآن را از او روایت کرده و عامّه و خاصّه از حضرتش روایت نقل نمودند. یکی از برنامه های وی این بود که با صاحبان فکر و اندیشه به مناظره و گفت و گو می نشست و یاران وی مطالبی درباره علم کلام از او حفظ می کردند.»
1. علم فقه
یکی از آثار و برکات این دانشگاهی که بر دست توانای امام باقرعلیه السلام یایه گزاری شد، تبیین علم فقه و مسائل حلال و حرام بود که امام با وسعت دانشی که داشت، این سفره علمی را برای همگان پهن کرده و آموخته های خود را از رسول خدا و امیرمؤمنان و سایر معصومان علیهم السلام کریمانه تقدیم دانش پژوهان کرد. چرا که تا آن روز هیچ یک از معصومان و حتّی پیامبر بزرگوار فرصت نیافته بودند به مسائل حلال و حرام به این گستردگی بپردازند. چون نه زمینه آن فراهم شده بود و نه مردم در آن سطح از فکر و آگاهی بودند.
بدین جهت می بینیم که درسهای فقهی امام آنقدر تأثیرگذار بود که فقهای زمان مجذوب این محفل علمی شدند به گونه ای که امام از برخی شاگردان خود؛ یعنی ابان بن تغلب می خواهد که در مسجد مدینه بنشیند و پاسخگوی مسائل فقهی مردم بوده و فتوا دهد.(21) که بدون شک این مقام فقط شایسته فقیه و عارف به احکام الهی می باشد.
راستی اگر به کتاب های فقهی مراجعه کنیم و به هر یک از باب های فقهی، که از کتاب طهارت گرفته تا کتاب دیات می باشد، نظر بیفکنیم، نظرات این امام معصوم علیه السلام را می بینیم که راویان، این احادیث فقهی، را از امام به عنوان عن ابی جعفر، سألت اباجعفر، قال ابوجعفر، الباقر، و یا روایاتی که در سندشان عن أحدهما آمده، نقل کرده اند. شما اگر به کتاب وسائل الشّیعة از تألیفات مرحوم حرّ عاملی که جامعِ روایت اهل بیت در مسائل حلال و حرام است، رجوع کنید، خواهید دید که از امام باقرعلیه السلام بیشترین روایات فقهی پس از امام صادق علیه السلام نقل گردیده و تعداد آنها بالغ بر چهارهزار روایت است. چون در جلد اوّل به 181، در جلد دوم به 193، در جلد سوم به 210، در جلد چهارم به 236، در جلد پنجم به 156، در جلد ششم به 196، در جلد هفتم به 173، در جلد هشتم به 176، در جلد نهم به 193، در جلد دهم به 145، در جلد یازدهم به 128، در جلد دوازدهم به 176، در جلد سیزدهم به 125، در جلد چهاردهم به 137، در جلد پانزدهم به 122، در جلد شانزدهم به 146، در جلد هفدهم به 111، در جلد هجدهم به 108، در جلد نوزدهم به 104، در جلد بیستم به 226، در جلد بیست و یکم به 201، در جلد بیست و دوم به 220، در جلد بیست و سوم به 118، در جلد بیست و چهارم به 128، در جلد بیست و پنجم به 115، در جلد بیست و ششم به 168، در جلد بیست و هفتم به 158، در جلد بیست و هشتم به 162، در جلد بیست و نهم به 113 حدیث فقهی اشاره نموده است.
و اینها تمام مواردی است که با واژه ابوجعفر یا أباجعفر و یا أبی جعفر می باشد؛ اما اگر احادیث فقهی که با واژه لأبی جعفر و یا عن احدهما و یا عن الباقر و یا عن محمد بن علی بن الحسین علیهم السلام آمده است را به روایات فوق اضافه کنیم؛ بدون شک این تعداد از مرز شش هزار حدیث فراتر خواهد رفت.
2. تفسیر قرآن
از دیگر علومی که در دانشگاه امام محمدباقرعلیه السلام به سرعت رشد کرد، تفسیر قرآن و بیان علوم و معارف قرآنی بود و باعث این رشد فزاینده اوّلاً خود آن حضرت و در ثانی وجود مشتاقانی بود که از اطراف عالم جهت رسیدن به معارف ناب اسلامی بار سفر به مدینه بسته و در محضر امام قرار گرفته بودند.
آنان چون با سؤالات و شبهات زیادی روبه رو بودند، همه آنها را به محضر حجّت خدا عرضه می نموده و پاسخ صحیح را دریافت می کردند.
بدین جهت هنگامی که ابوزرعه، تفسیر امام باقرعلیه السلام را درباره اهل الذّکر شنید، عرضه داشت: خدای راست گفت! قسم به جانم که اباجعفر بزرگترین علماء و دانشمندان است.(22)
و پیش از این نیز گفته شد که مفید در ارشاد در این خصوص نوشته: و کتبوا عنه تفسیر القرآن (23)؛ به گونه ای که اگر به کتاب های تفسیر و یا روایات تفسیریِ به جای مانده از امام محمدباقرعلیه السلام رجوع کنیم، روایات زیادی را در ذیل آیات قرآن می بینیم که راویان بزرگی آنها را از امام علیه السلام روایت کرده اند که بیشتر این روایات را می توان در کتاب البرهان سید هاشم بحرانی و تفسیر عیاشی و نورالثقلین و دیگر تفاسیر روایی پیدا کرد؛ که نام زراره، جابر بن یزید جعفی، سلام بن المستنیر، عطاء، حسن بن محبوب، محمد بن مسلم، صفوان، حریز، عمرو بن قیس، سعد بن ظریف، حمران بن اعین، فضیل، حنان بن سدیر، حسین کندی، سعد بن صدقة، ابوحمزه، ابوبصیر، سعد اسکاف و محمد بن قیس را می توان در صدر راویان این دانش عظیم برشمرد.
پی نوشت ها:
1. کفایةالاثر، ص 42.
2. همان، ص 54.
3. همان، ص 83.
4. همان، ص 237.
5. همان، ص 243.
6. زندگی دوازده امام، ج 2، ص 206.
7. مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 195.
8. همان، ج 4، ص 204؛ الارشاد، مفید، ص 246.
9. مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 199.
10. همان، ص 182.
11. زندگی دوازده امام، ج 2، ص 214.
12. مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 180.
13. بحارالانوار، ج 46، ص 355.
14. زندگی دوازده امام، ج 2، ص 204.
15 و 16. همان، ص 205.
17. همان، ص 207.
18 و 19. رجال، شیخ طوسی، ص 142 - 102.
20. الارشاد، ص 248.
21. رجال، نجاشی، ص 10.
22. مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 178.
23. الارشاد، ص 248.
البته این پنهان و غیب و راز و سرى که در معارف و در گفته ها و در کتابها مطرح است نسبت به ما که داراى دانشى بسیار محدود و منظرگاهى معلوم و مرزبندى شده داریم و از دیدن پشت پاى خود عاجز و هیچ اشرافى بر یک لحظه از آینده نداریم و در یک کلمه مخلوق ضعیف، ذلیل، مسکین و مستکین هستیم و با کمترین حادثه همین دانش اندک بودید محدود را از دست مىدهیم به عنوان غیب و پنهان صحیح است، ولى نسبت به وجود مقدسى که ازلى و ابدى و ذاتى بىانتها و غیر محدود و آفریننده ملک و ملکوت و بالا و پستى، و سماوات و ارض و میلیارها سحابى و کهکشان و منظومه و ثابت و سیار، و مخلوقات گوناگون در عرصهگاه هستى و خیمه حیات است، صحیح نیست، براى او غیبى و پنهانى و سر و رازى وجود ندارد آنچه هست و آنچه موجود است با هر هویت و حیثیتى، با هر وجودى و موجودیتى، با هر باطن و ظاهرى، و مقید به هر زمانى، گذشته، حال، آینده نزد او حاضر است و حضرتش به همه امور گذشته و فعلى و آینده او آگاه و دانا و عالم و بصیر است.
وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ «1»
و همه بدون استثنا نزد ما حاضرند.
یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فِیها وَ هُوَ الرَّحِیمُ الْغَفُورُ: «2»
خدا میداند آنچه را در زمین فرو مىرود، و آنچه از آن بیرون مىآید، و آنچه از آسمان فرود مىآید، و آنچه در آن بالا مىرود و او مهربان و بسیار آمرزنده است.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى وَ رَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عالِمِ الْغَیْبِ لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرُ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ: «3»
دانان هر پنهان است در آسمانها و زمین هموزن ذرهاى از او پوشیده نیست و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر از آن هست مگر این که در کتابى روشن «که صفحه بىنهایت علم اوست» ثبت است.
إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَکْمامِها وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ: «4»
آگاهى و دانش به قیامت [و این که چه زمانى برپا مىشود و چه خواهد شد] فقط ویژه اوست، و میوهها از غلافهایشان بیرون نمىآیند، و هیچ مادهاى حامله نمىشود و وضع حمل نمىکند مگر به آگاهى او.
وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ: «5»
کلیدهاى غیب و آنچه پنهان است نزد اوست، و کسى آنها را جز او نمیداند، و به آنچه در خشکى و دریاست آگاه است، و هیچ برگى نمىافتد مگر آن که آن را میداند و هیچ دانهاى در تاریکىهاى زمین و هیچتر و خشکى نیست مگر آن که در کتابى روشن [که صفحه بىنهایت علم اوست] ثبت است.
امیرالمؤمنین (ع) مىفرماید:
«کُلُّ شَىْءٍ خَاشِعٌ لَهُ وَ کُلُّ شَىْءٍ قَائِمٌ بِهِ، غِنَى کُلِّ فَقِیرٍ، وَ عِزُّ کُلِّ ذَلِیلٍ، وَ قُوَّةُ کُلِّ ضَعِیفٍ، وَ مَفْزَعُ کُلِّ مَلْهُوفٍ، مَنْ تَکَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ، وَ مَنْ سَکَتَ عَلِمَ سِرَّهُ، وَ مَنْ عَاشَ فَعَلَیْهِ رِزْقُهُ، وَ مَنْ مَاتَ فَإِلَیْهِ مُنْقَلَبُهُ ... کُلُّ سِرِّ عِنْدَکَ عَلَانِیَةٌ، وَ کُلُّ غَیْبٍ عِنْدَکَ شَهَادَةٌ:» «6»
هر چیزى براى او خاشع و فروتن است، و هر چیزى بر پاى به اوست، ثروت هر تهیدستى است، و عزت هر خوارى است، و نیروى هر ناتوانى است، و پناهگاه هر دل سوخته و محزونى است، هر کس سخن بگوید سخنش را مىشنود، و هر کس ساکت باشد راز و باطنش را مىداند، و آن که زندگى مىکند رزقش بر عهده اوست، و آن که مىمیرد بازگشتش به سوى اوست، خدایا هر پنهانى نزد تو آشکار است، و هر غیبى و نهانى نزد تو حاضر و مشهود است.
و نیز آن حضرت فرموده:
«لا یعزب عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السماء:» «7»
شماره قطرههاى همه آبهاى جهان هستى، و عدد همه ستارگان آسمانها از او پوشیده نیست.
او عدد قطرات باران، تگرگ، برگ درختان، دانهها و حبههاى نباتات، شمار میوهها، عدد مخلوقات و هر چیزى را بدون استثناء مىداند، او به بنىاسرائیل اعلام مىکند خدا چیزى را که پنهان مىداشتید آشکار مىکند او که به تمام جریانات هستى، و حوادث گذشته و آینده، و تعداد همه موجودات آگاه است و چیزى از او پنهان نیست و پنهان نمىماند معرفى قاتل مقتول با زنده کردن مقتول به وسیله عضوى از گاو ذبح شده برایش کارى بسیار بسیار سهل و آسان است.
علم هر چیزى و دانش و آگاهى به باطن و ظاهر هر امرى و هر حقیقتى نزد اوست.
در تعقیب نماز عشا به نقل مفاتیح الجنان از قول معصوم (ع) مىخوانیم:
«اللهم انه لیس لى علم بموضع رزقى، و انما اطلبه بخطرت تخطر على قلبى فاجول فى طلبه البلدان فانا فیما انا طالب کالحیران لا ادرى افى سهل هو ام فى جبل ام فى ارض ام فى سماء ام فى برّ ام فى بحر و على یدى من و من قبل من و قد علمت ان علمه عندک و اسبابه بیدک:»
من از جایگاه روزى خودم آگاه نیستم، رزقم را به خیالى که بر قلبم مىگذرد مىطلبم، در به دست آوردنش دور شهرها مىگردم، نهایتا من در آنچه خواهان آن هستم مانند شخصى متحیر و سرگردانم که نمیدانم روزى من در صحراست یا در کوه، در زمین است یا در آسمان، در خشکى است یا دریا، و به دست کیست و نزدیکست و به یقین و بدون شک و تردید مىدانم که علم و دانش آن نزد توست و اسباب روزى من در اختیار توست.
امیرالمؤمنین (ع) مىفرماید:
«یعلم عجیج الوحوش فى الفلوات، و معاصى العباد فى الخلوات، و اختلاف الحیتان فى البحار الغامرات، و تلاطم الماء بالریاح العاصفات:» «8»
فریاد حیوانات وحشى را در بیابان، و گناهان بندگان را در پنهانىها و رفت و آمد ماهیان را در دریاهاى عمیق، و تلاطم آبها را با بادهاى وزنده مىداند.
زمینههاى تعقل و اندیشه
اندیشه و تفکر در مخلوقات و مصنوعات حق، و عظمت هستى و قوانین حاکم بر آن، و تعقل در ساختمان آسمانها و زمین و ساختمان نباتات و حیوانات و ساختمان شگرف و اعجابانگیز بدن و حالات روانى انسان براى رسیدن به خالق هستى و ایمان و اعتقاد به او و صفات و افعال حضرتش از اعظم عبادات و مهمترین حرکات معنوى است.
اندیشه سبب رشد و کمال، تربیت، دست یافتن به حقایق، تغییر مجهولات به معلومات، پختگى عقل و ضامن خیر دنیا و آخرت انسان است.
حضرت حق در قرآن و پیامبر بزرگ اسلام و اهل بیت جابهجاى هستى، و هر یک از مخلوقات، و جریاناتى که بر پهن دشت خلقت و بر حیات انسان مىگذرد موردى براى تعقل و اندیشه قرار دادهاند، و از همه خواستهاند که در همه امور عقل خود را بکار بیندازند و از این مسیر قدرت و ربوبت و رحمت و لطف حضرت حق را دریابند و در برابر حضرت او سر تعظیم فرود آورند، و به پیشگاه مقدسش فروتنى آورند و پیشانى عبادت و تواضع و بندگى بر خاک نهند و با قرار دادن خود در مدار اجراى فرمانهاى حکیمانهاش به برپا کردن خیمه حیات طیبه برخیزند، و آخرت خود را آباد نمایند و منبعى و کانونى از خیر و برکت شوند.
آیات قرآن مجید در رابطه با ارزش عقل، خردورزى، تعقل و اندیشه در حقایق و منافع و اثرات تعقل و تفکر به تدریج در ضمن صفحات آینده مورد توضیح قرار خواهد گرفت.
در این بخش به گوشهاى از روایات این باب اشاره مىشود.
رسول خدا مىفرماید:
«ما قسم الله للعباد شیئاً افضل من العقل، فنوم العاقل افضل من سهر الجاهل و اقامة العاقل افضل من شخوص الجاهل ....» «9»
خداوند بر بندگانش چیزى را برتر از عقل تقسیم نکرده، خواب عاقل از بیدارى جاهل بهتر، و ماندنش در یک محل از سفر نادان برتر است.
«اذا بلغکم عن رجل حسن حالٍ فانظروا فى حسن عقله فانما یجازى بعقله:» «10»
هر گاه خبر نیکى حال شخصى به شما رسید، در نیکى عقلش بنگرید، که فقط به عقلش او را پاداش مىدهند.
امیرالمؤمنین (ع) در روایاتى در این زمینه مىفرماید:
«کثرة الصواب ینبئى عن وفور العقل:» «11»
درستى و کار صحیح فراوان از فراوانى عقل گزارش مىدهد.
«من غلب عقله شهوته، و حلمه غضبه، کان جدیراً بحسن السّیره:» «12»
کسى که خرد و عقلش بر شهوتش، و حلم و بردبارىاش بر خشمش چیره شود، شایسته ى خوشرفتارى در همه امور است.
«الکیس من کان یومه خیراً من امسه:» «13»
هوشیار و زرنگ کسى است که امروزش بهتر از دیروزش باشد.
«العاقل یطلب الکمال، الجاهل یطلب المال:» «14»
خردمند در مسیر به دست آوردن کمال و نادان دنبال یافتن ثروت است.
«الحلم غطاء ساتر، و العقل حسام قاطع، فاستر خلل خلقک بحلمک، و قاتل هواک بعقلک:» «15»
بردبارى پردهاى است پوشاننده، و عقل شمشیرى است برّنده، پس کاستىهاى اخلاقت را با بردبارى بپوشان، و هواى نفست را با عقل بمیران.
«العاقل یتغظ بالآداب، و البهائم لا تتعظ الا بالضرب:» «16»
خردمند با آداب پند مىپذیرد، ولى چهارپایان جز با کتک پند نمىپذیرند.
خداوند همه نشانه هاى عظمت و قدرت و ربوبیتش را تا جائى که شایسته و درخور انسان است ارائه مىدهد تا این موجود والا و صاحب عقل و خرد، اندیشه و تعقل کند و به تعمق بنشیند و خود را از برکت اندیشه و تعقل و به حسنات بیاراید و از زشتىها مصون بدارد، وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- یس 32.
(2)- سبا 2.
(3)- سبا 3.
(4)- فصلت 47.
(5)- انعام 59.
(6)- خطبه 107، نهج البلاغه.
(7)- نهج البلاغه خطبه
(8)- نهج البلاغه خطبه 198.
(9)- کافى، ج 1 ص 12 ح 11.
(10)- کافى، ج 1 ص 12 ح 11.
(11)- غرر الحکم، ج 2، ص 100.
(12)- غرر الحکم، ج 1، ص 221.
(13)- مستدرک نهج البلاغه، 179.
(14)- غرر الحکم، ج 1، ص 33.
(15)- نهج البلاغه حکمت 38.
(16)- نهج البلاغه نامه 31.
منزل دوم: سیر من الحق فی الحق
مشتمل بر اعمالی است:
1 ـ احرام؛ مقدمه احرام، غسل احرام است، حقیقت این غسل توبه و رجوع است؛ «اغسل بماء التوبة الخالصة ذنوبک و البس کسوة الصدق و الصفاء و الخضوع و الخشوع»(16) در مقام احرام باید معاصی و گناهان سابق را به یاد آورد و آن را با آب توبه شستشو دهد و آنگاه لباس صداقت و صفا و خضوع و ترس را به تن کند.
احرام در حج؛ نظیر تکبیرة الاحرام در نماز است، همانگونه که نمازگزار به واسطه گفتن تکبیرة الاحرام باید تمام توجهش به جانب معشوق باشد، و از ابتدای نماز تا انتهای آن، چیزی و کسی او را مشغول نکند، همچنین است احرام حج. احرام؛ یعنی پشت کردن به دنیا و آنچه در دنیاست و رو نمودن به خدا و رضایت خدا و اجابت امر خدا، چنانکه از امام صادق ـ ع ـ نقل شده است: «أحرم من کل شی ء یمنعک عن ذکر اللّه و یحجبک عن طاعته.»(17) و نیز درگاه احرام، می باید متذکر مرگ و کفن و قبر شود که روزی با این هیئت خدای را ملاقات خواهد کرد و در موقع گفتن لبیک که تکمله مقام احرام است. توجه به این که خداوند او را دعوت کرده است و او با این الفاظ، حضرتش را اجابت می کند.
«ولب بمعنی اجابة صافیة زاکیة للّه ـ عزّوجلّ ـ فی دعوتک له متمسّکا بعروته الوثقی.»(18)
و از تلبیات خود، قصد کنند پاسخ دادن خداوند را با نهایت صفای خاطر و خلوص نیت، در حالی که به عروة الوثقای حق و به حقیقت ایمان، تمسک می جوید.
