در میان مردم احادیثی از رسول خدا صلی الله و علیه وآله خوانده می شد که گاه معنای درست آن را نمی دانستند. خوشوقتی ما از این است که شخصی درباره یکی از آن احادیث از امام هادی علیه السلام سوال کرد و باعث بازشدن دریچه ای از علم الهی بر روی ما شد.
در زمان ائمه اطهار علیهم السلام در میان مردم احادیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خوانده می شد که گاه مردم معنای درست آن را نمی دانستند.
یکی از این احادیث درباره روزهای هفته و دشمنی کردن با آن بود. خوش وقتی ما از این است که شخصی درباره آن حدیث از امام هادی علیه السلام سوال کرد و به این سبب باعث باز شدن دریچه ای از علم الهی بر روی ما شد. در اینجا می خواهیم در این باره سخن بگوییم و ضمناً جریان جالبی از علاقه شیعیان به اهل بیت علیهم السلام را حتی در هنگام خطر نقل کنیم.
به دنبال امام خود برای نجات از شبهات حتی در دل دشمن
نوه امام رضا و فرزند حضرت جواد یعنی حضرت علی بن محمد النقی علیهم السلام ملقب به «هادی» می باشند. یکی از حاکمان زمان ایشان متوکل عباسی، فردی بسیار کینه توز و سختگیر علیه شیعیان و ائمه اطهار علیهم السلام بود. متوکل، امام هادی علیه السلام را در جایی حبس کرده بود و شخصی به نام "صقر" از شیعیان آن حضرت، جویای احوال آن حضرت بود. صقر خود را به محل حبس امام علیه السلام رساند و به روشی که معلوم نشود از شیعیان آن حضرت است، به دنبال ملاقات با ایشان بود که سرانجام به شیوه جالبی موفق شد. مأمور ارشد آن مکان هم از شیعیانی بود که عقیده خود را پنهان می کرد اما منظور صقر را فهمید و او را به سوی حضرت هادی علیه السلام راهنمایی کرد. ملاقات او با امام علیه السلام به خاطر رعایت مسائل امنیتی کوتاه بود و او ضمن جویا شدن احوال حضرت، از ایشان سوالی نیز پرسید که این، موضوع نوشته ماست.
روزها، کنایه از امامان است
شیخ صدوق (ره) با سند خود از "صقر بن ابی دلف کرخی" نقل می کند که گفت: متوکل، چون آقای ما امام هادی علیه السلام را برد، آمدم که از خبرش جویا شوم، رازقی که دربان متوکل بود مرا دید، دستور داد تا نزدش بروم، نزد او رفتم، گفت: صقر! چکار داری؟ گفتم: جناب استاد! خیر است. گفت: بنشین، [نشستم،] و فکر این سؤال او، و سؤالهای آینده اش مرا آشفته کرد، با خود گفتم: اشتباه کردم که آمدم. اشاره کرد و مردم را از خود دور کرد، پس به من گفت: چکار داری؟ و برای چه آمده ای؟
گفتم: برای کار خیری گفت: شاید می خواهی از مولایت خبر بگیری؟
گفتم: کدام مولا؟ مولای من امیر است.
گفت: آرام باش، مولای تو حق است، من نیز مذهب تو را دارم.
گفتم: الحمدلله! گفت: آیا می خواهی او را ببینی؟
گفتم آری.
گفت: بنشین تا رئیس پیکها از نزدش بیرون آید.
اهل بیت علیهم السلام گاه در شرایط سختی مثل زندان و حبس و تبعید و حصر و جنگ می زیسته اند. در آن شرایط شیعیان نیز از جانب حکومتهای وقت تحت فشارهای شدید قرار داشته اند و گاه امکان ملاقات با امام عصر خویش را پیدا نمی کردند و یا اینکه در راه رسیدن به محل امام مجبور به حفظ مراقبتهای بسیار می شدند تا جانشان در امان بماند
نشستم، چون بیرون آمد، رازقی به غلامش گفت: دست صقر را بگیر، و به حجره ای که علوی در آن زندانی است ببر، و آن ها را تنها بگذار، او مرا به آن حجره درآورد، به اتاقی اشاره کرد، و من داخل شدم، و دیدم که امام هادی علیه السلام روی حصیری نشسته، و قبری در برابرش کنده اند، سلام کردم، پاسخم را داد، و دستور داد بنشینم. سپس فرمود: صقر! برای چه آمده ای؟ عرض کردم: سرورم! آمده ام تا از احوالتان آگاه شوم. سپس به قبر نگاه کردم و گریستم. به من نگاه کرد و فرمود: صقر! نگران نباش، فعلا نمی توانند به ما بدی برسانند. عرض کردم: الحمدلله!
سپس گفتم: سرورم! حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که معنی آن را نمی دانم. فرمود: کدام حدیث؟ عرض کردم: حدیث «با روزها دشمنی نکنید که با شما دشمنی می کنند» معنای آن چیست؟
فرمود: «آری، تا آسمانها و زمین به پاست، روزها ما هستیم، شنبه، نام [و کنایه از] پیامبر خدا -صلی الله علیه و آله- است، یکشنبه، کنایه از امیرمؤمنان -علیه السلام- است، دوشنبه، حسن و حسین -علیهماالسلام- است، سه شنبه، علی بن الحسین، محمد بن علی و جعفر بن محمد -علیهم السلام- است، چهارشنبه، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی -علیهم السلام- و من است، پنجشنبه، فرزندم حسن بن علی -علیهماالسلام- است، و جمعه، فرزند فرزندم [حجة بن الحسن -علیهما السلام-] است، که گروه حقخواه بنی آدم، نزد او گرد آیند، و او زمین را پر از داد و عدل کند، همچنانکه پر از ظلم و جور شده است. این است معنای روزها، پس در دنیا با ایشان دشمنی نکنید، که در آخرت با شما دشمنی می کنند.» سپس فرمود: «[صقر!] خداحافظی کن و برو که من بر تو ایمن نیستم.»(1)
برداشت های طلایی از یک حدیث طلایی
در این فرصت می خواهیم به کمک این جریان به چند نکته توجه دهیم:
نکته اول: همانگونه که از جهت مکانی می توانیم با کسی که سالها وفات یافته است، همسایه و هم محلی و همشهری باشیم، به لحاظ زمانی نیز می توانیم با برخی اشخاص همسایه شویم. در روزهای هفته به شکل متناوب همسایه پیامبر و اهل بیت ایشان صلی الله علیهم اجمعین می شویم.
نکته دوم: پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله سخنانی چند جانبه بیان کرده اند که مردم همه معانی آنها را نمی دانند. چه بسیار احادیثی که دارای معانی چند بعدی و جامع می باشد که حاوی نکات رمز آمیزی است که برای آیندگان آشکار می شود.
نکته سوم: نباید به شنیدن و نقل کردن احادیث اکتفا کنیم. باید بکوشیم معنای آن را بیابیم. اگر در این راه تلاش جدی کنیم، خدا ما را کمک خواهد کرد.(2)
نکته چهارم: همواره باید مشتاق علم حقیقی بمانیم. اینکه روزهای هفته کنایه از ائمه علیهم السلام است مطلب درستی است اما حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله دارای معانی دیگری نیز می باشد (3) که اگر تا کنون برای ما روشن نشده باشد باید اشتیاق فهم آن را در دل خود زنده نگه داریم.
نکته پنجم: اهل بیت علیهم السلام گاه در شرایط سختی مثل زندان و حبس و تبعید و حصر و جنگ می زیسته اند. در آن شرایط شیعیان نیز از جانب حکومتهای وقت تحت فشارهای شدید قرار داشته اند و گاه امکان ملاقات با امام عصر خویش را پیدا نمی کردند و یا اینکه در راه رسیدن به محل امام مجبور به حفظ مراقبتهای بسیار می شدند تا جانشان در امان بماند.
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله سخنانی چند جانبه بیان کرده اند که مردم همه معانی آنها را نمی دانند. چه بسیار احادیثی که دارای معانی چند بعدی و جامع می باشد که حاوی نکات رمزآمیزی است که برای آیندگان آشکار می شود
نکته ششم: خدا دوستان خود را رها نمی کند. حتی در شرایط خفقان و ترس علیه ائمه علیهم السلام و شیعیان، برخی از همفکران ایشان به طور مخفیانه در رأس امور قرار داشته اند.
نکته هفتم: ائمه علیهم السلام نیز در مواقع خطر مراعات احتیاط و مراقبت از جان شیعیان را توجه می کردند. خود شیعیان نیز موظف هستند در این شرایط مراقب باشند که خونشان بی جهت به هدر نرود.
نکته هشتم: علم و قدرت اهل بیت علیهم السلام منشأ خدایی دارد با این حال در اغلب اوقات اجازه می دهند که امور از مجرای طبیعی خود جاری شود و از راه قدرتهای باطنی خود، مانع اختیار ظالمان نمی شده اند تا خدا در قیامت به حساب همه رسیدگی کند.
نکته نهم: شیخ صدوق (ره) می گوید: "ایام" به معنای ائمه علیهم السلام نیست اما حضرت رسول صلی الله علیه و آله آن را به شکل کنایه آمیز بیان فرمودند تا فقط اهل حق متوجه منظور اصلی باشند. شیخ صدوق (ره) سپس چند مثال قرآنی می آورد که یکی از آنها عبارت است از «التِّینِ وَ الزَّیْتونِ وَ طورِ سِینِینَ وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ» که کنایه از پیامبر و علی و حسن و حسین علیهم السلام می باشد.
پی نوشت ها:
1- لَمَّا حَمَلَ الْمتَوَکِّل سَیِّدَنَا أَبَا الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیَّ ... لَاتعَادوا الْأَیَّامَ فَتعَادِیَکم (خصال، ج2، ص396 و معانی الاخبار، ص122) به نقل از کتاب فرهنگ جامع سخنان امام هادی علیه السلام ترجمه علی مؤیدی.
2- در آخرین آیه سوره عنکبوت خدا به سختکوشان راه خدایی، وعده یاری داده است البته در آن آیه اشاره به احسان نیز شده است یعنی توجه به خدا و رفتارهای متناسب و خیر رساندن به دیگران: وَ الَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهْدِیَنَّهمْ سبلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمحْسِنینَ
3- مثلاً در روایت دیگری، این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله را به مسائل پزشکی (غلبه دم) و توصیه به حجامت در آن ایام و قرائت آیة الکرسی و سایر امور، تفسیر شده است.(مستدرک الوسائل، ج13، ص77)
5 تأکید بر توجه امت به مسئله امامت
ای مردم، خداوند دین شما را با امامت او کامل نمود، پس هر کس اقتدا نکند به او و به کسانی که جانشین او از فرزندان من و از نسل او هستند تا روز قیامت و روز رفتن به پیشگاه خداوند عز و جل،چنین کسانی اعمالشان در دنیا و آخرت از بین رفته و در آتش دائمی خواهند بود.عذاب از آنان تخفیف نمی یابد و به آنها مهلت داده نمی شود.
ای مردم،این علی است که یاری کننده ترین شما نسبت بمن و سزاوارترین شما به من و نزدیک ترین شما به من و عزیزترین شما نزد من است.خداوند عز و جل و من از او راضی هستیم. هیچ آیه رضایتی در قرآن نازل نشده است مگر درباره او، و هیچگاه خداوند مؤمنین را مورد خطاب قرار نداده مگر آنکه ابتدا او مخاطب بوده است،و هیچ آیه مدحی در قرآن نیست مگر درباره او، و خداوند در سوره«هل اتی علی الإنسان...»شهادت به بهشت نداده مگر برای او و این سوره را درباره غیر او نازل نکرده و با این سوره جز او را مدح نکرده است.
ای مردم،او یاری دهنده دین خدا و دفاع کننده از رسول خدا است،و اوست با تقوای پاکیزه هدایت کننده هدایت شده.پیامبرتان بهترین پیامبر و وصیتان بهترین وصی و فرزندان او بهترین اوصیاء هستند.
ای مردم،نسل هر پیامبری از صلب خود او هستند ولی نسل من از صلب امیر المؤمنین علی است .
ای مردم،شیطان آدم را با حسد از بهشت بیرون کرد.مبادا به علی حسد کنید که اعمالتان نابود شود و قدمهایتان بلغزد.آدم بخاطر یک گناه بزمین فرستاده شد در حالیکه انتخاب شده خداوند عز و جل بود،پس شما چگونه خواهید بود در حالیکه شمائید و در بین شما دشمنان خدا هستند .
بدانید که با علی دشمنی نمی کند مگر شقی و با علی دوستی نمی کند مگر با تقوی، و به او ایمان نمی آورد مگر مؤمن مخلص. بخدا قسم درباره علی نازل شده است سوره«و العصر»:«بسم الله الرحمان الرحیم، و العصر،ان الإنسان لفی خسر»،«قسم به عصر،انسان در زیان است» مگر علی که ایمان آورد و به حق و صبر توصیه کرد.
ای مردم،من خدا را شاهد گرفتم و رسالتم را به شما ابلاغ نمودم،و بر عهده رسول جز ابلاغ روشن چیزی نیست.ای مردم از خدا بترسید آنطور که باید ترسید و از دنیا نروید مگر آنکه مسلمان باشید.
6 اشاره به کارشکنیهای منافقین
ای مردم،«ایمان آورید به خدا و رسولش و به نوری که همراه او نازل شده است،قبل از آنکه هلاک کنیم وجوهی را و آن صورتها را به پشت بر گردانیم یا آنان را مانند اصحاب سبت لعنت کنیم». بخدا قسم، از این آیه قصد نشده است مگر قومی از اصحابم که آنان را به اسم و نسبشان می شناسم ولی مأمورم که از آنان پرده پوشی کنم.پس هر کس عمل کند مطابق آنچه در قلبش از حب یا بغض نسبت به علی می یابد.
ای مردم،نور از جانب خداوند عز و جل در من نهاده شده و سپس در علی بن ابی طالب و بعد در نسل او تا مهدی قائم که حق خداوند و هر حقی که برای ما باشد می گیرد،چرا که خداوند عز و جل ما را بر کوتاهی کنندگان و بر معاندان و مخالفان و خائنان و گناهکاران و ظالمان و غاصبان از همه عالمیان حجت قرار داده است.
ای مردم،شما را می ترسانم و انذار می نمایم که من رسول خدا هستم و قبل از من پیامبران بوده اند،آیا اگر من بمیرم یا کشته شوم شما عقب گرد می نمائید؟هر کس به عقب برگردد به خدا ضرری نمی رساند،و خدا بزودی شاکرین و صابرین را پاداش می دهد.بدانید که علی است توصیف شده به صبر و شکر و بعد از او فرزندانم از نسل او چنین اند.
ای مردم،با اسلامتان بر من منت مگذارید،بلکه بر خدا منت نگذرارید، که اعمالتان را نابود می نماید و بر شما غضب می کند و شما را به شعله ای از آتش و مس (گداخته) مبتلا می کند،پروردگار شما در کمین است.
ای مردم،بعد از من امامانی خواهند بود که به آتش دعوت می کنند و روز قیامت کمک نمی شوند .ای مردم،خداوند و من از آنان بیزار هستیم.ای مردم،آنان و یارانشان و تابعینشان و پیروانشان در پائین ترین درجه آتش اند و چه بد است جای متکبران. بدانید که آنان«اصحاب صحیفه»هستند،پس هر یک از شما در صحیفه خود نظر کند.
راوی می گوید:وقتی پیامبر(ص)نام«اصحاب صحیفه»را آورد اکثر مردم منظور حضرت از این کلام را نفهمیدند و برایشان سؤال انگیز شد و فقط عده کمی مقصود حضرت را فهمیدند.
ای مردم،من امر خلافت را بعنوان امامت و وراثت آن در نسل خودم تا روز قیامت به ودیعه می سپارم،و من رسانیدم آنچه مأمور به ابلاغش بودم تا حجت باشد بر حاضر و غائب و بر همه کسانی که حضور دارند یا ندارند،بدنیا آمده اند یا نیامده اند.پس حاضران به غائبان و پدران به فرزندان تا روز قیامت برسانند.
و بزودی امامت را بعد از من بعنوان پادشاهی و با ظلم و زور می گیرند.خداوند غاصبین و تعدی کنندگان را لعنت کند.و در آن هنگام استای جن و انسکه می ریزد برای شما آنکه باید بریزد و می فرستد بر شما شعله ای از آتش و مس(گداخته)و نمی توانید آنرا از خود دفع کنید .
ای مردم،خداوند عز و جل شما را به حال خود رها نخواهد کرد تا آنکه خبیث را از پاکیزه جدا کند،و خداوند شما را بر غیب مطلع نمی کند.
ای مردم،هیچ سرزمین آبادی نیست مگر آنکه در اثر تکذیب(اهل آن آیات الهی را)خداوند قبل از روز قیامت آنها را هلاک خواهد کرد و آنرا تحت حکومت حضرت مهدی خواهد آورد،و خداوند و عده خودرا عملی می نماید.
ای مردم،قبل از شما اکثر پیشینیان هلاک شدند،و خداوند آنها را هلاک نمود و اوست که آیندگان را هلاک خواهد کرد.خدای تعالی می فرماید«ألم نهلک الأولین،ثم نتبعهم الاخرین،کذلک نفعل بالمجرمین،و یل یومئذ للمکذبین»،«آیا ما پیشینیان را هلاک نکردیم؟آیا در پی آنان دیگران را نفرستادیم؟ما با مجرمان چنین می کنیم.وای برمکذبین در آن روز».
ای مردم،خداوند مرا امر و نهی نموده است،و من هم به امر الهی علی را امر و نهی نموده ام،و علم امر و نهی نزد اوست.پس امر او را گوش دهید تا سلامت بمانید،و او را اطاعت کنید تا هدایت شوید و نهی او را قبول کنید تا در راه درست باشید،و به سوی مقصد ومراد او بروید و راههای بیگانه،شما را از راه او منحرف نکند.
7 پیروان اهل بیت(ع)و دشمنان ایشان
ای مردم،من راه مستقیم خداوند هستم که شما را به تبعیت آن امر نموده،و سپس علی بعد از من،و سپس فرزندانم از نسل او که امامان هدایت اند،به حق هدایت می کنند و بیاری حق به عدالت رفتار می کنند.
سپس حضرت چنین خواندند:«بسم الله الرحمان الرحیم،الحمد لله رب العالمین...»تا آخر سوره حمد و سپس فرمودند:
این سوره درباره من نازل شده،و بخدا قسم درباره ایشان(امامان)نازل شده است.بطور عموم شامل آنهاست و بطور خاص درباره آنان است.ایشان دوستان خدایند که ترسی بر آنان نیست و محزون نمی شوند،بدانید که حزب خداوند غالب هستند.
بدانید که دشمنان ایشان سفهاء گمراه و برادران شیاطین اند که اباطیل را از روی غرور به یکدیگر می رسانند.
بدانید که دوستان ایشان(اهل بیت)کسانی اند که خداوند در کتابش آنان را یاد کرده و فرموده است:«لا تجد قوما یؤمنون بالله و الیوم الآخر یوادون من حاد الله و رسوله و لو کانوا آبائهم او ابنائهم او إخوانهم او عشیرتهم،اولئک کتب فی قلوبهم الایمان...»تا آخر آیه،«نمی یابی قومی را که به خدا و روز قیامت ایمان آورده باشند،و در عین حال با کسانی که با خدا و رسولش ضدیت دارند روی دوستی داشته باشند،اگر چه پدرانشان یا فرزندانشان یا برادرانشان یا فامیلشان باشند.آنان اند که ایمان در قلوبشان نوشته شده است...»
بدانید که دوستان ایشان(اهل بیت)کسانی اند که خداوند عز و جل آنان را توصیف کرده و فرموده است:«الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الأمن و هم مهتدون»«کسانی که ایمان آورده اند و ایمانشان را با ظلم نپوشانده اند،آنان اند که بر ایشان امان است و آنان هدایت یافتگان اند».
بدانید که دوستان ایشان کسانی اند که ایمان آورده اند و به شک نیفتاده اند.
بدانید که دوستان ایشان کسانی اند که با سلامتی و در حال امن وارد بهشت می شوند و ملائکه با سلام به ملاقات آنان می آیند و می گویند:«سلام بر شما پاکیزه شدید،پس برای همیشه داخل بهشت شوید».
بدانید که دوستان ایشان کسانی هستند که بهشت برای آنان است و در آن بدون حساب روزی داده می شوند.
بدانید که دشمنان ایشان (اهل بیت) کسانی اند که به شعله های آتش وارد می شوند،بدانید که دشمنان ایشان کسانی اند که از جهنم در حالی که می جوشد صدای وحشتناکی می شوند و شعله کشیدن آنرا می بینند.
بدانید که دشمنان ایشان کسانی اند که خداوند درباره آنان فرموده است«کلما دخلت امة لعنت اختها...»تا آخر آیه،«هر گروهی که داخل(جهنم)می شود همتای خود را لعنت می کند...».
بدانید که دشمنان ایشان کسانی اند که خداوند عز و جل می فرماید:
«کلما القی فیها فوج سألهم خزنتها الم یأتکم نذیر،قالوا بلی قد جاءنا نذیر فکذبنا و قلنا ما نزل الله من شیی ء،ان انتم الا فی ضلال کبیر... فسحقا لأصحاب السعیر»،«هر گاه گروهی(از ایشان)را در جهنم می اندازند خزانه داران دوزخ از ایشان می پرسند:آیا ترساننده ای برای شما نیامد؟می گویند:بلی،برای ما نذیر و ترساننده آمد ولی ما او را تکذیب کردیم و گفتیم:خداوند هیچ چیز نازل نکرده است،و شما در گمراهی بزرگ هستید...پس دور باشند اصحاب آتش».
بدانید که دوستان ایشان(اهل بیت)کسانی هستند که در پنهانی از پروردگارشان می ترسند و برای آ نان مغفرت و اجر بزرگ است.
ای مردم،چقدر فاصله است بین شعله های آتش و بین اجر بزرگ!ای مردم،دشمن ما کسی است که خداوند او را مذمت و لعنت نموده،و دوست ما آن کسی است که خداوند او را مدح نموده و دوستش بدارد.
ای مردم،بدانید که من نذیر و ترساننده ام و علی هدایت کننده است.
ای مردم،من پیامبرم و علی جانشین من است.
ای مردم،بدانید که من پیامبرم و علی امام و وصی بعد از من است،و امامان بعد از او فرزندان او هستند.بدانید که من پدر آنانم و آنها از صلب او بوجود می آیند.
8 حضرت مهدی عجل الله فرجه
بدانید که آخرین امامان،مهدی قائم از ماست.اوست غالب بر ادیان،اوست انتقام گیرنده از ظالمین،اوست فاتح قلعه ها و منهدم کننده آنها،اوست غالب بر هر قبیله ای از هل شرک و هدایت کننده آنان.
بدانید که اوست گیرنده انتقام هر خونی از اولیاء خدا.اوست یاری دهنده دین خدا.
بدانید که اوست استفاده کننده از دریایی عمیق.اوست که هر صاحب فضیلتی را بقدر فضلش و هر صاحب جهالتی را بقدر جهلش نشانه می دهد.اوست انتخاب شده و اختیار شده خداوند.اوست وارث هر عملی و احاطه دارنده به هر فهمی.
بدانید که اوست خبر دهنده از پروردگارش، و بالابرنده آیات الهی.اوست هدایت یافته محکم بنیان.اوست که کارها به او سپرده شده است.
اوست که پیشینیان به او بشارت داده اند،اوست که بعنوان حجت باقی می ماند و بعد از او حجتی نیست.هیچ حقی نیست مگر همراه او،و هیچ نوری نیست مگر نزد او.