2 ـ طواف؛ طواف تشبّهی است به فرشتگانی که پیرامون عرش خداوند دائم در طوافند؛ «و تری الملائکة حافین من حول العرش یسبحون بحمد ربهم»(19) همانگونه که طواف آن ملائکه، نشانه عشق آنها به خداوندست، طواف بنده نیز نشانه عشق بنده به خداست «طف بقلبک مع الملائکة حول العرش کطوافک مع المسلمین بنفسک حول البیت»(20)؛ «آنچنانکه جسمت پیرامون بیت خدا دور می زند، با قلب خود گرداگرد عرش خداوند طواف کن.»
تکرار طواف به منظور پیدا شدن مقام تسلیم و عبودیت است، و با حصول این مرتبه، دریده شدن حجابها و پس از آن آراسته شدن به زینت ذلت و مسکنت در مقابل حق، تواضع و حلم در مقابل خلق، و زهد و سخاوت و قناعت در برابر دنیا (مقام تخلیه و تحلیه) می باشد و در آن حال است که نور خدا در دل او جلوه گر می شود (مقام تجلیه) و راههای سلامتی یکی پس از دیگری برای او کشف می گردد و از ظلمتها (ظلمت صفات رذیله، ظلمت نفس اماره، ظلمت متابعت از طاغوتهای انسی و جنی، ظلمت هوا و هوس، ظلمت غم و اضطراب) به نور مطلق کشانده می شود و مورد عنایت خاص خداوند واقع می گردد که خواه ناخواه به مقام لقاء و فناء که همان انتهای صراط مستقیم است می رسد؛ «قد جاءکم من اللّه نور و کتاب مبین، یهدی به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم.»(21)
3 ـ نماز طواف؛ طواف کننده چون بواسطه طواف به مقام عبودیت می رسد باید نماز شکر به جای آورد. و چون بواسطه رسیدن به مقام بندگی و تذلل، معراج برای او واجب می شود، باید به نماز بایستد، زیرا معراج مؤمن همان نماز است، چون نماز مکالمه بین بنده و خداست. و چون توسل به اهل بیت در هر حال یک امر ضروری است، تشهد و سلامهای این نماز، به منزله مکالمه بین عبد و اهلبیت ـ علیهم السلام ـ است و این توسّل با بیعتی که پس از این نماز به وسیله استلام حجر صورت می پذیرد، ادامه و استمرار می یابد. استلام حجرالاسود و بوسیدن آن به منزله تجدید میثاق و عهد با رسول گرامی اسلام است.
امام صادق ـ ع ـ نیز فرموده اند که در هنگام استلام حجر این چنین گفته شود: «أمانتی أدیتها و میثاقی تعاهدته لتشهد لی بالموافاة»؛(22) «امانتی را که به گردن من بود (حجّ) ادا نمودم و پیمان خود را بر عهده گرفتم، تا تو در روز جزا بر وفاداری من گواه باشی.»
پس استلام حجر نیز یک میثاق قلبی است که جایگاه آن دلهای حاجیان است و نیز تجسم خضوع در برابر عزت خداوند و نشانه رضایت به تقدیر اوست «و استلم الحجر رضی بقسمته و خضوعا لعزته.»(23)
4 ـ سعی بین صفا و مروه؛ این عمل خاطره شیرینی است از پیامبر بزرگ خداوند که پروردگار عالم در قرآن او را به خُلَّت پذیرفته است؛ «و اتخذ اللّه ابراهیم خلیلاً»(24) پیامبری که مقام عبودیت و تسلیم او را پروردگار عالم امضا کرده است «اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمین.»(25)
سعی بین این دو کوه، تجسم امیدواری زنی است که با امید به رحمت خداوند در بیابان بی آب و علف برای به دست آوردن آبی برای کودکش در تکاپوست، و با تلاطم درونی، از صفا به مروه و از مروه به صفا می رود و به عبارت دیگر از صداقت به مروت و مردانگی و از مردانگی به صداقت و صفا می رود و سرانجام با خلوصش از نظر برون به آب زمزم و از جنبه درون به آب حیات می رسد، و در اثر صبر و تحمل و کوشش و استقامت، خانه خدا را آباد و نسل خود را به وجاهت می رساند، این خاطرات اگرچه تلخ است، اما شرین است تلخی اضطراب و تلاطم ممزوج به شیرینی جوشش و نزول رحمت.
شعف که مرتبه ای از عشق است در حالی که با سوزندگی همراه است لذت آور است و در حالی که لذت آور است دل عاشق را و سراپای او را چون شمع می سوزاند. پس حاجیان باید در میان صفا و مروه درس عشق و ایثار و گذشتن از همه چیز برای خدا را از حضرت ابراهیم و یارانش بیاموزند؛ «قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم و الذین معه»(26) و از این رو آن کس که سعی بین صفا و مروه کند و هنوز روح خودیت و منیّت، در او زنده باشد، به حقیقت سعی نرسیده است. اگر برابر برخی از روایات در این مکان شیطان بر ابراهیم ـ ع ـ مجسّم گشته و حضرتش با سعی خود او را تعقیب کرده تا از ساحت مقدس بیت اللّه دور سازد،(27) پس حاجی سالک نیز با این عمل، حرکت ابراهیم خلیل را تکرار می کند و شیطان را از قلب خود که نه تنها خانه خدا که «عرش قدس الهی» است می راند و با هروله کردن، از هوا و هوس خود فرار می کند و از قدرت و شخصیت خود، تبرّی می جوید؛ «و هرول هرولة هربا من هواک و تبریا من جمیع حولک و قوتک»(28) و به این وسیله روح و درون خود را برای لقاء و دیدار یار، پاک و پاکیزه و آماده می گرداند «و صفّ روحک و سرّک للقاء اللّه یوم تلقاه بوقوفک علی الصفاء»(29) و با نفی صفات و شخصیات کاذب و مجازی و ساختگی خویش، مردانه در مقابل صفات جلال و جمال پروردگارش، مقام بندگی و فقر و فنا را برقرار می سازد «و کن ذا مُروّة من اللّه تقیا أوصافک عند المروة.»(30)
5 ـ تقصیر؛ تقصیر توجه از عالم ملکوت، به عالم ناسوت است. توجه از لذات روحی به سوی لذات جسمی و توجه از وحدت به کثرت است. تقصیر، تحلیل بعد از تحریم است؛ به این معنا که آنچه قبل از احرام برای محرم حلال نبود، اینک به واسطه احرام، و طواف، نماز، سعی بین صفا و مروه و تقصیر، حلال شده است. تجلی نور خدا، نظر به عالم ملکوت، لیاقت نیل به مراتب یقین و دیده بصیرت، که تماما برای او حرام بود اینک حلال شده است؛ چرا که حاجیِ سالک، صفات شیطانی خود را تقصیر کرده است و مگر نه این که «لو لا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا الی ملکوت السموات و الارض»؛(31) اگر نبود آن که شیاطین بر دلهای فرزندان آدم هجوم می برند، هر آینه دیده آنان به ملکوت آسمانها و زمین، روشن می گشت.»
6 ـ حرکت به سوی عرفات؛ پس از توجه به نفس و تمایلات؛ این بار توجه به خداوند، توجه به سرزمینی که جاذبه ملکوتی سراسر آن را فرا گرفته است، شتافتن به سوی جذب، جذب کهربائی یار، از دلهای بیقرار، جذب «وجودِ واقعی» «وجودْ نما» را، جذب عاشق معشوق را، و به عبارت رساتر جذب خدا بنده را، و حبذا بر این جذبه شیرین «هنیئا لأرباب النعیم نعیمهم.»
عرفه؛ یعنی اعتراف بندگان در پیشگاه حق «و اعترف بالخطایا بعرفات.»(32)
عرفه؛ یعنی کسب معرفت، معرفت مبدأ و معاد و تجدید عهد با توحید «و جدد عهدک عند اللّه بوحدانیته»(33) معرفت نبوت و ولایت، معرفت آفاق و انفس، معرفت ربط آنها با خدا، (ربط حادث با قدیم) معرفت قیومیّت حق و فقر محض خلق، و به عبارت رساتر، معرفت به این که «لیس فی الدّار غیره دیّار.»(34)
عرفه؛ یعنی دیاری که انسان سالک می تواند با توجه و تضرع و دعا و توسل مخصوصا به حضرت ولی عصر ـ عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ـ که در آن سرزمین حضور دارد و حاجیان همگی در محضر اویند به مرتبه بالای یقین برسد.
عرفه؛ جایگاه صعود از «علم الیقین» به «عین الیقین» و از «عین الیقین» به «حق الیقین» است و آن کس که در عرفات نتواند به معرفت آنچه گفته آمد، نائل شود، در حقیقت عرفات نرفته است؛ کسی که از جاذبه خدا و نبوت و ولایت ـ که سراسر آن سرزمین پاک را فرا گرفته است ـ بهره ای نبرد، در حقیقت عرفات او رفع تکلیفی بیش نبوده است و او از محدوده فقه به سوی قلمرو بیکران «فقهِ فقه» خارج نگشته است.
7 ـ حرکت به جانب مشعر؛ مشعر نزد خداوند متعال، از درجه خاصّی برخوردار است، از این جهت در قرآن با صفت حرام و احترام از آن یاد می شود: «فاذا أفضتم من عرفات فاذکروا اللّه عند المشعر الحرام»(35) چنانکه گاه منزل کردن در آن دیار، (بین الطلوعین) نزد یار، برترین ساعات شبانه روز است و آنچه خداوند در قرآن در این مکان قدسی و در این زمان مقدس خواسته است، ذکر خداست، با یاد خدا کسب شعور و کیاست و فطانت و دقّت و ظرافت نمودن، سرایت دادن ایمان از دل به تمام اعضا و مشاعر، مشعر بما می آموزد آنچه از عرفه برداشت کرده ای در اینجا به واسطه یاد خدا در دل رسوخ ده، و از دل به چشم و گوش و زبان و تمامی اعضا جاری کن تا کلیه مشاعر، حیات دوباره ای پیدا کنند و به این وسیله از نردبان روح به سوی ملأ اعلی صعود کن: «و اصعد بروحک الی الملأ الأعلی بصعودک الی الجبل.»(36) از این رو، در این سرزمین هم خدای را با اطمینان برای نیل به مقام قرب می خواند: «و تقرب الی اللّه ذا ثقة بمزدلفة.»(37)
8 ـ حرکت به سوی منا؛ منا؛ یعنی رجاء، نیکا که این نامِ گویا، در هاله ای از نور نهفته است.
منا؛ یعنی سرزمین امید، رحمت، مغفرت، فضل، کرامت، استجابت دعا، سعادت و خیر دنیا و آخرت. و چرا چنین نباشد؟! عاشق از معشوق پس از وصل چه می خواهد؟! توجه، تلطّف، عنایت، ادامه.
سالک، پس از گذشتن از عرفات و مشعر و رسیدن به مقام وصل، از مولی چه می خواهد؟ آنچه را که او به حق مستحق آن است؛ «و لا تتمنّ ما لا یحل لک و لا تستحقه.»(38)
از این رو می توان گفت بهترین لذّتها در حجّ، لذت امید بنده به خدا در منا است و شاید این که منا در میان همه اعمال مدّتش بیشتر است، برای همین باشد که امید و رجاء بنده، نزد خدا، بهترین عبادات و بالاترین مقامات است.
9 ـ رمی جمرات؛ بنده ای که به مقام قرب رسیده است؛ از آنچه بیمناک است او باید که بیمناک باشد، و آنچه باید همیشه با آن در ستیز باشد، طاغوتهاست، طاغوت درون؛ یعنی نفس اماره و طاغوت برون، شیاطین جنّی و شیاطین انسی. سالک از قرآن آموخته است که: طاغوت درون (نفس اماره) خطرناکترین طاغوتهاست «ان النفس لأمارة بالسوء الا ما رحم ربی»(39) پس چون وارد منا می شود اوّلین عملی که باید انجام دهد، رمی جمره عقبه است که شاید اشاره به طاغوت بزرگ؛ یعنی نفس اماره باشد، رمی جمره عقبه؛ یعنی طرد نفس اماره، یعنی پایمال کردن هوا وهوس؛ «وارم الشهوات والخساسة والدنائة والذمیمة عند رمی الجمرات.»(40) آنگاه اگر با رمی جمره عقبه پای بر نفس اماره گذارد، قدم بعدی، مقام وصل ولقاء است؛ زیرا میان بنده و خدا یک قدم بیش فاصله نیست، اگر بنده از هوا و هوس گذشت واین گام بلند را طی کرد گام بعدی گام عزم به سوی مقام لقاست. حاجیان در آن روزها که در وادی منا، رحل اقامت افکنده اند باید که رمی جمرات سه گانه کنند واین یعنی طرد طاغوت درون (نفس اماره) طاغوت برون از شیاطین جنی (ابلیس و اعوان او) وشیاطین انسی (دشمنان دین وانسانیت)، از اینرو رمی جمراتِ ثلاث، طرد همه طاغوتها واعلام جنگ وستیز بی پایان با آنهاست.
10 ـ ذبح قربانی؛ قربانی سنتی است که تنها از تقوا پیشگان، پذیرفته می شود «اذ قرّبا قربانا فتقبل من أحدهما و لم یتقبل من الآخر»(41) و آن رمز گذشت و فداکاری در راه محبوب و رمز محبت و عشق است؛ چراکه به گاه قربانی نمودن، حاجی سالک حنجره هوای خویش و طمعش به مردمان را پاره می کند؛ «و اذبح حنجرتَی الهوی و الطمع عند الذبیحة.»(42)
قربانی در منا زنده کردن خاطره بزرگ حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل ـ علیهما السلام ـ نیز هست، آنگاه که از سوی محبوب خطاب به ابراهیم ـ ع ـ امر آمد که جوانت را در منا ذبح کن و آن حضرت امر محبوب را به فرزندش حضرت اسماعیل ـ علیه السلام ـ گوشزد کرد و او با کمال رغبت پذیرفت؛ «یا ابت افعل ما تؤمر»(43) و هر دو با کمال شوق و عشق، تا سر حد ذبح جلو رفتند، و آنگاه از سوی محبوب ندا آمد که از امتحان پیروز بدر آمدید؛ «قد صدّقت الرؤیا.»(44)
11 ـ حَلْق یا تقصیر؛ تراشیدن سر یا اصلاح سر و صورت؛ یعنی تراشیدن باقی مانده کدورتها، رذالتها و اصلاح دل از زنگار منیّتها و خودیّتها؛ زیرا سالک هرچه خودسازی کند، باز باید بداند که ریشه های رذالت تا عمق جان وی را فرا گرفته است. از اینرو، پس از تراشیدن سر یا اصلاح سر و صورت، که رمز ریشه کن کردن صفات رذیله است، اگر حاجی سالک از منزل تخلیه نگذشته باشد باید بداند که در این امتحان الهی پیروز نگشته است، گرچه رفع تکلیف از او شده باشد. در باب تقصیر، پیش از این سخن گفتیم.
12 ـ طواف نساء؛ بواسطه حلق یا تقصیر، آنچه برای حاجی حرام بوده حلال می شود، جز بوی خوش و تمتع از غریزه جنسی، و تحلیل این دو متوقف بر آن است که از منا به سوی خانه خدا بازگردد و طواف و نماز طواف و سعی بین صفا و مروه و در پایان طوافی بنام طواف نساء بجای آورد، آنگاه بوی خوش و تمتع از غریزه جنسی نیز بر او حلال می شود و شاید رمز آن این است که سالک هرچه از نظر مقام و منزلت بالا باشد و به مقام تجلیه و لقاء نیز رسیده باشد، تسلط او بر غریزه جنسی، احتیاج به مقام بالاتر و عنایت افزون تر دارد؛ «و لقد همت به و هم بها لو لا ان رأی برهان ربه»(45) یوسف صدیق ـ علیه السلام ـ که در امتحانات الهی یکی پس از دیگری کسب توفیق نمود امّا در برابر غریزه جنسی، احساس ناتوانی می کند و می گوید: این خدا بود که مرا نجات داد نه خودم، و اگر او نبود در امتحان، بازمانده بودم «و الا تصرف عنی کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین»(46) بنابراین طواف نساء درس آموزنده ای است برای همه سالکان و بویژه جوانان.
13 ـ زیارت مدینه؛ پس از اتمام، مکمّل اعمال سالکان، تشرف به مدینه منوره و زیارت مرقد پیغمبر اکرم و حضرت زهرا و ائمه بقیع ـ علیهم السلام ـ است و حج بدون زیارت آنان ناقص و نظیر تمسک به قرآن منهای ولایت است، از این جهت در روایات اهل بیت ـ علیهم السلام ـ وارد شده است که زیارت مدینه منوره، اتمام حج است.(47)
در قرآن شریف از توسل به اهل بیت ـ علیهم السلام ـ با عنوان «ابتغاء الوسیلة الی اللّه تعالی» یاد شده است؛ «یا ایها الذین آمنوا اتقوا اللّه و ابتغوا الیه الوسیلة»(48) و از برترین توسلات، دعا و استغفار در مراقد و مزارات مطهر آنان است، که در حقیقت دعا و استغفار در محضر آنهاست و از موارد ویژه استجابت دعا و آمرزش گناهان عرض و انجام این اعمال در محضر منوّر آن حضرات است: «و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوک فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرسول لوجدوا اللّه توابا رحیما»(49) و از این جهت در روایات اهل بیت ـ علیهم السلام ـ سفارش بسیاری بر زیارت قبور اهل بیت شده است؛ از جمله: حضرت زهرا ـ سلام اللّه علیها ـ فرمودند: هر که سه روز حضرت رسول ـ سلام اللّه علیه ـ را زیارت کند، بهشت برای او واجب می شود(50) و نیز در روایتی از حضرت رضا ـ ع ـ می خوانیم که: «زیارت حضرت رسول، زیارت خداست»(51) و یا در روایت دیگری از امام صادق ـ ع ـ آمده است که: «برای هر امامی بر ذمّه پیروانش، عهدی است و به تحقیق، زیارت قبور آن امامان، از نهایت وفاداری شیعیان بدان عهد است، پس هر آن کس که ائمه ـ علیهم السلام ـ را ـ در حالیکه راغب در زیارت آنان باشد ـ زیارت کند، آن امامان، در روز جزا شافعان وی خواهند بود.(52)
و مراعات چند چیز برای زائرانی که به این توفیق عظیم رسیده اند ضروری است:
1 ـ توجه به این که در محضر آنان هستند، و گفتار و کردار و افکار و نیات آنها در محضر آنها؛ «قل اعملوا فسیری اللّه عملکم و رسوله و المؤمنون»(53) از این جهت باید با دلی پاک و ضمیری خالص و با ادب در گفتار و کردار و پس از اجازه خواستن، وارد حرم مطهر شوند؛ «یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الا أن یُؤذن»(54) و شاید بلند خواندن زیارت حتی در آنجا سزاوار نباشد چه رسد به گفتگو با دیگران؛ «لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی»(55) و ادب در ایستادن و نشستن باید مراعات شود؛ نظیر کسی که در محضر آنها می نشیند.
این آداب از آنروست که رسول اکرم و ائمه ـ علیه الصلوة و السلام ـ اصدق مصادیق انسان کاملند و انسان کامل همواره زنده و شاهد است و از اینرو در محضر انور آنان به هنگام اذن دخول می خوانیم: «و اعلم ان رسولک و خلفائک ـ علیهم السلام ـ احیاء عندک یرزقون، یرون مقامی و یسمعون کلامی و یردّون سلامی و انک حجبت عن سمعی کلامهم و فتحت باب فهمی بلذیذ مناجاتهم ...»(56)
2 ـ آمادگی برای رفتن به حرم، برای گرفتن فیض؛ به عبارت دیگر آمادگی برای وصل، چنانکه از علامه مجلسی ـ قدس سره ـ نقل شده است که پس از تشرف به نجف اشرف، پیش از زیارت قبر مطهر امیر مؤمنان، برای آمادگی، روزها را در وادی السلام نجف در مقام قائم ـ عج ـ و شبها را در رواق مطهر حرم، به ریاضت مشغول شده و پس از مدتی با آمادگی به زیارت قبر مطهر نائل گشته است.
3 ـ توجه به این که گناه مخصوصا حق الناس موجب دل آزردگی اهل بیت ـ علیهم السلام ـ است و این مضمون که هر گونه ستم به شیعیان ما در حکم ظلم به ماست، به صورت متواتر در روایات وارد است.
جهت خشنود ساختن اهل بیت ـ علیهم السلام ـ به واسطه تصمیم جدی بر این که تا بتواند کمک و اعانت به همنوعان و بویژه شیعیان را ترک نکند و تصمیم جدی بر این که ظلم و اجحاف به دوستان آنها نداشته باشد و با این توبه و تصمیم وارد حرم شود.
4 ـ همت او در زیارات بلند باشد، فقط به خواستن حوائج دنیوی یا اخروی اکتفا نکند بلکه این گونه حوائج را به خود آنها واگذارد، «علمهم بحالنا حسبنا من سؤالنا» بلکه همت او این باشد که از نور آنها منوّر شود. از ولایت تکوینی آنها در جهت عروج استفاده کند؛ زیرا کسی می تواند به مقام فنا و لقاء برسد که دارای چند چیز باشد؛ بُراق برای عروج، زاد و راحله برای راه، راهنما برای گم نشدن و رسیدن به مطلوب و نور برای استفاده کردن از آن در ظلمتها.
براق این راه برای انسان بُعد ناسوتی اوست که به آن جسم می گویند لذا قرآن برای تقویت این براق سفارش کرده است؛ «و ابتغ فیما آتاک اللّه الدار الآخرة و لا تنس نصیبک من الدنیا.»(57)
زاد و راحله؛ تقوا و روح خدا ترسی است که از دیدگاه قرآن بهترین توشه است؛ «تزوّدوا فان خیر الزاد التقوی.»(58)
و نور این راه، که انسان را از ظلمتها نجات می دهد، قرآن است؛ «قد جاءکم من اللّه نور و کتاب مبین.»(59)
و راهنما، اهل بیت ـ علیهم السلام ـ هستند که بدون آنها هیچ موجودی به کمال نخواهد رسید و هیچ انسانی به مقام وصل نائل نخواهد شد.
و در طریق سیر و سلوک نیز افرادی که از این راهنما استفاده نکردند، بجای وصل برای آنها قطع حاصل شد و بجای هدایت، در ظلمات ضلالت گرفتار شدند و از نظر قرآن اهل بیت ـ علیهم السلام ـ و در زمان ما قطب عالم امکان و محور عالم وجود و واسطه بین غیب و شهود حجة بن الحسن، المهدی الموعود ـ عج ـ هدایت این راه را به عهده دارند؛ «و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا.»(60)
بنابر این، توسل هم یک امر لازم است و بهترین توسلات زیارت قبور مطهر آنهاست.
منزل سوم: سیر من الحق الی الخلق
این منزل با بازگشت از مکه و مدینه به وطن آغاز می گردد و در این منزل مسؤولیت، مشکلتر از منزل اول و دوم است؛ زیرا در این منزل وظیفه سالک، وظیفه پیامبران الهی است چرا که حاجیان سالک، اینک باید به تبلیغ رسالتهای الهی در میان دیگر مردمان بپردازند و این، عین وظیفه انبیا است؛ «الذین یبلّغون رسالات اللّه »(61) در منزل اول و دوم «خود سازی» بود و در این منزل «دیگر سازی» است، و دیگر سازی گرچه متوقف بر خودسازی است اما به اندازه ای مشکل است که پیامبر گرامی فرمود: «شیّبتنی سورة هود لمکان قوله: فاستقم کما امرت و من معک»؛(62) «سوره هود مرا پیر کرد چرا که در این سوره آمده است تو و «یارانت» باید استقامت کنید.»
خودسازی (فاستقم کما امرت) در سوره شوری نیز آمده است(63) ولی آنچه ریش و محاسن پیامبر ـ ص ـ را سفید کرد، دیگرسازی (و من معک) است.
حاجی سالک پس از بازگشت از مکه و مدینه، باید آنچه از آنجا به سوغات آورده است (خودسازی) عملاً به دیگران تزریق کند، گفتار و کردار و روش و منش او سرمشق برای دیگران باشد و این بهترین هدیه او برای دیگران است. حاجی سالک باید با اهتمامش به فرائض دینی و بویژه نماز، آن هم در مسجد با جماعت، اهمیت این عبادت بزرگ را به دیگران بفهماند، آن حاجی که در وقت نماز غفلت از نماز دارد و مشغول امور دنیا است، قطعا از حج بهره ای نبرده است و قرآن با وی به خطاب عتاب آمیز، سخن می گوید؛ «فویل للمصلین الذین هم عن صلوتهم ساهون.»(64)
و نیز آن حاجی که پس از حج تارک خمس باشد، نه فقط حاجی نیست بلکه از نظر قرآن، هم مشرک است و هم کافر؛ «فویل للمشرکین الذین لا یؤتون الزکوة و هم بالآخرة هم کافرون»(65) و همچنین بانوان حج گزارنده، پس از بازگشت از حج، باید در حجاب، اسوه و الگوی دیگران واقع گردند.
مرد و زن حاجی باید اخلاق اسلامی را در خانه و در میان مردم عملاً تبلیغ کنند و عفو و گذشت و ایثار و فداکاری، شعار آنها باشد و به دیگران روش «دیگر گرایی» را که در قرآن بدان سفارش اکید شده است بیاموزند؛ «لینفق ذو سعة من سعته و من قدر علیه رزقه فلینفق مما آتاه اللّه »(66) پس به راستی که این منزل سوم، بسیار مشکل است ولی پاداش آن نیز بهمان اندازه بالاست؛ «من احیاها فکأنما احیی الناس جمیعا»(67) از اینرو، سالک پس از طی منزل اول و دوم، نکته ای را که باید در منزل سوم در نظر داشته باشد، آن است که اینک حساب وی در نزد خدا و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ و نیز دیگر مردمان، غیر از حساب عموم مردم است و با چشم دیگری نگریسته می شود.
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ ترک اولائی بیش نکرد ولی چون از خواص بود و چون آن ترک اولا سزاوار روح مقدس وی نبود، با خطاب عتاب آمیزی؛ «اهبطوا بعضکم لبعض عدو»(68) از آن مقام عالی (بهشت) به این مقام دانی (دنیا) سقوط کرد و نیز حضرت یوسف صدیق ـ ع ـ با آن مقام و منزلت، برای آن که در زندان متوسل به غیر از خدا شد، قریب ده سال زندان او ادامه یافت؛ «فلبث فی السجن بضع سنین»(69) پس اگر سالک حج گزارده به وسیله عمل ناروایش ابهت حج را در میان مردم بی رنگ یا کم رنگ کند، گناه او به اندازه ای بزرگ است که معلوم نیست موفق به توبه شود.
قرآن در مورد چنین حاجی و زائری می فرماید: او نظیر کسی است که همه مردم جهان را کشته باشد! «من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فی الارض فکأنما قتل الناس جمیعا»(70) این است که امیر مؤمنان حج را «آزمونی بزرگ و امتحانی سخت و آزمایشی روشنگر و پاکسازیی رسا و خالص کننده» می شمارد.(71)
و از حضرت صادق ـ ع ـ منقول است که پس از برشمردن اسرار حج که ما در ضمن مطالب گذشته از آن استفاده جستیم، می فرماید:
«و استقم علی شروط حجک هذا و وفاء عهدک الذی عاهدت به مع ربک و اوجبته الی یوم القیامة»(72) پس از حج گزاردن بر اسرار و مراتب و منازل آن که در سفر سلوکی ات، به چنگ آورده ای، و نیز بر وفای عهدی که در آن سفر روحانی و عرفانی با خدای خود، برقرار کرده ای، استقامت پیشه کن و تا روز قیامت بر آنها پایدار باش.
پی نوشتها:
1 ـ آنچه را به شما (از دستورات و فرامین الهی) داده ایم با اطمینان و قوّت بگیرید.» بقره: 63
2 ـ عن اسحاق بن عمّار و یونس قالا: سألنا أبا عبداللّه ـ ع ـ من قول اللّه تعالی: « خذوا ...»، أقوةٌ فی الابدان أو قوةٌ فی القلب؟ قال ـ ع ـ : فیهما جمیعا. المحاسن، کتاب مصابیح الظُلم، ص261، ح319
3 ـ پس خوشا به حال آنان، آنگاه باز هم خوشا به حالشان، گوارا باد برای صاحبان نعمت، نعمتهایشان.
4 ـ سرّ الصلوة، ص5
5 ـ «او را دلی (هوشیار) است یا با توجّه کامل گوش به کلام حق می سپارد»، ق: 37
6 ـ مائده: 27 «همانا، فقط و فقط، خداوند از پروا پیشگان، می پذیرد.»
7 ـ «بگو عمل کنید، خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را می بینند.» توبه: 105
8 ـ «من روی خویشتن به سوی آن کسی کردم که آسمانها و زمین را آفرید. من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم.» انعام: 79
9 ـ «مگر جستن خشنودی پروردگار والای خویش.» لیل: 20
10 ـ «و زودا که خشنود شوی.» لیل: 21
11 ـ «رنگ خدا و چه رنگی از رنگ خدا بهتر است؟» بقره: 138
12 ـ «همانند آن کسان مباشید که سرمست غرور و برای خودنمایی از دیار خویش بیرون آمدند، دیگران را از راه خدا بازداشتند و خدا به هر کاری که می کنند، احاطه دارد.» انفال: 47
13 ـ «و نوری بر او قرار دادیم که با آن در میان مردم راه برود.» انعام: 122
14 ـ «اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید برای شما وسیله ای برای جدایی حق از باطل قرار می دهد.» انفال: 29
15 ـ مصباح الشریعه، باب 22
16 ـ مصباح الشریعه، باب 22
17 ـ «محرم شو از هر چیزی که تو را از یاد خدا منع می کند و از بندگی او باز می دارد.» مصباح الشریعه، باب 22
18 ـ مصباح الشریعه، باب 22
19 ـ «فرشتگان را می بینی که بر گرد عرش خدا حلقه زده اند و پروردگار خود را حمد می کنند.» زمر: 75
20 ـ مصباح الشریعه، باب 22
21 ـ مائده: 15 و 16
22 ـ وسائل الشیعه، ج9، ص407، ح17
23 ـ مصباح الشریعه، باب 22
24 ـ «خدا ابراهیم را به دوستی خود انتخاب کرد.» نساء: 125
25 ـ «(بخاطر بیاور) هنگامی را که پروردگار به او گفت اسلام بیاور (و تسلیم در برابر حق باش او فرمان پروردگار را از جان و دل پذیرفت) گفت در برابر پروردگار جهانیان تسلیم شدم.» بقره: 131
26 ـ «برای شما تأسی نیکی در زندگی ابراهیم و کسانی که با او بودند وجود داشت.» ممتحنه: 4
27 ـ وسائل الشیعه، ج9، ص513، ح12
28 ـ مصباح الشریعه، باب 22
29 ـ مصباح الشریعه، باب 22
30 ـ مصباح الشریعه، باب 22
31 ـ
32 ـ «و در عرفات به گناهان خویش اعتراف کن.» مصباح الشریعه، باب 22
33 ـ « و در عرفات، عهد خود به وحدانیت خداوند را نزد او تجدید کن.» مصباح الشریعه، باب 22
34 ـ «در خانه، غیر از خدای، خانه نشینی نیست.»
35 ـ «و هنگامی که از عرفات کوچ کردید، خدا را نزد مشعر الحرام یاد کنید.» بقره: 198
36 ـ «و با صعود بر کوه مشعر، از نردبان روحت به سوی ملأ اعلی صعود کن.» مصباح الشریعه، باب22
37 ـ «و به گاه وقوف در مشعر، به خداوند تقرب جو، در حالی که به او اطمینان می ورزی.» مصباح الشریعه، باب22
38 ـ «و در هنگام وقوف در منا، آرزو مکن آنچه را که بر تو حلال نیست و تو استحقاق آن را نداری.» مصباح الشریعه، باب22
39 ـ «نفس به بدیها امر می کند مگر آنچه را که پروردگارم رحم کند.» یوسف: 53
40 ـ «و هنگام رمی جمرات، رمی کن خواهشهای نفسانی و خست و پستی و دیگر صفات زشت را.» مصباح الشریعه، باب22
41 ـ «هنگامی که هر کدام (هابیل و قابیل) عملی برای تقرب (به پروردگار) انجام دادند اما از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد.» مائده: 27
42 ـ مصباح الشریعه، باب22
43 ـ «پدرم! هر چه دستور داری اجرا کن.» صافات: 102
44 ـ «آنچه را در خواب مأموریت یافتی انجام دادی.» صافات: 105
45 ـ «آن زن قصد یوسف را کرد، و او نیز ـ اگر برهان پروردگار را نمی دید ـ قصد وی را می نمود.» یوسف: 24
46 ـ «و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من بازنگردانی، قلب من به آنها متمایل می گردد و از جاهلان خواهم بود.» یوسف: 33
47 ـ وسائل الشیعه، ج10، ص254 و 255
48 ـ «ای کسانی که ایمان آورده اید، پرهیزکاری پیشه کنید و وسیله ای برای تقرب به خدا انتخاب نمایید.» مائده: 35
49 ـ «و اگر این مخالفان هنگامی که به خود ستم می کردند (و فرمانهای خدا را زیر پا می گذاردند) به نزد تو می آمدند و از خدا طلب آمرزش می کردند و پیامبر هم برای آنها استغفار می کرد، خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند.» نساء: 64
50 ـ وسائل الشیعه، ج10، ص287
51 ـ وسائل الشیعه، ج10، ص255
52 ـ وسائل الشیعه، ج10، ص253
53 ـ «بگو عمل کنید، خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را می بینند.» توبه: 105
54 ـ «ای کسانیکه ایمان آورده اید وارد خانه های پیامبر نشوید مگر با اجازه» احزاب: 53
55 ـ «صدای خود را فراتر از صدای پیامبر نکنید.» حجرات: 2
56 ـ «و من یقین دارم که رسول و خلفای تو در نزد تو زنده اند و روزی داده می شوند، مقام مرا می نگرند و کلام مرا می شنوند و سلام مرا پاسخ می دهند و اینک تو بر گوش من از کلام آنان پرده افکنده ای ولی باب التذاذ از مناجات با آنان را بر رویم گشوده ای.» در اذن دخول حرمهای شریف، کتب ادعیه.
57 ـ «در آنچه خدا به تو داده، سرای آخرت را جستجو کن و بهره ات را از دنیا فراموش نکن.» قصص: 77
58 ـ «زاد و توشه تهیه کنید که بهترین زاد و توشه، پرهیزکاری است.» بقره: 197
59 ـ «از طرف خدا نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد.» مائده: 15
60 ـ «و آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما مردم را هدایت می کردند.» انبیا: 73
61 ـ «(پیامبران پیشین) کسانی بودند که تبلیغ رسالتهای الهی می کردند.» احزاب: 39
62 ـ الدر المنثور، ج3، ص320
63 ـ شوری: 15
64 ـ «پس وای بر نمازگزارانی که نماز خود را به دست فراموشی می سپارند.» ماعون: 4 و 5
65 ـ «وای بر مشرکان، همانها که زکات را ادا نمی کنند و آخرت را منکرند.» فصلت: 6 و 7
66 ـ «آنها که امکانات وسیعی دارند باید از امکانات وسیع خود انفاق کنند و آنها که تنگدستند از آنچه که خدا به آنها داده انفاق نمایند.» طلاق: 7
67 ـ «و هر کس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است.» مائده: 32
68 ـ «همگی (به زمین) فرود آیید در حالی که بعضی دشمن دیگری خواهید بود.» بقره: 36
69 ـ «چند سال در زندان باقی ماند.» یوسف: 42
70 ـ «هر کس انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسانها را کشته و هر کس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است.» مائده: 32
71 ـ نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
72 ـ مصباح الشریعه، باب 22
مقدمه
1 ـ تمامی اعمال عبادیِ شریعتِ مقدّس، جدا از صُوَر ظاهری، دارای اسرار و رازهای شگفت انگیزی است که مؤمنان به میزان سِعه وجودیشان از آن بهرمند می گردند.
از امام صادق ـ ع ـ سؤال شد: منظور از «قوّت» که در آیه شریفه: «خذوا ما آتیناکم بقوة»(1) آمده، چیست؟ آیا مراد «قوّت جسمی» است یا «قوّت قلبی»؟ حضرت در پاسخ فرمودند: قوّت در هر دو قلمرو منظور است.(2)
آنچه در قلمرو جسم وبدنِ مکلّف است، همان احکام و آداب یک فریضه است که بیان آن به عهده «فقه» است و آنچه در قلمرو قلب اوست، همان اسرار و بطون یک فریضه است که تبیین آن به عهده «فقهِ فقه» است.
از اینرو این قلب آدمی است که به شهودِ عینی یک فریضه و اسرار نهانی یک عبادت می رسد و به درک آنچه که چشمان ظاهری از نظاره آن عاجزند، نائل می شود.
«حجّ» نیز ـ که از اعظم و اهمّ عبادات الهی است ـ از این اصل اصیل مستثنا نیست. زیارت بیت اللّه الحرام، صورت و قشر و ظاهری دارد که همان «مناسک حجّ» است و «علم شریف فقه» آن را تبیین نموده است، و سیرت و مغز و باطنی دارد که ـ فی الجمله ـ همان «سیر الی اللّه و سلوک الی جناب اللّه ـ عزّوجلّ ـ » است که «فقه اللّه الأکبر» آن را تشریح کرده است.
2 ـ این سیر به جانب دوست و سفرِ عرفانی الهی، دارای منازلی است که هر منزل، خود مشتمل بر مقامات و مراتبی است، که پاره ای از آنها جُز برای اهل معارف الهی و اولیای کُمَّل و محبّین و مجذوبین درگاه دوست، میسَّر و حاصل نمی شود.
فطوبی لهم ثمّ طوبی لَهم هنیئا لأرباب النعیم نعیمُهم(3)
از این روست که عارف کاملِ باللّه و مُحبّ واصل الی اللّه ، حضرت امام خمینی ـ قدّس اللّه روحه الشریف ـ در باب اسرار نماز فرموده اند:
«... و هر کس از اهل سیر و سلوک الی اللّه را نمازی است مختص به خود او و حظّ و نصیبی است از آن، حسب مقام خود؛ چنانکه سایر مناسک از قبیل روزه و حجّ نیز همین طور است ...
... و دیگران که به آن مقام نرسیده اند، از برای آنها حظّی از نماز آنان نیست، بلکه صاحب هر نشأه و مقامی، اگر از مَرکب عصبیّت و انانیّت فرود نیاید، انکار سایر مراتب کند و غیر از آن که خود به آن متحقق است مقامات دیگر را باطل و حشو شمارد، چنانکه مراتب و مقامات انسانیّه را نیز کسی که به آن نرسیده و از حجاب انانیّت خارج نشده انکار کند و معارج و مدارج اهل معرفت و اولیا را ناچیز شمارد ...»(4)
پس حبّذا، آن قلوبی که در سیر به سوی إله از مرکب عصبیت و انانیّت فرود آمده، با خضوع در برابر مقامات بالاتر، عزم و همّت خود را بر پیمودن سایر مراتب، تا غایة القصوای عروج کمالی و معراج روحی و معنوی، جزم کرده است.
خوشا آن دل که عرصه شهود اسرار فرائض الهی است و آفرین خدای بر آن عبد آزمون شده ای که «له قلب أو ألقی السمع و هو شهید.»(5)
3 ـ آنچه در پس این مقدمه خواهد آمد، بیان مختصری است از آن اسرار و رازهای شگفتِ نهفته در فریضه انسان ساز «حجّ» که در ضمن تبیین «منازل حجّ» به آن خواهیم پرداخت.