بدانید او کسی است که غالب بر او نیست و کسی بر ضد او کمک نمی شود.اوست ولی خدا در زمین و حکم کننده او بین خلقش و امین او بر نهان و آشکارش.
9 مطرح کردن بیعت
ای مردم،من برایتان روشن کردم و به شما فهمانیدم،و این علی است که بعد از من به شما می فهماند.
بدانید که من بعد از پایان خطابه ام شما را به دست دادن با من بعنوان بیعت با او و اقرار به او،و بعد از من به دست دادن با خود او فرا می خوانم.
بدانید که من با خدا بیعت کرده ام و علی با من بیعت کرده است،و من از جانب خداوند برای او از شما بیعت می گیرم(خداوند می فرماید:)«ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله،ید الله فوق ایدیهم،فمن نکث فانما ینکث علی نفسه،و من أوفی بما عاهد علیه الله فسیؤتیه اجرا عظیما»،«کسانی که با تو بیعت می کنند در واقع با خدا بیعت می کنند،دست خداوند بر روی دست آنان است.پس هر کس بیعت را بشکند این شکستن بر ضرر خود اوست،و هر کس به آنچه با خدا عهد بسته وفادار باشد خداوند به او اجر عظیمی عنایت خواهد کرد».
10 حلال و حرام،واجبات و محرمات
ای مردم،حج و عمره از شعائر الهی هستند،(خداوند می فرماید:)«فمن حج البیت او اعتمر فلا جناح علیه ان یطوف بهما»تا آخر آیه،«پس هر کس به خانه خدا بعنوان حج یا عمره بیاید برای او اشکالی نیست که بر صفا و مروه بسیار طواف کند».
ای مردم،به حج خدا بروید.هیچ خاندانی به خانه خدا وارد نمی شوند مگر آنکه مستغنی می گردند و شاد می شوند،وء هیچ خاندانی آنرا ترک نمی کنند مگر آنکه منقطع می شوند و فقیر می گردند .ای مردم،هیچ مؤمنی در موقف(عرفات،مشعر،منی)وقوف نمی کند مگر آنکه خداوند گناهان گذشته او را تا آن وقت می آمرزد،و هر گاه که حجش پایان یافت اعمالش را از سر می گیرد.
ای مردم،حاجیان کمک می شوند و آنچه خرج می کنند به آنان بر می گردد،و خداوند جزای محسنین را ضایع نمی نماید.
ای مردم،با دین کامل و با تفقه و فهم به حج خانه خدا بروید و از آن مشاهد مشرفه جز با توبه و دست کشیدن از گناه بر مگردید.
ای مردم،نماز را بپا دارید و زکات را بپردازید همانطور که خداوند عز و جل به شما فرمان داده است و اگر زمان طویلی بر شما گذشت و کوتاهی نمودید یا فراموش کردید،علی صاحب اختیار شما است و برای شما بیان می کند،او که خداوند عز و جل بعد از من بعنوان امین بر خلقش او را منصوب نموده است.او از من است و من از اویم.
او و آنانکه از نسل من اند از آنچه سؤال کنید به شما خبر می دهند و آنچه را نمی دانید برای شما بیان می کنند.
بدانید که حلال و حرام بیش از آن است که من همه آنها را بشمارم و معرفی کنم و بتوانم در یک مجلس به همه حلالها دستور دهم و از همه حرامها نهی کنم.پس مأمورم که از شما بیعت بگیرم و با شما دست بدهم بر اینکه قبول کنید آنچه از طرف خداوند عز و جل درباره امیر المؤمنین علی و جانشینان بعد از او آورده ام که آنان از نسل من و اویند،(و آن موضوع)امامتی است که فقط در آنها بپا خواهد بود،و آخر ایشان مهدی است تا روزی که خدای مدبر قضا و قدر را، ملاقات کند.
ای مردم،هر حلالی که شما را بدان راهنمایی کردم و هر حرامی که شما را از آن نهی نمودم،هرگز از آنها برنگشته ام و تغییر نداده ام.این مطلب را بیاد داشته باشید و آنرا حفظ کنید و به یکدیگر سفارش کنید،و آنرا تبدیل نکنید و تغییر ندهید.
من سخن خود را تکرار می کنم:نماز را بپا دارید و زکات را بپردازید و به کار نیک امر کنید و از منکرات نهی نمائید.
بدانید که بالاترین امر بمعروف آنست که سخن مرا بفهمید و آنرا به کسانی که حاضر نیستند برسانید و او را از طرف من به قبولش امر کنید و از مخالفتش نهی نمائید،چرا که این دستوری از جانب خداوند عز و جل و از نزد من است،و هیچ امر بمعروف و نهی از منکری نمی شود مگر با امام معصوم.
ای مردم،قرآن به شما می شناساند که امامان بعد از علی فرزندان او هستند و من هم به شما شناساندم که آنان از نسل من و از نسل اویند.
آنجا که خداوند در کتابش می فرماید:«و جعلها کلمة باقیة فی عقبه»،«آن(امامت)را بعنوان کلمه باقی در نسل او قرار داد»،و من نیز به شما گفتم:«اگر به آن دو(قرآن و اهل بیت)تمسک کنید هرگز گمراه نمی شوید».
ای مردم،تقوی را تقوی را.از قیامت بر حذر باشید همانگونه که خدای عز و جل فرموده:«إن زلزلة الساعة شیی ء عظیم»،«زلزله قیامت شیئ عظیمی است».
مرگ و معاد و حساب و ترازوهای الهی و حسابرسی در پیشگاه رب العالمین و ثواب و عقاب را بیاد آورید.هر کس حسنه با خود بیاورد طبق آن ثواب داده می شود،و هر کس گناه بیاورد در بهشت او را نصیبی نخواهد بود.
11 بیعت گرفتن رسمی
ای مردم،شما بیش از آن هستید که با یک دست و در یک زمان با من دست دهید،و پروردگارم مرا مأمور کرده است که از زبان شما اقرار بگیرم در باره آنچه منعقد نمودم برای علی امیر المؤمنین و امامانی که بعد از او می آیند و از نسل من و اویند،چنانکه بشما فهماندم که فرزندان من از صلب اویند.
پس همگی چنین بگوئید:
«ما شنیدیم و اطاعت می کنیم و راضی هستیم و سر تسلیم فرود می آوریم درباره آنچه از جانب پروردگار ما و خودت بما رساندی درباره امر امامت اماممان علی امیر المؤمنین و امامانی که از صلب او بدنیا می آیند.بر این مطلب با قلبهایمان و با جانمان و با زبانمان و با دستانمان با تو بیعت می کنیم.بر این عقیده زنده ایم و با آن می میریم و(روز قیامت)با آن محشور می شویم.تغییر نخواهیم داد و تبدیل نمی کنیم و شک نمی کنیم و انکار نمی نمائیم و تردید به دل راه نمی دهیم و از این قول بر نمی گردیم و پیمان را نمی شکنیم.
تو ما را به موعظه الهی نصیحت نمودی درباره علی امیر المؤمنین و امامانی که گفتی بعد از او از نسل تو و فرزندان اویند،یعنی حسن و حسین و آنانکه خداوند بعد از آن دو منصوب نموده است.
پس برای آنان عهد و پیمان از ما گرفته شد،از قلبهایمان و جانهایمان و زبانهایمان و ضمائرمان و دستهایمان.هر کس توانست با دست بیعت می نماید و گر نه با زبانش اقرار می کند.هرگز در پی تغییر این عهد نیستیم و خداوند(در این باره)از نفسهایمان دگرگونی نبیند.
ما این مطالب را از قول تو به نزدیک و دور از فرزندانمان و فامیلمان می رسانیم،و خدا را بر آن شاهد می گیریم.خداوند در شاهد بودن کفایت می کند و تو نیز بر این اقرار ما شاهد هستی».
ای مردم،چه می گوئید؟خداوند هر صدایی را و پنهانی های هر کسی را می داند.پس هر کس هدایت یافت بنفع خودش است و هر کس گمراه شد به ضرر خودش گمراه شده است،و هر کس بیعت کند با خداوند بیعت می کند،دست خداوند بر روی دست آنها(بیعت کنندگان)است.
ای مردم،با خدا بیعت کنید و با من بیعت نمائید و با علی امیر المؤمنین و حسن و حسین و امامان از ایشان در دنیا و آخرت،بعنوان امامتی که در نسل ایشان باقی است بیعت کنید .خداوند غدر کنندگان(بیعت شکنان)را هلاک و وفاداران را مورد رحمت قرار می دهد.و هر کس بیعت را بشکند به ضرر خویش شکسته است،و هر کس به آنچه با خدا پیمان بسته وفا کند خداوند به او اجر عظیمی عنایت می فرماید.
ای مردم،آنچه به شما گفتم بگوئید(تکرار کنید)،و به علی بعنوان«امیر المؤمنین»سلام کنید و بگوئید«شنیدیم و اطاعت کردیم،پروردگارا مغفرت تو را می خواهیم و بازگشت بسوی توست» .و بگوئید:«حمد و سپاس خدای را که ما را به این هدایت کرد،و اگر خداوند هدایت نمی کرد ما هدایت نمی شدیم...».
ای مردم،فضائل علی بن ابی طالب نزد خداوندکه در قرآن آنرا نازل کردهبیش از آن است که همه را در یک مجلس بشمارم،پس هر کس درباره آنها بشما خبر داد و معرفت آنرا داشت او را تصدیق کنید.
ای مردم،هر کس خدا و رسولش و علی و امامانی را که ذکر کردم اطاعت کند به رستگاری بزرگ دست یافته است.
ای مردم،کسانی که برای بیعت با او و قبول ولایت او و سلام کردن بعنوان«امیر المؤمنین»با او،سبقت بگیرند آنان رستگارانند و در باغهای نعمت خواهند بود.
ای مردم،سخنی بگوئید که بخاطر آن خداوند از شما راضی شود،و اگر شما و همه کسانی که در زمین هستند کافر شوند بخدا ضرری نمی رسانند.
خدایا،بخاطر آنچه ادا کردم و امر نمودم مؤمنین را بیامرز،و بر منکرین که کافرند غضب نما،و حمد و سپاس مخصوص خداوند عالم است.
خطابه غدیر ص 55
بسم الله الرحمن الرحیم
1 حمد و ثنای الهی
حمد و سپاس خدایی را که در یگانگی خود بلند مرتبه،و در تنهایی وفرد بودن خود نزدیک است .در قدرت و سلطه خود با جلالت و در ارکان خود عظیم است.علم او به همه چیز احاطه دارد در حالی که در جای خود است،و همه مخلوقات را با قدرت و برهان خود تحت سیطره دارد.همیشه مورد سپاس بوده و همچنان مورد ستایش خواهد بود.
صاحب عظمتی که از بین رفتنی نیست.ابتدا کننده او و باز گرداننده اوست و هر کاری بسوی او باز می گردد.
بوجود آورنده بالا برده شده ها(کنایه از آسمانها و افلاک)و پهن کننده گسترده ها(کنایه از زمین)یگانه حکمران زمینها و آسمانها،پاک و منزه و تسبیح شده،پروردگار ملائکه و روح،تفضل کننده بر همه آنچه خلق کرده و لطف کننده بر هر آنچه بوجود آورده است.هر چشمی زیر نظر اوست ولی چشمها او را نمی بینند.
کرم کننده و بردبار و تحمل کننده است.رحمت او همه چیز را فرا گرفته و با نعمت خود بر همه آنها منت گذارده است.در انتقام گرفتن خود عجله نمی کند،و به آنچه از عذابش که مستحق آنند مبادرت نمی ورزد.
باطنها و سریره ها را می فهد و ضمایر را می داند و پنهانها بر او مخفی نمی ماند و مخفی ها بر او مشتبه نمی شود.او راست احاطه بر هر چیزی و غلبه بر همه چیز و قوت در هر چیزی و قدرت بر هر چیزی،و مانند او شیئی نیست.اوست بوجود آورنده شیئ(چیز)هنگامی که چیزی نبود .دائم و زنده است و به قسط و عدل قائم است.نیست خدایی جز او که با عزت و حکیم است.
بالاتر از آن است که چشمها او را درک کنند ولی او چشمها را درک می کند و او لطف کننده و آگاه است.هیچکس نمی تواند به دیدن به صفت او راه یابد،و هیچکس به چگونگی او از سر و آشکار دست نمی یابد مگر به آنچه خود خداوند عز و جل راهنمایی کرده است.
گواهی می دهم برای او که اوست خدایی که قدس و پاکی و منزه بودن او روزگار را پر کرده است.او که نورش ابدیت را فرا گرفته است.او که دستورش را بدون مشورت مشورت کننده ای اجرا می کند و در تقدیرش شریک ندارد و در تدبیرش کمک نمی شود.
آنچه ایجاد کرده بدون نمونه و مثالی تصویر نموده و آنچه خلق کرده بدون کمک از کسی و بدون زحمت و بدون احتیاج به فکر و حیله خلق کرده است.آنها را ایجاد کرد پس بوجود آمدند و خلق کرد پس ظاهر شدند.پس اوست خدایی که جز او خدایی نیست،صنعت او محکم و کار او زیبا است،عادلی که ظلم نمی کند و کرم کننده ای که کارها بسوی او باز می گردد.
شهادت می دهم که اوست خدایی که همه چیز در مقابل عظمت او تواضع کرده و همه چیز در مقابل عزت او ذلیل شده و همه چیز در برابر قدرت او سر تسلیم فرود آورده و همه چیز در برابر هیبت او خاضع شده اند.
پادشاه پادشاهان و گرداننده افلاک و مسخر کننده آفتاب و ماه،که همه با زمان تعیین شده در حرکت هستند.شب را بر روی روز و روز را بر روی شب می گرداند که بسرعت در پی آن می رود .در هم شکننده هر زورگوی با عناد،و هلاک کننده هر شیطان سرپیچ و متمرد.
برای او ضدی و همراه او معارضی نبوده است.یکتا و بی نیاز است.زائیده نشده و نمی زاید و برای او هیچ همتایی نیست.خدای یگانه و پروردگار با عظمت.می خواهد پس به انجام می رساند،و اراده می کند پس مقدر می نماید،و می داند پس به شماره می آورد.می میراند و زنده می کند،فقیر می کند و غنی می نماید،می خنداند و می گریاند،نزدیک می کند و دور می نماید،منع می کند و عطا می نماید.پادشاهی از آن او و حمد و سپاس برای اوست.خیر بدست اوست و او بر هر چیزی قادر است.
شب را در روز و روز را در شب فرو می برد.نیست خدایی جز او که با عزت و آمرزنده است.اجابت کننده دعا،بسیار عطا کننده،شمارنده نفسها و پروردگار جن و بشر،که هیچ امری بر او مشکل نمی شود،و فریاد دادخواهان او را منضجر نمی کند،و اصرار اصرار کنندگانش او را خسته نمی کند .نگهدارنده صالحین و موفق کننده رستگاران و صاحب اختیار مؤمنین و پروردگار عالمین.خدایی که از هر آنچه خلق کرده مستحق است که او را در هر حالی که شکر و سپاس گویند.
او را سپاس بسیار می گویم و دائما شکر می نمایم،چه در آسایش و چه در گرفتاری،چه در حال شدت و چه در حال آرامش.و به او و ملائکه اش و کتابهایش و پیامبرانش ایمان می آورم.دستورات او را گوش می دهم و اطاعت می نمایم وبه آنچه او را راضی می کند مبادرت می ورزم و در مقابل مقدرات او تسلیم می شوم بعنوان رغبت در اطاعت او و ترس از عقوبت او،چرا که اوست خدایی که نمی توان از مکر او در امان بود و از ظلم او هم ترس نداریم(یعنی ظلم نمی کند) .
2 فرمان الهی برای مطلبی مهم
اقرار می کنم برای خداوند بر نفس خود بعنوان بندگی او،و شهادت می دهم برای او به پروردگاری،و آنچه به من وحی نموده ادا می نمایم از ترس آنکه مبادا اگر انجام ندهم عذابی از او بر من فرود اید که هیچکس نتواند آنرا دفع کند هر چند که حیله عظیمی بکار بندد و دوستی او خالص باشدنیست خدایی جز اوزیرا خداوند به من اعلام فرموده که اگر آنچه در حق علی برمن نازل نموده ابلاغ نکنم رسالت او را نرسانده ام،و برای من حفظ از شر مردم را ضمانت نموده و خدا کفایت کننده و کریم است.
خداوند به من چنین وحی کرده است:«بسم الله الرحمن الرحیم،یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربکفی علی یعنی فی الخلافة لعلی بن ابی طالبو إن لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس»،«ای پیامبر ابلاغ کن آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده درباره علی،یعنی خلافت علی بن ابی طالبو اگر انجام ندهی رسالت او را نرسانده ای،و خداوند تو را از مردم حفظ می کند».
ای مردم،من در رساندن آنچه خداوند بر من نازل کرده کوتاهی نکرده ام،و من سبب نزول این آیه را برای شما بیان می کنم:
جبرئیل سه مرتبه بر من نازل شد و از طرف خداوند سلام پروردگارمکه او سلام است مرا مأمور کرد که در این محل اجتماع بپا خیزم و برهر سفید و سیاهی اعلام کنم که«علی بن ابی طالب برادر من و وصی من و جانشین من بر امتم و امام بعد از من است.نسبت او بمن همانند نسبت هارون به موسی است جز اینکه پیامبری بعد از من نیست.و او صاحب اختیار شما بعد از خدا و رسولش است»،و خداوند در این مورد آیه ای از کتابش بر من نازل کرده است:«انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون»،«صاحب اختیار شما خدا و رسولش هستند و کسانی که ایمان آورده و نماز را بپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند»،و علی بن ابی طالب است که نماز را بپا داشته و در حال رکوع زکات داده و در هر حال خداوند عز و جل را قصد می کند.ای مردم،من از جبرئیل درخواست کردم که از خدا بخواهد تا مرا از ابلاغ این مهم معاف بدارد،زیرا از کمی متقین و زیادی منافقین و افساد ملامت کنندگان و حیله های مسخره کنندگان اسلام اطلاع دارم،کسانی که خداوند در کتابش آنان را چنین توصیف کرده استکه با زبانشان می گویند آنچه در قلبهایشان نیست و این کار را سهل می شمارند در حالیکه نزد خداوند عظیم است.و همچنین بخاطر اینکه منافقین بارها مرا اذیت کرده اند تا آنجا که مرا«اذن»(گوش دهنده بر هر حرفی)نامیدند،و گمان کردند که من چنین هستم بخاطر ملازمت بسیار او(علی)با من و توجه من به او وتمایل او و قبولش از من،تاآنکه خداوند عز و جل در این باره چنین نازل کرد:«و منهم الذین یؤذون النبی ویقولون هو أذن قل اذنعلی الذین یزعمون أنه اذنخیر لکم،یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین...»،«و از آنان کسانی هستند که پیامبر را اذیت می کنند و می گویند او«اذن»(گوش دهنده بر هر حرفی)است،بگو:گوش استبر ضد کسانی که گمان می کنند او «اذن» استو برای شما خیراست،به خدا ایمان می آورد و در مقابل مؤمنین اظهار تواضع و احترام می نماید».
و اگر من بخواهم گویندگان این نسبت(اذن)را نام ببرم می توانم، و اگر بخواهم به شخص آنها اشاره کنم می نمایم، و اگر بخواهم با علائم آنها را معرفی کنم می توانم، ولی بخدا قسم من در کار آنان با بزرگواری رفتار کرده ام.
بعد از همه اینها،خداوند از من راضی نمی شود مگر آنچه در حق علی بر من نازل کرده ابلاغ نمایم.
سپس حضرت این آیه را تلاوت فرمودند:«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فی حق علیو إن لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس»،«ای پیامبر برسان آنچهدر حق علیاز پروردگارت بر تو نازل شده واگر انجام ندهی رسالت او را نرسانده ای،و خداوند تو را از مردم حفظ می کند».
3 اعلان رسمی ولایت و امامت دوازده امام(ع)
ای مردم،این مطلب را درباره او بدانید وبفهمید،و بدانید که خداوند او رابرای شما صاحب اختیار و امامی قرار داده که اطاعتش را واجب نموده است بر مهاجرین و انصار و بر تابعین آنان به نیکی،و بر روستایی و شهری،و بر عجمی و عربی،و بر آزاد و بنده،و بر بزرگ و کوچک،و بر سفید و سیاه.بر هر یکتا پرستی حکم او اجرا شونده و کلام او مورد عمل و امر او نافذ است.هر کس با او مخالفت کند ملعون است،و هر کس تابع او باشد و او را تصدیق نماید مورد رحمت الهی است.خداوند او را و هر کس را که از او بشنود و او را اطاعت کند آمرزیده است .
ای مردم،این آخرین باری است که در چنین اجتماعی بپا می ایستیم،پس بشنوید و اطاعت کنید و در مقابل امر خداوند پروردگارتان سر تسلیم فرود آورید،چرا که خداوند عز و جل صاحب اختیار شما و معبود شما است،و بعد از خداوند رسولش و پیامبرش که شما را مخاطب قرار داده،و بعد از من علی صاحب اختیار شما و امام شما به امر خداوند است،و بعد از او امامت در نسل من از فرزندان اوست تا روزی که خدا و رسولش را ملاقات خواهید کرد.
حلالی نیست مگر آنچه خدا و رسولش و آنان(امامان)حلال کرده باشند،و حرامی نیست مگر آنچه خداو و رسولش و آنان(امامان)بر شما حرام کرده باشند. خداوند عز و جل حلال و حرام را به من شناسانده است،و آنچه پروردگارم از کتابش و حلال وحرامش به من آموخته به او سپرده ام .
ای مردم،علی را(بر دیگران)فضیلت دهید.هیچ علمی نیست مگر آنکه خداوند آنرا در من جمع کرده است و هر علمی را که آموخته ام در امام المتقین جمع نموده ام،و هیچ علمی نیست مگر آنکه آنرا به علی آموخته ام.اوست«امام مبین»که خداوند در سوره یس ذکر کرده است:«و کل شیی ء احصیناه فی إمام مبین»،«و هر چزی را در امام مبین جمع کردیم».
ای مردم،از او(علی)بسوی دیگری گمراه نشوید،و از او روی بر مگردانید و از ولایت او سر باز نزنید.اوست که به حق هدایت نموده و به آن عمل می کند،و باطل را ابطال نموده و از آن نهی می نماید،و در راه خدا سرزنش ملامت کننده ای او را مانع نمی شود.
او(علی)اول کسی است که به خدا و رسولش ایمان آورد و هیچکس در ایمان به من بر او سبقت نگرفت.اوست که با جان خود در راه رسول خدا فداکاری کرد.اوست که با پیامبر خدا بود در حالی که هیچکس از مردان همراه او خدا را عبادت نمی کرد.اولین مردم در نماز گزاردن،و اول کسی است که با پیامبر خدا بود در حالی که هیچکس از مردان همراه او خدا را عبادت نمی کرد.اولین مردم در نماز گزاردن،و اول کسی است که با من خدا را عبادت کرد.از طرف خداوند به او امر کردم تا در خوابگاه من بخوابد،او هم در حالیکه جانش را فدای من کرده بود در جای من خوابید.
ای مردم، او را فضیلت دهید که خدا او را فضیلت داده است،و او را قبول کنید که خداوند او را منصوب نموده است.
ای مردم،او از طرف خداوند امام است،و هر کس ولایت او را انکار کند خداوند هرگز توبه اش را نمی پذیرد و او را نمی بخشد.حتمی است بر خداوند که با کسی که با او مخالفت نماید چنین کند و او را به عذابی شدید تا ابدیت وتا آخر روزگار معذب نماید.پس بپرهیزید از اینکه با او مخالفت کنید و گرفتار آتشی شوید که آتشگیره آن مردم وسنگها هستند و برای کافران آماده شده است.
ای مردم،بخدا قسم پیامبران و رسولان پیشین به من بشارت داده اند، و من بخدا قسم خاتم پیامبران و مرسلین و حجت بر همه مخلوقین از اهل اسمانها و زمینها هستم.هر کس در این مطالب شک کند مانند کفر جاهلیت اول کافر شده است.و هر کس در چیزی از این گفتار من شک کند در همه آنچه بر من نازل شده شک کرده است،و هر کس در یکی از امامان شک کند در همه آنان شک کرده است،و شک کننده درباره ما در آتش است.
ای مردم،خداوند این فضیلت را بر من ارزانی داشته که منتی از او بر من و احسانی از جانب او بسوی من است.خدایی جز او نیست.حمد و سپاس از من بر او تا ابدیت و تا آخر روزگار و در هر حال.
ای مردم،علی را فضیلت دهید که او افضل مردم بعد از من از مرد و زن است تا مادامی که خداوند روزی را نازل می کند و خلق باقی هستند.ملعون است ملعون است،مورد غضب است مورد غضب است کسی که این گفتار مرا رد کند و با آن موافق نباشد.بدانید که جبرئیل از جانب خداوند این خبر را برای من آورده است و می گوید:«هر کس با علی دشمنی کند و ولایت او را نپذیرد لعنت و غضب من بر او باد».هر کس ببیند برای فردا چه پیش فرستاده است.از خدا بترسید که با علی مخالفت کنید و در نتیجه قدمی بعد از ثابت بودن آن بلغزد،خداوند ازآنچه انجام می دهید آگاه است.
ای مردم،او(علی)«جنب الله»است که خداوند در کتاب عزیزش ذکر کرده و درباره کسی که با او مخالفت کند فرموده است:«ان تقول نفس یا حسرتا علی ما فرطت فی جنب الله»،«ای حسرت بر آنچه درباره جنب خداوند تفریط و کوتاهی کردم».
ای مردم،قرآن را تدبر نمائید و آیات آن را بفهمید و در محکمات آن نظر کنید و بدنبال متشابه آن نروید.بخدا قسم، باطن آن را برای شما بیان نمی کند و تفسیرش را برایتان روشن نمی کند مگر این شخصی که من دست او را می گیرم و او را بسوی خود بالا می برم و بازوی او را می گیرم و با دو دستم او را بلند می کنم و به شما می فهمانم که«هر کس من صاحب اختیار اویم این علی صاحب اختیار او است».و او علی بن ابی طالب برادر و جانشین من است،ولایت او از جانب خداوند عز و جل است که بر من نازل کرده است.
ای مردم،علی و پاکان از فرزندانم از نسل او ثقل اصغرند و قرآن ثقل اکبر است.هر یک از این دواز دیگری خبر می دهد و با آن موافق است.آنها از یکدیگر جدا نمی شوند تا بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند. بدانید که آنان امین های خداوند بین مردم و حاکمان او در زمین هستند.
بدانید که من ادا نمودم،بدانید که من ابلاغ کردم،بدانید که من شنوانیدم،بدانید که من روشن نمودم،بدانید که خداوند فرموده است و من از جانب خداوند عز و جل می گویم،بدانید که امیر المؤمنینی جز این برادرم نیست.بدانید که امیر المؤمنین بودن بعد از من برای احدی جز او حلال نیست.
4 معرفی و بلند کردن امیر المؤمنین(ع) بدست پیامبر(ص)
سپس پیامبر(ص)دستش را بر بازوی علی(ع)زد و آنحضرت را بلند کرد. و این در حالی بود که امیر المؤمنین(ع) از زمانی که پیامبر(ص) بر فراز منبر آمده بود یک پله پائین تر از مکان حضرت ایستاده بود و نسبت به صورت حضرت به طرف راست مایل بود که گویی هر دو در یک مکان ایستاده اند.
پس پیامبر(ص)با دستش او را بلند کرد و هر دو دست را به سوی آسمان باز نمود و علی(ع)را از جا بلند نمود تا حدی که پای آنحضرت موازی زانوی پیامبر(ص)رسید.سپس فرمود:
ای مردم،این علی است برادر من و وصی من و جامع علم من، و جانشین من در امتم بر آنان که به من ایمان آورده اند، و جانشین من در تفسیر کتاب خداوند عز و جل و دعوت به آن، و عمل کننده به آنچه او را راضی می کند، و جنگ کننده با دشمنان خدا و دوستی کننده بر اطاعت او و نهی کننده از معصیت او. اوست خلیفه رسول خدا، و اوست امیرالمؤمنین و امام هدایت کننده از طرف خداوند، و اوست قاتل ناکثان و قاسطان و مارقان به امر خداوند.
خداوند می فرماید:«ما یبدل القول لدی»،«سخن در پیشگاه من تغییر نمی پذیرد»، پروردگارا، به امر تو می گویم:«خداوندا دوست بدار هر کس علی را دوست بدارد و دشمن بدار هر کس علی را دشمن بدارد.و یاری کن هر کس علی را یاری کندو خوار کن هر کس علی را خوار کند،و لعنت نما هر کس علی را انکار کندو غضب نما بر هر کس که حق علی را انکار نماید».
پروردگارا،تو هنگام روشن شدن این مطلب و منصوب نمودن علی در این روز این آیه را درباره او نازل کردی:«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دینا» .«و من یبتغ غیر الإسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین».«امروز دین شما را برایتان کامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را بعنوان دین شما راضی شدم»،«و هر کس دینی غیر از اسلام انتخاب کند هرگز از او قبول نخواهد شد و او در آخرت از زیانکاران خواهد بود».پروردگارا، تو را شاهد می گیرم که من ابلاغ نمودم.
ترویج و گسترش مکتب جبرگرایی توسط متوکل و دیگر حکام هم عصر امام هادی علیه السلام، حضرت را بر آن داشت تا به هدف زدودن شبهات و حفظ و صیانت از افکار و آموزه های تشیع، نسبت به تبیین و روشن سازی این مساله اقدام نمایند.
مسأله جبر و اختیار که از فروعات بحث سرنوشت یا قضا و قدر است یکی از غامض ترین مسائل فلسفى است و به علل خاصّى، از قرن اوّل هجرى در میان متفکّرین اسلامى مطرح شد. 1 عقاید مختلفى که در این زمینه ابراز شد، سبب صف بندی ها و کشمکش ها و پیدایش فرقه ها و گروه هایى در جهان اسلام گردید.2
نظریه ای علمی برای توجیه ظلم ظالمان
بدون شکّ مسلک جبر که به کلّى بشر را فاقد اختیار و آزادى مى داند آثار سوء اجتماعى زیادى دارد و عملا روح و اراده آدمی را فلج مى کند. این عقیده است که دست تطاول زورگویان را درازتر و دست انتقام و دادخواهى مظلوم را بسته تر نگه می دارد. آن کس که مقام یا مال و یا ثروت عمومی را غصب کرده است، دم از موهبتهاى الهى مى زند و بهترین سند براى حقّانیت و مشروعیّت آنچه تصاحب کرده را این جمله قرار می دهد که "اگر خدا نمی خواست چنین نمی شد!" آن کسی هم که از مواهب الهى محروم مانده و حقوق او پایمال شده است به خود حقّ اعتراض نمی دهد، زیرا فکر مى کند این اعتراض، اعتراض به «قسمت» و تقدیر الهى است و در مقابل قسمت و تقدیر الهى باید صابر بود، باید راضى و شاکر بود. مبارزه با ظلم و ستمگرى، هم بیهوده است، زیرا پنجه در افکندن با پنجه قضاست، و هم ضدّ اخلاق است، زیرا منافى مقام رضا و تسلیم است.
دستاویزی محکم برای دشمن فرصت طلب
تاریخ نشان مى دهد که مسأله قضا و قدر در زمان بنى امیّه مستمسک قرص و محکمى براى سیاستمداران اموى قرار گرفت. آنها با جدّیت تمام از مسلک جبر طرفدارى مى کردند و طرفداران اختیار و آزادى بشر را به عنوان مخالفت با یک عقیده دینى مى کشتند یا به زندان مى انداختند، تا آنجا که این جمله معروف شد: «الجبر و التّشبیه امویّان، و العدل و التّوحید علویان». نمونه بارز آن، جمله ی وقیحانه ایست که عبیدالله بن زیاد، به هنگام حضور اسرای دشت کربلا در کاخ خود، خطاب به حضرت زینب علیهاالسلام می گوید: "کیف رایت صنع الله باخیک الحسین؟" ، کار خدا را با برادرت حسین چگونه دیدی؟!
سیاست عبّاسیان در ابتدا با امویان کاملا متفاوت بود و گروهى از آنها، بالاخصّ مأمون و معتصم، از معتزله که یکى از عقایدشان آزادى و اختیار بشر بود حمایت کردند، امّا از زمان متوکّل به بعد ورق برگشت و از عقاید اشاعره که از آن جمله مسأله جبر است، حمایت نمودند و پس از آن بود که مذهب اشعرى، مذهب رایج و عمومى جهان اسلام شد.3 متوکل یک آدم بسیار قشری بود و به همین جهت سخت مخالف تعقل و معتزله شد و دستور داد آنها را تارومار کنند.4
ورود پیشوای شیعه به میدان غبارآلود شبهات
آن کس که مقام یا مال و یا ثروت عمومی را غصب کرده است، دم از موهبتهاى الهى مى زند و بهترین سند براى حقّانیت و مشروعیّت آنچه تصاحب کرده را این جمله قرار می دهد که "اگر خدا نمی خواست چنین نمی شد!" آن کسی هم که از مواهب الهى محروم مانده و حقوق او پایمال شده است به خود حقّ اعتراض نمی دهد، زیرا فکر مى کند این اعتراض، اعتراض به «قسمت» و تقدیر الهى است
ترویج و گسترش مکتب جبرگرایی توسط متوکل و دیگر حکام هم عصر امام هادی علیه السلام، آن حضرت را بر آن داشت تا به هدف زدودن شبهات و حفظ و صیانت از افکار و آموزه های تشیع، نسبت به تبیین و روشن سازی این مساله اقدام نمایند. از این روی در پی اختلافی که بین مردم در منطقه اهواز بر سر مساله جبر و تفویض رخ داده بود، شیعیان، نامه ای به امام هادی علیه السلام نوشتند و از ایشان تقاضا کردند که دیدگاه و موضع صوابی که تشیع باید بدان معتقد باشد را توضیح دهند.
امام علیه السلام هم در جواب آنان و ردّ دیدگاه جبریون، نامه ای طولانی به مردم اهواز مرقوم داشتند که در ابتدا مساله امامت را پیش کشیدند و با بیانی مستدل و قانع کننده، مبحث امامت از دیدگاه شیعه را شرح و بسط دادند سپس با استناد به احادیث امام صادق علیه السلام و با استشهاد به آیات متعدد قرآن به بیان مساله جبر و اختیار پرداختند.
در این مجال مختصر به ذکر بخش کوتاهی از نامه مفصل امام هادی علیه السلام که به صورت کامل در کتاب شریف تحف العقول نقل شده است ،5 بسنده می کنیم.
حلّ مشکلی پیچیده با بیانی ساده و محکم
در این فراز از نامه، ایشان با مثالی ساده اثبات می کنند که نه عقیده به جبر صحیح است و نه تفویض:
خداوند مى فرماید: وَلَا یَظْلِم رَبّکَ أَحَدًا «پروردگارت بر هیچ کس ستم نمی کند»6 و یا در جای دیگر مى فرماید: ذَلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ یَدَاکَ وَأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِیدِ «این کیفر به سزاى چیزهایى است که دستهاى تو پیش فرستاده است وگرنه خدا به بندگان خود بیدادگر نیست» 7 و همچنین فرموده است: إِنَّ اللّهَ لاَ یَظْلِم النَّاسَ شَیْئًا وَلَکِنَّ النَّاسَ أَنفسَهمْ یَظْلِمونَ «خدا به هیچ وجه به مردم ستم نمى کند، لیکن مردم خود بر خویشتن ستم مى کنند». 8
الف. بطلان مسأله جبر: با توجه به آیات فراوانى که در این خصوص وجود دارد، هر کس معتقد باشد که مجبور به ارتکاب گناه شده، خداوند را علت ارتکاب آن گناه می داند پس اگر خداوند او را بواسطه آن گناه عقوبت و مجازات کند، او را ظالم و بیدادگر دانسته و هر که خداوند را ظالم بداند، در واقع قرآن را تکذیب نموده و هر کس قرآن را تکذیب نماید، بنا به اجماع امّت اسلام، کفر پیشه ساخته است. و مثل چنین شخصی، اربابی را ماند که مالک بنده ای است که هیچ اختیارى از خود ندارد و از مال دنیا مالک هیچ چیز نیست و اربابش هم این را مى داند و با اطلاع از آن، به بنده اش فرمان مى دهد که به بازار برود و چیزى که مورد نیاز است بخرد در حالى که بهاى آن جنس را در اختیارش نمى گذارد. از طرفی هم ارباب به خوبی مطلع است که هیچ کس در بازار نمی تواند بدون پرداخت قیمت، آن جنس را تهیه کند. از طرفی، ارباب، خود را شخصى عادل، با انصاف، حکیم و دور از ستم معرفى مى کند ولی هنگامی که آن بنده نومید و دست خالى نزد اربابش بر مى گردد بر او خشم مى گیرد و او را مجازات مى کند! آیا مقتضاى عدل و حکمت او نیست که وى را عقوبت ننماید؟ پس اگر او را عقوبت کند، کیفرش از روی ظلم بوده و به او تعدّى کرده است و عدل و حکمت و انصافى را هم که خود را بدانها ستوده بود ابطال نموده است. اگر هم وى را کیفر ننماید، تهدید خود را نسبت به او تکذیب کرده و در واقع تهدیدش بى اساس و دروغین بوده است و دروغ و ستم، منافی عدل و حکمت است. سبْحَانَه وَ تَعَالَى عَمَّا یَقولونَ علوًّا کَبِیرًا «خداوند پاک و منزّه است، از آنچه مى گویند بسى والاتر است». 9
اثبات ناتوانى برای خداوند یعنی نفى قدرت و انکار خداوندى او و این مستلزم بطلان امر و نهى و پاداش و مجازات است. علاوه بر اینکه مخالف با قرآن نیز مى باشد، آنجا که خداوند می فرماید: وَ لَا یَرْضَى لِعِبَادِهِ الْکفْرَ وَإِن تَشْکروا یَرْضَه لَکمْ
ب. بطلان مسأله تفویض: امّا مساله تفویض که امام صادق علیه السّلام آن را باطل دانسته و هر کس بدان معتقد باشد و از آن پیروى نماید به خطا رفته است عقیده کسى است که می گوید: «خداوند همه امور را به بندگانش واگذار نموده و اختیار امر و نهى را به دست آنان سپرده و آنها را سر خود، رها ساخته است»
و مثل آن، همانند شخصی است که بنده ای را می خرد تا خدمتکار و مطیع و پیرو امر و نهی او باشد. روزی ارباب، غلام خود را دنبال کارى می فرستد و به او دقیقا می گوید که چه باید بکند ولى آن غلام، با ارباب خود مخالفت نموده و مطابق دلخواه و اراده خودش رفتار می کند و هنگامی که باز می گردد و ارباب می بیند آنچه را که او آورده است مورد نظر و خواسته او نیست، به غلام اعتراض می کند که چرا خلاف آن چیزى را که از تو خواسته بودم آوردى؟ غلام هم در پاسخ او می گوید: چون می دانستم که خودت تمام کارها را به اختیار من واگذار نموده اى که هر چه دلم خواست انجام دهم. من نیز مطابق میل و دلخواه خودم عمل کردم، زیرا هیچ چیز نمی تواند مانع کسى باشد که از اختیار محض برخوردار است!
آیا لازمه این کلام این نیست که ارباب این بنده توان آن را ندارد که او را به پیروى از امر و نهى خود وادار کند؟ آیا معنای این سخن این نیست که ارباب، از مجازات کردن این بنده ناتوان است و قدرت آن را ندارد تا او را تحت فرمان خود درآورد؟
اثبات ناتوانى برای خداوند یعنی نفى قدرت و انکار خداوندى او و این مستلزم بطلان امر و نهى و پاداش و مجازات است. علاوه بر اینکه مخالف با قرآن نیز مى باشد، آنجا که خداوند می فرماید: وَ لَا یَرْضَى لِعِبَادِهِ الْکفْرَ وَإِن تَشْکروا یَرْضَه لَکمْ «و خدا براى بندگانش کفران را خوش نمى دارد و اگر سپاس دارید آن را براى شما مى پسندد»10 و در جای دیگر می فرماید وَ مَا خَلَقْتالْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبدونِ مَا أرِید مِنْهم مِّن رِّزْقٍ وَ مَا أرِید أَن یطْعِمونِ «و جنّ و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا بپرستند. از آنان روزیى نمى خواهم، و نمى خواهم که مرا خوراک دهند». 11
پی نوشت ها:
1 . تاریخ فرق و ادیان، حسین صابری، ج1 ص56
2 . گروهى طرفدار این شدند که خداوند قدرت انجام کارها را به انسانها واگذار کرده و خود به کناری نشسته است و نسبت به انسان و افعالی که از او صادر می شود دیگر قدرت و اختیاری ندارد. در مقابل گروهی دیگر چنین اعتقاد پیدا کردند که انسان در کارهای خود مجبور است و هیچ اراده و اختیاری از خود ندارد یعنی در واقع انسان مثل جمادات بوده و مانند سنگی است که از بالا به طرف پایین پرت می شود و این مسیر را بدون اختیار خود و جبراً طی می کند.
3 . حیات فکرى و سیاسى ائمه، رسول جعفریان ،ص:502
4 . وی، احمد حنبل (رئیس فرقه حنبلی اهل سنت) را که در زمان مأمون به جهت حمایت از اشاعره و ضدیت با عقل گراییِ معتزله، مدتی زندان کشیده بود و از حکومت وقت تازیانه خورده بود، به خود نزدیک نمود و عالیترین مقامها را به او اعطا کرد. خلفاى بعد، از روش متوکل حمایت کردند و روش مأمون براى همیشه در دنیاى اسلام محکوم شد.
5 تحف العقول ص 458
6 . کهف 49
7 . حج 10
8 . یونس 44
9 . اسراء 43
10 . زمر 7
11 . ذاریات 57-56
امام در زندان متوکل
متوکل کینه عجیبی از امام در دل داشت و همواره درصدد آزار و اذیت آن حضرت بود و با آنکه امام درسامراء در حقیقت همانند یک زندانی به سر می برد، بااین حال پس از احضار امام از مدینه به سامراء دستورداد مدتی حضرت را زندانی کنند.
«صقربن ابی دلف » می گوید: هنگامی که امام هادی علیه السلام را به سامراء آوردند، رفتم تا از حال او جویاشوم. «زرافی » دربان متوکل مرا دید و دستور داد واردشوم. وارد شدم. پرسید: برای چه کار آمده ای؟
گفتم: خیر است.
گفت: بنشین! نشستم، ولی هراسان شدم و سخت دراندیشه فرو رفتم و با خود گفتم: اشتباه کردم (که به چنین کار خطرناکی اقدام کردم و برای دیدار امام آمدم).
«زرافی » کار مردم را انجام داد و آنها را مرخص کرد وچون خلوت شد، گفت: چه کار داری و برای چه آمده ای؟
گفتم: برای کار خیری.
گفت: گویا آمده ای از حال مولای خود خبر بگیری،گفتم: مولای من کیست؟ مولای من خلیفه است!
گفت: ساکت شو، مولای تو برحق است، نترس که من نیز بر اعتقاد تو هستم و او را امام می دانم.
من خدا را سپاس گفتم. آن گاه گفت: آیا می خواهی او راببینی؟ گفتم: آری.
گفت: قدری بنشین تا پستچی (نامه رسان) بیرون رود.چون وی بیرون رفت، با اشاره به من، به غلامش گفت:این را به اتاقی که آن علوی در آن زندانی است، ببر و نزداو واگذار و برگرد.
چون به خدمت امام رسیدم، حضرت را دیدم روی حصیری نشسته و در برابرش قبر حفر شده ای قرار دارد،سلام کردم. فرمود: بنشین! نشستم! پرسید: برای چه آمده ای؟
عرض کردم: آمده ام از حال شما خبری بگیرم. در این هنگام بر قبر نظر کردم و گریستم. فرمود: گریان مباش که در این گرفتاری آسیبی به من نمی رسد.
من خدا را سپاس گفتم. آنگاه از معنای حدیثی پرسیدم،امام جواب گفت، و پس از جواب، فرمود: مرا واگذار وبیرون رو که بر تو ایمن نیستم و بیم آن است که آزاری به تو برسانند.
این حادثه از یک سو خشونت و شدت عمل متوکل را در مورد امام هادی می رساند و و از سوی دیگر بیانگرمیزان نفوذ امام در میان درباریان و ماموران ویژه خلیفه است.
متوکل در آخر روزهای عمرش به پیشکار خود،«سعیدبن حاجب »، دستور داد امام را به قتل برساند،ولی حضرت فرمود: بیش از دو روز نمی گذرد که متوکل کشته می شود، و همین طور هم شد!
جنایات و سختگیریهای متوکل در مورد شیعیان
متوکل یکی از جنایتکارترین خلفای عباسی بود. اودر دشمنی با امیر مؤمنان علیه السلام و خاندان و شیعیان اودلی پرکینه داشت و دوران حکومت او برای شیعیان وعلویان یکی از سیاهترین دورانها به شمار می رود. ازآنجا که همه جنایات او را نمی توان در این بحث فشرده بیان کرد، ناگزیر به برخی از جنایات او نمونه وار اشاره می کنیم:
1- در حکومت او گروهی از علویان زندانی یا تحت تعقیب و متواری شدند که از آن جمله می توان از«محمدبن صالح » (از نوادگان امام مجتبی علیه السلام) و«محمدبن جعفر» (یکی از مبلغان حسین بن زید که درطبرستان قیام کرده بود) نام برد.
2- او در سال 236 قمری دستور داد آرامگاه سرورشهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و بناهای اطراف آن ویران و زمین پیرامون آن کشت شود و نیز دراطراف آن پاسگاههایی برقرار ساخت تا از زیارت آن حضرت جلوگیری کند. گویا هیچ یک از مسلمانان حاضر به تخریب قبر امام حسین علیه السلام نبوده است، زیرااو این کار را توسط شخصی بنام «دیزج » انجام داد که یهودی الاصل بود. متوکل اعلام کرد: رفتن به زیارت حسین بن علی ممنوع است و اگر کسی به زیارت اوبرود، مجازات خواهد شد. او می ترسید قبر امام حسین علیه السلام پایگاهی بر ضد او گردد و مبارزات وشهادت آن شهید بزرگوار الهام بخش حرکت و قیام مردم در برابر ستمهای دربار خلافت شود. اما شیعیان ودوستداران سرور شهیدان در هیچ شرایطی از زیارت آن تربت پاک باز نایستادند. و زائران، انواع صدمه ها وشکنجه ها را تحمل می کردند و باز به زیارت می رفتند.پس از قتل متوکل دوباره شیعیان به همکاری علویان قبر آن حضرت را بازسازی کردند.