باشد تا خداوند قادر متعال جذوه ای از آتش این اسرار در دلهامان بیفکند تا از آن رهگذر، جذبه ای حاصل آید و حجابهای ضخیم قلبهامان به کمال انقطاع الی اللّه ، یکسره خرق گردد.
انه ولیّ الهدایة والتوفیق
منازل حجّ
سفر حج سفری است عرفانی و دارای سه منزل:
منزل اول: بریدن از ما سوی اللّه برای پیوند با خدا (سیر من الخلق الی الحق).
منزل دوم: ادامه و استمرار پیوند با خدا و سعی در تحکیم آن پیوند، تا نیل به مقام لقا و عبودیت (سیر من الحق فی الحق).
منزل سوم: بازگشت به میان خلق و اجتماع به منظور هدایت، پس از کامل شدن و رسیدن به مقام عبودیت (سیر من الحق الی الخلق).
منزل اول: سیر من الخلق الی الحق
این منزل خود دارای مراتب و مقاماتی است:
*توبه؛ مهم تر از همه مراتب، توبه است، و معنای توبه که منزلِ اول سلوک است، رجوع از شیطانها و طاغوتها به سوی اللّه ، رجوع از خوی انسانی به نفس روحانی، رجوع از طبیعت به سوی روحانیت نفس، رجوع از هوا و هوس و نفس اماره به معنویت و فضائل و تدارک گذشته ها است که هیچ حقی از خدا و از خلق بر ذمّه او باقی نماند، و از میان مردم بیرون رود و احدی از او ناراضی نباشد جز شیطان. به این ترتیب، حقیقت بنیادین مقام توبه، چیزی جُز «رو گرداندن» و «رو کردن» نیست، سالک راه خدا، از موانع وصول به محبوب عبور کرده و رو گردان می شود و روی توجّه به جانب حضرت حق می آورد و تمام فکر و نظر خویش را به سوی او ـ جلّ و علا ـ معطوف می دارد.
نقطه آغاز در این رجوع، تفکّر در تبعات و آثار وحشت انگیز گناهان و به این وسیله، روشن کردن آتش ندامت در سینه و قلب است.
و همین آتش پشیمانی و در پی آن احساس نقص و کاستی و فرو ریختن است که برانگیزاننده سالک برای سلوک و نقطه عطف حرکت سالکانه او به سوی کمال و مایه تحوّل و دردمندی اوست. این است که توبه را بدون تردید، باید آغاز زندگانی جدید، به شمار آورد.
*یقظه؛ معنای یقظه توجه، آگاهی و بیداری است و در این سفر عرفانی، یقظه به معنای توجه به قدر و منزلت خانه خدا و حریم پاک اوست. توجه به توفیقی که پروردگار عالم به بنده خویش عنایت کرده است. توجه به این که در این مسافرت نباید کسی یا چیزی او را مشغول کند. آگاهی از این که اگر حج مقبولی انجام دهد به هدف و مقصود از خلقت انسان (مقام لقا و عبودیت) خواهد رسید. توجه به انجام «بایدها» و «ازرش ها»؛ یعنی واجبات، و اجتناب از «نبایدها» و «ضد ارزش ها»؛ یعنی گناهان، و این که خداوند عمل گنهکاران را نمی پذیرد و قبولی تمامی اعمال وابسته به تقوا است؛ «انما یتقبل اللّه من المتقین.»(6)
و نیز توجه و اهتمام به مستحبات؛ بویژه خدمت به همنوعان. و خلاصه آگاهی و توجه به این که در این مسافرت روحانی، همانند هر حال دیگری، در محضر خداوند، پیغمبر اکرم و ائمه طاهرین ـ علیهم السلام ـ است؛ «قل اعملوا فسیری اللّه عملکم و رسوله و المؤمنون»(7). از اینرو، بنیاد یقظه، بر محور توجه و آگاهی است و این بیداری حیات آفرین است که سالک و مسافر کوی دوست را برای مراتب و مقامات پسین آماده می گرداند.
*تخلیه؛ پس از مقام توبه و یقظه باید در منزل اول به مرتبه «تخلیه» صعود کند. مقام تخلیه آن است که دل را یکسره از صفات زشت و ناپسند و رذائل اخلاقی، خالی کند و ریشه های هرز صفات رذیله؛ نظیر «حسد، بخل، کبر، ریا، تملّق، شقاوت، جاه طلبی و ...» را که مایه تیره بختی و سیه روزی آدمی است به آتش اراده و عزم بر ترکِ این رذائل، بسوزاند و زقّوم رذیلتهای زشت را از سرزمین قلب خود به دستِ همّت بَرکَند و آن را عرصه کشتِ گلهای با طراوت فضیلتهای انسانی گرداند و بدین ترتیب از این مرتبه، به مقام «تحلیه» پا بگذارد.
*تحلیه؛ بنیادِ مرتبتِ «تحلیه»، آراستن دل به خصائص زیبا و فضائل عالیه؛ نظیر «خیرخواهی، سخاوت، گشاده دستی، تواضع، اخلاص، صداقت، رأفت، زهد و آزادگی از همه تعلّقات و ...» است. سالک راه دوست باید بکوشد تا خویشتن را به فضائل اخلاقی بیاراید و مهمّ تر از هر فضیلتی، ملکه خلوص و اخلاص در عمل است و در این صورت است که حجّ وی، حجّ ابراهیمی خواهد بود؛ «إنّی وجّهتُ وجهی للذی فطر السموات و الأرض حنیفا و ما انا من المشرکین»(8) اگر حاجیان و سالکان در این سفر عرفانی، نیّت خویش را خالص گردانند و هیچ یک از اغراض پست مادّی و دنیوی و حتی اغراض اخروی را در این عمل شریف دخالت ندهند، بلکه توجه خود را یکسره به جانب میزبان و «صاحب البیت» معطوف دارند و جز رضایت او را در نظر نیاورند؛ «الا ابتغاء وجه ربه الاعلی»(9) آنگاه محصول تلاش خود را در خشنودی دوست، نظاره خواهند کرد؛ «ولسوف یرضی»(10) و چرا به این خشنودی دست نیابند؟ که رنگ خدا بهترین رنگهاست؛ «صبغة اللّه و من أحسن من اللّه صبغة.»(11)
و البته این متاع گرانبها بعد از گذر از ریشه کن نمودن رذیلتِ ریا و تظاهر، در مقام تخلیه بوسیله توجه به عواقت سوء و نتایج شوم این رذیله است که به چنگ حاجیان می افتد، توجه به این نکته پر اهمیت که رنگ ریا و تظاهر، آدمی را تا سر حدّ شرک ساقط می کند؛ «و لا تکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس و یصدون عن سبیل اللّه و اللّه بما یعملون محیط.»(12)
سالک، پس از مقام تخلیه و تحلیه و مداومت و استمرار بر دو عنصر «عدالت» و «اخلاص»، می باید به وسیله ریاضات دینیّه بویژه تداوم در تلاوت قرآن همراه با تفکّر در آن، دعا و تضرّع به درگاه خداوند متعال و توسل و توجه به پیشگاه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ بالأخص مصداق حاضر ولایت محمدیه، محوریت عالم امکان، ولی اللّه الاعظم ـ ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء ـ به مقام «تجلیه» صعود کند.
*تجلیه؛ و حقیقت این مقام بالاتر از آن است که در تصوّر هر کس آید و این مرتبتی است که نصیب اوحدیّ از اولیای الهی می شود. در این مقام، قلب سالک به نور خدا منوّر می شود؛ «و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس»(13) تا در این سفر مبارک در سایه بان الطاف حق بتواند به مقام عبودیّت نائل گردد و بدین ترتیب ارزشها را از ضد ارزشها و ارزشمندان را از دون قیمتان و پاکان را از ناپاکان و خواستهای تعالی بخش خدا را از خواهشهای ذلت آفرین نفس و هوا و هوس، تمیز دهد؛ «ان تتقوا اللّه یجعل لکم فرقانا.»(14)
تجلی انوار الهی با قلب سالک، نه آن می کند که در گفت و شنود آوریم، تنها باید به آن مرتبت رسید تا طعم شیرین و روح افزای آن را چشید.
مجموع این مقامات پنج گانه منزل اول در کلام بلند و ارجمند امام صادق ـ ع ـ که در مصباح الشریعه از آن حضرت نقل کرده، جلوه گر و نمایان است:
«اذا أردت الحج فجرّد قلبک للّه ـ عزّوجلّ ـ من قبل غرمک من کل شاغل و حجب کل حاجب و فوض امورک کلها الی خالقک و توکل علیه فی جمیع ما یظهر من حرکاتک و سکناتک، و سلم لقضائه و حکمه و قدره و دع الدنیا و الراحه و الخلق و أخرج من حقوق تلزمک من جهة المخلوقین و لا تعتمد علی زادک و راحلتک و اصحابک و قوتک و شبابک و مالک، فانّ من ادعی رضا اللّه و اعتمد علی شی ء صیّره علیه عدوّا و وبالاً لیعلم انه لیس له قوه و لا حیلة و لا لأحد الاّ بعصمة اللّه تعالی و توفیقه،و استعد استعداد من لا یرجو الرجوع و أحسن الصحبة و راع اوقات فرائض اللّه و سنن نبیّه ـ ص ـ و ما یجب علیک من الأدب و الاحتمال و الصبر و الشکر و الشفقة و السّخاء و ایثار الزّاد علی دوام الأوقات.»(15) هرگاه خواستی حجّ به جای آوری، پس قلب خود را پیش از آغاز عمل از هر گونه مشغول کننده و مانع و حاجب، برای خدای متعال برکنار کن و جریان امور خویش را به خداوند واگذار و در تمام حرکات و سکنات خود، خالق خویش را وکیل قرار ده و در برابر فرمان و حکم و تقدیر او مطیع و تسلیم باش و دنیا و آسودگی و مردمان را رها کن و خود را از حقوق مردم خارج کن (تا مردم از تو طلبکار و ناراضی نباشند) و (در این راه) به زاد و توشه و یاران و توانایی جوانی و ثروت خود اعتماد مکن، زیرا آن کس که دعوی مقام رضا و تسلیم الهی کند و با این حال به چیز دیگری اعتماد کند، خداوند همان چیز را دشمن و موجب ضرر و وبال او می گرداند تا او بفهمد و بداند که نه او و نه هیچ کس را قدرت و تدبیری نیست مگر به عصمت و توفیق اعطا شده از جانب خداوند، و (در این سفر) به اندازه ای خود را آماده و مستعدّ کن که گویا امید مراجعت برای تو نیست و در مصاحبت و رفاقت و همراهی با دیگران، خوش رفتار و نیکو کردار باش و پیوسته اوقات واجبات الهی و سنن رسول محمدی ـ ص ـ را و آنچه بر تو واجب است از آداب عرفی و تحمّل و بردباری در برابر ناراحتیها و ابتلائات و شکر نعمتهای خداوندی و گشاده دستی و بخشش، مراعات نما.
از امام صادق ـ ع ـ در ادامه این روایت، بیانات گهرباری نقل شده است که در منازل بعدی از آن سود خواهیم جُست.
مدرک 6:
در معجم الفاظ القرآن الکریم - از کتب متأخر در لغت و محصول کار « مجمع اللغة العربیة» در مصر - آمده است:
رکع، یرکع، رکوعا و رکعاً: طأطأ رأسه و انحنی فهو راکع و هم راکعون و رکع و فی الصلاة أن تنال راحتاه رکبتیه و یطلق الرکوع علی الخشوع و التواضع کما یطلق علی السجود؛ (26)
رکع: سرش را پایین آورد و خم شد پس او راکع است... و در نماز به معنی خم شدن است؛ تا جایی که دو کف دست به زانو برسد و «رکوع» به « خشوع» و « تواضع» گفته می شود؛ همان طور که به « سجده» نیز گفته می شود.
درباره عبارات شش کتاب فوق، نکات زیر را یادآور می شویم:
1- چنانکه گفته شد، چهار کتاب مهم لغت ( کتاب العین، الصحاح، معجم مقاییس اللغة و القاموس المحیط؛ به ویژه سه کتاب نخست که بسیار متقدمند) اصلاً ذکری از معنای « خضوع»، ذیل ریشه « ر ک ع» ننموده اند.
2- در معجم مقاییس اللغة تصریح شده که « رکع»، « یک اصل واحد» است؛ یعنی تنها یک معنای حقیقی دارد و نه بیشتر.
3- در برخی کتب لغت یاد شده، معنای « انحنا» برای « رکوع» مورد تصریح قرار گرفته و در همه ی آنها، در کاربردهایی که از این ریشه آورده اند، معنای انحنا تسری دارد؛ « رکوع» نماز را به - دلیل خم شدن با هیئت خاص چنین نامیده اند؛ بلندی زمین را که انحنایی بر پشت آن است، « رکعة» می گویند؛ درباره ی پیرمردی که پشتش خم شده، تعبیر « رکع الشیخ» به کار می رود و به کسی که وضعیت زندگیش پس از ثروتمندی به فقر گراییده - به اعتبار نوعی فرو افتادن - بر سبیل مجاز - « رکع» اطلاق شده است. روح مشترک همه این اشتقاقات، انحنا است.
4- در دو منبع آخر نیز - که از « خضوع» ذکری به میان آمده - معنای « رکوع»، « انحنا» دانسته شده است. راغب چنین می نویسد: «الرُّکُوعُ: الانحناء». در معجم نیز آمده: « رکع: طأطأ رأسه و انحنی فهو راکع»؛ اما راغب افزوده که « رکوع» گاهی در معنای «خضوع»، به کار می رود ( یستعمل) و در معجم گفته شده که « رکوع» بر « خشوع» اطلاق می شود - که به همان معنای استعمال و کاربرد است -.
5- لازم است تا در خلال بررسی نکات لغوی، درباره ی برخی وجوه استعمال « لفظ» در « معنی» سخن بگوییم.
الفاظ، دارای معانی « موضوع له» هستند؛ یعنی از ابتدا برای معنا - یا معناهایی - وضع شده اند؛ اما همیشه لفظ در همان معنای نخستین به کار نمی رود؛ لذا تقسیم زیر، در نسبت میان « لفظ» و « کاربرد آن» پیش می آید:
- اگر « لفظ» در « معنای موضوع له» به کار می رود، این را « کاربرد - یا استعمال - حقیقی» می گویند، مانند کاربرد لفظ «اسد» برای « حیوان درنده»؛
- اگر « لفظ» در « غیر معنای موضوع له» به کار رود، به آن « کاربرد مجازی» می گویند؛ مانند کاربرد لفظ « اسد» برای « انسان شجاع».
قواعد زیر، از مبانی روشن و اولیه در اصول استنباط است:
- لفظ را اولاً باید بر « معنای حقیقی» حمل کرد؛ مگر این که قرابتی وجود داشته باشند که نشان دهند منظور از کابرد آن، « معنای مجازی» بوده است.
- ساده ترین روش تشخیص « معنای حقیقی»، تصریح لغویین به آن است.
- روش دیگر، « تبادر» معناست؛ یعنی اینکه وقتی « لفظ» مورد نظر، بدون وجود هیچ قرینه ای ذکر می شود، چه معنایی بلافاصله به ذهن خطور می کند.
از مطالب فوق نتیجه می گیریم:
- صرف کاربرد « لفظ» در یک « معنا»، نشانه ی حقیقی بودن آن نیست؛ بلکه چه بسا آن « کاربرد» « مجازی» باشد؛
- نسبت دادن « معنای مجازی» به یک « لفظ» در یک متن، نیازمند ارائه ی قرینه - های - کافی است.
6- راغب پس از ارائه ی معنای « انحنا» برای « رکوع»، دو « کاربرد» ( با تعبیر « یستعمل») برای آن ذکر کرده است: 1- رکوع نماز؛ 2- تواضع. در معجم نیز پس از ارائه معنای « انحنا»، سه « کاربرد» ( با تعبیر « یطلق») برای « رکوع» ذکر گردیده است: 1- رکوع نماز؛ 2- تواضع؛ 3- سجود.
7- معنای حقیقی « رکوع»، به استناد متونی که از کتب لغت آوردیم - از جمله عبارت « معجم مقاییس»؛ اصل واحد یدل علی انحناء...- تنها یکی و آن « انحنا» است. فراموش نکنید که برخی از معتبرترین و قدیمی ترین کتب لغت، به هیچ عنوان از « خضوع» ذیل « ر ک ع» ذکری به میان نیاورده اند.
دلالت لفظ « رکوع» بر « خمیدگی خاص در نماز» نیز قطعاً « حقیقی» است؛ زیرا همان معنای « انحناء» است؛ به اضافه قیدی خاص. همچنین این معنا به ذهن مخاطبین « تبادر» دارد.
به علاوه در فضای آیات قرآنی، غلبه ی این معنا - اگر نگوییم انحصار آن - غیر قابل انکار است. مشتقات «ر ک ع» در ده آیه به کار رفته که در پنج مورد آن، « رکوع» و « سجود» پشت سر هم و به سیاق واحد ذکر شده اند. در سایر آیات نیز - لااقل - هیچ قرینه ای برای معنای « خضوع» وجود ندارد. البته یکی از این آیات ( ص/ 24) را در « اعتبار سنجی 2» بحث خواهیم کرد. آیه ی دیگر نیز آیه ی مورد بحث ( مائده/ 55) است که خواهیم گفت قرینه ی قطعی بر معنای « رکوع نماز» دارد. (27) بنابراین، کاربرد « رکوع» در معنای « تواضع» قطعاً مجازی است؛ در نتیجه نمی توان بدون وجود قرینه، این معنا را ادعا کرد.
8- قابل توجه است که راغب برای کاربرد « رکوع» در معنای « تواضع» هیچ شاهدی نیاورده است. وی چهار آیه ذکر می کند که در سه مورد از آنها رکوع با سجود آمده و یقیناً به معنای رکوع نماز است. در آیه ی دیگر ( بقره/43) می فرماید: ( و نماز را به پا دارید و زکات را بپردازید و همراه رکوع کنندگان رکوع کنید) هیچ قرینه ای وجود ندارد که رکوع در این آیه، به جز رکوع نماز معنا شود. شاهد دیگر راغب، شعری از لبید است که در آن نیز رکوع به خمیدگی معنا شده است؛ کما اینکه بر اساس مدارک قبلی، خلیل و ابن فارس نیز در کتاب العین و معجم مقاییس اللغة همین شعر را برای معنای « انحنا» شاهد آوردند. زبیدی نیز در تاج العروس می نویسد:
رکع الشیخ: انحنی کبراً و هو اصل معنی الرکوع و منه اخذ رکوع الصلاة و به فسر قول لبید: أخبر أخبار القرون التی مضت/ ادب کانی کلما قمت راکع؛ (28)
رکع الشیخ یعنی از پیری خمیده شد و این اصل معنای رکوع است و رکوع نماز از آن گرفته شده و سخن لبید به همین معنا تفسیر شده: أخبر أخبار...
9- در معجم الفاظ القرآن الکریم، اطلاق « رکوع» بر « تواضع»، از قبیل اطلاق آن بر « سجده» دانسته شده است ( و یطلق الرکوع علی الخشوع و التواضع کما یطلق علی السجود). جالب است که هر کس ( خَرَّ راکعاً) (29) را دلیلی برای ترجمه کردن « رکوع» به « خضوع» دانسته باشد ( مانند آقای مصطفی طباطبایی، بر اساس آنچه در پاورقی 1ص 238 نقل کردیم) طبعاً تصور - یا تظاهر به تصور - کرده که کاربرد « رکوع» در معنای « سجده» متناسب نیست. جمع این دو سخن آن خواهد بود که قطعاً طبق نظر ایشان، « رکوع» نه در معنای « سجده» و نه در معنای « خضوع» تبادر ندارد؛ پس « خضوع» معنای حقیقی آن نیست.