خراب کردن قبر امام حسین علیه السلام مسلمانان را به شدت خشمگین ساخت، به طوری که مردم «بغداد»شعارهایی بر ضد متوکل بر در و دیوارها و مساجدمی نوشتند و شعرای مبارز و متعهد، با سرودن اشعاری،او را «هجو» می کردند. از جمله آن سروده ها، شعری است که ترجمه آن به قرار زیر است:
«به خدا قسم اگر بنی امیه، فرزند دختر پیامبرشان رابه ستم کشتند، اینک کسانی که از دودمان پدر او هستند(بنی عباس) جنایتی مانند بنی امیه مرتکب شده اند. این قبر حسین است که به جان خودم سوگند (توسط عباسیان) ویران شده است. بنی عباس متاسفند که درقتل حسین علیه السلام شرکت نداشته اند! و اینک با تجاوز به تربت حسین علیه السلام و ویران کردن قبر او، به جان استخوانهای او افتاده اند!»
3- او در زمان خلافت خود بزرگانی از مردم مسلمان ومعتقد به اهل بیت را به شهادت رسانید که از جمله آنان «ابن سکیت »، یار باوفای امام جواد و امام هادی وشاعر و ادیب نام آور شیعی، بود که متوکل به جرم دوستی علی علیه السلام او را به قتل رسانید (5) روزی متوکل بااشاره به دو فرزند خود، از وی پرسید: این دو فرزند من نزد تو محبوبترند یا «حسن » و «حسین »؟
ابن سکیت از این سخن و مقایسه بی مورد سخت برآشفت و خونش به جوش آمد و بی درنگ گفت: «به خدا سوگند «قنبر» غلام علی علیه السلام در نظر من از تو و دو فرزندت بهتراست ».
متوکل که مست قدرت و هوا و هوس بود، فرمان دادزبان او را از پشت سرش بیرون کشیدند!
4- «خطیب بغدادی » درباره شکنجه و آزار طرفداران خاندان رسالت از سوی متوکل می نویسد: متوکل عباسی «نصربن علی جهضمی » را به علت حدیثی که درباره منقبت و فضیلت علی علیه السلام و حضرت فاطمه علیها السلام و امام حسن و امام حسین علیهما السلام نقل کرده بود «هزار» تازیانه زد و دست از او برنداشت تا آنکه شهادت دادند او از اهل سنت است!
5- او به شعرای مزدور و خودفروخته ای همچون «مروان بن ابی الجنوب » مبالغ هنگفتی صله می داد تا ودرباره مشروعیت حکومت بنی عباس و هجو بنی هاشم شعر بسرایند.
6- او زمانی که به ایجاد ارتشی نوین و موسوم به «شاکریه » دست زد، افرادی را از مناطقی که در بینش ضد علوی مشهور بودند، بویژه از سوریه، الجزیره، جبل،حجاز و عنبا استخدام کرد.
7- او به حاکم مصر دستور داد تا طالبیان را به عراق تبعید کند، حاکم مصر نیز چنین کرد. آنگاه در سال 236آنان را به مدینه منتقل کرد.
8- او شیعیان را از دستگاه دولت اخراج می کرد وموقعیت آنان را در اذهان عمومی خدشه دارمی ساخت. به عنوان نمونه، می توان از برکناری «اسحاق بن ابراهیم » یاد کرد که متوکل او را به جرم شیعه بودن از حکمرانی «سامراء» و «سیروان » در استان «جبل » برکنار کرد. افراد دیگری نیز به همین علت موقعیتهای خود را از دست دادند.
متوکل با اعمال این شیوه ها، از بروز هر گونه حرکتی از ناحیه شیعیان بر ضد رژیم خود جلوگیری کرد، لکن موفق نشد فعالیتهای پنهانی آنان را خاتمه بخشد وچنانکه قبلا گفتیم، گزارشهای تاریخی، حاکی از آن است که امام هادی علیه السلام ارتباطهای خود را با پیروانش در نهان ادامه می داد.
فشارهای اقتصادی بر شیعیان
متوکل به منظور تضعیف جبهه تشیع و نابود ساختن نیروهای مبارز شیعه، آنان را شدیدا در فشار اقتصادی قرار داده بود، به طوری که تا این حد فشار اقتصادی برشیعیان تا آن تاریخ بی سابقه بود.
البته می دانیم که شیعه پس از رحلت پیامبر، همواره از نظر اقتصادی در فشار و مضیقه قرار داشت. در این زمینه علاوه بر گرفتن «فدک » از فاطمه زهراعلیها السلام که انگیزه سیاسی داشت و هدف از آن تضعیف بنیه اقتصادی جناح امیر مؤمنان علیه السلام و بنی هاشم بود،نمونه های فراوانی در تاریخ اسلام به چشم می خورد که یکی از آنها روش معاویه با شیعیان، بویژه بنی هاشم،بود. یکی از روشهائی که معاویه به منظور اخذ بیعت ازحسین بن علی علیه السلام برای ولیعهدی یزید به آن متوسل شد، خودداری وی از پرداخت هرگونه عطیه به بنی هاشم از بیت المال در جریان سفر به مدینه بود تابدین وسیله امام را زیر فشار گذاشته، وادار به بیعت کند.
نمونه دیگر، فشار اقتصادی «ابوجعفر منصوردوانیقی » (دومین خلیفه عباسی) بود. منصور برنامه سیاه تحمیل گرسنگی و فلج سازی اقتصادی را درسطح وسیع و گسترده ای به اجرا می گذاشت و هدف او این بود که مردم، نیازمند و گرسنه و متکی به او باشندو در نتیجه همیشه در فکر سیر کردن شکم خود بوده،مجال اندیشه به مسائل بزرگ اجتماعی را نداشته باشند. او روزی در حضور جمعی از خواص درباریان خویش با لحن زننده ای انگیزه خود را از گرسنه نگهداشتن مردم چنین بیان کرد: عرب های بادیه نشین در ضرب المثل خود، خوب گفته اند که: «سگ خود را گرسنه نگهدار تا به طمع نان دنبال تو بیاید»! این سخن ضمنا می رساندکه امت اسلام در چشم بنی عباس، تا چه حد بی ارزش بوده اند؟!. در این فشار اقتصادی سهم شیعیان و علویان بیش از همه بود زیرا آنان همیشه پیشگام مبارزه باخلفای ستمگر بودند.
دوران خلافت هارون نیز از این برنامه کلی مستثنانبود، زیرا او با قبضه بیت المال مسلمانان و صرف آن درراه هوسرانیها و بوالهوسیها و تجمل پرستیهای خود واطرافیانش، شیعیان را از حقوق مشروع خود محروم کرده بود و از این راه نیروهای آنان را تضعیف می کرد.بنابراین شیعیان با این گونه فشارها آشنا بودند، اما چنانکه اشاره شد فشار اقتصادی زمان متوکل ابعادگسترده تر و وحشتناکتری داشت که ذیلا برخی از آنها رایادآوری می کنیم:
1- او از نظر اقتصادی به قدری بر شیعیان سخت گرفت که می گویند: در آن زمان گروهی از بانوان علوی درمدینه حتی یک دست لباس درست نداشتند که در آن نماز بگزارند و فقط یک پیراهن مندرس برایشان مانده بود که به هنگام نماز به نوبت از آن استفاده می کردند ونیز با چرخ ریسی روزگار می گذراندند.
2- متوکل «عمربن فرج رخجی » را فرمانروای مکه ومدینه ساخت، و او مردمان را از نیکی و احسان به آل ابی طالب باز می داشت و سخت دنبال این کار بود;چنانکه مردم از بیم جان، دست از رعایت و حمایت علویان برداشتند و زندگی بر خاندان امیر مؤمنان علیه السلام سخت شد.
3- متوکل دارایی علویان را که ملک «فدک » بود مصادره کرد. (6) نقل شده است که درآمد فدک در آن زمان بالغ بر 24000 دینار بوده است. متوکل فدک را به «عبدالله بن عمر بازیار» که از هواداران او بود، عطا کرد.
4- او به حاکم خود در مصر دستور داد با علویان براساس قواعد زیر برخورد کند:
الف) به هیچ یک از علویان هیچگونه ملکی داده نشود،نیز اجازه اسب سواری و حرکت از «فسطاط » به شهرهای دیگر داده نشود.
ب ) به هیچ یک از علویان جواز داشتن بیش از یک برده داده نشود.
ج ) چنانچه دعوائی مابین یک علوی و غیرعلوی صورت گرفت، قاضی نخست به سخن غیرعلوی گوش فرادهد و پس از آن بدون گفتگو با علوی آن را بپذیرد!
کاخها و بزمهای پرتجمل
در کنار این فشارها و محدودیتهای جانکاه نسبت به شیعیان، متوکل در تاراج بیت المال و بنای کاخهای باشکوه و راه اندازی تشریفات پرخرج بیداد می کرد. اوکاخهای متعددی بنا کرد و اموال هنگفتی هزینه آنهانمود. از جمله، کاخهایی بنامهای: شاه، عروس، شبداز،بدیع، غریب و برج بنا کرد و یک میلیون و هفتصد هزاردینار فقط هزینه ساختن کاخ اخیر کرد!. نیز قصر دیگری ساخت که به قصر «برکواء» شهرت یافت. ساختمان این قصر که از بهترین و بزرگترین قصرهای وی بود، بیست میلیون درهم هزینه برداشت! قصرهای دیگری نیزبنامهای: جعفری، ملیح، غرو، مختار، حیر برای خوشگذارنی بنا کرده بود که هر کدام هزاران میلیون درهم خرج برداشته و مورخان به تفصیل از آنها یادکرده اند.
متوکل تصمیم گرفت پسرش «عبدالله معتز» را ختنه کندو برای این منظور تشریفات بسیار پرخرج وسرسام آوری به راه انداخت که مورخان به تفصیل نوشته اند و ما به گوشه هایی از آن اشاره می کنیم:
فرشی را که طول آن یکصد ذراع و عرض آن نیزپنجاه ذراع بود، برای تالار قصر که دارای همین ابعادبود، تهیه کردند و برای پذیرایی از مدعوین چهار هزارصندلی از طلا و مرصع به جواهر در تالار قصر چیدند!
به فرمان متوکل بیست میلیون درهم که برای نثارآماده شده بود، بر سر زنان خدام و حاشیه نشینان نثارکردند! و یک میلیون درهم که روی آنها عنوان جشن ومراسم ختنه کنان حک شده بود، بر سر آرایشگر و ختنه کننده و غلامان و پیشکاران مخصوص نثار گردید!
آن روز از ختنه کننده معتز پرسیدند که تا موقع صرف غذا، چه مبلغی عاید تو شده؟ گفت: هشتاد و چند هزاردینار غیر از اشیای زرین و انگشتری و جواهر!
وقتی که صورت مخارج جشن «ختنه کنان » به متوکل تسلیم شد، بالغ بر هشتاد و شش میلیون درهم شده بود!!
اینها گوشه هایی از خوشگذرانیها و ولخرجیهای متوکل از محل بیت المال بود، وگرنه شرح بزمها وعیاشیهای او در این بحث فشرده نمی گنجد. تنها دراینجا اضافه می کنیم که «سیوطی » می نویسد: او چهارهزار کنیز در کاخ خود داشت که از همه آنها کام جسته بود! «مسعودی »، مورخ نامدار، می گوید: در هیچ زمان وهیچ عصری مانند دوران حکومت متوکل، پول خرج نمی شد!
یک سند تاریخ
«ابوبکر خوارزمی »، نویسنده بزرگ عصر آل بویه(متوفی 383 یا 393)، طی نامه ای که در آن،سختگیریهای عباسیان نسبت به شیعیان و مظلومیت سادات و شیعیان را شرح می دهد، انگشت روی جنایتهای متوکل می گذارد و از این جشن ننگین نیز یادمی کند.
پیشوایی از پیشوایان هدایت و سیدی از سادات خاندان نبوت از دنیا می رود، کسی جنازه او را تشییع نمی کند و قبر او گچکاری نمی شود، اما چون دلقک وبازیگری از آل عباس بمیرد تمام عدول و قاضیان درتشییع جنازه او حاضر می شوند و قائدان و والیان برای او مجلس عزاداری بپا می دارند! دهریان و سوفسطائیان از شر ایشان (آل عباس) درامانند، لیکن آنها هر کس راشیعه بدانند به قتل می رسانند. هر کسی نام پسرش را«علی » بگذارد، خونش را می ریزند. شاعر شیعه چون در مناقب وصی و معجزات نبی شعر بگوید، زبانش رامی برند و دیوانش را پاره می کنند. هارون، پسر خیزران(مقصود واثق خلیفه است) و جعفر متوکل در صورتی به کسی عطا می کردند و بخشش می نمودند که به آل ابی طالب دشنام گوید، مانند عبدالله بن مصعب زبیری و وهب بن وهب بحتری و مروان بن ابی حفصه اموی وعبدالملک بن قریب اصمعی و بکاربن عبدالله زبیری.مدت هزار ماه در منبرها به امیرالمؤمنین ناسزا گفتند(مقصود مدت حکومت بنی امیه است) اما در وصایت او شک به خود راه ندادیم.
علویان را از یک وعده خوراک منع می کنند، درحالی که خراج مصر و اهواز و صدقات حرمین شریفین و حجاز به مصرف (خنیاگرانی از قبیل) ابن ابی مریم مدنی و ابراهیم موصلی و ابن جامع سهمی و زلزل ضارب و برصو ما زامر (سرنازن، نی زن) می رسد.متوکل عباسی دوازده هزار کنیز داشت! اما سیدی ازسادات اهل بیت، فقط یک کنیز (خدمتکار) زنگی یاسندی دارا بود. اموال خالص و پاکیزه خراج، به دلقکهاو مهمانیهای مربوط به ختنه اطفال، به سگبازان وبوزینه داران، به مخارج علویه خنیاگر و به زرزر وعمروبن بانه بازیگر، منحصر شده است! یک وعده خوراک و یک جرعه آب را از اولاد فاطمه علیها السلام دریغ می دارند. قومی که خمس بر آنان حلال و صدقه حرام است و گرامی داشتن و دوستی نسبت به ایشان واجب است، از فقر، مشرف به هلاک هستند، یکی شمشیرخود را گرو می گذارد و دیگری جامه اش را می فروشد.آنان گناهی ندارند جز اینکه جدشان نبی و پدرشان وصی و مادرشان فاطمه و مادر مادرشان خدیجه ومذهبشان ایمان به خدا و راهنمایشان قرآن است. من چه بگویم درباره قومی که تربت و قبر امام حسین علیه السلام را شخم زدند و در محل آن زراعت کردند و زائران قبرش را به شهرها تبعید نمودند ... .
قتل متوکل و خلافت منتصر
سرانجام متوکل، شبی که به بزم شراب در کاخ حکومت به مستی فرو رفته بود، با نقشه قبلی فرزندش «منتصر» و با همکاری ترکان، همراه وزیرش «فتح بن خاقان » کشته شد (شوال 247) و منتصر به خلافت رسید.
ماجرای قتل متوکل بدین ترتیب بود که وی ندیمی داشت بنام «عباده مخنث ». عباده در مجلس متوکل متکایی روی شکم خود زیر لباسش می بست و سر خودرا که موهایش ریخته بود، برهنه می کرد و در برابرمتوکل به رقص می پرداخت و آوازه خوانان همصداچنین می خواندند: «این مرد طاس شکم گنده آمده تاخلیفه مسلمانان شود» و مقصودشان از این جمله «علی »علیه السلام بود. متوکل نیز شراب می خورد و خنده مستانه سر می داد. در یکی از روزها که عباده طبق معمول به همین کیفیت مسخرگی می کرد، منتصر درمجلس حاضر بود. وی از دیدن این منظره ناراحت شدو با اشاره، عباده را تهدید کرد.
عباده از ترس ساکت شد. متوکل پرسید چه شده؟عباده برخاست و علت را بیان کرد. در این هنگام منتصربپاخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین! آن کسی که این شخص ادای او را درمی آورد و مردم می خندند، پسرعموی تو، و بزرگ خاندان تو است و مایه افتخار تومحسوب می شود. اگر خود می خواهی گوشت او رابخوری بخور، ولی اجازه نده این سگ و امثال او از آن بخورند.
به دنبال این قضیه بود که منتصر با نقشه قبلی باهمکاری ترکان پدر را به قتل رساند. منتصر بر خلاف پدر، دوستی با علی و خاندان او را آشکار ساخت و به مردم دستور داد به زیارت حسین بن علی علیه السلام بروند وبه علویان که در زمان پدرش در بیم و وحشت به سرمی بردند، ایمنی داد.
از این گذشته، سه اقدام بزرگ را به مورد اجرا گذاشت:
1- فدک را به علویان پس داد.
2- موقوفات علویان را به آنها مسترد کرد.
3- والی مدینه بنام «صالح بن علی » را که با بنی هاشم بدرفتاری می کرد، برکنار کرد و به جای او «علی بن الحسین » را به این سمت منصوب کرد و توصیه نمود که از نیکی و خدمت به بنی هاشم دریغ نورزد.
ولی از آنجا که دوران خلافت منتصر کوتاه مدت بود،پس از وی باز اختناق و فشار از سر گرفته شد.
امام هادی علیه السلام رویاروی فقیهان درباری
با آنکه سیاست خلفای عباسی این بود که توجه مردم را به فقهای درباری جلب کنند و آراء و فتاوای آنان را به رسمیت بشناسند، اما در مدت اقامت امام هادی در سامراء چندین بار در میان فقهای وابسته به دربار اختلاف فتوا به وجود آمد و ناگزیر برای حل مشکل به امام مراجعه کردند و امام با دانش امامت واستدلال روشن، چنان مساله را شکافت که فقها در برابرآن ناگزیر به تحسین و تسلیم شدند. اینک دو نمونه ازاین گونه موارد را ذیلا از نظر می گذرانیم:
1- کیفر مسیحی زناکار
روزی یک نفر مسیحی را که با زن مسلمانی زنا کرده بود، نزد متوکل آوردند. متوکل خواست در مورد او حدشرعی اجرا شود، در این هنگام مسیحی اسلام آورد.«یحیی بن اکثم » قاضی القضات گفت: اسلام آوردن او،کفر و عملش را از میان برده و نباید حد در مورد او اجراشود. برخی از فقها گفتند: باید سه بار در مورد او حدجاری شود. برخی دیگر به گونه ای دیگر فتوا دادند.وجود اختلاف آراء و فتاوا، متوکل را مجبور ساخت تااز امام هادی علیه السلام استفتا کند. مساله را در محضر امام مطرح کردند. امام پاسخ داد: «آنقدر باید شلاق بخوردتا بمیرد».
فتوای امام با مخالفت شدید «یحیی بن اکثم » و سایرفقها روبرو گردید و گفتند: این فتوا در هیچ آیه و روایتی وجود ندارد و از متوکل خواستند که نامه ای به امام نوشته مدرک این فتوا را بپرسد. متوکل موضوع را به امام نوشت. امام در پاسخ، پس از بسم الله نوشت: «فلما راواباسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راوا باسنا سنة الله التی قد خلت فی عباده و خسر هنالک المبطلون (7) ».
«هنگامی که قهر و قدرت ما را دیدند، گفتند: به خدای یگانه ایمان آوردیم و به بتها و عناصری که آنها را شریک خدا قرار داده بودیم، کافر شدیم، ولی ایمانشان به هنگام دیدن قهر و قدرت ما، سودی ندارد. این سنت وحکم الهی است که در میان بندگان وی جاری است وپیروان باطل در چنین شرایطی زیانکار شدند.»
متوکل، پاسخ مستدل امام را پذیرفت و دستور داد حدزناکار طبق فتوای امام اجرا شود.
امام با ذکر این آیه شریفه، به آنان فهماند: همان طورکه ایمان مشرکان، عذاب خدا را از آنها باز نداشت،اسلام آوردن این مسیحی نیز حد را ساقط نمی کند.
2- نذر متوکل
روزی متوکل بیمار شد و نذر کرد که اگر شفا یابد،تعداد «کثیری » دینار (سکه زر) در راه خدا صدقه بدهد.هنگامی که بهبود یافت، فقها را گرد آورد و پرسید: چنددینار باید صدقه بدهم که «کثیر» محسوب شود؟ فقهادر این باره فتاوای مختلف دادند. متوکل ناگزیر مساله رااز امام هادی سؤال کرد. امام پاسخ داد باید هشتاد و سه دینار بپردازی. فقها از این فتوا تعجب کردند و به متوکل گفتند: از او بپرسید این فتوا را براساس چه مدرکی داده است؟
متوکل موضوع را با امام مطرح کرد. حضرت فرمود:خداوند در قرآن می فرماید: «لقد نصرکم الله فی مواطن کثیرة (8) » «خداوند شما (مسلمانان) را در موارد «کثیر»یاری کرده است »، و همه خاندان ما روایت کرده اند که جنگها و سریه های زمان پیامبر اسلام هشتاد و سه چنگ بوده است.
امام هادی و مکتبهای کلامی
در عصر امام هادی علیه السلام مکاتب عقیدتی متعددی همچون «معتزله » و «اشاعره » رواج یافته و آراء ونظریات کلامی فراوانی در جامعه اسلامی پدید آمده بود و بازار مباحثی همچون جبر، تفویض، امکان یا عدم امکان رؤیت خدا، جسمیت خدا، و امثال اینها بسیارداغ بود، از اینرو گاه امام در برابر سؤالهایی قرارمی گرفت که پیدا بود از این گونه آراء و نظریات سرچشمه گرفته است. نفوذ آراء و نظریات باطل از این راه در محافل شیعه، ضرورت هدایت و رهبری فکری شیعیان را از سوی امام شدت می بخشید، از اینروپیشوای دهم طی مناظرات و مکاتبات خود، بی پایگی مکاتب و آراء و نظریات باطل همچون جبرگرائی وجسمیت خدا و ... را با استدلالهای روشن و قاطع اثبات می نمود و مکتب اصیل اسلام را پیراسته از هرگونه تحریف و تفکر باطل، به جامعه عرضه می کرد، واین یکی از جلوه های عظمت علمی آن بزرگوار بود.
مطالعه و بررسی حیات علمی امام نشان می دهد که اکثر مناظرات امام هادی علیه السلام پیرامون این گونه موضوعات کلامی بوده و روایات متعددی از آن حضرت در این زمینه نقل شده است که برتری مبانی اعتقادی شیعه را به روشنی ثابت می کند.
به عنوان نمونه می توان از نامه مفصل امام یاد کرد که درپاسخ سؤال مردم اهواز درباره موضوع «جبر» و«تفویض » نگاشته و طی آن با بیان روشن و استدلال قاطع، نظریه درست را که نه جبر است و نه تفویض،اثبات کرده است.
مبارزه با غلات
از جمله گروههای باطل و منحرفی که در دوران امامت امام هادی علیه السلام فعال بودند، گروه غلات را بایدنام برد که افکار و عقاید پوچ و منحط و بی اساسی داشتند و خود را شیعه وانمود می کردند. آنان درباره امام غلو نموده، برای او مقام الوهیت قائل می شدند وگاهی نیز خود را منصوب از طرف امام قلمدادمی کردند و بدین وسیله موجبات بدنامی شیعیان را درمیان فرقه های دیگر فراهم می کردند.
امام هادی از این گروه اظهار تبری نموده، با آنان مبارزه می کرد و تلاش می نمود که با طرد آنان، اجازه ندهد لکه ننگی بر دامن تشیع بنشیند.
شاید بتوان گفت: علت پیدایش اعتقاد آنان به الوهیت امام، و سایر عقاید پوچ و بی اساس، امور زیربوده است:
الف) کرامتها، آگاهی غیبی و دیگر امور خارق العاده ای که از امام مشاهده می شد و این گروه که قادر به توجیه وتحلیل صحیح و پخته این گونه مسائل نبودند، آنها رادستاویز خرافات و بدعتها و حرکتهای ضداسلامی قرارمی دادند.
ب ) این گروه منحرف می خواستند قیود و حدود وضوابط اسلامی را زیر پا گذاشته، طبق امیال و هوسهای خود رفتار کنند، از اینرو تمام محرمات اسلامی را حلال می شمردند.