اعتبار سنجی (2):
استشهاد به اینکه در لسان العرب می خوانیم: « الرکوع: الخضوع» تا چه حد علمی است؟
در اینجا نوبت به مدرکی می رسد که در مطلب نقل شده از یک سایت (30) و همچنین از آقای مصطفی طباطبایی (31) استنادی ناقص بدان شده و نوشته اند: « رکوع در اصل لغت به معنای خضوع می آید؛ همان گونه که در لسان العرب می خوانیم: الرکوع: الخضوع».
مدرک 7:
متن لسان العرب ذیل ریشه « ر ک ع » (32) را می توان به شرح زیر تفکیک کرد:
الف) ثعلب می گوید: معنای « رکوع» خضوع است.
ب) « هر ایستادن قبل از رکوع و سجدتین، رکعت است»؛ « رکوع نماز آن است که پس از قیام همراه قرائت، سر را پایین آورد تا اینکه پشتش هموار گردد»؛ « شعر لبید که ابن منظور نیز مانند سایرین، درباره ی آن می گوید: فالرکع: المنحنی»؛ « به هر چیزی [ کسی] که به رو افتاده باشد - چه آنکه زانوانش به زمین برسد یا نه - و بعد از اینکه شخص سرش را پایین آورد، راکع گفته می شود».
ج) وی سپس روایتی را از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده است: « پیامبر صلی الله علیه و آله مرا نهی فرمودند که در حال رکوع و سجده، کلامی [ با مردم] بگویم». این که خطابی گفته شده: « شاید جهت مطلب آن باشد که چون رکوع و سجود، نهایت ذلت و خضوع و مخصوص ذکر و تسبیح است، ایشان را از کلام گفتن در این حالات نهی کرده اند تا در یکجا جمع بین سخن گفتن با خالق و با مخلوق نشده باشد و این دو، به یک رتبه و منزلت آورده نشوند [ که با خضوع در برابر خالق تعارض نداشته باشد ]».
د) عرب در جاهلیت، شخص « حنیف» را - که بت ها را نپرستیده - « راکع» می نامید و [ درباره ی او] می گفت: « رکع الی الله».
هـ) رکعة به معنای جای بلند از زمین است.
و) رکع الرجل: پس از غنا فقیر شد و وضعیتش نزول کرد.
ز) « رکوع خمیدگی است و رکوع نماز از آن گرفته شده»؛ « رکع الشیخ یعنی پیرمرد از شدّت کهولت، خمیده شد»( عین عبارت جوهری در الصحاح).
ح) ابن بری نقل می کند: « رکع» به معنای « کبأ» و « عثر» است؛ یعنی « به رو بر زمین افتاد».
در جمع بندی باید گفت که:
- ابن منظور معنای « خضوع» را از ثعلب نقل کرده و خود نسبت نداده است؛ در صورتی که در بند « ز» معنای « انحنا» را به «رکوع» نسبت داده است. این، نشانه ی عدم تقویت معنای نخست است.
- در بند « ز» معنای « رکوع»، « انحنا» دانسته شده و تمام اشتقاقات ملاحظه شده در ارتباط با معنای « انحنا» در سایر کتب لغت، در این کتاب نیز آمده است ( در بندهای «ب»، «ه»، «و»، «ز» و «ح»).
- در تفسیر روایت بازگو شده در بند «ج»، معنایی لغوی برای رکوع ذکر نشده؛ بلکه تأکید بر این است که رکوع و سجده، مستلزم یکدیگر و نشانه ی نهایت خضوع هستند ( نه به معنای خضوع).
- در بند «د»، نامیدن « حنیف» به « راکع» و تعبیر « رکع الی الله» برای او بیان شد. دلیلی وجود ندارد که در این کاربرد، معنای «خضوع» اخذ شود. قابل توجه این که زبیدی در تاج العروس عبارت لسان العرب را عیناً ذکر کرده « و کانت العرب فی الجاهلیة تسمی الحنیف راکعاً اذا لم یعبد الأوثان و یقولون رکع إلی الله»؛ سپس این عبارت را بلافاصله افزوده است: « قال الزمخشری: أی اطمأن؛ سکون و آرامش یافت».
بنابر آنچه گفته شد، می توان چنین نتیجه گرفت که نحوه ی بیان ابن منظور در معنی « رکوع»، ظهوری در اصل دانستن معنای «خضوع» ندارد؛ بلکه تفصیل بحث، خلاف این را می رساند. اگر ادعا شود وی معنای « خضوع» را اصلی دانسته است، سخنش با نظر سایر متخصصان علم لغت - به ویژه متقدمان این فن - تعارض دارد و قابل اعتنا نیست.
علاوه بر اینکه در لسان العرب اصولاً روش کار بر اساس روال منظمی نیست؛ عدم رعایت تقدم و تأخر در ذکر معانی حقیقی و مجازی از این قبیل است. نمونه ای از این بی نظمی، ذیل ریشه « ک ف ر» قابل ملاحظه است. از مشهورات لغت این است که معنای حقیقی کفر، ستر است؛ (33) اما در لسان العرب می خوانیم:
الکفر: نقیض الایمان؛ آمنَّا بالله و کفرنا بالطاغوت؛ کفر بالله یکفر کفراً و کُفُوراً و کُفراناً. و یقال لأَهل دار الحرب: قد کَفَرُوا أی عَصَوا و امتنعوا. الکُفرُ: کُفرُ النعمه، و هو نقیض الشکر. و الکُفرُ: جُحود النعمة، و هو ضِدُّ الشکر. و قوله تعالی: إنَّا بِکُلًّ کافِرُونَ؛ أَی جاحدون. و کَفَرَ نَعمَهَ الله یَکفُرها کُفُوراَ و کُفراناً و کَفَربها: جِحَدَها و سَتَرها...
ملاحظه می شود که معنای اصلی با تأخیر زیادی بیان شده است.
آقای طباطبایی و نویسنده ناشناس سایت کلمه تی وی از میان کتب لغت - که ما متن شش نمونه از آنها را آوردیم و ملاحظه شد که در چهار مورد، اصلاً از « خضوع» ذکری به میان نیامده - گزینشی عمل کرده و تنها به لسان العرب اکتفا نموده اند. ایشان درباره ی متن لسان العرب نیز گزینشی عمل کرده و تنها دو کلمه ی نخست از متن طولانی این کتاب ذیل ریشه ی « ر ک ع» را ذکر نموده اند.
اعتبار سنجی (3):
استشهاد به اینکه « خَرَّ راکِعاً ( ص/ 24) یعنی: خاضعانه به زمین افتاد» تا چه حد علمی است؟
ملاحظه شد که آقای مصطفی طباطبایی در مقاله ی مورد بحث و نوشته ی اخیرش، به عنوان قرینه ای بر اینکه معنای اصلی «رکوع»، «خضوع» است، آیه (24) سوره ی ص را با همین رویکرد معنا کرده و می نویسد: «... نمی توان [ در ترجمه این آیه] گفت: به رکوع افتاد» - این مطلب البته در سایت ها اینترنتی، فراوان دیده می شود - گویا ایشان، آیه ی فوق را مدخلی برای جا انداختن معنای «خضوع» برای «رکوع» قرار داده است؛ در صورتی که در اکثر منابع لغوی، شواهدی بر عدم صحت ادعای فوق ملاحظه می شود؛ از جمله:
- در کتاب العین خواندیم: « رکع رکوعاً به هر چیزی [ کسی] گفته می شود که به رو افتاده باشد؛ چه آنکه زانوانش به زمین برسد یا نه».
- در لسان العرب نیز - که تنها منبع مورد استناد ناقص آقای مصطفی طباطبایی بود - عبارت فوق بازگو شده است: « کلُّ شی ء یَنکَبُّ لوجهه فَتَمسُّ رکبتُه الأرضَ أولا تمسها بعد أن یخفض رأسه فهو راکع»؛ اما ایشان تنها به دو کلمه ی نخست از عبارات این کتاب استناد نموده است.
- در معجم مقاییس اللغة « به کسی هم که سجده شکر نموده راکع می گویند»؛ سپس به عنوان شاهد، به آیه مورد بحث اشاره و گفته شد: «خداوند در شأن داوود علیه السلام فرموده: او از پروردگار خود آمرزش طلبید و سپس به سجده افتاد و بازگشت نمود».
- در قاموس المحیط، یکی از معانی ذکر شده برای «رکع»، « کبأ علی وجهه» بود؛ یعنی: « با صورت به زمین افتاد».
نتیجه گیری
چنانکه در مقدمه گفته شد، دلالت مستحکم آیه ولایت (34) بر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام، حجت را تمام و عذرها را ریشه کن می کند؛ هر چند باب مناقشه و تلاش برای حق پوشی همیشه باز است. در مقاله، مواردی از تلاش های غیر علمی و غرض ورزانه ذیل آیه کریمه، در تفسیر مفاتیح الغیب ارائه شد.
یکی از روش های منکران در آیه ی کریمه، معنا کردن « رکوع» به « خضوع» است. ضمن نقدی که گذشت، ملاحظه شد که این شبهه، به مرور زمان پررنگ تر شده و در تبلیغات معاصر، گویا به پر انعکاس ترین سخن مخالفان تبدیل شده است. تحقیق علمی، قویاً ادعای فوق را ابطال می سازد.
در بررسی های لغوی با استناد به شش منبع مهم لغت، معلوم شد که بر خلاف ادعای مطرح شده و به شهادت منابع لغت، معنای حقیقی «رکوع»، « خضوع» نیست؛ بلکه « انحنا» است و برخی از منابع مهم لغت، ذیل «رکوع» اصلاً ذکری از معنای «خضوع» نکرده اند. همچنین نشان دادیم که کاربرد « رکوع» در معنای « رکوع نماز» حقیقی و در معنای « خضوع» مجازی است؛ در نتیجه نمی توان بدون وجود قرینه، این معنا را ادعا کرد - و در آیه ی ولایت نه تنها چنین قرینه ای وجود ندارد، بلکه قرینه ی مهم شأن نزول، خلاف آن است -. آیه 24 سوره ی ص نیز - بر اساس تحلیل لغوی و تصریح برخی لغویین - مؤیدی بر ادعای یاد شده نیست و حتی در این آیه نیز، «رکوع» به معنای «خضوع» نیست.
نهایتاً اینکه در آیه ولایت، تفسیر مشهور که مبتنی بر معنای معهود « رکوع» و شأن نزول قطعی است، از این ناحیه قابل مناقشه نیست.
منابع :
ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة، مصر، مؤسسة قرطبة، 1406ق.
ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند، بیروت، دار صادر، لبنان، بی تا.
ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغة، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1404ق.
الجزیری، عبدالرحمن، الفقه علی المذاهب الاربعه، دارالکتب العلمیة، 1424ق.
ترمذی، محمد بن عیسی، الجامع الصحیح، بیروت، دارالفکر، 1403ق.
جوهری، اسماعیل بن حماد، تاج اللغة و صحاح العربیه، بیروت، دارالعلم للملایین، 1376ق.
راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات غریب القرآن، دفتر نشر کتاب، 1404ق.
زبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، دارالفکر، بیروت، 1414ه.ق.
زحیلی، وهبة بن مصطفی، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، بیروت، دارالفکر المعاصر، 1418ق.
شوکانی، محمد بن علی، فتح القدیر، دمشق، دار ابن کثیر، 1414ق.
فخررازی، محمدبن عمر، مفاتیح الغیب، دار احیاء التراث العربی، 1420ق.
فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، تهران، دارالهجرة، 1409ق.
مجمع اللغة العربیة، معجم الفاظ القرآن الکریم، تهران، ناصرخسرو، بی تا.
نسائی، احمد بن شعیب، سنن، بیروت، دارالفکر، 1348ق.
نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالمعرفة، بی تا.
نیشابوری، مسلم بن حجاج، الجامع الصحیح، بیروت، دارالفکر، بی تا.
پی نوشت ها :
1. مائده/55.
2. از جمله: زینلی،« ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام در قرآن»، فصلنامه تخصصی امامت پژوهی، ش 4، زمستان 1390ش.
3. در مقاله معرفی شده در پاورقی قبل، دو عنوان « تواتر روایات ( شأن نزول) از منظر عالمان امامیه» و « تواتر روایات ( شأن نزول) از منظر دانشمندان اهل سنت» را ملاحظه نمایید. در بخش اخیر، مدارکی دال بر « اجماع و اتفاق مفسران اهل سنت» مبنی بر نزول آیه در شأن امیرالمؤمنین علیه السلام و خاتم بخشی حضرت و سندیت این نقل در دسترس است.
4. اینکه گفتیم: « اولاً به حضرت علی علیه السلام به دلیل آن است که وصف ( الذین آمنوا الَّذینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُوتُونَ الزَّکوهَ وَ هُم رَاکِعُون) جمع است؛ یعنی آیه شریفه درباره گروهی از مؤمنان صحبت می کند. شأن نزول آیه کریمه، مصداق بودن امیرالمؤمنین علیه السلام را قطعی می کند و مسأله نسبت به سایر مصادیق - که با دلایل دیگر ثابت می کنیم منظور سایر امامان هستند - باز می ماند. ما ادامه بحث را اینجا وامی نهیم.
5. ابن تیمیه، منهاج السنة، 12/2-14 و 1/7-20. برای اطلاع از جواب شبهات و رد اشکالات ر.ک: شرح منهاج الکرامة فی معرفة الامامة، 252/3-259.
6. فخر رازی، مفاتیح الغیب، 383/12.
7. لاجرم را ترجمه نکردیم؛ اما گویا آقای فخر می خواهد بگوید بر اساس این قول، چاره ای جز ذکر همه صفات، برای خداوند نبوده است.
8. البته وی در این مثال، محصور و محصور فیه را اشتباه گرفته؛ چون بر فرض قبول معنای حصر، آیه می فرماید: زندگی دنیا فقط بازیچه است؛ نه آنکه لهو و لعب مصداق دیگری جز زندگی دنیا ندارد.
9. از جمله 407/2 – 13/4 و...
10. حدید/ 20.
11. محمد/ 35 و 36.
12. فخر رازی، مفاتیح الغیب، 386/12.
13. مثلاً ر.ک: الجزیری، فقه علی المذاهب الاربعة، 430/1.
14. احمد بن حنبل، مسند، 473/2؛ نیشابوری، مستدرک علی الصحیحین، 256/1- نسائی، سنن، 189/1؛ ترمذی، جامع الصحیح، 242/1.
15. نیشابوری، جامع الصحیح، 31/5.
16. شوکانی، فتح الغدیر، 59/2.
17. زحیلی، تفسیر المنیر، 234/6.
18. تالار گفتمان سایت kalemeh.tv.
19. البته انتشار شبهه مورد بحث - ذیل آیه ولایت - منحصر به تبلیغات بی نام و نشان نیست؛
- در قرآنی که انتشارات قلم، در سال 1380، با ترجمه ای بسیار پر غلط چاپ کرد، در ترجمه آیه ولایت آمده است: ( بی گمان دوست شما، خدا و پیامبر او و مؤمنانی هستند که به نماز می ایستند و با خضوع و فروتنی انفاق می کنند).
- در مطلب دیگری که در فضای مجازی ( اینترنت) منتشر شده، نویسنده - شخصی به نام آقای مصطفی طباطبایی - در بیانی ذیل آیه نوشته است:
... اصطلاحاً رکوع در نماز، همان خم شدن به شمار می آید؛ ولی رکوع در زکات، انفاق به همراه خضوع است؛ چرا که «رکوع» در اصل لغت به معنای «خضوع» می آید؛ همان گونه که در لسان العرب، اثر ابن منظور، می خوانیم: « الرُّکوع: الخُصُوع»؛ و در قرآن کریم نیز آمده است: « خاضعانه به زمین افتاد»... در آیه مورد بحث نیز می فرماید: « یوتون الزکاة و هم راکعون»؛ یعنی « زکات می دهند در حالی که خاضعند».
استناد به آیه 24 سوره ص - که در عبارات فوق ملاحظه شد - مطلب رو به گسترشی است. نویسنده یاد شده، همین ادعا را سال ها قبل (زمستان 1374ش) در مقاله مندرج در شماره هشت مجله بینات - ضمن مقاله ای با عنوان « دقت بیشتر در ترجمه قرآن کریم» در نقد برخی اشتباهات یکی از ترجمه های قرآن کریم - نیز آورده و درباره ترجمه « سر خم کرد و به راه افتاد» برای آیه شریفه « خَرَّ راکِعاً» نوشته است:
... «راکعاً» در این جا حال است از ضمیر مستتر در «خَرَّ» و معنای آن این است که « با حال فروتنی به زمین افتاد»؛ پس «رکوع» در این جا به معنی «خضوع» آمده و معنای «سر خم کردن» ندارد؟... در آیه مورد بحث، (خَرَّ راکعاً) نمی تواند به معنای «به راه افتادن» باشد؛ زیرا رکوع که به معنای خمیدگی پشت تا رسیدن دستان به زانو است، با تعبیر «خَرَّ» که به معنای افتادن است تناسب ندارد و نمی توان گفت: « به رکوع افتاد».
این ( به ظاهر) نکته سنجی صورت گرفته - که گویا تمهیدی برای همین شبهه افکنی مورد اشاره است - بسیار قابل تأمل است و در متن مقاله، به نقد آن خواهیم پرداخت. جالب است که از همین نویسنده در یکی از شماره های اخیر همان مجله ( بینات، شماره 70، تابستان 1390ش) مقاله ای با عنوان « نقش ترجمه و تفسیر در فهم قرآن» منتشر شده و در آن، راجع به علت خطاهای ترجمه مطالبی آمده است؛ از جمله:
- عمده لغزش ها در تفسیر قرآن، با « آرای پیشساخته مفسران» پیوند دارد. رأی مذهبی یا عقیده دلخواه مفسر در بسیاری از موارد او را وا می دارد تا مفهومی را بر آیات قرآنی تحمیل نماید که با متن سازگاری ندارد... در حقیقت سخن امیر مؤمنان علی علیه السلام درباره این گونه مفسران درست می آید که فرمود: « کَأَنَّهُم أئِمَّهُ الکِتَابِ وَ لَیسَ الکِتابُ إمَامَهُم»؛ گویی که ایشان، امامان قرآنند و قرآن، امام ایشان نیست!
... البته ما انکار نمی کنیم که... قرآن فهمی، ناگزیر دانش هایی را همچون لغت، صرف، نحو، معانی و بیان و... می طلبد؛ ولی علوم مزبور را به چشم « ابزار فهم قرآن» می نگریم و این نگاه بی تردید با « تحمیل رأی بر قرآن» تفاوت دارد؛ زیرا در این نگرش ما می کوشیم تا با علوم ابزاری، مقاصد قرآن کریم را از متن آن دریابیم و پیش از برخورد با متن قرآنی، عقیده ویژه ای درباره آن اتخاذ نمی کنیم.
با مطالعه نقد حاضر تصدیق خواهید نمود که ایشان گرچه ادعا کرده: « [ علوم ادبی را] به چشم ابزار فهم قرآن می نگریم»، اما شدیداً دچار «استفاده ابزاری از کتاب لغت» شده است. هم چنین با وجود آن که « تفسیر به رأی» را مهم ترین دلیل خطا در ترجمه و تفسیر دانسته و می نویسد که گروهی، پیش فرض های خود را « با لطائف الحیل بر قرآن تحمیل می کنند» خود نیز چنین کرده و دچار « تحمیل رأی بر قرآن» شده است. جالب این جاست که وی در همین مقاله ( نقش ترجمه و تفسیر در فهم قرآن) نیز از « تحمیل رأی» بهره برده است؛ از جمله در قالب تذکر یک خطای ترجمه می نویسد:
در ترجمه...( إنَّا فَتَحنا لَکَ فَتحاً مُبِیناً * لِّیَغفِرَ لَکَ اللهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ...) ( فتح/ 1-2) همین اندازه کافی است که مترجم بنویسد: ( همانا ما تو را فتحی آشکار آوردیم * تا خدا گناه گذشته تو و آن چه را که باز پس آمده است بیامرزد)... اما مفسر قرآن باید توضیح دهد که آن فتح آشکار کدام است و فتح مزبور چه پیوندی با گناه پیامبر صلی الله علیه و آله و آمرزش وی داشته است... و اساساً گناه پیامبر پاک صلی الله علیه و آله چه بوده است؟...( بینات، شماره 70، تابستان 1390 ش، 104).
در نقد عبارات فوق چند نکته به ذهن می رسند:
اولاً: ترجمه کردن «ذنب» به «گناه» در آیه شریفه، قابل مناقشه است. به این عبارات توجه نمایید: « قالوا ... انما یسمی الذنب ذنباً لما یتبعه من الذم، و اصل الکلمة علی قولهم الاتباع»؛ « گفته اند:... همانا «ذنب» را به دلیل سرزنشی که در دنبالش می آید «ذنب» می گویند و اصل معنای کلمه به گفته آنان « در پی آمدن» است» ( الفروق اللغویة، 245).
بر این اساس، معنای «ذنب»، « کاری که مورد سرزنش قرار گیرد» یا « کار دارای عواقب سوء» است و نه الزاماً «گناه» با معنای معهود آن. قرینه ای که می توان برای تقویت این معنا از قرآن کریم ارائه کرد. سخن حضرت موسی علیه السلام است: ( وَ لَهُم عَلَیَّ ذَنبُ فَأَخافُ أن یَقتُلوُن )؛ ( من کاری کرده ام که در دیدگاه فرعونیان، مورد سرزنش و دارای عواقب سوء است) ( شعراء/ 14)
ثانیاً: باید پرسید چرا آقای طباطبایی برای توضیح این که مترجم نباید از ترجمه فراتر رود و تفسیر کند، علیرغم آن که می تواند به صدها آیه مثال بزند، مورد فوق را انتخاب می کند و بحث « گناه پیامبر پاک صلی الله علیه و آله را پیش می کشد؟
ثالثاً: آیه فوق مثال مناسبی برای این واقعیت است که زبان فارسی در مواردی، ظرفیت کافی برای ترجمه از عربی را ندارد و لذا همیشه نمی توان یک کلمه قرآن را با یک کلمه فارسی جایگزین کرد؛ بلکه گاه ضروری است با توضیحی، این کاستی را جبران کرد. این درست عکس مطلبی است که آقای طباطبایی درباره ترجمه آیات اول سوره فتح بیان کرده است.
ایشان در مقاله « دقت بیشتر در ترجمه قرآن کریم» مواردی از اشتباهات یک ترجمه قرآن کریم را ذکر کرده بود غالباً به دلیل کم توجهی مترجم به وجود آمده است؛ خطاهایی از قبیل ترجمه فعل معلوم به مجهول، فعل ماضی به مضارع، فعل به مصدر و ... مانند ترجمه ( فاصلحوا بین اخویکم) به این که « میان برادرانتان صلح برقرار کنید»؛ به جای « میان دو برادرتان صلح برقرار کنید».
روشن است که ترجمه قرآن کریم، دقت بسیاری می طلبد و تعداد زیادی از این گونه خطاها، ناشی از نوعی ترجمه آزاد است که در برگردان عبارات قرآنی باید تا حد ممکن از آن پرهیز شود؛ هر چند به طور مطلق قابل احتراز نیست؛ بلکه گاه به دلایلی از جمله ظرفیت های مختلف دو زبان یا اختلاف ساختارها و تعابیر رایج در آن ها و... ناگزیر به نظر می آید. اما موضوع مورد تأکید ما خطای جدیتری درباره الفاظ قرآن کریم است که این ناقد، خود دچار آن شده؛ یعنی در همان مقاله ای که تذکر می دهد صلح برقرار کردن میان « دو برادرتان» صحیح است - نه « برادرانتان» - خطایی غیر قابل قبول را مرتکب می شود و در نتیجه رکنی مهم در اعتقادات را نشانه می رود. ما این « خطای جدیتر» را در مقاله حاضر به طور مفصل نقد خواهیم کرد.
20. فراهیدی، کتاب العین، 200/1.
21. ترجمه شعر لبید در ضمن مدرک 5 آمده است.
22. جوهری، الصحاح، دارالعلم للملایین، بیروت 1222/3.
23. ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، 434/2؛ متن معجم مقاییس اللغة در معنای «رکع» تتمه ای دارد که در ادامه خواهیم آورد.
24. ترجمه شعر لبید در ضمن مدرک 5 آمده است.
25. راغب اصفهانی، مفردات، 203.
26. مجمع اللغة العربیة، معجم الفاظ القرآن الکریم، 498/1.
27. آقای مصطفی طباطبایی - که ترجمه «رکوع» به «خضوع» توسط وی را در پاورقی 13 نقل کردیم - از یک اصل روشن در برداشت قرآن عدول کرده و می نویسد: « از قواعد قرآن شناسی آن است که کاربرد لغت را در قرآن به نظر آوریم و مفهومی را که از آنها بر می آید بر معانی دیگر ترجیح دهیم»( بینات، شماره 70، تابستان 1390ش، 110)
28. زبیدی، تاج العروس، 176/11.
29. ص/ 24.
30. kalemeh.tv.
31. ر.ک: پاورقی1، ص 238.
32. الرکوع: الخضوع، عن ثعلب. رکع یرکع رکعاً و رکوعا: طأطأ راسه و کل قومه یتلوها الرکوع و السجدتان من الصلوات فهی رکعه، قال : [ بیت شعر].
و یقال: رکع المصلی رکعة و رکعتین و ثلاث رکعات و اما الرکوع فهو ان یخفض المصلی راسه بعد القومة التی فیها القراءة حتی یطمئن ظهره راکعاً، قال لبید: أدب کانی کلما قمت راکع فالراکع: المنحنی فی قول لبید و کل شی ینکب لوجهه فتمس رکبته الارض او لا تمسها بعد أن یخفض راسه فهو راکع. و فی حدیث علی کرم الله وجهه قال: نهانی ان اقرا و انا راکع او ساجد، قال الخطابی: لما کان الرکوع و السجود و هما غایة الذل و الخضوع، مخصوصین بالذکر و التسبیح نهاه عن القراءة فیهما کانه کره أن یجمع بین کلام الله تعالی و کلام الناس فی موطن واحد فیکونا علی السواء فی المحل و الموقع؛ و جمع الراکع رکع و رکوع و کانت العرب فی الجاهلیة تسمی الحنیف راکعاً أذا لم یعبد الاوثان و تقول: رکع الی الله. و منه قول الشاعر: الی ربه البریه راکع و یقال: رکع الرجل اذا افتقر بعد غنی و انحطت حاله؛ و قال: [ بیت شعر].
و الرکوع: الانحناء و منه رکوع الصلاة و رکع الشیخ: انحنی من الکبر، و الرکعة: الهوی فی الارض، یمانیه. قال ابن بری: و یقال رکع ای کبا و عثر، قال الشاعر: [ مصرع شعر].
33. معجم مقاییس، 190/5: ( کفر) الکاف و الفاء و الراء أصل صحیح یدل علی معنی واحد و هو الستر و التغطیة.
34. مائده/55.
چکیده
کثرت نقل های فریقین حاکی از آن است که در زمان نزول آیه ولایت، امیرالمؤمنین علیه السلام در رکوع نماز، انگشتر خود را به سائلی بخشیده اند. این امر، علاوه بر آنکه مصداق اولیه و قطعی از گروه سوم اولیا - پس از خدا و رسول صلی الله علیه و آله - را مشخص می کند، ترجمه ی « ولی» به « سرپرست و صاحب اختیار» را بیش از پیش تثبیت می نماید؛ لذا چنانچه انطباق آیه با شأن نزول مخدوش گردد، برای شبهه گران پر سود می نماید. از این رو برخی تلاش کرده اند با ارائه ی معنای « خضوع» برای « رکوع»، بدین سو حرکت کنند. ما در مقاله حاضر، پس از مروری بر پیشینه ی این شبهه و سرنخ هایی از آن در روزگار معاصر، نشان خواهیم داد که این ادعا، فاقد پشتیبانی علمی است.
مقدمه
دلالت آیه ولایت (1) بر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام، چنان قوی است که جای هیچ گونه تردیدی باقی نمی گذارد؛ بنابراین در این مقاله، البته قصد پرداختن به آن را - که در منابع زیادی قابل جستجو است - (2) نداریم و تنها به بررسی یکی از موضوعات مطرح شده درباره ی آیه می پردازیم. شأن نزول معهود آیه کریمه، با اعتبار بالایش، (3) نقش مهمی در یافتن مراد آن دارد و نشان می دهد که توصیف به کار رفته در آیه ( الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ ) اولاً (4) به حضرت علی علیه السلام اشاره دارد؛ ثانیاً خاتم بخشی حضرت در رکوع نماز، نقطه ی اوج شأن نزول و انطباق دهنده ی آن با وصف یادشده است. در این قسمت آیه، مناقشه ای لغوی از سوی برخی صورت گرفته تا شاید این انطباق مخدوش گردد و البته نشان خواهیم داد که نقشی بر آب است.
پیشینه شبهه در قرون دور
با مطالعه ی تفاسیر فراوانی از اهل تسنن - ذیل آیه ولایت - هیچ اثری از معنای « خضوع» برای « رکوع» دیده نمی شود. طبری (قرن چهارم) در جامع البیان، زمخشری ( قرن پنجم) در الکشاف، قرطبی ( قرن هفتم) در الجامع لأحکام القرآن و...حتی اشاره ای هم به این معنا نکرده اند. ابن تیمیه ( قرن هشتم) نیز که تلاش سختی برای انکار دلالت آیه نموده و به زعم خود، اشکالات متعددی بر تفسیر آیه به امامت امیرالمؤمنین علیه السلام وارد کرده، (5) از معنای خضوع سخنی به میان نیاورده است. دقت کنید که اصلاً اشاره ای از سوی این مفسران به معنای مذکور - حتی به عنوان قولی ضعیف - نشده؛ نه اینکه اشاره کرده باشند و بعد آن را رد کنند. در این میان، فخر رازی ( قرن ششم) معنای « خضوع» را به عنوان یک احتمال مطرح کرده است.
نظری گذرا به رویکرد فخر رازی در این بحث
وی از ابتدا دو احتمال را درباره ی وصف ( الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ...) در آیه ی کریمه مطرح نموده است: اینکه مراد، عموم مؤمنان باشند و یا شخص معینی مورد نظر باشد. او ذیل گزینه ی نخست، سه احتمال در معنای « راکعون» ذکر کرده است؛ مطرح کردن این سه احتمال، نشان می دهد برای اونفس تکثیر اقوال و گسترش احتمالات مطلوب بوده است:
و أما قوله « وَ هُم راکِعُونَ» ففیه علی هذا القول وجوه:
الأول: قال أبومسلم: المراد من الرکوع الخضوع، یعنی أنهم یصلون و یزکون و هم منقادون خاضعون لجمیع أوامر الله و نواهیه.
و الثانی:أن یکون المراد: من شأنهم إقامه الصلاة، و خص الرکوع بالذکر تشریفاً له کما فی قوله ( وَ ارکَعُوا مَعَ الرَّاکِعینَ) ( البقرة، 43).
و الثالث: قال بعضهم: إن أصحابه کانوا عند نزول هذه الأیة مختلفون فی هذه الصفات، منهم من قد أتم الصلاة، و منهم من دفع المال إلی الفقیر، و منهم من کان بعد فی الصلاة و کان راکعاً، فلما کانوا مختلفین فی هذه الصفات لا جرم ذکر الله تعالی کل هذه الصفات؛ (6)
اما سخن خداوند ( وَ هم راکِعُون) بر مبنای این نظر ( که مراد، عموم مؤمنان باشند) در آن سه احتمال وجود دارد:
نخست: ابومسلم [ محمد بن بحر الاصفهانی، متوفای 322 ق] می گوید: منظور از « رکوع» و « خضوع» است؛ یعنی آنان نماز می گزارند و زکات می دهند و در برابر همه ی اوامر و نواهی الهی، تسلیم و خاضعند.
دوم: منظور این باشد که برپا داشتن نماز، منش و روش آنان ( مؤمنان وصف شده) است و این مطلب را با اشاره به رکوع بیان فرموده تا برای آن، جایگاه خاصی قائل شده باشد؛ مانند آیه 43 بقره: ( وَ ارکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ)
سوم: بعضی از آنان [ طبعاً مفسران] گفته اند: اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله در زمان نزول آیه، حالات مختلفی از صفات ذکر شده را داشتند؛ برخی نماز را به پایان رسانده بودند، بعضی مال به فقیر پرداخته بودند و برخی در نماز و در رکوع بودند. از آنجا که ایشان ( در زمان نزول آیه) در این اوصاف تفاوت داشتند، خداوند همه ی این صفات را ذکر فرمود. (7)
نقد قول اول و اثبات اینکه محمل علمی ندارد، موضوع مقاله حاضر است. فخر نیز تنها آن را از قول یکی از اسلاف خود، بی هیچ توضیح یا سند لغوی ذکر کرده است. دو قول بعدی، گر چه مبتنی بر معنای معهود « رکوع» ( و نه « خضوع») است، اما نهایتاً مقابل نظر شیعه علم شده و در آنجا تأمل دارد.
قول دوم، سخن بی دلیل است؛ بنا بر پیش فرض مطرح شده، خداوند در بخش آخر آیه، عامه مؤمنان را وصف نموده که « نماز را برپا می دارند» و « زکات می دهند»؛ پس چه نیاز به تکرار موضوع نماز بوده است؟ به علاوه توضیح ( هُم رَاکِعُون) به اینکه شأن آنان اقامه نماز است - اگر عبارت تحمل آن را داشته باشد - ، در عبارت قبلی، یعنی ( یُقِیمُونَ الصَّلَوهَ) ( نماز را بر پا می دارند) مستتر است. این تعبیر، فراتر از « یُصلّون»، نشانه ی اهتمام آنان به نماز و مستلزم استمرار و مداومت در نماز است؛ لذا این احتمال، متضمن تکراری بی دلیل نیز هست. قول سوم، نیز بی پایه و سست است؛ گویا فخر رازی، به قدری در رد نظر شیعه تمرکز یافته که از ادعای خودش غافل شده است. وی احتمالات فوق را بر مبنای این که آیه، در مقام وصف عموم مؤمنان بوده باشد ذکر کرد؛ یعنی بر اساس این ادعا که آیه فرموده باشد: دوست و یاور شما خدا و رسول و عموم مؤمنان برپا دارنده ی نماز، زکات ده و راکعند. خوب در این فرض چه نیازی است تا حالات این مؤمنان در هنگام نزول آیه بیان گردد و گفته شود برخی نماز را به پایان رسانده بودند، بعضی مال به فقیر پرداخته بودند، برخی در نماز و در رکوع بودند. ضمناً ( یُقِیمُونَ الصَّلوَة) - بر خلاف اشاره ی فخر - معنایش « نماز را به پایان رسانده اند» نیست تا لازم آید حال آنان که هنوز نماز را تمام نکرده و در رکوعند، جداگانه وصف شود. به علاوه بر این فرض معیوب، لابد باید وصف آنان را که در قیام، سجده، تشهد و... بودند نیز بیان می کرد؛ ضمن اینکه برخی مؤمنان نیز در زمان نزول آیه در حال کسب، صنعت، کشاورزی و... بوده اند؛ توصیف آنان چه می شود؟
اگر شیعه می گوید توصیفات آیه، بر اساس شأن نزول مستحکم آن، امیرالمؤمنین علیه السلام را نشانه گرفته، این توصیفات را « وصف مشیر» می داند؛ اما در نظر مخالفین، اشاره ای در کار نیست تا آیه بخواهد همه ی مؤمنان را با اوصاف شان مقارن نزول آیه، مشار الیه قرار دهد!
این توضیحات را آوردیم تا نشان دهیم اگر فخر رازی معنای « خضوع» را برای رکوع - و لو به صورت یک احتمال و تنها با نقل از یک نفر - ذکر کرده باشد، تا چه حد حاضر بوده برای نفی استناد شیعه در این آیه به مهملات رو بیاورد.
اکنون به مناسبت و برای روشن تر شدن رویکرد یاد شده ی وی، خالی از لطف نیست به یکی دیگر از تلاش های عجیب - و البته متعدد - او در انکار عقیده شیعه درباره ی آیه ولایت نیز اشاره کنیم. از آنجا که در استدلال شیعه، از حصر به کار رفته در آیه با کلمه « انّما» استفاده شده، فخر رازی اساساً موضوع را رد می کند و می نویسد:
لا نسلم أن کلمة إنما للحصر، و الدلیل علیه قوله ( إنَّما مَثَلُ الحَیاة الدُّنیا کَماءِ أَنزَلناهُ مِنَ السَّمآءِ) ( یونس/24) و لا شک أن الحیاة الدنیا لها أمثال أخری سوی هذا المثل، و قال ( إنَّمَا الحَیاة الدُنیا لَعِبُ وَ لَهوُ) ( محمد/36) و لا شک أن اللعب و اللهو قد یحصل فی غیرها؛
ما نمی پذیریم که کلمه « انما» برای حصر باشد؛ دلیل آن نیز قول خداوند است که می فرماید: ( انّما [ که وی ترجمه اش به فقط را نمی پذیرید] مثل زندگی دنیا همانند باران است که آن را از آسمان نازل می کنیم ) و شکی نیست که زندگی دنیوی مثال های دیگری غیر از این نیز دارد و فرمود: ( انما زندگی دنیا بازیچه است) و بی تردید بازیچه بودن، برای غیر زندگی دنیوی نیز وجود دارد. (8)
در بررسی اجمالی مطلب اشاره می کنیم که اولاً فخر رازی دهها بار عباراتی از قبیل « کلمة إنما للحصر» (9) را در تفسیرش تکرار کرده است؛ ثانیاً وی که معنای حصر را در دو آیه ی مورد استنادش نفی کرده، درباره ی آیه ی: ( اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلاَدِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ یَکُونُ حُطَاماً وَ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانٌ وَ مَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ ) (10) چه می تواند بگوید؟ در ابتدای آیه، زندگی دنیا با قید « انما» بازی، سرگرمی، تجمل پرستی، فخر فروشی در میان آدمیان و... دانسته شده - که دو وصف نخست، درست مانند مثال دومی است که او آورد و منکر حصر بودنش شد - و در پایان فرموده: ( زندگی دنیا جز متاع فریب نیست). اگر فخر بتواند در اینکه « انما» از « اداة حصر» است تردید کند، دلالت « ما» و « إلَّا» بر حصر را نمی تواند انکار کند. در نتیجه واضح است که عبارت اخیر آیه، استدلال وی درباره ی آیه ی شریفه ( أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ) و مانند آن را، قویاً باطل می کند.
در پاسخ اشکالاتی که فخر رازی درباره ی تفسیر آیات مورد استنادش آورده - گرچه بر عهده ما و او به یک اندازه قرار دارد، اما - باید بگوییم که با اندک دقتی در آیه 36 سوره محمد صلی الله علیه و آله - که او بخشی از آن را آورده - و آیه ی قبلش، پاسخ روشن می شود:
( فَلاَ تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ * إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا یُؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ وَ لاَ یَسْأَلْکُمْ أَمْوَالَکُمْ ) (11)
پس هرگز سست نشوید و [ دشمنان را] به صلح [ ذلت بار] دعوت نکنید در حالی که شما برترید و خداوند با شماست و چیزی از [ ثواب] اعمالتان را کم نمی کند! * زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی است و اگر ایمان آورید و تقوا پیشه کنید، پاداش های شما را می دهد و اموال شما را نمی طلبد.
از سیاق کاملاً معلوم است که « زندگی دنیا»یی که انحصاراً بازی و سرگرمی دانسته شده، آن زندگیی است که باعث شود مسلمانان در شرایط جهاد، از روی دنیا طلبی تن به صلح دهند؛ و الا در ادامه آیه ی 36 می فرماید که پاداش مؤمنان پرهیزگار محفوظ است. این پاداش وعده داده شده، به خاطر مجاهدت های صورت گرفته در دنیاست. طبعاً ظرف بروز این مجاهدت ها حیات دنیایی این مؤمنان بوده که قطعاً این حیات، لهو و لعب نیست.