ج ) چشم طمع به اموال مردم دوخته بودند ومی خواستند وجوهی را که شیعیان به ائمه می پرداختندبه چنگ آورند.
به عنوان نمونه، عقیده علی بن حسکه بدین قرار بود:
الف) امام هادی علیه السلام خدا و خالق و مدبر جهان هستی!
ب ) ابن حسکه نبی و فرستاده از جانب امام برای هدایت مردم است!
ج ) هیچ کدام از فرائض اسلامی از قبیل زکات، حج،روزه و ... واجب نیست!
محمدبن نصیر فهری نیز می گفت:
الف) امام هادی علیه السلام خدا و خالق و پروردگار جهان است!
ب ) ازدواج با محارم از قبیل مادر، دختر و خواهر، جایزاست!
ج ) لواط جایز، و یکی از راههای اعمال شهوت است که خداوند آن را حرام نکرده است!
د ) ارواح مردگان در کالبد آیندگان حلول می کند(تناسخ)!
امام دهم طی نامه ها و پاسخهایی که به سؤالات شیعیان در این باره می داد، این گروه را منحرف و کافرمعرفی می کرد و به شیعیان توصیه می نمود که از آنان دوری جویند.
شناخت مختصری از زندگانی امام
«امام ابوالحسن علی النقی الهادی »علیه السلام پیشوای دهم شیعیان، در نیمه ذیحجه سال 212 هجری دراطراف مدینه در محلی به نام «صریا» به دنیا آمد. پدرش پیشوای نهم، امام جوادعلیه السلام و مادرش «سمانه » بانوئی گرامی، بافضیلت و تقوا بود.
مشهورترین القاب امام دهم، «نقی » و «هادی » است، وبه آن حضرت «ابوالحسن الثالث » نیز می گویند.
امام هادی علیه السلام در سال 220 هجری پس از شهادت پدر گرامیش بر مسند امامت نشست و در این هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال وعمر شریفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 درشهر سامراء به شهادت رسید.
خلفای معاصر حضرت
امام هادی در مدت امامت خود با چند تن از خلفای عباسی معاصر بود که به ترتیب زمان عبارتند از:
1- معتصم، برادر مامون (217 - 227).
2- واثق، پسر معتصم (227 - 232).
3- متوکل، برادر واثق (232 - 248).
4- منتصر، پسر متوکل (6 ماه).
5- مستعین، پسر عموی منتصر (248 - 252).
6- معتز، پسر دیگر متوکل (252 - 255).
امام هادی در زمان خلیفه اخیر مسموم گردید و به شهادت رسید و در خانه خود به خاک سپرده شده.
اوضاع سیاسی، اجتماعی عصر امام
این دوره از خلافت عباسی ویژگیهایی دارد که آن رااز دیگر دوره ها جدا می سازد. ذیلا به برخی از این ویژگیها اشاره می کنیم:
1- زوال هیبت و عظمت خلافت: خلافت، چه در دوره اموی و چه در دوره عباسی، برای خود هیبت و جلالی داشت، ولی در این دوره بر اثر تسلط ترکان و بردگان بردستگاه خلافت، عظمت آن از بین رفت و خلافت همچون گویی به دست این عناصر افتاد که آن را به هرطرف می خواستند پرتاب می کردند، و خلیفه عملا یک مقام تشریفاتی بود، ولی در عین حال هر موقع خطری از جانب مخالفان احساس می شد خلفا و اطرافیان وعموم کارمندان دستگاه خلافت، در سرکوبی آن خطرنظر واحدی داشتند.
2- خوش گذرانی و هوسرانی درباریان: خلفای عباسی در این دوره به خاطر خلایی که بر دستگاه خلافت حکومت می کرد، به شب نشینی و خوش گذرانی ومیگساری می پرداختند و دربار خلافت غرق در فساد وگناه بود. صفحات تاریخ اخبار شب نشینیهای افسانه ای آنان را ضبط نموده اند.
3- گسترش ظلم و بیدادگری و خودکامگی: ظلم و جور ونیز غارت بیت المال و صرف آن در عیاشیها وخوشگذرانیها جان مردم را به لب آورده بود.
4- گسترش نهضتهای علوی: در این مقطع از تاریخ،کوشش دولت عباسی بر این بود که با ایجاد نفرت درجامعه نسبت به علویان، آنها را تار و مار سازد. هر موقع کوچکترین شبحی از نهضت علویان مشاهده می شد،برنامه سرکوبی بی رحمانه آنان آغاز می گشت، و علت شدت عمل نیز این بود که دستگاه خلافت با تمام اختناق و کنترلی که برقرار ساخته بود، خود را متزلزل وناپایدار می دید و از این نوع نهضتها سخت بیمناک بود.
شیوه علویان در این مقطع زمانی این بود که از کسی نامی نبرند و مردم را به رهبری «شخص برگزیده ای ازآل محمدصلی الله علیه وآله » دعوت کنند، زیرا سران نهضت می دیدند که امامان معصوم آنان، در قلب پادگان نظامی «سامراء» تحت مراقبت و مواظبت می باشند و دعوت به شخص معین مایه قطع رشته حیات او می گردد. این نهضتها و انقلابها بازتاب گسترش ظلم و فشار بر جامعه اسلامی در آن عصر بود و نسبت مستقیمی با میزان فشار و اختناق داشت، به عنوان نمونه در دوران حکومت «منتصر» که تا حدی به خاندان نبوت و امامت علاقه مند بود و در زمان او کسی متعرض شیعیان وخاندان علوی نمی شد، قیامی صورت نگرفت.
تواریخ، تنها در فاصله سال 219 تا 270 قمری،تعداد 18 قیام ضبط کرده اند. این قیامها نوعا با شکست روبرو شده، توسط حکومت عباسی سرکوب می گشتند.
علل شکست قیامها
علل شکست این نهضتها و قیامها را از یک سو بایددر ضعف رهبری و فرماندهی این نهضتها جستجو کردو از طرف دیگر در طرفداران و یاران این رهبران: رهبران نهضتها نوعا دارای برنامه صحیح و کاملی نبودند ونابسامانیهایی در کار آنها وجود داشت و از طرف دیگرقیام آنها صد در صد رنگ اسلامی نداشت و از این جهت معمولا مورد تایید امامان زمان خود قرارنمی گرفتند.
البته گروهی از یاران و طرفداران این قیامها مردمی مخلص و شیعیان واقعی بودند که تا سر حد مرگ برای اهداف عالی اسلامی می جنگیدند، ولی تعداد این دسته کم بود و غالب مبارزین کسانی بودند که اهداف اسلامی روشنی نداشتند، بلکه در اثر ظلم و ستمی که بر آنان وارد می شد، ناراحت شده و در صدد تغییراوضاع برآمده بودند. این گروه، در صورت احساس شکست و یا احتمال مرگ، رهبر خود را تنها گذاشته، ازاطراف او پراکنده می شدند.
چنانکه اشاره شد، اگر بسیاری از این انقلابها موردتایید امامان قرار نمی گرفت، یا به این دلیل بود که صددر صد اسلامی نبودند و در اهداف آنها و رهبران آنهاانحرافهایی مشاهده می شد و یا طراحی و برنامه ریزی آنها طوری بو دکه شکست آنها قابل پیش بینی بود، و لذااگر امام آشکارا آنها را تایید می کرد، در صورت شکست قیام، اساس تشیع و امامت و هسته اصلی نیروهای شیعه در معرض خطر قرار می گرفت.
فعالیتهای مخفی امام
آنگونه که جدول مدت حکومت خلفای عباسی نشان می دهد، از میان آنان متوکل از همه بیشتر با امام هادی معاصر بوده است; از اینرو موضعگیری او را دربرابر امام ذیلا توضیح می دهیم:
متوکل نسبت به بنی هاشم بد رفتاری و خشونت بسیار روا می داشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم می نمود. وزیر او «عبیدالله بن یحیی بن خاقان » نیز پیوسته از بنی هاشم نزد متوکل سعایت می نمود و او را تشویق به بدرفتاری با آنان می کرد.متوکل در خشونت و اجحاف به خاندان علوی گوی سبقت را از تمامی خلفای بنی عباس ربوده بود.
متوکل نسبت به علی علیه السلام و خاندانش کینه وعداوت عجیبی داشت و اگر آگاه می شد که کسی به حضرت علاقه مند است، مال او را مصادره می کرد وخود او را به هلاکت می رساند.
براساس همین ملاحظات بود که حضرت هادی علیه السلام بویژه در زمان متوکل، فعالیتهای خود را به صورت سری انجام می داد و در مناسبات خویش باشیعیان نهایت درجه پنهانکاری را رعایت می کرد. مؤیداین معنا حادثه ای است که آن را مورخان چنین نقل کرده اند:
«محمدبن شرف » می گوید: همراه امام هادی علیه السلام در مدینه راه می رفتم. امام فرمود: آیا تو پسر شرف نیستی؟ عرض کردم: آری. آنگاه خواستم از حضرت پرسشی کنم، امام بر من پیشی گرفت و فرمود: «ما درحال گذر از شاهراهیم و این محل، برای طرح سؤال مناسب نیست »!.
این حادثه شدت خفقان حاکم را نشان می دهد ومیزان پنهانکاری اجباری امام را به خوبی روشن می سازد.
امام هادی علیه السلام در برقراری ارتباط با شیعیان که درشهرها و مناطق گوناگون و دور و نزدیک سکونت داشتند، ناگزیر همین روش را رعایت می کرد و وجوه وهدایا و نذور ارسالی از طرف آنان را با نهایت پنهانکاری دریافت می کرد. یک نمونه از این قبیل برخورد، در کتب تاریخ و رجال چنین آمده است:
«محمدبن داود قمی » و «محمد طلحی » نقل می کنند: اموالی از «قم » و اطراف آن که شامل «خمس »و نذور و هدایا و جواهرات بود، برای امام ابوالحسن هادی حمل می کردیم. در راه، پیک امام رسید و به ماخبر داد که بازگردیم، زیرا موقعیت برای تحویل این اموال مناسب نیست. ما بازگشتیم و آنچه نزدمان بود،همچنان نگه داشتیم تا آنکه پس از مدتی امام دستورداد اموال را بر شترانی که فرستاده بودیم بار کنیم و آنهارا بدون ساربان به سوی او روانه کنیم. ما اموال را به همین کیفیت حمل کردیم و فرستادیم. بعد از مدتی که به حضور امام رسیدیم، فرمود: به اموالی که فرستاده اید، بنگرید! دیدیم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است.
شبکه ارتباطی وکالت
شرایط بحرانی ای که امامان شیعه در زمان عباسیان با آن روبرو بودند، آنان را واداشت تا ابزاری جدید برای برقراری ارتباط با پیروان خود جستجو کنند. این ابزارچیزی جز شبکه ارتباطی وکالت و تعیین نمایندگان وکارگزاران در مناطق مختلف توسط امام نبود.
هدف اصلی این سازمان جمع آوری خمس، زکات،نذور و هدایا از مناطق مختلف توسط وکلا، و تحویل آن به امام، و نیز پاسخگویی امام به سؤالات و مشکلات فقهی و عقیدتی شیعیان و توجیه سیاسی آنان توسطوکیل امام بود. این سازمان کاربرد مؤثری در پیشبردمقاصد امامان داشت.
امام هادی علیه السلام که در سامراء تحت نظر و کنترل شدیدی قرار گرفته بود، برنامه تعیین کارگزاران ونمایندگان را که پدرش امام جوادعلیه السلام اجرا کرده بود،ادامه داد و نمایندگان و وکلائی در مناطق و شهرهای مختلف منصوب کرد و بدین وسیله یک سازمان ارتباطی هدایت شده و هماهنگ به وجود آورد که هدفهای یاد شده را تامین می کرد.
فقدان تماس بین امام و پیروانش، نقش مذهبی -سیاسی وکلا را افزایش داد، به نحوی که کارگزاران(وکلای) امام مسؤولیت بیشتر در گردش امور یافتند.وکلای امام بتدریج تجربیات ارزنده ای را درسازماندهی شیعیان در واحدهای جداگانه به دست آوردند. گزارشهای تاریخی متعدد نشان می دهد که وکلا، شیعیان را بر مبنای نواحی گوناگون به چهار گروه تقسیم کرده بودند:
نخستین ناحیه، بغداد، مدائن و عراق (کوفه) راشامل می شد. ناحیه دوم، شامل بصره و اهواز بود.ناحیه سوم، قم و همدان، و بالاخره ناحیه چهارم،حجاز، یمن و مصر را دربر می گرفت. هر ناحیه به یک وکیل مستقل واگذار می شد که تحت نظر او کارگزاران محلی، منصوب می شدند. اقدامات سازمان وکالت رادر دستورالعملهای حضرت هادی علیه السلام به مدیریت این سازمان، می توان مشاهده کرد. نقل می شود که آن حضرت طی نامه ای در سال 232 ه ق،به «علی بن بلال » وکیل محلی خود در بغداد نوشت:
«... من ابوعلی (بن راشد) را به جای «علی بن حسین بن عبدربه » منصوب کردم. این مسؤولیت را بدان جهت به او واگذار کردم که وی از صلاحیت لازم، به حد کافی برخوردار است، به نحوی که هیچ کس بر او تقدم ندارد.می دانم که تو بزرگ ناحیه خود هستی، به همین جهت خواستم طی نامه جداگانه ای تو را از این موضوع آگاه کنم. در عین حال، لازم است از او پیروی کرده، وجوه جمع آوری شده را به وی بسپاری. پیروان دیگر ما را نیزبه این کار سفارش کن و به آنان چنان آگاهی ده که وی رایاری کنند تا بتواند وظایف خود را انجام بدهد...»
امام هادی علیه السلام در نامه ای دیگر به وکلای خود دربغداد، مدائن و کوفه نوشت: «ای ایوب بن نوح! به موجب این فرمان از برخورد با «ابوعلی » خودداری کن،هر دو موظفید در ناحیه خاص خویش به وظایفی که برعهده تان گذاشته شده عمل کنید، در این صورت می توانید وظایف خود را بدون نیاز به مشاوره با من انجام دهید.
ای ایوب! بر اساس این دستور هیچ چیز از مردم بغداد و مدائن نپذیر، و به هیچ یک از آنان اجازه تماس با من را نده. اگر کسی وجوهی را از خارج از حوزه مسؤولیت تو آورد، به او دستور بده به وکیل ناحیه خودبفرستد.
ای ابوعلی! به تو نیز سفارش می کنم که آنچه را به ابوایوب دستور دادم عینا اجرا کنی » همچنین امام نامه ای توسط «ابوعلی بن راشد» به پیروان خود در«بغداد»، «مدائن »، «عراق »، و اطراف آن فرستاد و طی آن نوشت:
«... من «ابوعلی بن راشد» را به جای «حسین بن عبدربه » و وکلای قبلی خود برگزیدم، و اینک او نزد من به منزله حسین بن عبدربه است.
اختیارات وکلای قبلی را نیز به ابوعلی بن راشد دادم تاوجوه مربوط به من را بگیرد و او را که فردی شایسته ومناسب است، برای اداره امور شما برگزیدم و بدین منصب گماشتم. شما - که رحمت خدا بر شما باد - برای پرداخت وجوه نزد او بروید. مبادا رابطه خود را با اوتیره سازید، اندیشه مخالفت با او را از اذهان خودخارج سازید. به اطاعت خدا و پاک کردن اموالتان بشتابید. از ریختن خون یکدیگر خودداری کنید. یکدیگر را در راه نیکوکاری و تقوا یاری دهید و پرهیزگارباشید تا خدا شما را مشمول رحمت خویش قرار دهد.همگی به ریسمان خدا چنگ بزنید و نمیرید مگر آنکه مسلمان باشید. من فرمانبرداری از او را همچون اطاعت از خودم لازم می دانم و نافرمانی نسبت به او را نافرمانی در برابر خود می دانم، پس بر همین شیوه باقی باشید که خداوند به شما پاداش می دهد و از فضل خود وضع شما را بهبود می بخشد. او از آنچه در خزانه خود دارد،بخشنده و کریم و نسبت به بندگان خود سخاوتمند ورحیم است. ما و شما در پناه او هستیم. این نامه را به خط خود نوشتم. سپاس و ستایش بسیار تنها شایسته خدا است.»
«علی بن جعفر» یکی دیگر از نمایندگان امام هادی علیه السلام بود. گزارش فعالیتهای او به متوکل رسیده بود، متوکل او را بازداشت و زندانی کرد. او پس ازگذراندن دوران طولانی زندان، آزاد شد و به دستور امام هادی علیه السلام رهسپار مکه شد و در آن شهر اقامت گزید.
در شمار نمایندگان امام هادی علیه السلام همچنین باید از«ابراهیم بن محمد همدانی » نام برد. حضرت هادی طی نامه ای به او نوشت:
«وجوه ارسالی رسید، خدا از تو قبول فرماید و از شیعیان ما راضی باشد و آنان را در دنیا و آخرت همراه ما قرار دهد ...»
این نامه بروشنی نشان می دهد که ابراهیم از طرف امام مسؤولیت مالی داشته و احتمالا غیر از وظایف دیگر موظف بوده وجوه جمع آوری شده از شیعیان رانزد امام بفرستد. امام در ادامه این نامه، در تقدیر ازفعالیتها و تایید موقعیت وی نوشت:
«نامه ای به «نضر» نوشتم و به او سفارش کردم که متعرض تو نشود و با تو مخالفت نکند و موقعیت تو رانزد خویش به وی اعلام کردم. به «ایوب » نیز عینا همین را دستور دادم. همچنین به دوستداران خود در همدان نامه ای نوشته، به آنان تاکید کردم که از تو پیروی نمایندو یادآوری نمودم که : «ما جز تو وکیلی در آن ناحیه نداریم ».
در هر حال نقش سازمان وکالت، بویژه در زمان حکومت متوکل عباسی، نمایان بود. متوکل با جذب واستخدام نظامی افرادی که بینش ضد علوی داشتند،می کوشید تا ترتیب کار مخالفان خود را بدهد وفعالیتهای سازمان یافته زیرزمینی علویان بویژه امامیه،را نابود سازد. او دست به یک رشته عملیات نظامی جهت بازداشت و دستگیری شیعیان زد و این برنامه رابا خشونت و شدت ادامه داد، به طوری که بعضی ازوکلای امام در بغداد، مدائن، کوفه و سایر نقاط عراق زیرشکنجه درگذشتند و عده ای دیگر به زندان افتادند. این اقدامات لطمه های جدی بر پیکر شبکه وکالت واردکرد، اما حضرت هادی علیه السلام با تلاش پخته خویش، این شبکه را همچنان فعال و پرثمر نگه داشت.
انتقال امام از مدینه به سامراء
متوکل برای زیر نظر گرفتن امام هادی علیه السلام از روش نیاکان پلید خود استفاده می کرد و در صدد بود به هروسیله ممکن فکر خود را از طرف حضرت راحت کند.روش مامون در مورد کنترل فعالیتهای امام جوادعلیه السلام به قرار زیر بود: او از طریق وصلتی که با حضرت جوادعلیه السلام برقرار کرد، توانست کنترل و سانسور را حتی در درون خانه امام برقرار سازد و تمام حرکات و ملاقاتهای حضرت را زیر نظر داشته باشد. پس از شهادت امام جوادعلیه السلام و جانشینی امام «هادی » به جای پدر،ضرورت اجرای چنین نقشه ای بر خلیفه وقت کاملاروشن بود، زیرا اگر امام در مدینه اقامت می کرد وخلیفه به او دسترسی نمی داشت، قطعا برای حکومت جابرانه او خطر جدی در بر می داشت. اینجا بود که کوچکترین گزارشی درباره خطر احتمالی امام، خلیفه رابر آن می داشت که نقشه خود را عملی سازد، چنانکه نامه فرماندار مدینه، خلیفه را به شدت نگران ساخت ومنجر به انتقال امام به سامرا گشت. توضیح اینکه:
«عبدالله بن محمد هاشمی »، فرماندار وقت مدینه،طی نامه ای خلیفه را به شدت از فعالیتهای سیاسی امام نگران ساخت و پایگاه اجتماعی آن حضرت را برای متوکل تشریح کرد، ولی حضرت با ارسال نامه ای برای متوکل ادعاهای «عبدالله » را رد کرد و از او به متوکل شکایت کرد.
متوکل مانند اغلب سیاستمداران جهان، با یک حرکت مزورانه و دوپهلو، از یک طرف «عبدالله بن محمد» را از کار برکنار کرد و از طرف دیگر به کاتب دربار خویش دستور داد نامه ای به حضرت بنویسد که برحسب ظاهر علاقه متوکل را نسبت به امام علیه السلام بیان می کرد، ولی در واقع دستور جلب محترمانه! حضرت بود و بعدا خواهیم دید که متوکل چه فشارها وتضییقاتی برای امام علیه السلام فراهم ساخت. نامه بدین مضمون بود:
«بنام خدا، پس از حمد و ثنای خداوند، امیرالمؤمنین شما را خوب می شناسد، شخصیت، بزرگواری و نسبت و قرابت شما را با رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم رعایت می کند، وتنها هدف او جلب رضایت و خشنودی خداوند و شمااست. اکنون دستور داده شد که طبق درخواست شمافرمانده جنگ و امام جمعه شهر، «عبدالله بن محمد»،که مرتکب خلاف و اهانت به شما شده است، برکنار وبه جای او «محمدبن فضل » منصوب شود. او دستوردارد در برابر امر شما مطیع بوده، در تکریم و تعظیم شما نهایت سعی و کوشش را به عمل آورد تا بدان وسیله به خدا و رسول او و امیرالمؤمنین (متوکل) تقرب جوید.
امیرالمؤمنین مشتاق دیدار شما است تا تجدیدعهدی صورت گیرد، اگر مایل به زیارت خلیفه باشید وبه او علاقه دارید می توانید به اتفاق خانواده و دوستان و علاقه مندان حرکت کنید. برنامه سفر به اختیارخودتان است، هر جا خواستید توقف نمایید. درصورت تمایل، خدمتگزار خلیفه، «یحیی بن هرثمه »،ملازم رکاب خواهد بود و به خدمتگزاری شما مفتخرخواهد شد، زیرا شما نزد ما محترمید و ما شدیدا به شما علاقه مندیم . والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
بدون تردید امام از سوء نیت متوکل آگاه بود، ولی چاره ای جز رفتن به سامراء نداشت، زیرا قبول نکردن دعوت متوکل سندی در تایید گفتار سعایت کنندگان می شد و باعث تحریک بیشتر متوکل می گردید و بهانه بیشتری به دست او می داد که تضییقات و مشکلات فراوانی را برای حضرت فراهم کند. دلیل اینکه امام ازنیت شوم متوکل آگاه بود و بناچار به این سفر اقدام نمود، جملاتی است که امام بعدها در سامراءمی فرمود: «مرا از مدینه با اکراه به سامراء آوردند».
در هر حال امام نامه دعوت را دریافت داشت و ناگزیرهمراه «یحیی بن هرثمه » عازم سامراء گردید.
گزارش فرمانده دژخیمان متوکل
«یحیی بن هرثمه »، که ماموریت داشت امام هادی علیه السلام را از مدینه به سامراء جلب نماید، ماجرای ماموریت خود را چنین شرح می دهد:
وارد مدینه شدم، به سراغ منزل «علی » (النقی)رفتم. پس از ورود من به خانه او، و آگاه شدن مردم مدینه از جریان جلب او، اضطراب و ناراحتی عجیبی در شهر به وجود آمد و چنان فریاد و شیون برآوردند که تا آن روز مانند آن را ندیده بودم.
ابتدا با قسم و سوگند تلاش کردم که آنان را آرام سازم، گفتم: هیچ قصد سوئی در کار نیست و من ماموراذیت و آزار او نیستم. آنگاه مشغول بازدید و جستجوی خانه و اثاثیه آن شدم. در اتاق مخصوص او جز تعدادی قرآن و کتاب دعا چیز دیگری نیافتم. چند نفر مامور، اورا از منزل خارج کردند و خود خدمتگزاری او را از منزل تا شهر سامراء عهده دار گشتم.
پس از ورود به «بغداد» ابتدا با «اسحاق بن ابراهیم طاهری »، فرماندار بغداد، روبرو شدم. وی به من گفت:یحیی! این آقا فرزند پیامبر است، اگر متوکل را در کشتن او تحریک و ترغیب نمایی بدان که خونخواه و دشمن تو، رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم خواهد بود.
در پاسخ گفتم: به خدا قسم، تا به حال جز نیکی وخوبی چیز دیگری از او ندیده ام که به چنین کاری دست بزنم.
(آنگاه به سوی سامراء حرکت کردم) و پس از ورود به شهر سامراء جریان را برای «وصیف ترکی » (1) نقل کردم، او نیز به من گفت: اگر یک مو از سر او کم شود،مسؤول آن تو خواهی بود! از سخنان اسحاق بن ابراهیم و وصیف ترکی تعجب کردم و پس از ورود به دربار ودیدار با متوکل، گزارش سفر را به اطلاع او رساندم،دیدم متوکل نیز برای او احترام قائل است. (2)
ورود امام به سامراء
طبق دستور «متوکل » روز ورود به سامراء به بهانه اینکه هنوز محل اقامت امام آماده نیست! حضرت را درمحل پستی که به «خان الصعالیک » (کاروانسرای گدایان و مستمندان) معروف بود، وارد کردند و حضرت آن روز را در آنجا به سر برد. البته هدف از این کار تحقیرموذیانه و دیپلمات مآبانه حضرت بود! (3)
روز بعد، منزلی برای سکونت امام معین کردند که درآنجا استقرار یافت.
امام در این شهر ظاهرا آزاد بود ولی در حقیقت همانند یک زندانی به سر می برد، زیرا موقعیت محل طوری بود که امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدهاو ملاقاتهای حضرت توسط ماموران خلیفه کنترل می گردید.
«یزداد»،طبیب مسیحی و شاگرد «بختیشوع »، با اشاره به انتقال اجباری امام به سامراء می گفت:اگر شخصی علم غیب می داند، تنها اوست. او را به اینجا آورده اند تا از گرایش مردم به سوی او جلوگیری کنند، زیرا با وجود وی حکومت خود را در خطر می بینند.
ترس و وحشت متوکل از نفوذ معنوی امام در میان مردم را می توان از انتخاب محل سکونت حضرت فهمید.
باری متوکل با همه این مراقبتها باز هم وجودحضرت را برای حکومت خود خطری جدی می دانست و می ترسید یاران و پیروان امام مخفیانه با اوتماس گرفته، برای قیام و شورش نقشه ای طرح کنند وبرای زمینه سازی جهت این کار، پول و سلاح جمع آوری کرده، افرادی را آموزش دهند.
اطرافیان خلیفه هم گاهی او را از احتمال شورش امام و یارانش برحذر می داشتند. لذا متوکل هر چندوقت یک بار دستور می داد خانه امام به دقت موردبازرسی قرار گیرد، و با آنکه ماموران هر بار با دست خالی برمی گشتند، اما او باز نگران بود و احساس خطرمی کرد. به یک نمونه از این موارد اشاره می کنیم:
بزم شراب در هم می ریزد!
یک بار، باز هم از امام هادی نزد متوکل سعایت کردند که در منزل او اسلحه و نوشته ها و اشیای دیگری است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش بر ضد دولت را دارد. متوکل گروهی را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولی چیزی به دست نیاوردند، آنگاه امام را دراتاقی تنها دیدند که در به روی خود بسته، جامه پشمین بر تن دارد و بر زمین مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است.
امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند: درخانه اش چیزی نیافتیم و او را رو به قبله دیدیم که قرآن می خواند.
متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او راگرفت و بی اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خودنشاند و جام شرابی را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد! امام سوگند یاد کرد و گفت:گوشت و خون من با چنین چیزی آمیخته نشده است،مرا معاف دار! او دست برداشت و گفت: شعری بخوان!امام فرمود: من شعر کم از بر دارم.
گفت: باید بخوانی!
امام اشعاری خواند که ترجمه آن چنین است:
(زمامداران جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب رابه روز آوردند در حالی که مردان نیرومند از آنان پاسداری می کردند، ولی قله ها نتوانستند آنان را (ازخطر مرگ) برهانند.
آنان پس از مدتها عزت از جایگاههای امن به زیر کشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند; چه منزل وآرامگاه ناپسندی!
پس از آنکه به خاک سپرده شدند، فریادگری فریادبرآورد: کجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهای فاخر؟
کجاست آن چهره های در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پرده ها می آویختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟
گور به جای آنان پاسخ داد: اکنون کرمها بر سر خوردن آن چهره ها با هم می ستیزند!
آنان مدت درازی در دنیا خوردند و آشامیدند; ولی امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرمهای گور شده اند!
چه خانه هایی ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظکند، ولی سرانجام پس از مدتی، این خانه ها وخانواده ها را ترک گفته، به خانه گور شتافتند!
چه اموال و ذخایری انبار کردند، ولی همه آنها را ترک گفته، رفتند و آنها را برای دشمنان خود واگذاشتند!
خانه ها و کاخهای آباد آنان به ویرانه ها تبدیل شد وساکنان آنها به سوی گورهای تاریک شتافتند!. (4)
تاثیر کلام امام چندان بود که متوکل به سختی گریست، چنانکه ریشش تر شد. دیگر مجلسیان نیزگریستند. متوکل دستور داد بساط شراب را جمع کنند وچهار هزار درهم به امام تقدیم کرد و آن حضرت را بااحترام به منزل بازگرداند!
حارث بن نعمان فهرى پس از مخالفت آشکار خطاب به رسول خدا صلی الله و علیه وآله گفت: "اى محمد! ما را به خدا خواندى پذیرفتم، نبوت خود را مطرح کردى، لااله الاالله و محمد رسول الله گفتیم، ما را به اسلام دعوت کردى اجابت کردیم، گفتى، نماز در پنج وقت بخوانید خواندیم، به زکات و روزه و حج و جهاد سفارش کردى اطاعت کردیم، حال پسر عموى خود را امیر ما ساختى که نمى دانیم این حکم از طرف خداست یا با اراده شخصى شما پیدا شده است؟"
رسول خدا صلی الله و علیه وآله پاسخ داد سوگند به خدا که جز او پروردگارى نیست، این دستور از طرف اوست.
حارث بن نعمان فهرى با غروری که تمام وجودش را فرا گرفته بود تقاضاى عذاب کرد. بیچاره فکر می کرد قدرتى وجود ندارد تا او را کیفر دهد.
سر به آسمان بلند کرد و گفت: "خدایا اگر آنچه را که محمد صلوات الله علیه درباره على علیه السلام مى گوید از طرف تو است و به امر توست، سنگى از آسمانى بر من فرود آید و مرا عذاب کند" هنوز سخنانش به پایان نرسیده بود که از آسمان سنگى بر او فرود آمد و او را به هلاکت رساند که آیات 1 و 2 سوره معراج نازل شد. (تذکره الخواص ص 19: ابن جوزى حنفى و تفسیر المنارج ج 6 ص 464)
در حقیقت مخالفان غدیر در هیچ برهه و زمانی از حرکت و تلاش باز نایستاده اند و همیشه در همه ی زمان ها به فراخور موقعیت های مختلف به نقشه کشی پرداخته اند.
اگر بخواهیم مخافان غدیر را بشناسیم در دو جبهه می توان آن ها را توصیف کرد:
جبهه ی اول
در اولین جبهه که مخالفین بر روی غدیر کار کردند، این بود که اصل روایت غدیر، به فراموشی سپرده شود. کار به جایی می رسد که وقتی معاویه به ابن عباس می گوید: شنیدم فضایل علی را می گویی، شنیدم غدیر می گویی، بترس و از این کار بپرهیز.
ابن عباس می گوید: من فقط قرآن می خوانم، آیات ولایت را بیان می کنم.
معاویه می گوید: آیات را بخوان، امّا تفسیر آیات برای تو ممنوع است.
وقتی جوّ جامعه این می شود که حتّی آیات قرآن تفسیر نشود، پیدا است که روایت غدیر به چه سرنوشتی گرفتار می شود.
جبهه ی دوم
در این جبهه سعی کردند محتوا را از میان بردارند. می گویند: به فرض، حدیث غدیر را قبول کردیم و قول راویان را و این همه عدد را پذیرفتیم و تسلیم شدیم، امّا غدیر چیز تازه ای ندارد و سخن فقط از محبت علی است، سخن از یار و یاور علی بودن است؛ یعنی علی دوست شما است، علی یار و یاور شما است.
"خدایا اگر آنچه را که محمد صلوات الله علیه درباره على علیه السلام مى گوید از طرف تو است، و به امر توست، سنگى از آسمانى بر من فرود آید و مرا عذاب کند" هنوز سخنانش به پایان نرسیده بود که از آسمان سنگى بر او فرود آمد و او را به هلاکت رساند که آیات 1 و 2 سوره معراج نازل شد
و این مخالفان همیشه در مقابل انبوهی از سؤالات قرار می گیرند که باید جواب بدهند؛ از جمله «یا اَیهَا الرَّسول بَلِّغْ ما انْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه وَاللَّه یعْصِمکَ مِنَ النَّاسِ»
مفسّران اسلام که به این آیه می رسند خودشان را در مقابل دو سؤال مهم می بینند:
سؤال اوّل
چه برنامه ی تبلیغی بوده که تا آخر عمر پیغمبر صلی الله علیه وآله زمین مانده بود و لازم بوده است ابلاغ بشود که با کلمه ی «بلّغ» اصرار شده است.
کلمه ی «بلّغ» که به تأکید اشاره دارد، فقط یک بار در قرآن مجید آمده است.
چه برنامه ای بوده که خداوند با این لحن داغ به پیامبر صلی الله علیه وآله می گوید: «إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه» اگر ابلاغ نکنی، رسالت خدا را ابلاغ نکرده ای.
سؤال دوّم
چه برنامه ای بوده که ابلاغش ترس آور بوده است تا خداوند بفرماید: «وَاللَّه یعْصِمکَ مِنَ النَّاسِ» پیغمبر! غم به خود راه مده و از کسی نترس. تو در حفظ الهی هستی، پس برنامه را تبلیغ کن.
تمام مفسّران اهل سنت در مقابل این دو سؤال مانده اند که چه جواب بدهند. آیا مسأله ی گوشت های حلال و حرام بوده که در سوره ی مائده مطرح شده است؟ آیا مسأله ی مهم دیگری بوده، اگر جهاد بوده است که سالیان دراز مسلمانان جهاد می کردند. اگر اصل مسأله ی توحید و یگانگی خدا بوده که رسول خدا صلی الله علیه وآله 23 سال روی آن زحمت کشیده و تبلیغ کرده بود. پس چه پیام مهمّی بوده که «إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه»؟
چه حادثه ی مهمی بوده که عده ای مخالفش بودند و ممکن بود برای پیامبر صلی الله علیه وآله توطئه بچینند که خداوند پیغمبرش را در امن و امان خودش قرار می دهد؛ «وَاللَّه یعْصِمکَ مِنَ النَّاسِ»؟
تا به امروز جواب این سؤالات باقی مانده. چرا؟ برای این که ریشه ی مطلب که داستان غدیر است، یا از نظر روایت یا از نظر محتوا و معنا پوشانده شد.
این بخش عظیم از تاریخ اسلام، وقتی در تاریکی فرو رفت، سؤال های مربوط به آیات قرآن بدون جواب باقی ماند.
باید بگوییم اگر همه ی عالم را بگردیم، تمام آیات و روایات را ببینیم و تمام تاریخ اسلام را بررسی کنیم تا داستان غدیر را در کنار آیه 67 مائده قرار ندهیم، تفسیر این آیه برای ما غیر ممکن است. (به نقل از سخنان آیة الله العظمی مکارم شیرازی دام ظله)
به راستی اگر مخافان غدیر با خلافت امیر المؤمنین علیه السلام مخالفت نمی کردند ، چه می شد؟
در کتب اهل سنت به روشنی آمده است که با کوچکترین دقت معلوم می شود که اگر چنان که حضرت امیر علیه السلام خلیفه می شد چه اتفاقی می افتاد ... اینک به برخی از این روایات اشاره می کنیم:
1 - هدایت مردم به صراط مستقیم و بهشت :
به اقرار اهل سنت و طبق روایات ایشان در صورتی که امیر مومنان علیه السلام را به خلافت می رساندند ، مردم را به راه راست و به سوی بهشت هدایت می نمودند.
ابن مسعود از رسول خدا صلی الله و علیه وآله نقل کرده است که فرمودند: گمان می کنم که مرگ من نزدیک شده است؛ عرضه داشتم: ای رسول خدا صلوات الله علیه، آیا ابوبکر را به جانشینی تعیین نمی کنید؟ پس از من روی برگرداندند و چنین به نظر من رسید که ایشان با این کار موافق نیستند ؛ پرسیدم :آیا عمر را تعیین نمی کنید ؟ باز روی از من برگرداندند و چنین به نظر من رسید که با این کار موافق نیستند ؛ گفتم : ای رسول خدا، آیا علی را به جانشینی تعیین نمی فرمایید ؟ پاسخ دادند : همین است قسم به خدایی که جز او نیست ؛ اگر با او بیعت کنید و از او اطاعت نمایید همه شما را به بهشت رهنمون خواهد ساخت . ( المعجم الکبیر ج10/ص67)
به رسول خدا صلی الله و علیه وآله عرض کردند: ای رسول خدا ، آیا علی علیه السلام را به عنوان جانشین تعیین نمی فرمایید ؟ فرمودند : اگر علی علیه السلام را به عنوان سرپرست قبول کنید او را هدایت کننده و هدایت شده خواهید یافت که شما را به راه راست می کشاند. (حلیة الأولیاء ج1/ص64)
2 - رهنمود مردم به راه روشن هدایت :
بعد از دور شدن مردم از انتخاب امیر مومنان علیه السلام به خلافت ، در مورد راه راست نظرات مختلفی پیش آمده و هر گروه خود را بر راه راست می پندارد ؛ در این زمینه اهل سنت روایات جالبی دارند :
روایت ابن ابی الحدید از ابن عباس است که عمر به او گفته بود :
! أما إن ولى أمرهم حملهم على المحجة البیضاء والصراط المستقیم : آگاه باش که اگر حاکم شود مردم را به راه روشن هدایت و راه راست هدایت خواهد کرد. (شرح نهج البلاغة: 52/12)
3 - رهنمود جامعه به سوی حق
از انس بن مالک روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم به امیر مومنان علیه السلام فرمودند : تو هستی که بعد از من برای امتم آنچه را در آن اختلاف کردند بیان می کنی
عمر در مورد اصحاب شوری گفته است : اگر این کار را به شخص کم مو بسپارند ایشان را به حق وادار می کند اگر چه بر گردنش شمشیر برگیرد . پس به او گفتم این را از او می دانی و او را خلیفه نمی کنی؟ ... (تاریخ مدینة دمشق ج42/ص428)
شبیه این مضامین در الکامل فی التاریخ ج2/ص460 و تاریخ الطبری ج2/ص580 و تاریخ الإسلام ذهبی ج3/ص639 و... و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 13 ص 260 آمده است .
4 - احیای سنت پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله)
یکی از فوایدی که بر انتخاب امیر مومنان علیه السلام مترتب می گشت، احیا شدن تمامی سنت های رسول خدا صلی الله و علیه و آله بود ؛ امیر مومنان بعد از به دست گرفتن خلافت ظاهری سعی در از بین بردن بدعت های خلفا نمودند، که این قضیه با مخالفت مردم ناکام ماند؛ اما اگر از همان ابتدا حق به حضرت داده می شد حضرت سنت رسول خدا صلوات الله علیه را زنده می گردانیدند :
عمر به ابن عباس گفت : إنّ أحراهم إن ولیها أن یحملهم على کتاب اللّه وسنّة نبیّهم صاحبک، یعنی علیّاً.
سزاوار ترین شخص برای وادار کردن مردم بر کتاب خدا و سنت رسول خدا صاحب تو (علی علیه السلام) است. (تاریخ المدینة المنورة: 883/3)
5 - موجب اتحاد جامعه اسلامی
مهمترین عامل تفرقه در بین مسلمانان، اختلاف ایشان در مورد دین است ؛ و به همین جهت اگر کسی می توانست این اختلاف را از بین ببرد همه مسلمانان با یکدیگر متحد شده و همگی به ریسمان محکم الهی چنگ می زدند و از تفرقه دوری می کردند .
در این زمینه در کتب اهل سنت روایات بسیاری نقل شده است که رسول خدا صلی الله و علیه و آله فرمودند : علی علیه السلام است که برای امت من آنچه را در آن اختلاف می کنند بیان می کند؛ بنابراین اگر به ایشان فرصت بیان دین داده می شد دیگر کسی در دین اختلاف نمی کرد :
از انس بن مالک روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به امیر مومنان علیه السلام فرمودند: تو هستی که بعد از من برای امتم آنچه را در آن اختلاف کردند بیان می کنی. (المستدرک: ج 3 ص 122)
منابع:
گروه پاسخ به شبهات ؛ مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)
کتاب «الغدیر»
کتاب «شب های پیشاور»
بیانات آیة الله العظمی مکارم شیرازی دام ظله در کنگره بین المللی غدیر
بکری اندلسی جغرافی دان (متوفّای 487 هجری، در معجم ما استعجم، جلد1، صفحه 492) به گفته سکونی استناد کرده که: «مَوضِع غدیر خم یقال له الخرّار».
وادی «الخرّار» که امروزه به «الظهر» شهرت دارد، در امتداد «وادی الخانق» است. پس، از خود پرسیدم چگونه می توان موقعیت جُحفه را در این وادی شناخت؟ تا براساس چنین موقعیّتی، مکان تاریخیِ غدیر خم را پیدا کرد؟!
مدّت ها به پژوهش پرداختم و در عبارات متناقض و نامفهوم سرگردان شدم، هرچه بیشتر می رفتم از زبان علمیِ جغرافیا دور می شدم و در واژه های راویان و سیاق عبارات مورّخان به دور می افتادم.
هیچ محقّقی را نیافتم که در پژوهش های خود در باره سخنان پیامبر در غدیر خم، با دید جغرافیایی، این واقعه تاریخیِ اسلام را بررسی کرده باشد. راهی نداشتم جز آن که خود بار سفر بر دوش کشم، بیابان های حجاز را طی کنم تا تاریخ را در مکانش بخوانم... راهی نداشتم جز آن که در منطقه جغرافیایی رابُغ فرود آیم و در پیِ منزلگاه غدیر، این سوی و آن سوی بگردم و بجویم، ببینم و بخوانم تا با دل، جای پای پیامبر را بیابم و بر آن بوسه زنم.
چون در عرض جغرافیایی 47 . /22 و طول 58 ./038 بیابان های رابغ را طی کردم تا به سوی میقات جحفه در عرض 42 ./ 022 و طول 8 ./ 039 جغرافیایی ره سپارم. نخستین پرسشی که به ذهنم رسید، این بود که: آیا مکان فعلیِ میقات در همان مکانی است که در تاریخ به جُحفه شهرت دارد؟ اگر آری است، دلیل آن چیست؟ و اگر نیست، فاصله میان آن دو مکان چقدر است؟
برای رسیدن به پاسخ، مسجدِ میقات جُحفه را به سوی شمال شرقی طی کردم تا بر تلّی که در برقاء القطیعا قرار داشت رفته، به مشاهده بیابان های اطراف پردازم. وقتی بر فراز این تلّ نیمه سنگی رسیدم و به اطراف نگریستم، در شمال غربی، آثار بنای تاریخی عظیمی را دیدم که در میان رمل ها فرو رفته بود.
در آن لحظه، هم بنا را بقایای قصری دیدم و هم شبیه قلعه ای مرتفع که دقیقا در آغاز وادی الحلق قرار دارد و هر بیننده ای را در شکوه خاموش خود مبهوت می سازد.
موقعیت چنین بنایی را حدّ میان حرّه شرقی که آن را «ابوبره» می گویند و حرّه جنوبی که به «العزوریه» شهرت داشت، دیدم. دقیقا در مسیری که به الخرّار می رود.
چون خواستم موقعیت جغرافیایی این حصن یا به گفته مردمِ آن حوالی، قصر عُلیا را مشخص کنم، به نزدیک ترین مقیاس ها در عرض جغرافیایی 44 . / 22 و طول 7 ./ 39 رسیدم. دقیقا 16 کیلومتریِ شهر رابغ، در کنار بحر احمر و 9 کیلومتریِ شرق جاده ساحلیِ مدینه، جده و مکه.
با توجه به این که مسیر «وادی مر» و «وادی الخانق» به «وادی الخرار» و از آنجا به طرف «وادی الحلق» تغییر مسیر داده و به «وادی الغائضه» متصل می شود، وجود چنین بنای برافراشته ای از قرون گذشته نشانگر مرکزیت کدام وادی در جحفه است؟ آیا غیر از این است که دقیقا محلّ تجمع مردم جحفه را در تقاطع این وادی ها مشخص می کند؟ اگر چنین است پس باید محل میقات دورتر از مرکز شهرک جحفه بوده باشد.
اجازه دهید با حوصله و رعایتِ امانتِ تمام در استناد و منابع، موضوع پژوهش را بکاویم تا بتوانیم درباره موقعیت محل غدیر خم ابهام های تاریخی را بشناسیم و پاسخ های تاریخی را بجوییم.
بقایای بنای تاریخی با دیوارهایی به ارتفاع هشت متر و طول سی و سه متر، مجموعا دارای 1089 متر مساحت است و در یک مجتمع کم سکنه ای مانند جُحفه در قرن 3 و 4 نمی تواند صرفا یک دژ نظامی بوده باشد. باید قسمتی از یک حصاری به نظر آید که اهل جحفه درآن به سر می بردند و در آن از مصریان و مغربیانِ راهیان حج و عمره پذیرایی می شده تا تدارکات سفر آنان را از میقات جحفه تا مکه فراهم سازند.
چنین برداشتی از جغرافیای تاریخی جُحفه، مطابق است با سخن امام حربی که در اواخر قرن سوم می زیسته و نوشته است: «جُحفة... عَلیها حِصْن و بابان، و المنازل فی السّوق داخل الحصن» .(1) از خود پرسیدم چرا محدوده چنین حصاری در فاصله 4/5 کیلومتری مسجد میقات جحفه ساخته شده است؟! به بررسی پرداختم تا به یک سند معتبر تاریخی و جغرافیایی رسیدم و آن گفته البکری اندلسی است که نوشت: «و فی أوّل الجُحفة مسجدالنّبی صلی الله علیه و سلم به موضع یُقال لَهُ عَزوَر».(2)
این چه مسجدی است که به نام پیامبر ساخته شده و در مجاورت سمت شمال شرقیِ همین محدوده حصارهای فعلیِ جحفه قرار داشته است؟
آنچه مسلّم است، دو موقعیت مهم تاریخی اسلام به جحفه اهمیت خاصی بخشید،یکی انتخاب محلّ به عنوان میقات و دوم واقعه ای که در جریان بازگشت پیامبر از حجّة الوداع به وقوع پیوست.