فخر رازی، در عین تلاش فراوان برای انکار دلالت آیه بر امامت، شأن نزول مربوط به امیرالمؤمنین علیه السلام را ذکر کرده و صرفاً با ایرادات دلالی در مقام رد آن بر آمده - و نه اشکالات نقلی -؛ ایرادهای سستی مانند این ادعا: « دفعُ الخاتم فی الصلاة للفقیر عمل کثیر»(12). معلوم است که اینجا هم وی خلاف مسلّمات و این بار مخالف احکام فقهی مذهب خود - بلکه مغایر اجماع فقهای فریقین - سخن گفته است. « عمل کثیر» چنانکه - از نفس این تعبیر فهمیده می شود - و در فقه مذاهب اربعه تسنّن نیز ذکر شده، کاری است که به واسطه ی آن، ناظر بیرونی تصوّر ( یا یقین) کند شخص در نماز قرار ندارد. مثالی که برای آن ذکر شده، برداشتن سه قدم متوالی است (13) و از موارد مباح - به استناد روایتی که در منابع متعدد آنان ذکر شده (14) - کشتن عقرب و مار در نماز، به شمار آمده است. نمونه دیگر « باب جواز حمل الصبیان فی الصلاة» در صحیح مسلم است (15) و... پس تنها با عینک تعصب و غرض ورزی ممکن است دست دراز کردن به سوی سائلی برای دادن صدقه، عمل کثیر و مبطل نماز محسوب گردد.
خلاصه ی مطلب اینکه روایات شأن نزول، با رد اشکالات فخر رازی از قبیل مورد ذکر شده - که در جای خود قویاً انجام شده - به قوت خود باقی خواهد ماند.
پیشینه ی شبهه در دوران نزدیک
گفته شد که در بیانات انبوهی از مفسرین متقدم - بر خلاف فخر رازی - اثری از معنا کردن « رکوع» به « خضوع» دیده نمی شود؛ اما در دوران اخیر رویکرد برخی - به ویژه مفسرینی که صبغه سلفی دارند - تغییر کرده است؛ آنان علاوه بر این ادعا، بهای زیادی نیز به آن داده و به عنوان نظر قطعی یا اصلی ذکر کرده اند. شوکانی ( متوفای 1250ق) می نویسد:
( و هم راکعون) جملة حالیة من فاعل الفعلین اللذین قبله و المراد بالرکوع: الخشوع و الخضوع، ای یقیمون الصلاة و یوتون الزکاة و هم خاشعون خاضعون لا یتکبرون، و قیل: هو حال من فاعل الزکاة و المراد بالرکوع هو المعنی المذکور: ای یضعون الزکاة فی مواضعها غیر متکبرین علی الفقراء و لا مترفعین علیهم و قیل: المراد بالرکوع علی المعنی الثانی: رکوع الصلاة و یدفعه عدم جواز اخراج الزکاة فی تلک الحال. (16)
بنابراین، وی جمله ی ( و هم راکعون) را به معنای خاشع و خاضع بودن نماز گزاران و زکات دهندگانی که در حال انجام این افعال، یا - تنها - زکات دهندگان در حال ادای زکات دانسته است. او با اشاره به معنای « رکوع نماز» - البته بدون هیچ ذکری از امیرالمؤمنین علیه السلام و روایات مربوط - آن را با ادعای منع پرداخت زکات در نماز - که طبعاً بازگشتش به همان شبهه فعل کثیر است و پاسخ آن را دادیم - رد کرده است.
صاحب تفسیر المنیر - که معاصر است - عبارت ( و هم راکعون) را جمله ای معطوف به دو جمله ی قبل دانسته و به اختصار می نویسد:
« و هم خاضعون لأوامر الله، بلا تململ و لا تضجر و لا ریاء؛ (17) و آنان [ مؤمنان نمازگزار و زکات پرداز] در برابر اوامر الهی خاضعند، بدون احساس سختی یا نگرانی و بی ریا».
انتشار شبهه در زمان حاضر
در زمان حاضر که دوره ی رسانه های نوظهور است، شبهه مورد بحث، میدان بیشتری می یابد. در حجم انبوه سایت های اینترنتی و شبکه های ماهواره ای، دقت استناددهی رو به کاهش می گذارد و مطلب بی نام و نشان - گاه با نویسنده مجهول و حتی فقدان استناد - رواج می گیرد. در این فضاها، گاه در تفسیر آیه، فقط معنای « خضوع» برای « رکوع» نقل می گردد و حتی از ذکر معنای « رکوع نماز» به کلی چشم پوشی می شود. به این نمونه توجه کنید:
( و هم راکعون) به معنی خضوع کنندگان برای پروردگارشان و مطیعان اوامرش است. رکوع در اصل لغت به معنی خضوع است. ثعلب می گوید: « الرکوع الخضوع. رکع، یرکع، رکعاً و رکوعاً: طأطأ رأسه؛ رکوع به معنای خضوع است. رکع، یرکع، رکعا و رکوعا یعنی: سرش را پایین آورد و خاضع شد».... به این معنی در قرآن باز هم به کار رفته؛ مثلاً در این قول خداوند: ( و راکعی مع الراکعون) چون که در نماز کسانی که قبل از ما بودند رکوع نبوده...(18)
سخن ثعلب و عبارت بعدی - که البته سندش در سایت ذکر نشده - به نقل از لسان العرب است که تفصیلاً در نقد آن سخن خواهیم گفت؛ اما عجالتاً توجه نمایید که عبارت لسان العرب بدین شرح است: « الرکوع: الخضوع، عن ثعلب. رکع یرکع رکعاً و رکوعا: طأطأ راسه و کل قومة یتلوها الرکوع و السجدتان من الصلوات، فهی رکعة...» در این عبارت چند نکته وجود دارد:
اولاً: ابن منظور، با وجود آنکه معنای خضوع را از ثعلب نقل کرده، اما بر خلاف متن فوق، آن را « معنای اصلی» ندانسته است.
ثانیاً: در ادامه، رکع را معنا کرده: « سرش را پایین آورد ( طأطأ راسه)» و سپس از « رکوع» و « رکعت» نماز سخن گفته و هیچ اشاره ای به معنای « خضوع» نیست؛ لذا عبارت بیان شده در سایت، سندیت ندارد و کذب است.
ثالثاً: این ادعا که در ( و ارکعی مع الراکعون) معنای « خضوع» مراد باشد و نیز اینکه « در نماز پیشینیان ما رکوع نبوده» بی دلیل و ساختگی است؛ طوری که حتی کسانی مانند فخر رازی و شوکانی هم بر خلاف آن نظر داده اند.
این نمونه ای بود از ادعاهای بی سند در فضاهای تبلیغی معاصر که با حجم انبوه صورت می گیرد. (19)
عیار سنجی ادعای ارائه شده درباره معنای « رکوع»
اعتبار سنجی (1):
آیا « رکوع» در لغت به معنای « خضوع» است؟
برای راستی آزمایی این ادعا، کافیست عبارات چند کتاب مهم و معتبر لغت، ذیل ریشه «رک ع» را مرور کنیم. یادآور می شود که ما تمام معانی ذکر شده ذیل این ریشه در کتب نامبرده را - بدون هیچ گزینشی - بازگو می کنیم:
مدرک1:
خلیل بن احمد فراهیدی ( متوفای 175ق) در کتاب العین - که قدیمی ترین منبع موجود در لغت عرب است - می نویسد:
رکع: کل قومة من الصلاة رکعه و رکع رکوعاً و کل شیء ینکب لوجهه فتمس رکبته الأرض او لاتمسها بعد ان یطأطیء راسه فهو راکع قال لبید: أخبر أخبار القرون التی مضت * ادب کانی، کلما قمت، راکع (20)؛
هر ایستادن از نماز یک « رکعت» است و « رکع رکوعاً» به هر چیزی [ کسی] گفته می شود که به رو افتاده باشد چه آنکه زانوانش به زمین برسد یا نه و بعد از اینکه شخص سرش را پایین آورد، راکع گفته می شود.
لبید می گوید:...(21)
مدرک 2:
جوهری ( متوفای 393) در الصحاح می نویسد:
الرکوع: الانحناء و منه رکوع الصلاة و رکع الشیخ: انحنی من الکبر؛ (22)
رکوع خمیدگی است و رکوع نماز از آن گرفته شده و « رکع الشیخ» یعنی پیرمرد از شدت کهولت قد خمیده شد.
مدرک 3:
احمد بن فارس ( متوفای 395ق) در معجم مقاییس اللغة چنین می نویسد:
( رکع) الراء والکاف و العین اصل واحد یدل علی انحناء فی الانسان و غیره. یقال رکع الرجل اذا انحنی و کل منحن راکع. قال لبید: أخبر اخبار القرون التی مضت * ادب کانی کلما قمت راکع. و فی الحدیث ذکر المشایخ الرکع یرید به الذین انحنوا و الرکوع فی الصلاة من هذا ثم تصرف الکلام فقیل للمصلی راکع و قیل للساجد شکرا راکع. قال الله تعالی فی شأن داود علیه السلام، ( فاستغفر ربّه و خرّ راکعاً و أناب) (23)؛
رکع معنای حقیقی واحدی دارد که بر خمیدگی در انسان و غیر آن دلالت می کند. وقتی کسی خم شود، گفته می شود: « رکع» و هر خمیده ای را « راکع» گویند. لبید گفته است: (24)... و در حدیث به پیرمردان، « رکع» گفته شده که منظور کسانی اند که خمیده اند و رکوع نماز از همین باب است. سپس کلام تحوّل یافته و اساساً به نمازگزار راکع گفته شده است؛ همان طور به کسی هم که سجده ی شکر نموده «راکع» می گویند. خداوند در شأن داوود علیه السلام فرمود: ( او از پروردگار خود استغفار نمود و سپس به سجده افتاد و بازگشت نمود).
مدرک 4:
فیروز آبادی ( متوفای 817ق) در قاموس المحیط می گوید:
رکع المصلی رکعة و رکعتین و ثلاث رکعات، محرکة صلی و الشیخ: انحنی کبراً، اوکباً علی وجهه و افتقر بعد غنی و انحطت حاله و کلّ شی یخفض رأسه فهو راکع و الرکوع فی الصلاة: أن یخفض رأسه بعد قومة القراءة حتی تنال راحتاه رکبتیه أو حتی یطمئن ظهره. و الرکعة بالضم: الهوة من الارض؛ « رکع المصلی...»... نمازگزارد و « رکع الشیخ» یعنی قدش از شدت پیری خمید یا با صورت به زمین افتاد و یا پس از غنا فقیر شد و وضعیتش نزول کرد و هر چه را که سر به پایین آورد، راکع می گویند و رکوع نماز آن است که پس از قیام همراه قرائت، سر را پایین آورد تا کف دستانش به زانوانش رسید یا اینکه پشتش هموار گشت... و « رکعة» به معنی جای بلند از زمین است.
چنانکه ملاحظه شد، در این چهار کتاب لغت، اصلاً ذکری از معنای خضوع نیست. در تکمیل شواهد فوق، سرنخ معنای « خضوع» را در سایر کتب لغت دنبال می کنیم:
مدرک 5:
راغب اصفهانی ( متوفای 502ق) که او نیز متقدم و کتابش از منابع مهم لغت قرآنی است می نویسد:
الرکوع: الانحناء فتارة یستعمل فی الهیئة المخصوصة فی الصلاة کما هی، و تارة فی التواضع و التذلل، إما فی العبادة و إما فی غیرها نحو: ( یا أیُّها الَّذِینَ آمَنِوا ارکَعِوا و اسجُدُوا) ( حج/ 77)، ( وَ ارکَعُوا مَعَ الرَّاکعِینَ) ( بقره/43)، ( وَ العاکِفِینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ) ( بقره/125)، ( الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ) ( توبه/ 112) قال الشاعر: أخبّر أخبار القرون الّتی مضت/ أدبّ کأنّی کلّما قمت رَاکع؛ (25)
رکوع به معنای خمیدگی است؛ پس گاه در معنای وضعیت مخصوص در نماز - آن طور که هست - به کار می رود و گاه به معنای تواضع و اظهار کوچکی؛ در عبادت و غیر آن؛ مانند: ( ای کسانی که ایمان آورده اید، رکوع کنید و سجده کنید) ( حج/77)، ( [ و نماز را بپا دارید، و زکات را بپردازید] و همراه رکوع کنندگان رکوع کنید) ( بقره، 43)، ( و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان» ( بقره/ 125)، ( رکوع کنندگان و سجده کنندگان) ( توبه، 112) شاعر گفته : [ آیا جز این است که اگر مرگم تأخیر شود/ حتماً بر عصا تکیه می کنم و انگشتانم بدان مشتاق می شود/ و در آن صورت] از اخبار قرون گذشته خبر می دهم/ آهسته حرکت می کنم و هر گاه برخیزم، خمیده هستم.
تربیت فرزند یکی از مهم ترین وظایف والدین و مربیان در عرصه زندگی است . تربیت به معنای شکوفا نمودن استعدادهای درون انسان ها و هدایت غرائز نهفته آنان به سوی قله کمال و رستگاری می باشد .
تربیت مجموعه تلاش هایی است، سنجیده و منظم برای نیل به هدف های مشخص و شکوفا سازی توان های بالقوه در تمام ابعاد وجودی انسان و به عبارت دیگر می توان تربیت را انتقال میراث های فرهنگی مطلوب و ارزشمند از نسلی به نسل دیگر دانست .
به طور کلی، مجموعه تلاش ها، فرصت ها، اقدامات، امکانات و برنامه ها از بدو انعقاد نطفه تا واپسین دم حیات برای رشد و شکوفا سازی توان های بالقوه فرد به طور همه جانبه تا رسیدن به حداکثر ظرفیت را تربیت می نامیم .
از آنجایی که امامان معصوم شیعه بهترین شیوه های تربیتی فرزند را فرا روی پیروان خود نهاده اند، زندگی پر افتخار آنان می تواند به عنوان موفق ترین الگوهای تربیتی در طول تاریخ بشر مطرح شود .
نقش تربیتی والدین
پدر و مادر به عنوان دو رکن اساسی خانواده بیش ترین نقش را در تربیت فرزندان ایفا می کنند . مادر از زمان انعقاد نطفه تا دوران نوجوانی ارتباطی تنگاتنگ با کودک دارد . خصلت ها، اندیشه ها، افکار و رفتار مادر بیش ترین تاثیر را در ساختار شخصیتی یک نوجوان به جای می گذارد . مادر همانند یک معلم، مربی و الگوی گفتاری و رفتاری کودک به حساب می آید .
او یکی از عوامل مؤثر تربیتی از نظر محیطی و وراثتی است . به این جهت برای پرورش فرزندان سالم و صالح، باید از زمان ازدواج در اندیشه انتخاب مادر شایسته برای فرزندان بود . چرا که از منظر حضرت باقر علیه السلام تربیت کودک از همان مرحله آغاز می شود .
امام باقر علیه السلام در روایتی به تاثیر شیر مادر در اطفال اشاره کرده و به محمد بن مروان فرمود: «استرضع لولدک بلبن الحسان، وایاک والقباح، فان اللبن قد یعدی (1) ; برای شیر دادن به فرزندت از دایه های خوشرو و زیبا استفاده کن و از زنان بد صورت و قبیح برحذر باش، زیرا شیر گاهی (صفات و ویژگی های روحی مادر را به فرزند) منتقل می کند .»
در این گفتار امام پنجم علیه السلام از تاثیر شیر مادر در انتقال زشتی ها و زیبایی های ظاهری مادر به فرزند سخن به میان آورده است .
بنابراین نقش وراثتی و محیطی مادر در تربیت فرزندان نباید مورد غفلت قرار گیرد . گذشته از تاثیر مادران در نسل آینده، وجود پدر نیز به عنوان مدیر خانواده نقش به سزایی در ساختار شخصیتی کودک دارد . طبق فرموده امام باقر علیه السلام، صلاحیت و شایستگی های پدر از جمله خصلت هایی است که در پرتو آن فرزندان از انحرافات و کجروی ها محفوظ می مانند . آن حضرت فرمود: «یحفظ الاطفال بصلاح آبائهم (2) ; اطفال در سایه صلاحیت و شایستگی پدرانشان [از انحرافات] مصون می مانند .»
در حقیقت مجموعه اعمال، رفتار و گفتار پدر، در شکل گیری شخصیت آینده کودک کار ساز خواهد بود . افزون بر این پدر به عنوان مدیر اقتصادی خانواده می تواند با کسب در آمد صحیح و به دست آوردن روزی حلال در روحیات و صفات کودک، تاثیر قابل توجهی داشته باشد . به همین جهت امام باقر علیه السلام به پدرانی که تلاش می کنند سفره های منازل خود را با روزی حلال بیارایند مژده می دهد که: «آنان در روز قیامت با سیمایی نورانی همانند ماه شب چهارده با خداوند ملاقات خواهند نمود . لقی الله عزوجل یوم القیامة ووجهه مثل القمر لیلة البدر . (3) »
تکریم شخصیت کودک
مربی شایسته با بهره گیری از روش های متنوع، به تکریم شخصیت کودک می پردازد و از این طریق زمینه تربیت صحیح و اعتلای صفات نیک را در وجود او فراهم می سازد . او می داند که مهم ترین مشکل کودکان و نوجوانان، احساس حقارت و عدم اتکا به نفس است و انسان همان طور که به آب و غذا نیازمند است به تکریم و توجه دیگران نیاز دارد، بلکه این نیازهای عاطفی و معنوی او به مراتب بیشتر از نیازهای جسمانی اوست .
عمده ترین دلیل ناسازگاری در فرزندان و علت بسیاری از ناهنجاری ها را باید در احساس حقارت و کم توجهی والدین به فرزند جست وجو نمود . این فقر روحی و روانی را می توان از راه های زیر بر طرف نمود:
الف) گزینش نام نیک
نام هر شخص نشانگر اعتقادات، ملیت، فرهنگ و خواسته های درونی او و خانواده اش می باشد . اسمی که برای یک کودک انتخاب می شود در تکریم و تحقیر شخصیت وی نقش دارد . کودکانی که نام زیبا و پسندیده دارند، غالبا مورد تقدیر و توجه دیگران هستند و از شنیدن تمجیدها و افتخاراتی که نامشان موجب آن است لذت می برند; بر عکس کسانی که والدین آنان هنگام انتخاب نام به معنی و محتوای آن بی توجه بوده و یک اسم نامناسب و بیگانه از فرهنگ خودی را برای فرزند خود انتخاب کرده اند، در آینده احساس حقارت نموده و احیانا مورد ملامت و سرزنش قرار خواهند گرفت . در سیره امام باقر علیه السلام به این نکته توجه خاصی مبذول شده است . آن حضرت در مورد انتخاب نام زیبا برای فرزندان چنین رهنمود می دهد: «اصدق الاسماء ماسمی بالعبودیة وافضلها اسماء الانبیاء (4) ; دوست داشتنی ترین اسم ها آن است که حاکی از بندگی خدا باشد و بهترین آن ها نام های پیامبران است .»
امام پنجم علیه السلام نام های فرزندان خویش را نیز از بهترین نام ها برگزیده بود . نام های فرزندان آن حضرت بدین ترتیب است:
1- جعفر علیه السلام 2- عبدالله 3- ابراهیم 4- علی 5- زینب 6- ام سلمه (5)
پیشوای پنجم به این شیوه تربیتی آن چنان اهمیت می داد که حتی دستور داده بود پایین ترین طبقات اجتماع را هم با القاب و نام های تحقیرآمیز صدا نکنند، بلکه با بهترین نام ها از آنان یاد کنند و می فرمود: «سموهم باحسن اسمائهم (6) ; با نیک ترین نامشان آن ها را صدا بزنید .» و به این ترتیب از توهین و تحقیر شخصیت آنان جلوگیری می نمود .