درباره این واقعه معنوی، در سیره، از میان چند مأخذ اصیل، تنها به گفته یک تاریخ نگار بزرگ بسنده می کنیم:
ابن واضح یعقوبی می نویسد: پیامبر اسلام، «خرج لیلاً منصرفا الی المدینة، فصار الی موضع بالقرب من الجُحفة یقال له: غدیر خم، لثمانی عشرة لیلة خلت من ذیالحجّة، و قام خطیب، فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ...».(3)
به اعتبار چنین واقعه تاریخی، از توقّف پیامبر و ایراد خطبه، مسجدی بنا شد که در نظر تابعین و دیگر مسلمانانِ قرون نخستینِ اسلام، از اهمیت ویژه ای برخوردار بود. وقتی البکری اندلسی می گوید: «... غدیر خمّ علی ثلاثة أمیال من الجحفة ... و هی الغیضة الّتی تسمّی خمّ» معلوم می گردد که محلّ غدیر دورتر از محلّ میقات (جحفه) بوده است. اسدی هم بنا به تصریح سمهودی در «وفاء الوفا» (صفحه 1204)، همان فاصله 3 میل را نوشته اند، نباید ما را به اشتباه اندازد؛ زیرا تعیین محدوده جنوبی جُحفه در هر قرنی تفاوت داشته است. بدین لحاظ ، اگر فاصله 3 میل را از کانون میقات جحفه محاسبه کنیم، حدودا محلّ بنای تاریخی، در محدوده مسجد غدیر خم بوده است؛ زیرا وقتی فاصله میان مسجد میقات تا بقایای بنای تاریخی را اندازه گرفتند، حدود 4000 5000 متر است، با توجه به این که هر میل عربی حدود 1700 متر است، با نشانی امام حربی، البکری و زمخشری و نووی تطبیق اصولی دارد.
پس از اطمینان از حصول این نتایج، پژوهشی بر نظریاتی که مغایر این دستاوردها بود تعمّق کردم، پس از جمع بندی با دو نظر در خور توجه روبرو شدم:
نخست بر نظریه عرام، مبنی بر یک میلی فاصله جحفه و غدیر، تأمّلی داشتم، یافتم که این نظریه بدان جهت که معلوم نکرده مبدأ اندازه گیری از حصن جحفه بوده یا از محلّ میقات، نمی تواند یک نظریه مغایر با نظریه ما باشد، به خصوص آن که اگر فاصله یک میل را از مرکز حصن جحفه در نظر آوریم، همان نتیجه 3 میل بین محدوده میقات تا غدیر خم به دست می آید.
نظر دیگر، احتمالی است که عاتق بن غیث بلادی، پژوهشگر مکّی دورانِ ما داده است. او می نویسد: در اثنای بررسی موقعیت جغرافیایی جحفه، مردی را در بیابان دیده و از او محلّ غدیر خم را پرسیده است. آن بادیه نشین: «أشار الی نخلات مطلع الشمس فقال: هذیک الغُربة، و یقع شرق رابغ بما یقرب من 26 کیلا»(4)
اولاً: در هیچ مأخذی نیافتم که مورّخ یا سیّاح و جغرافی دان و ادیبی، غدیر خم را در غربه دانسته باشد. آن چه ما از مسیر کاروان ها میان مکه و مدینه دانسته ایم و بانقشه های تاریخی آن ها آشناییم، هیچ جا مسیر قوافل، شرق وادی مر نبوده است، آن چه که وجود دارد و می توان به آن اطمینان داشت، مسیرجحفه رو به شمال از طریق العزرویه بوده است و نه از کنار حره ذویبان و در همین مسیر، بنای مسجد غدیر محلّ عبادت راهیان حج بوده است.
ثانیا:اگرحصن جحفه را مرکز جحفه بدانیم، محل غدیر خم به زعم عاتق بلادی، در 8 کیلومتری؛ یعنی 17 میلی شمال شرقی جحفه است و این فاصله را در هیچ مدرک تاریخی نمی توانیم بیابیم، هر چه هست سخن از 1 تا 3 میل، یعنی حدّ اکثر 2 تا 5 کیلومتر است.
ثالثا: اگر محلّ میقات را مرکز جحفه بگیریم، فاصله غدیر خم تا میقات، 14 کیلومترمی شود و این در راه های کاروانی کاروان های حجاج راه کمی نیست که جغرافی دانان ومورّخان را به اشتباه اندازد تا بنگارند: «غدیر خم، عند جحفة...»
رابعا: چگونه می توان به گفته فردی اعتماد کرد که نشانی غدیرخم را بعد از قرن ها به عنوان چاهی در نظر می آورد که چند نخل در اطراف آن روییده شده است! حال آن که همه محقّقان از محل غدیر خم به عنوان بنای مسجدی به نام غدیر خم یاد کرده اند که لا اقل 5 قرن در معرض دید جغرافی دانان و محل عبادت راهیان مکه و مدینه بوده است.
اکنون اجازه دهید سند تاریخیِ ذیل را مورد مطالعه قرار دهیم:
کلینی در «الفروع من الکافی»(5) تحت عنوان «کتاب الحج»، بابی را به مسجد غدیرخم اختصاص داده. این سند تاریخی قرن 2/4 را ذیل آن ثبت کرده است:
عَنْ أَبان عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: «یُسْتَحَبُّ الصَّلاةُ فِی مَسْجِدِ الْغَدِیرِ لاِءَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله أَقَامَ فِیهِ».(6)
و از عبدالرحمن الحجاج آورده است که گفت: «سَأَلْتُ أَبَا إِبْرَاهِیمَ علیه السلام عَنِ الصَّلاةِ فِی مَسْجِدِ غَدِیرِ خُمٍّ بِالنَّهَارِ وَ أَنَا مُسَافِرٌ فَقَالَ صَلِّ فِیهِ فَإِنَّ فِیهِ فَضْلاً...»(7) و 7 قرن بعد، سمهودی در وفاء الوفا(8) محل غدیر خم را مسجدی به نام غدیرخم دانسته، می گوید: «وَ أخبرنی مُخبر أنّه رأی هذا المسجد علی نحو هذه المسافة من الجحفة، و قد هدم السیل بعضه».
به شک دیگری افتادم که شاید کسانی که خطبه پیامبر را در غدیرخم روایت کرده اند، مکان دیگری غیر از جحفه را نشان داده اند. به بررسی پرداختم، در مجموعه چنین اسنادی، همه نظرها به غدیری است که در جحفه وجود داشته و از زمان های دور به آن «مَهْیَعَه» می گفتند.
تأکید می کنم: جحفه یا مهیعه ای که در منابع متعدّد به آبگیرهای آن در مسیر ارتباطی میان مکه و مصر و عراق و شام اشاره شده، در مسیر بازگشت پیامبر از مکه به سوی مدینه قرار داشته است. برای این منظور به ذکر چند مدرک تاریخی مورد اعتماد بسنده می کنیم:
در حدیث جابربن عبداللّه از واقعه ای که ابن عقده آن را در «حدیث الولایه» آورده می خوانیم: «کُنّا مَعَ النَّبِیّ فی حَجّةِ الْوداع فَلَمّا رَجَعَ اِلیَ الُْجْحَفة نَزَلَ ثُمَّ خَطب النّاس...» و به سند حذیقة بن اُسید در «الفصول المهمه» ابن الطباغ المالکی می خوانیم: «لَمّا صَدَرَ رَسُولُ اللّه ِ مِنْ حَجَّةِ الْوَداعِ وَ لَمْ یَحُجَّ غَیرها أَقْبَل حَتّی اِذا کان بالجُحفةِ...» و در گفته زیدبن ارقم که ابن طلحه شافعی آن را در کتاب «مطالب السئول» (ص 16) ثبت کرده، عبارت: «نَزَلَ رَسُولُ اللّه الجُحفة ثُمَّ أقْبل عَلَی النّاسِ...» را می خوانیم و... جز تصریح راویان از صحابه پیامبر، به: اذا کان بالجحفة و ذلک یوم غدیر خم من الجحفة و له بها مسجد معروف»... «لمّا خرج النّبیّ الی حَجّة الوَداعَ نَزل بالجحفة»...اشاره به مکانی دیگر نیافتم و هیچ مدرکی در اسناد تاریخی سفر الهی حجة الوداع ندیدم که به جز جحفه به خرار و یا وادی مر و یا... تصریح کرده باشد.
پس به خود گفتم: چرا باید مانند عاتق بلادی به دنبال سخن فردی ناشناخته، حدود 18 میل از جحفه دور شویم؟!وآن هم به جای بررسی محدوده آثار مخروبه، بنای مسجدی مشهور در تاریخ، دنبال چاه و چشمه غدیر در مکان ناشناخته ای به نام «الغُرُبة» بگردیم؟!
عاتق که برای من دانشمندی دوست داشتنی است، از چنین احتمالی نامطمئن بوده که در کتاب «معجم معالم الحجاز»(9) اصلاً به جایگاه این غدیر در الغربه اشاره ای نکرده و به همان اقوال قدما بسنده کرده که زمخشری گفته است: «بالجحفة، و قیل: هو علی ثلاثة امیال من الجحفة... و قال عرام و دون الجحفة علی میل» و «قال الحازمی خمّ واد... عند الجحفة بغدیر» (صفحه های 156 158) در حالی که عاتق کتاب «علی طریق الهجره» خود را در سال 1393 هجری برابر 1973 م . بوده، چرا از چنین کشف و نتیجه ای ذیل واژه خمّ در کتاب «معجم معالم الحجاز» یادی نکرده است؟ با آن که چاپ اول آن را پنج سال بعد، از کتاب «علی طریق الهجره»درسال 1979م. برابر 1399 هجری ارائه داده است؟!
فکر می کنم که در زمان هجرت پیامبر اسلام، جحفه جز به عنوان محلّ تلاقی کاروان ها شهرکی نبوده و الاّ در مسیر هجرت، از موقعیت آن نام برده می شد و بعدها در قرن دو که به صورت شهرکی درآمد؛ چرا آبادی های آن را در محدوده محل مسجد غدیر خم ندانیم که هم در قرن های دوم تا پنجم مورد توجه حکومت های علوی در مدینه و مغرب بوده و هم خلفای فاطمی مصر.
قبول این نظر مستلزم آن است که بتوانیم یک دلیل تاریخی موثقی، مبنی بر دور بودنِ محلّ مسجد غدیر خم، در 3 میلی مسجد میقات، ارائه دهیم که بعدها به مرکز جحفه، در محل بقایای تاریخی دژ مسکونی یاد شده تبدیل شده است و عمران و آبادانی آن منطقه هم به انگیزه حفظ خاطره غدیر در مسیر بازگشت از حجّة الوداع و هم به دلیل اهمیت به اهتمام سفر حج مصریان و مغربیان، مورد توجه خاص ادارسه مراکش در فاصله 172 تا 310 هجری و خلفای فاطمی قرار گرفته است.
نباید فراموش کرد که منطقه حرمین مکه و مدینه جزء لاینفک حکومت مصر بود و پس از سقوط فاطمی هاست که ضمیمه متصرفات صلاح الدین گردید و نباید فراموش کرد که بنای تاریخی به جای مانده در جحفه، به لحاظ هنر معماری متعلّق به قرن 3 4 هجری است و در این دوران گرچه خلفای عباسی بر اریکه حکومت جای داشتند ولی نمی توان اسنادی ارائه داد که بنای آن را مربوط به همت خلفای عباسی دانست.
همه این نظریه ها بر می گردد به ارائه شواهد تاریخی جغرافیایی که اثبات کند محل مسجد میقات از مرکز جحفه به دور بوده است.
ماه ها در خلال پژوهش های خود، این موضوع را مد نظر داشتم، به هر کتابی که در تاریخ، جغرافیا، حدیث و... مراجعه می کردم، با حوصله با مفاد آن تعمق و دقت می کردم، شاید پاسخ ابهام خود را بیابم، لیکن نیافتم تا این که در دیار غربت، بر حسب اتفاق به سندی برخوردم که فکر می کنم می تواند دلیل تاریخی موثّقی محسوب شود:
این سند را محمدبن عمر واقدی (متوفای 207 هجری) در کتاب «المغازی» (ج3، ص839 ) ترجمه فارسی از افلح بن حُمَید، از پدرش، از ابن عمر نقل کرده که: «پیامبر در مسجدی که پایین گردنه اراک در راه جحفه است نماز گزارد و روز جمعه در جحفه فرود آمد و هنگام عصر حرکت کرد و در مسجدی که بیرون جحفه است و از آن محرم می شوند نماز گزارد.» پس مسجد میقات، بنایی بیرون جحفه بوده است. متن عربی؛ «فَحَدَّثنی أفلح بن حُمَید، عن أبیه، قال: «... وَ نَزَل یَوم الجُحفة، ثمّ راح منها فصلّی فیالمسجد الَّذی یحرم منه مشرفا خارجا من الجحفة...». دلیل تاریخی تأکید این سند بر جمله «خارجا من الجحفة» می باشد.(10)
مفهوم جغرافیایی «خارجا من الجحفة»؛ یعنی خارج از محدوده مسکونی جحفه است که بعدها دارای حصاری شد و بقایای آخرین بنای آن تاکنون باقی است.ازاین روی،چاه غدیر به دوراز مکان میقات و در کنار بناهای مرکز جحفه قرون دوم و سوم جای داشته است.
اکنون اجازه دهید این موضوع را بیشتر مورد پژوهش قرار دهیم و به جای برهم نهادن اسناد و اقوال تاریخی، بر مفهوم جغرافیای واژه ها در مستندات تاریخی، عمیق شویم و آن را با موقعیت جغرافیای فعلی منطقه جحفه تطبیق دهیم:
الحربی می نویسد: «و بین مسجد و العین، الغیضة، و هی غدیر خم»(11)
سمهودی نیز همین عبارت را به نقل از اسدی در صفحه 1204 «وفاء الوفا» ثبت کرده است. ولی از اسدی نپرسیده که مفهوم عین در این عبارت چیست؟ وقتی بررسی کردم دیدم حربی درباره آن گفته است: «عین فی بطن الوادی علیها حصن و بابان و المنازل فیالسوق داخل الحصن»، (ص457). پس اگر میان مسجد میقات وچشمه (= عین) الغیضه قراردارد و بنا به دلایل و مستندات ارائه شده، در فاصله 4 5 کیلومتری مسجد میقات، تردیدی نیست که محل الغیضه که به تصریح امام حربی در قرن 3 هجری: «و هی غدیر خم» در همین مجموعه بقایای بناهایی است که در کنار جحفه است. پس این که البکری در «معجم ما استعجم» (ص492) می نویسد: «موضع غدیر خمّ یقال له الخرار» اشاره به یک فاصله دوری از این بناها نیست؛ زیرا البکری در همان منبع ولی در صفحه 368 نوشته است که: «و هی الغیضة التی تسمّی خمّ». و این گفته صاحب المشارق که:«انّ خمّا اسم غیضة هناک و بها غدیر» مورد استناد عاتق بلادی در صفحه156 «معجم معالم الحجاز» قرار گرفته ولی از اهمیت و استناد به سندیت آن در تعیین محل غدیر غافل مانده است. لذا می توان گفت محلی که به نام الخرار در منطقه جحفه آمده، همان محل غدیر است و الاّ سمهودی در «وفاء الوفا» (ص 1200) تصریح نمی کرد: «الخرار: انّه بالجحفة» در اینجا یک ابهام اساسی وجود دارد و آن اشاره الحربی به دو مسجد در جحفه است؛ بی آن که نامی از مسجد غدیر خم برده باشد: ذیل الجحفه نوشته است: «و فی اوّلها مسجد للنبی و یقال له عزور و فی آخرها عند العلمین مسجد للنبیّ، یقال له مسجد الائمة» (ص 457).
أوّلاً: این نشانی مربوط به قرن سوّم هجری است و به درک حقیر دلیل آن نمی شود که در قرن 4 و 5 هجری همین نام ها باقی مانده باشد.
ثانیا: جحفه تا قرن 5 آباد مانده و در قرن ششم هجری به ویرانه ای تبدیل شده است و آن چه جغرافی دانان قرن ششم به بعد گفته اند، اوصاف جحفه قرن 1 تا 3 می باشد و نه اوصاف جحفه عصر فاطمی ها و سلطه آن ها بر حجاز در قرن 4 تا اواخر قرن 5 هجری قمری است.
برای اطمینان بیشتر تلاش کردم تا دقیقا منابع تاریخی جغرافیایی را مورد بازنگری قرار دهم و آن ها را با پژوهش های نوین مراکز تحقیقاتی و دانشگاهی عربستان سعودی مقایسه کنم:
نام عَزوَر با نام حرّه عزور (امروزه با نام العزوریة) که دقیقا در شمال بنای تاریخی جحفه قرار درد، مطابق است. دقیقا منطقه آبادی که پس از ویرانی آثار حصارها در برابر دیدگانم قرار داشت. بنابراین، بنای این مسجد که در زمان الحربی به عزور شهرت داشته دیگر وجود ندارد، ولی مسجدی به نام «الائمه» بوده که از نظر جغرافی دانان دانشگاه ملک عبدالعزیز جده، همان مسجد جنوبی است و در رساله «امارة رابغ» به صراحت نوشته اند: «مسجد الائمة هو فی موضع میقات» ص17.
با توجه به این که به تصریح همه محقّقان قدیم، دو مسجد در جحفه به نام پیامبر ساخته شده بود، یکی میقات برای احرام و دیگری غدیر، به یاد خطبه غدیر، تردیدی نیست که مسجد عزور که الحربی آن را «مسجد للنبی» دانسته، نمی تواند غیر از مسجد غدیر خم باشد.
بنای این مسجد را سمهودی در فاصله نیمه آْر قرن نهم هجری، خود ندیده است ولی گفته است که: فردی به او اطلاع داده که «أنّه رأی هذا المسجد علی نحو هذه المسافة من الجحفة، قد هدم السیل بعضه»، «وفاء الوفا» (ص1018). این نظر با دلیل تاریخی دیگری روشن تر می شود. توجه کنید:
سمهودی ذیل فصل سوّم «فیما ینسب الیه صلی الله علیه و آله من المساجد التی بین مکّة و المدینة» (ص 1001) از همه مساجد میان این راه چهارصد کیلومتری نام برده، ولی چون به منطقه جحفه رسیده، فقط نامی ازمسجدالجحفه برده و موقعیت آن را بسیار اجمال وصف و سپس دنباله آن مسجد غدیر خم را نام برده است و بعد از آن مسجد قدید که همین خیمه امّ معبد است. پس مسجد الائمه و عزور کجاست، اگر «الائمه» را میقات ندانیم و عزور را غدیر خم نخوانیم؟... مسلّما نام عزور در زمان الحربی همان مسجد غدیر خم در منابع تاریخی جغرافیایی قرن های سه تا اوایل ششم است که از همان قرن ویران شده و سمهودی از ویرانی آن خبری یافته و تا به امروز در کنار ویرانه های جحفه نام و نشانی ندارد. اهم مدارکی که در این خصوص یافته ام نظر نصر است که گفته است:
«عَزوَر ثنیة الجحفة علیها الطریق بین مکة و المدینة».(12)
به عنوان یک محقّق در بیابان های حجاز، از خود پرسیدم: چرا جحفه آباد ویران شد و امروزه جز یک صحرای خشک، نشانی از آن آبادانی ها نیست؟! جحفه ای که در اقوال بزرگان تحقیق، اشارات صریحی به آبادانی آن شده است. از آن جمله: این رسته صاحب اثر جغرافیایی «الاعلاق النفیسه» در قرن سوم هجری که نوشته بود: «و آن قریه بزرگی است که در آن بازاری است و آب مشروبش از چاه است». و مقدسی جغرافی دانی دگر در «احسن التقاسیم» (ص 11) آن را «شهریست آباد» وصف کرده است و استخری که در نیمه اول قرن 4 هجری از آن به عنوان: «منزل عامر» یاد کرده و ابن خلدون در «تاریخ العبر» (ج3، ص52) نوشت: «عامرة فی عهد المأمون» و حمیری در «الروض المعطار» به عنوان: «قریة جامعة، لها منبر» یاد کرده است. و البکری در قرن 5 با همین مضمون و... ولی چطور شد که جحفه به سرنوشتی دچار شدکه یاقوت حموی (متوفای 616 ق .) در کتاب «معجم البلدان» از آن همه اهمیت در یک عبارت کوتاه نوشت: «و هی الآن خراب» (ج 2، ص111)، این ویرانی با ویرانی مسجد غدیر خم همدوره بوده و محققان جغرافیا در دانشگاه ملک عبدالعزیز جده قبول دارند که: «و لقد دثر المسجد الشمالی مع اندثار الجحفة» (ص 17). و در صفحه 33 قبول دارند که از عوامل این ویرانی، هجرت قبایلی از بنو سلیم بوده؛ «اضطراب ظروف المنطقة فیالعصر العباسی الثانی ... الی بلاد المغرب العربی».
در نتیجه اگر این ویرانی را بدان جهت بدانیم که عباسیان تمرکز مردمی را حول مکان غدیرخم پراکنده کردند؟ درک صحیحی از منابع تاریخی ارائه نداده ایم؟ آیا طرح کردن عوامل جغرافیایی مانند تغییر مسیر وادی مر عُنیب می تواند آن اهمیتی را داشته باشد که تغییر مسیر قوافل حج از جحفه به رابغ داشت؟
هجرت قبایل در منازعات مذهبی فاطمی ها و عباسیان؟!
مراجعه شود به کتاب «بنو سلیم»، تألیف: عبدالقدوسی الأنصاری، چاپ عربستان و کتاب «صبح الأعشی» اثر: القلقشندی در نیمه قرن پنجم هجری، که نوشته است در زمان او: «و من الجحفة و حولها الی ثنیة المعروفة بعقبة السویس لسلیم» (ج4، ص385).
وقتی تحقیق کردم که مصریان و مغربیان کشتی نشین چگون می توانستند در سفر حج محرم شوند، بی آن که در میقات جحفه توقف کنند؟ توقّفی که به هرحال می توانست موجب رونق و بازسازی خرابی ها شود، پی بردم که آنان هنگام رسیدن کشتی به رابغ، در ساحل شرقی بحر احمر توقّفی برای این منظور به جای می آوردند، بی آن که عازم جحفه شوند معیار را بر حد حرم می نهادند. حتی در بسیاری از موارد بی آن که در ساحل رابغ پیاده شوند، چون کشتی مقابل رابغ می رسیده مسافران رسم احرام را به جای می آوردند.
ابراهیم رفعت پاشا در «مرآة الحرمین» (ج1، ص15)، ضمن شرح سفر حج مصریان در سال 1318 هجری برابر با مارس 1901 م . به آن اشاره کوتاهی کرده است.
پس به عنوان یک محقق از خودم پرسیدم: چرا باید قرن ها این میقات ویرانه بماند تا رخداد توقف پیامبر در مکانی به نام غدیر خم، مزاحم جمعی و وسیله جمعی دیگر نشود؟!
سقوط فاطمی ها در سال 567 هجری به دست صلاح الدین ایّوبی و روی کار آمدن ایّوبیان مصر 564 648 هجری برابر با 1169 1250 م . است که متأسفانه باعث شد تا رونق دادن به بندر جده، جحفه رو به ویرانی نهد و خوشحال باشند از این که به جای فهم درست تاریخ، توانسته اند تاریخ را حذف کنند!