ب) گفت وگوی صمیمانه
یکی از راه های انتقال آموزه های تربیتی به کودکان و نوجوانان ایجاد ارتباط کلامی با لحنی دلپذیر می باشد . تجربه نشان می دهد که اگر لحن و صوت والدین، مربیان و مبلغان در ارتباط کلامی دارای بار عاطفی و مثبت باشد، آنان در ایجاد ارتباط و نفوذ در دل مخاطب نوجوان موفق خواهند بود . کلمات دلنشین، سخنان نیکو، ملایم و محبت آمیز از مشکلات روحی و ناهنجاری های کودکان و نوجوانان کاسته و رنج های درونی آنان را التیام می بخشد . ریشه بسیاری از تندخویی ها، خشونت ها، لجبازی ها، زورگویی ها، بدبینی ها، افسردگی ها و گوشه گیری و ناامیدی ها را می توان با ارتباط کلامی صحیح و نیکو از میان برداشت . امام باقر علیه السلام با اشاره به این شیوه کارآمد تربیتی می فرماید: «قولوا للناس احسن ما تحبون ان یقال لکم (7) ; به زیباترین صورتی که میل دارید مردم با شما سخن بگویند با آنان سخن بگویید .»
آری همانطوری که انسان دوست ندارد دیگران با او بی ادبانه، خشن، آمرانه، خشک و با لحنی تند سخن بگویند، دیگران هم چنین انتظاری از او دارند . این نکته در مورد ارتباط کلامی با کودکان از اهمیت ویژه ای برخوردار است و نقش کلیدی در تربیت ایفا می کند . زیرا روح کودکان لطیف تر و تحمل آنان کمتر می باشد .
ج) سلام دادن به فرزندان
سلام دادن به کودکان عزت نفس را در آنان تقویت می کند و یکی از بهترین راه های ارتباط اجتماعی و نفوذ در شخصیت کودکان است . این عمل که یکی از والاترین آموزه های تربیتی دین مبین اسلام به شمار می رود نکات مثبت فراوانی را در خود جای داده است که از جمله آن ها: تقویت روابط بین مربی و متربی، رفع کدورت و ناراحتی های احتمالی، تقویت روحیه ها و نزدیکی دل هاست . گذشته از این ها سلام دادن والدین و مربیان با صدای رسا و آهنگی دلنشین به فرزندان، عزت نفس را در آنان تقویت نموده و روحیه خود باوری و احساس شخصیت را در وجود آنان استحکام خواهد بخشید و آنان نیز اینگونه عادت خواهند کرد .
اگر این عمل ادامه یابد، تربیت کودک توام با نشاط و موفقیت پیش خواهد رفت . امام محمد باقر علیه السلام فرمود: «ان الله یحب افشاء السلام (8) ; خداوند دوست دارد که سلام با لحنی رسا [و دلپذیر ] باشد .» و این نکته برگرفته از آموزه های تربیتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می باشد که فرمود: «پنج چیز را تا لحظه مرگ ترک نخواهم کرد . . . که یکی از آنان سلام کردن به کودکان می باشد، تا بعد از من یک رسم رایج شود . (9) »
د) ابراز محبت به کودکان
یکی از راه های پرورش اعتماد به نفس در فرزندان، ابراز محبت به آن هاست . کودک همان طوری که به آب و غذا نیاز دارد به محبت هم نیاز دارد . بوسه زدن بر صورت فرزند، به آغوش گرفتن، گفت و گوی محبت آمیز، نوعی اظهار علاقه و محبت است . این عمل فقر عاطفی کودکان را جبران کرده و روحیه اعتماد به نفس و خودباوری را در آنان تقویت می کند و در نتیجه زمینه تربیت صحیح در وجود آنان فراهم می گردد .
امام باقر علیه السلام در موارد بسیاری از این شیوه تربیتی در مورد فرزندان خود استفاده می کرد . چنانکه محمد بن مسلم می گوید: در حضور امام باقر علیه السلام بودم که فرزند خردسالش جعفر وارد شد . پیشوای پنجم فرزندش را به آغوش کشیده و به سینه خود چسبانید و آن گاه با کلمات زیبا و محبت آمیز با وی به گفت وگو پرداخت (10) .
در اینجا یادآوری دو نکته مهم ضروری است:
اول - اعتدال در محبت
در ابراز محبت و تکریم شخصیت کودک نباید راه افراط را پیمود . زیرا در آن صورت علاوه بر این که نمی توان نتیجه صحیح تربیتی گرفت، بلکه شخصیت کودک در اثر زیاده روی والدین در ابراز محبت های نابجا لطمه جبران ناپذیری خواهد خورد . چرا که این کودک از خود راضی، از جامعه توقعات و انتظارات نابه جایی خواهد داشت و در صورت بی اعتنایی دیگران به این خواسته های بی مورد وی، کودک نازپرورده از خود و زندگی بیزار و مایوس شده و دچار عقده حقارت خواهد شد . آری
نازپرورده تنعم نبرد راه به جای
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
امام باقر علیه السلام می فرماید: «شر الابآء من دعاه البر الی الافراط (11) ; بدترین پدران آن هایی هستند که در نیکی و محبت [نسبت به فرزندان خود] زیاده روی نمایند .»
دوم - رعایت مساوات در میان فرزندان
از نکات قابل توجهی که در تربیت فرزندان وجود دارد رعایت مساوات در رفع نیازهای آنان می باشد . این مساله در مورد نیازهای معنوی و عاطفی بیشتر جلوه گر است، والدین لزوما باید در ابراز محبت در ظاهر مساوات را رعایت کنند، گرچه در باطن بنا به علت های مختلف، یکی از فرزندان را بیشتر از دیگری دوست داشته باشند .
در حدیث ذیل با رفتار امام باقر علیه السلام و علت این امر آشنا می شویم:
امام صادق علیه السلام به نقل از پدر گرامی اش می فرماید: به خدا قسم، رفتار من با بعضی از فرزندانم از روی تکلف و بی میلی است . او را روی زانوی خود می نشانم، محبت بسیار می کنم، از وی شکرگزاری و قدر دانی می نمایم با آنکه این همه احترام و حبت شایسته فرزند دیگر من است . به این تکلف تن می دهم تا آنکه فرزند شایسته ام از شر آنان مصون باشد و آنان رفتاری را که برادران یوسف با یوسف انجام دادند مرتکب نشوند . خداوند سوره یوسف را نفرستاد مگر به عنوان نمونه و مثال که بعضی از ما نسبت به بعضی دیگر حسد نورزیم چنانکه برادران یوسف به او حسد کرده و ستم نمودند (12) .
گرامی داشتن همسر
احترام به همسر یکی دیگر از مواردی است که در تربیت تاثیر دارد . مادری که در خانه عزیز باشد و مورد تکریم شوهرش قرار گیرد، با روحی سرشار از عاطفه، آرامش، احساس عزت نفس و با نشاط و شادابی به پرورش فرزندان همت خواهد گماشت .
اما اگر مورد آزار و اذیت روحی و جسمی قرار گیرد و اندیشه ها و شخصیت وی در منزل به ویژه پیش فرزندان مورد تحقیر و هانت باشد، ناگفته پیداست که از روان سالمی برخوردار نخواهد بود و در نتیجه آرامش خود را از دست داده و اضطراب و نگرانی او در فرزندان نیز تاثیر خواهد گذاشت . از چنین مادری نمی توان انتظار پرورش فرزندانی تربیت شده و صاحب کمالات داشت .
بدین جهت امام باقر علیه السلام در احترام به شخصیت همسر اهتمام جدی داشت . حکم بن عتیبه روزی به ملاقات امام باقر علیه السلام رفت . او آن حضرت را در یک خانه آراسته و زیبایی یافت که لباس های نو و رنگین پوشیده بود . حکم بن عتیبه از وضع زندگی امام باقر علیه السلام به شگفت آمده و با نگاهی تعجب آمیز به آن حضرت و اطاق آراسته نظاره می کرد . آن حضرت که افکار وی را از نگاهش دریافته بود، از او پرسید: ای حکم! نظر تو در مورد این گونه زندگی چیست؟ او گفت: برای من زیبنده نیست در مورد زندگی شما سخنی بگویم و اعتراض داشته باشم، اما در میان ما، جوانان تجمل طلب و تازه دامادها چنین می کنند .
امام باقر علیه السلام فرمود: ای حکم! «من حرم زینة الله التی اخرج لعباده والطیبات من الرزق » (13) ; «چه کسی زینت هایی را که خداوند برای بندگانش آفریده و روزی های پاکیزه را حرام نموده است .» این زینت ها و زیبایی ها را خداوند متعال برای بندگانش قرار داده است .
آن حضرت در ادامه سخنانش فرمود: اما این خانه ای را که می بینی، خانه همسرم می باشد و من چون تازه با او ازدواج کرده ام به احترام وی به اینجا آمده ام و لباس زیبا پوشیده ام . ولی خانه خود من همان منزل ساده ایست که تو آن را دیده ای (14) .
به این ترتیب آن حضرت به احساسات و تمایلات به حق همسر خویش پاسخ مثبت داده و به او به دیده احترام می نگریست .
امام باقر علیه السلام بر این باور بود که باید همسر و فرزندان را تکریم نمود و برای آنان احترام قائل شد، و نباید از نیکی کردن به آن ها غفلت نمود و می فرمود: «من حسن بره باهله زید فی عمره (15) ; هر کس با همسر و فرزندانش خوش رفتاری کند عمرش زیاد خواهد شد .»
تربیت معنوی
از دیدگاه امام باقر علیه السلام علاوه بر آموزش آداب و رفتارهای اجتماعی و اخلاقی، باید فرزندان را با نکات معنوی و تربیت دینی آشنا نمود . این شیوه گذشته از اینکه کودکان را با مبداء حقیقی جهان آفرینش مرتبط می سازد; در آنان روحیه اعتماد به نفس و نیروی استقامت و پایداری در مقابل مشکلات کمر شکن زندگی نیز ایجاد خواهد کرد .
در این زمینه امام باقر علیه السلام به فرزندش می فرماید: «یا بنی اذا انعم الله علیک بنعمة فقل «الحمد لله » واذا حزنک امر فقل «لا حول ولا قوة الا بالله » واذا ابطا عنک الرزق فقل «استغفرالله » (16) ; فرزندم! هر گاه خداوند به تو نعمتی ارزانی داشت بگو: «الحمد لله » و هر گاه امری و حادثه ای تو را غمگین و ناراحت نمود بگو: «لا حول ولا قوة الا بالله » و زمانی که احساس نمودی روزی تو به کندی و سختی می رسد بگو: «استغفر الله .»
امام باقر علیه السلام این ارتباط معنوی را عملا نیز به فرزندانش می آموخت . امام صادق علیه السلام در این مورد می فرماید: من همواره شب ها به هنگام خواب، بستر پدرم امام محمد باقر علیه السلام را آماده می کردم، او در موقع مقرر به استراحت می پرداخت و آنگاه من به بستر رفته و می خوابیدم . یک شب در انتظارش بودم، اما در موقع مقرر نیامد، برخاستم، به مسجد رفتم و به جست وجو پرداختم، دیدم همه مردم رفته اند، اما آن حضرت به تنهایی در مسجد و در حال سجده است، در حال سجده گریه و ناله می کند و با ناله سوزناکی به خدا عرضه می دارد:
«سبحانک اللهم انت ربی حقا حقا، سجدت لک یا رب تعبدا ورقا، اللهم ان عملی ضعیف فضاعفه لی، اللهم قنی عذابک یوم تبعث عبادک وتب علی انک انت التواب الرحیم (17) ; خدایا تو پاک و منزه هستی و حقیقتا که پروردگار منی، خدایا فقط برای تو از روی عبودیت و بندگی سجده می کنم، پروردگارا! عمل من ناچیز است، آن را برایم زیاد گردان، خدایا در روزی که بندگانت محشور می شوند مرا از عذاب نگه دار و توبه ام را بپذیر، همانا که تو بسیار توبه پذیر و مهربانی .»
همچنین، هرگاه آن حضرت با مشکلی ناراحت کننده مواجه می شد، همسر و فرزندان خود را جمع می کرد و دعا می نمود و آنان آمین می گفتند (18) .
مراحل تربیت معنوی
امام باقر علیه السلام در یک گفتار حکیمانه مراحل تربیت معنوی فرزندان را شرح داده و چگونگی تربیت آنان را در سنین مختلف بیان می دارد . طبق رهنمود آن حضرت، والدین باید در سه سالگی کلمه توحید (لا اله الا الله) را به کودک یاد دهند . در چهار سالگی کلمه رسالت (محمد رسول الله) را به او بیاموزند و در پایان پنج سالگی او را آزمایش نمایند . اگر راست و چپ را می شناسد، صورتش را به سوی قبله متوجه ساخته و به او بگویند رو به سوی قبله سجده کند . در شش سالگی اجزاء نماز و رکوع و سجده صحیح را یادش دهند تا سن او به آخر سال هفتم برسد . در آن موقع به او بگویند: دست ها و صورتش را بشوید و آنگاه به نماز بایستد (19) .
عبادت های تمرینی و دعا و نیایش کودک در پیشگاه خداوند، اثر درخشانی در روان طفل به جای می گذارد . گرچه ممکن است کودک معنی و مفهوم الفاظ و عبارات نماز را نفهمد ولی معنی توجه به خدا، راز و نیاز با پروردگار، استمداد از آن قدرت لایزال را متوجه خواهد شد .
به همین جهت او در آینده به صورت فردی امیدوار، متکی به نفس، دارای هدف و با اطمینان به آینده زندگی کرده و در باطن خود تکیه گاهی قوی برای خود احساس خواهد نمود . این باورها می تواند سرمایه ای بزرگ در طول زندگی و سدی محکم در برابر طوفان های حوادث و پیشامدهای ناگوار باشد .
همچنانکه خداوند می فرماید: «الذین آمنوا وتطمئن قلوبهم بذکر الله، الا بذکر الله تطمئن القلوب » (20) ; آن ها کسانی هستند که ایمان آورده اند، و دل هایشان به یاد خدا مطمئن و (آرام) است; آگاه باشید تنها با یاد خدا دل ها آرامش می یابد .»
لازم به ذکر است که در تربیت معنوی کودکان و نوجوانان باید از تندی و خشونت پرهیز شود . زیرا تجربه نشان می دهد اجبار و زورگویی نا به جا اثرات نامطلوب در کودک به جای می گذارد . برای همین امام باقر علیه السلام به نقل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «ان هذا الدین متین فاو غلوا فیه برفق ولا تکرهوا عبادة الله الی عباد الله (21) ; اسلام آئین استوار و محکمی است . با مدارا در آن وارد شوید و بندگان خدا را در عبادت الهی مجبور ننمایید .»
تشویق
تشویق بجا در کار تربیت و تبلیغ یک روش کار آمد و کاملا موفق می باشد . زیرا هر انسانی خودش را دوست دارد و دلش می خواهد دیگران به شخصیت او احترام بگذارند و از او قدر دانی کنند . در صورت رعایت شرایط صحیح، تشویق محرکی قوی در ایجاد خصلت های ستوده در مخاطبان خواهد بود . تشویق می تواند به صورت های مادی و معنوی انجام شود . تحسین، تقدیر، اعطای جایزه و هدیه، بذل عاطفه، محبت، تکریم، و تشکر، جلوه هایی از تشویق است . در سیره تربیتی امام باقر علیه السلام از این شیوه به صورت گسترده استفاده شده است .
روایت زیر بیانگر یکی از موارد تشویق فرزندان می باشد .
طاهر یکی از دوستان امام باقر علیه السلام می گوید: من در نزد آن گرامی نشسته بودم که فرزندش جعفر علیه السلام آمد، پیشوای پنجم فرزندش را مورد لطف و محبت قرار داده و فرمود: «هذا خیر البریة (22) ; این [فرزند من] بهترین فرد در روی زمین است .»
دانشمندان علوم تربیتی در مورد این شیوه، شرایطی را بیان می کنند که مهم ترین آن ها اجتناب از افراط و تفریط در امر تشویق و تنبیه است . رعایت اعتدال در تشویق و تنبیه نکته مهمی است که مورد توجه امام باقر علیه السلام می باشد . ابی عبیده از آن حضرت نقل می کند که فرمود: «انما المؤمن الذی اذا رضی لم یدخله رضاه فی اثم ولا باطل واذا سخط لم یخرجه سخطه من قول الحق (23) ; مؤمن واقعی کسی است که در مورد خشنودی و رغبت، مرتکب گناه و کارهای باطل نمی گردد و در موقع خشم و غضب از مرز حق و حقیقت خارج نمی شود .»
تاثیر جاذبه های هنری
هنر در حوزه تربیت از جایگاه ویژه ای برخوردار است . از آنجایی که امروزه هنر در قالب فیلم، نمایش، خط، شعر، خطابه، سرود، نقاشی و . . . تبلور یافته است، و این روش طرفداران زیادی در میان کودکان و نوجوانان دارد، استفاده از آن در تربیت کودکان و نوجوانان روشی موفق و جذاب می باشد .
تاثیر آموزه های تربیتی با این شیوه به صورت غیر مستقیم، عمیق و ریشه دار است و می توان به وسیله آن به اعماق وجود مخاطب نفوذ کرده و او را تحت تاثیر قرار داد . امام باقر علیه السلام برای هنرمندان متعهد ارزش ویژه ای قائل بود و در فرصت های مناسب آنان را تشویق و ترغیب می نمود . یکی از هنرمندان متعهد و زبر دست معاصر با آن حضرت، شاعر معروف، کمیت بن زید اسدی است . وی علاوه بر این که مسائل تربیتی و دینی را که از طریق فرهنگ اهل بیت علیهم السلام آموخته بود در قالب ابیات و اشعار سحرآمیز به نسل های بعدی منتقل می کرد، با سروده های خود ستم های بنی امیه را نیز افشا می نمود .
کمیت اسدی شبی در مدینه به حضور امام باقر علیه السلام رفت و بخش هایی از قصیده میمیه خود را به آن حضرت عرضه کرد . وقتی به این بیت رسید:
وقتیل بالطف غودر منهم
بین غوغا امة وطغام
«و کشته شده در سرزمین طف که از سوی آنان به او خیانت شد . در میان هیاهوی مردمی پست و فرومایه .»
امام باقر علیه السلام با شنیدن این جمله منقلب شد و با چشمانی گریان فرمود: ای کمیت! اگر در نزد ما مال و ثروتی بود به تو می دادیم، اما به تو همان سخن را می گویم که پیامبر صلی الله علیه و آله به حسان بن ثابت فرمود: «لا زلت مؤیدا بروح القدس ما ذببت عنا اهل البیت (24) ; تا زمانی که از ما خاندان دفاع می کنی مورد تایید روح القدس خواهی بود .»
پی نوشت ها:
1) همان، ج 6، ص 44، ح 12 .
2) بحار الانوار، ج 68، ص 236 .
3) التحفة السنیه، ص 227 .
4) وسائل الشیعه، ج 21، ص 124، ح 1 .
5) مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 34 .
6) کشف الغمه، ج 2، ص 363 .
7) الامالی، شیخ صدوق، ص 326 .
8) تحف العقول، ص 300 .
9) الخصال، ج 1، ص 271 .
10) کفایة الاثر، ص 253، با تلخیص .
11) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 320 .
12) تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص 408; مستدرک الوسائل، ج 15، ص 172 .
13) اعراف/32 .
14) الکافی، ج 6، ص 446 و 447 .
15) تحف العقول، ص 295 .
16) کشف الغمه، ج 2، ص 363 .
17) الکافی، ج 3، ص 323، ح 9 .
18) بحار الانوار، ج 46، ص 297 .
19) مستدرک الوسائل، ج 3، ص 18; مکارم الاخلاق، ص 222 .
20) رعد/28 .
21) شرح اصول کافی، ج 8، ص 272; کنز العمال، ج 3، ص 40، ش 5378 .
22) اعلام الوری، ج 1، ص 518 .
23) وسائل الشیعه، ج 15، ص 192; الکافی، ج 2، ص 234 .
24) الغدیر، ج 2، ص 187