اکنون که بنای مسجد میقات نوسازی شده و امکانات رفاهی برای مردمی که می خواهند از این میقات، ترک خود کنند تا خود را در برابر او نهند، فرصتی است که با احیای بنای مسجد غدیر در سمت شمال شرقی بقایای بنای تاریخی، تاریخ مهمترین مکان در مسیر بازگشت پیامبر از حجّة الوداع را زنده نگهدارند. به همان اعتبار تاریخی و شرعی که به همت نوسازان مسجد میقات، بنای مسجد بدر را در بدر و بنای مسجدالعقبه را در منا و مسجد عمر و مسجد علی علیه السلام را در مدینه بازسازی و مرمّت کردند.
شاید جحفه بار دیگر موقعیت تاریخی فرهنگی خود را در کنار این دو مسجد تاریخی اسلام باز یابد.
کلن،آلمان،دسامبر1999 بهمن 1378
پی نوشت ها:
1 . المناسک و اماکن طرق الحج و معالم الجزیره، ص457
2 . معجم مااستعجم، ج1، ص368
3 . الکافی، ج1، ص293
4 . عاتق بلادی، طریق الهجره، ص61
5 . ج4، ص566
6 . الکافی، ج4، ص567
7 . الکافی، ج4، ص566
8 . ج2، ص1018
9 . ج3، چاپ اول 1979 م . ذیل واژه خمّ.
10 . کتاب المغازی، تحقیق: مارسدن جونس، جزء ثالث، ص 1096، چاپ 1966 م . مصر: دارالمعارف.
11 . المناسک و اماکن طرق الحج و معالم الجزیرة، ص458
12 . حمد الجاسر، پاورقی ص457 ؛ کتاب المناسک، امام حربی.
احترام پرندگان به امام هادی علیه السلام
ابوهاشم جعفری میگوید:
متوکل تالار آفتابگیری درست کرده بود که پنجرههای مشبک داشت و داخل آن پرندگان خوش آواز را رها ساخته بود. روزهایی که سران حکومت برای سلام رسمی و تبریک نزد او میآمدند، متوکل درون همین تالار مینشست اما بر اثر سر و صدای پرندگان، نه حرف دیگران را میشنید و نه دیگران حرفش را میشنیدند.
فقط وقتی که امام هادی علیه السلام وارد میشدند تمام پرندگان ساکت و آرام میشدند و تا وقتی امام هادی از آنجا خارج نمیشد سر و صدایی شنیده نمیشد. (1)
آگاهی امام هادی علیه السلام از سؤال ذهنی اصحاب
محمد بن شرف میگوید:
همراه امام هادی علیه السلام در یکی از کوچه های مدینه راه میرفتم. خواستم از امام هادی علیه السلام مسألهای بپرسم اما قبل از این که سوالم را مطرح کنم، امام به من فرمود: «ما در جای شلوغی هستیم و مردم در رفت و آمدند. اکنون زمان خوبی برای سوال کردن نیست.» (2)
امام هادی علیه السلام و پیشگویی مرگ جوان غافل
ابوحسین سعید پسر سهل بصری ملّاح میگوید:
روزی امام هادی علیه السلام به مجلس ولیمه یکی از فرزندان خلیفه عباسی دعوت شد. همراه امام وارد مجلس شدیم. حاضران با دیدن امام به احترامش سکوت کردند. ولی جوانی در این مجلس حضور داشت که احترام امام هادی را نگه نداشت و در مجلس به خنده و حرفهای یاوه مشغول بود. در این هنگام حضرت هادی علیه السلام رو به او کرد و فرمود: «در خنده زیادهروی میکنی و از یاد خدا غافل هستی، در حالی که سه روز بعد در قبرستان خواهی بود.»
جوان ساکت شد و چیزی نگفت. ما روزها را شمارش کردیم، دقیقا پس از سه روز از دنیا رفت و همان روز به خاک سپرده شد. (3)
امام هادی علیه السلام و تبدیل خاک به طلا
داود بن قاسم جعفری میگوید:
یک سال پیش از سفر حج، برای وداع با امام هادی علیه السلام وارد شهر سامرا شدم. امام مرا تا بیرون شهر بدرقه کرد. آنگاه از مرکب خویش پیاده شد و روی زمین با دست خود دایرهای کشید و فرمود: «ای عمو، آنچه را در این دایره هست برای مخارج و هزینه سفر حجات بردار.»
همین که دست بر خاک گذاشتم، شمشی به وزن دویست مثقال از طلا به دستم آمد.(4)
امام هادی علیه السلام و شِفای نابینا
هاشم بن زید میگوید:
با چشمان خود دیدم که کوری را نزد امام هادی علیه السلام را آوردند و امام، او را بینا کرد. و نیز دیدم که با گِل، پرندهای درست کرد و در آن دمید، و پرنده جان گرفت و به پرواز درآمد.
به امام گفتم: «میان شما و حضرت عیسی علیه السلام تفاوتی نیست!»
امام فرمود: «اَنَا مِنهُ و هُوَ مِنِّی»؛ من از او هستم و او از من است. (5)
امام هادی علیه السلام و نجات جان یونس نقاش
روزی یونس نقاش با دل ترسان و مضطرب نزد امام هادی علیه السلام رفت و گفت: «ای آقای من، تو را درباره خانوادهام سفارش به نیکی میکنم.»
امام فرمود: «چه خبر شده؟»
یونس گفت: «تصمیم گرفتم از این جا بروم.»
امام هادی علیه السلام در حالی که تبسمی بر لب داشت فرمود: «چرا؟»
یونس گفت: «موسی بن بغا (یکی از مقامات حکومت بنیعباس) نگینی به من سپرد که بسیار ارزشمند و قیمتی است و از من خواست روی آن نقشی حک کنم. موقع کار این نگین دو نیم شد. فردا قرار است آن را تحویل بدهم و در این صورت یا هزار تازیانه میخورم یا مرا میکشند.»
حضرت هادی علیه السلام فرمود: «به منزلت برگرد. تا فردا جز خیر چیزی نخواهد بود.»
فردا یونس دوباره ترسان و لرزان خدمت امام هادی علیه السلام رسید و اظهار داشت: «مامور آمده و نگین را میخواهد.»
امام فرمود: «برگرد که جز خیر نخواهی دید.»
یونس پرسید:«ای آقای من، به او چه بگویم؟»
امام تبسمی کرد و فرمود: «برگرد و به آنچه به تو میگوید گوش بده. جز خیر نخواهد بود.» یونس رفت و پس از مدتی با لبان خندان بازگشت. به امام گفت: «ای سید من! مامور میگوید کنیزانم با هم اختلاف دارند. آیا میتوانی این نگین را دو نیمه کنی تا ما نیز تو را بینیاز کنیم؟»
امام هادی علیه السلام خشنود شد و رو به آسمان عرض کرد: «خدایا حمد از آنِ توست که ما را از آن گروهی قرار دادی که تو را ستایش کنند.» (6)
دعای امام هادی علیه السلام و شفای بیمار
ابوهاشم جعفری میگوید:
مردی در شهر سامراء به بیماری پوستی بَرَص مبتلا شد، تا آنجا که زندگی بر او تلخ و ناگوار گشت. روزی یکی از دوستانش به نام ابوعلی فهری به او گفت: «اگر خدمت امام هادی علیه السلام بروی و از او بخواهی برایت دعا کند، انشاءالله بیماریات خوب شود.»
این شخص بیمار روزی هنگام بازگشتِ امام هادی علیه السلام از خانه متوکل، در مسیر راه امام نشست و همین که چشمش به امام افتاد برخاست که نزدیکش شود و از او درخواست دعا کند، اما امام سه بار به او فرمود: «خداوند تو را عافیت عنایت فرماید.»
ابوعلی فهّری به مرد بیمار گفت: «امام برایت دعا کرده است پیش از آن که از او بخواهی. برو که حتماً به زودی خوب میشوی.»
مرد بیمار به خانهاش برگشت، شب خوابید و صبح که از خواب برخاست هیچ نشانی از بیماری بر پوستش نبود. (7)
امام هادی علیه السلام و استفتائات متوکل
1- متوکل کاتب و نویسندهای نصرانی داشت که به او بسیار احترام میگذاشت و به خاطر علاقهای که به او داشت او را با کنیه (ابو نوح) صدا میزد. عدهای از کاتبان، نویسندگان کاخ این عمل را نادرست خوانده و گفتند: (جایز نیست کافر را با کنیه صدا بزنیم). متوکل از فقها استفتا کرد و نتیجه منجر به دو نظر گردید: گروهی آن را جایز دانستند و گروهی منع کردند. متوکل ناچار از امام استفتا نمود و ماجرا را نوشت. امام هادی علیه السلام در پاسخ نوشتند: "بسم الله الرحمن الرحیم تَبَّت یَدَا اَبِی لَهَبٍ وَ تَب"(آیه اول سوره مسد). این پاسخ بدیع از بینظیرترین پاسخهای عالم فتوا بشمار میرود و حضرت با استفاده از این آیه نه تنها جواز کنیه گذاری کافر را ثابت میکند بلکه وقوع آن را نیز در قرآن یعنی معتبرترین مدرک فتوا نشان میدهد. متوکل نیز از پاسخ حضرت قانع شد و به آن عمل کرد.(8)
2- متوکل بیمار شد و نذر کرد اگر بهبود یافت دینارهای (بسیاری) صدقه بدهد. پس از آن که سلامتی به او بازگشت خواست نذر خود را ادا نماید، فقها را جمع نمود تا مقدار دقیق بسیار(کثیره) را تعیین کنند و آنان درباره تعیین واحد خاصی برای (بسیار) به جایی نرسیدند. ناچار متوکل از امام پرسش نمود و حضرت پاسخ داد: " باید 83 دینار صدقه دهی" فقها از این جواب تعجب کردند و به متوکل گفتند: بپرس مبنا و مدرک این فتوا چیست؟ متوکل بر این اساس از حضرت دلیل فتوا را خواست. حضرت جواب فرمودند: خداوند متعال در قرآن میفرماید: (خداوند شما را در مواطن و مواقف بسیاری یاری کرد) - سوره توبه/ 25- و همه خاندان ما روایت کردهاند که مواطن و مواقفی که در جنگها و غزوات خداوند پیامبرش را در آنها یاری کرد 83 موطن بوده است.(9)
3- مرد نصرانی که با زن مسلمانی مرتکب عمل خلاف شده بود نزد متوکل آوردند همین که خلیفه خواست بر او حد شرعی جاری کند آن مرد مسلمان گشت. یحیی بن اکثم گفت: "اسلام این مرد، شرک و عمل گذشته او را از بین برد (و دیگر حدی بر او اجرا نباید گردد). یکی دیگر از فقها گفت: باید او را سه حد بزنند. و هر یک فتوایی داد تا آن که متوکل تصمیم گرفت از امام استفتا کند. لذا طی نامهای موضوع را بیان کرد و از حضرت نظر خواست. امام در جواب نوشت: (باید آنقدر او را بزنند تا بمیرد) این فتوا به مذاق یحیی و دیگر فقها خوش نیامد، و نپذیرفتند و گفتند: "نه کتاب خدا گواه این مدعاست و نه سنّت پیامبر آن را تایید میکند." متوکل به امام علیه السلام نامهای نوشت و در آن یادآور شد که فقهای مسلمین فتوای ایشان را نپذیرفتهاند و آن را خلاف کتاب و سنت میدانند و افزود (پس برای ما منبع فتوا را بیان کن)؟ امام در جواب نوشت: (بسم الله الرحمان الرحیم خداوند متعال درباره کافران میفرماید: فَلَمَا رَأَوا بَأسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللهِ وَحدَهُ وَ کَفَرنَا بِمَا کُنّا بِهِ مُشرِکِین، فَلَم یَکُ یَنفَعُهُم اِیمانُهُم لَمَّا رَأَوا بَأسَنا) - مؤمن/ 84 و85 - پس آنگاه که شدّت قهر و عقاب ما را به چشم دیدند در آن حال گفتند ما به خدای یکتا ایمان آوردیم و به همه بتهایی که شریک خدا میدانستیم کفر ورزیدیم، اما ایمانشان پس از دیدن مرگ و مشاهده عذاب به آنها هیچ سودی نبخشید. متوکل این فتوا (و استنباط از آیه) را پذیرفت و دستور داد تا حکم را بر آن مرد اجرا کنند.
امام هادی علیه السلام و توطئه یحیی بن اَکثَم
یحیی بن اکثم سؤالاتی را از قبل آمده کرده و آنها را برای آزمودن امام هادی علیه السلام در نظر گرفته بود به امام علیهالسلام ارائه نموده و خواستار جواب از حضرت شدند. حضرت سؤالات را گرفتند و به آنها پاسخ دادند که برخی سؤالات و جوابهای حضرت امام هادی علیه السلام عبارتند از:
سوال1: خداوند در قرآن میفرماید: " قَالَ الَّذی عِندَهُ عِلمٌ مِن الکِتابِ أنَا آتِیکَ بِهِ قَبلَ أن یَرتَدَّ اِلَیکَ طَرفُکَ" - سوره نمل/ 40- ؛ آن که نزدش بهرهای از کتاب بود (به سلیمان) گفت: من تخت(ملکه سبأ) را قبل از آن که پلک بزنی نزدت حاضر خواهم کرد. سؤال کننده حضرت سلیمان و پاسخ دهنده آصف (ابن بَرخیا) است آیا سلیمان پیامبر به علم آصف نیازمند است؟
جواب امام - سلیمان به آنچه آصف میدانست و فراتر از آن عالم و آگاه بود لیکن میخواست به امّت خود اعم از جن و انس بفهماند که حجت پس از او آصف است و آنچه آصف انجام داد از سلیمان آموخته بود به امر پروردگار تا در پیشوایی و ولایت وی اختلاف به وجود نیاید و حجت بر همگان تمام باشد.
سوال2- خداوند در قرآن کریم میفرماید: (فَاِن کُنتَ فِی شَکٍّ مِمّا اَنزَلنَا اِلَیک فََسئَل الّذینَ یَقرَؤُونَ الکِتابَ) - سوره یونس/ 94- (اگر در آنچه بر تو فرو فرستادهایم شک داری پس از قاریان کتب آسمانی بپرس) اگر مخاطب آیه خود پیامبر باشد پس او نیز شک کرده است (و دچار تردید شده است) و اگر مخاطب آیه کسی دیگری است پس قرآن بر چه کسی نازل شده است؟
جواب امام- مخاطب آیه شخص پیامبر است و کمترین شک و تردیدی درباره آنچه بر او نازل شده بود نداشت لیکن جاهلان میگفتندچرا خداوند از ملائکه پیامبری مبعوث نکرد؟ و چرا خداوند پیامبر خود را از خوردن، آشامیدن و رفت و آمد در معابر و بازارها بینیاز نساخت؟) لذا خداوند به رسول اکرم وحی نمود در حضور معترضان جاهل از قاریان کتاب "تورات" بپرسد. (آیا خداوند تاکنون پیامبری را که نه بخورد و نه بیاشامد و نه در بازارها رفت و آمد کند فرستاده است؟(و چون چنین نیست ای محمد تو نیز مانند آنان هستی و در این موارد با دیگران فرقی نداری) و این که خداوند تعبیر: "فإن کنت فی شک؛ اگر شک داری" را به کار میبرَد - با آن که پیامبر هرگز شک نداشته است- برای رعایت انصاف در گفتگو و مجادله است که خداوند در آیه مباهله میفرماید: (فَقُل تَعَالَوا نَدعُ اَبنَائَنا و اَبنَائَکُم و نِسائَنا و نِسائَکُم و اَنفُسَنا و اَنفُسَکُم ثُمَّ نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَةَ اللهِ عَلی الکاذِبین) - آل عمران/ 61- بگو: "ای کافران" بیایید همگی فرزندان، همسران و خود را بخوانیم سپس به مباهله بپردازیم و لعنت خدا را به دروغگویان قرار دهیم . اگر خداوند میفرمود: بیایید لعنت خدا را بر شما قرار دهیم، آنان دعوت حق را نمیپذیرفتند. لذا با آن که خداوند میدانست فرستاده و پیامبرش راستگوست و ادای وظیفه کرده است و همچنین خود پیامبر نیک میدانست که در گفتههایش صادق است لیکن ترجیح داد انصاف در گفتار را رعایت کند و دروغگویان را مردد قرار دهد
سوال3- خداوند میفرماید: "وَ لَو أنَّما فِی الارضِ مِن شَجَرَةٍ اَقلامٌ وَالبَحرُ یَمُدُّهُ مِن بَعدِهِ سَبعَةَ اَبحُرٍ مَا نَفَدَت کَلِماتُ اللهِ" – لقمان/ 26- (اگر تمامی درختان عالم قلم شود و دریا به اضافه هفت دریای دیگر مرکب گردد نخواهند توانست که کلمات الهی را بنگارند و به پایان رسانند) این دریاهای هفتگانه چه نام دارند و کجا هستند؟
جواب امام- مطلب از همین قرار است و اگر تمامی درختان عالم قلم شوند و تمام زمین تبدیل به چشمه و دریا شود - مانند طوفان نوح - نمیتوانند کلمات الهی را به پایان رسانند. امّا این دریاها عبارتند از: عین الکبریت، عین الیمن، عین برهوت، عین الطبریه، چشمه گرم ماسیدان (ماسبدان در تحف العقول) معروف به "سان" چشمه آب گرم افریقیه معروف به "لسنان" و عین با حوران. و کلمات الهی که پایان نپذیرد ماییم که تمامی فضائل و صفاتمان به قلم نخواهد آمد.
سوال 4- خداوند میفرماید: "وَ فیها مَا تََشتَهِیهِ الاَنفُسُ وَ تَلَذَّ الاَعیُنُ، در بهشت آنچه دل خواهد و چشم را خوش آید یافت شود" - سوره زخرف/ 71- دل حضرت آدم نیز هوای خوردن گندم کرد پس چرا مجازات گشت و از بهشت رانده شد؟
جواب امام- در بهشت آنچه دل آدمی بخواهد و چشم ببینند از خوردنی و نوشیدنی و سرگرمی یافت میشود و خداوند تمام آنها را بر حضرت آدم مباح ساخت، اما درختی که خداوند آدم و حوا را از نزدیک شدن و خوردن میوه آن منع کرد، درخت(حسد) بود. خداوند از آدم و همسرش عهد گرفت که با چشم حسادت به هیچ یک از مخلوقات ننگرند و بر آن که از فضل الهی برخوردار است حسد نورزند لیکن آدم فراموش کرد و خداوند عزم او را سست یافت.
پینوشتها:
1- بحار الانوار، ج 50، ص 148، ح 34.
2- بحارالانوار، ج 50، ص 176.
3- بحارالانوار، ج 50، ص 181، ح 57.
4- بحارالانوار، ج 50، ص 172، ح 52.
5- بحارالانوار، ج 50، ص 185/ شماره 63 از کتاب عیون المعجزات .
6- بحارالانوار، ج 50، ص 125، ح 3.
7- بحارالانوار، ج 50، ص 145، ح 29.
8- تاریخ بغداد، ج12، ص57.
9- تاریخ اسلام ذهبی و تذکرة الخواص، ص360
1- لزوم ایمان به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«فنفسی مؤمنة بالله وحده لاشریک له، و برسوله» (1)؛
«دل من به خداوندی که تنهاست و شریک و همتایی ندارد و نیز به فرستادهاش ایمان دارد».
از جمله مسائلی که اعتقاد و ایمان قلبی به آن ضروری است ایمان به وحدانیت خداوند متعال و رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، که در عبارت فوق نیز به آن تصریح شده است.
2- بشارت انبیا به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«و انّی اشهد انّه النبیّ الذی... بشّرت الانبیاء به، و دعت الی الاقرار بما جاء به و حثّت علی تصدیقه...» (2)؛
«و من گواهی میدهم که او همان پیامبری است که... پیامبران به او بشارت داده و به اقرار بدانچه آورده فراخوانده و به تصدیق نمودن ایشان تشویق نمودهاند...».
یکی از راههای اثبات نبوت پیامبران بشارت انبیای گذشته بر آمدن و بعثت آنهاست، که در حق پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز به توسط پیامبران پیشین همچون حضرت موسی و عیسی (علیهماالسلام) صورت پذیرفته است و دعوت مردم خود را به اقرار و تصدیق به او و تعلیماتش نمودهاند.
3- پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) برتر افراد بشر
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که درباره پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید:
«فکان کما انتجبته سیّد من خلقته» (3)؛
«پس او همانگونه که او را برگزیدی، سرور مخلوقات میباشد».
ما معتقدیم که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) برتبر مخلوقات عالم از حضرت آدم (علیه السلام) تا پایان تاریخ بشریت است و به واسطهی اوست که ادیان الهی به کمال رسیده و مردم نیز به نسخهی تکامل بخش خود دست یافتهاند، و این انتخاب خداوند متعال است.
4- پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) برتر انبیا
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که درباره پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
«فکان کما انتجبته... صفوة من اصطفیته و افضل من اجتبیته، و اکرم من اعتمدته، قدّمته علی انبیائک» (4)؛
«پس او همانگونه که او را برگزیدی... عصارهی برگزیدگانت و برترین منتخبانت و گرامیترین معتمدانت بود، او را بر پیامبرانت مقدّم داشتی».
پیامبر اسلامی (صلی الله علیه و آله و سلم) برگزیدهی از تمام برگزیدگان انبیا و برتر و فاضلتر آنان است، که اگرچه در آخر همه آمده ولی در رتبه و شأن از دیگر انبیای الهی برتری دارد.
5- علم غیبت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در مورد علم غیب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید:
«و اودعته علم ما کان الی انقضاء خلقک» (5)؛
«و علم آنچه بود و آنچه خواهد بود تا هنگام به آخر رسیدن آفرینش را به او سپردی».
برخی علم غیب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را محصور در وحی قرآنی کرده و اعتقاد به علم غیب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در امور دیگر از جمله حوادث گذشته و آینده را کفر میدانند، ولی ما معتقدیم که پیامبر اسلامی (صلی الله علیه و آله و سلم) عالم به حوادث گذشته و آینده تا روز قیامت بوده و الآن نیز در عالم برزخ عالم به غیب خواهد بود.
6- صفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
امام زمان (علیه السلام) در دعایی که به شیعیانش تعلیم میدهد صفاتی را برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ذکر میکند آنجا که به خداوند عرضه میدارد:
«الهی و اسألک بالاسم الذی دعاک به عبدک و نبیّک و صفیّک و خیرتک من خلقک و امینک علی وحیک، و بعیثک الی بریتک، و رسولک الی خلقک، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خاصتک و خالصتک (صلی الله علیه و آله و سلم)...» (6)؛
«بار خدایا! و از تو میخواهم به اسمی که به بندهات و پیامبرت و برگزیدهات و اختیار شدهی از خلقت و امین تو بر وحیت، و مبعوث شدهی تو به سوی مردمت و فرستادهی تو به سوی خلقت، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، فرد اختصاصی تو و خالص شدهی برای تو، تو را خواند...».
در این جملات به صفاتی برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره شده است از قبیل؛
1- بندهی خالص خدا
2- رسیدن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مقام نبوت.
3- تصفیه شدن و پاک گشتن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از هر گناه و عیب و نقص.
4- برگزیده شدن از بین مردم و برتر بودن او از همه.
5- امین وحی الهی و عصمت در گرفتن وحی و ابلاغ آن به مردم.
6- رسیدن به مقام رسالت و فرستاده شدن به سوی مردم.
7- بندهی خاص خداوند متعال.
7- پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) پیامبر منتجب
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در مورد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
«المنتجب فی المیثاق» (7)؛
«پیامبری که در عالم میثاق [ذر] انتخاب گردیده است».
8- پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، پیامبر مصطفی
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در مورد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
«... المصطفی فی الضلال...» (8)؛
«... او که در عالم اشباح و سایهها برگزیده شده است».
و نیز در جای دیگر میفرماید:
«اللهم صلّ علی محمد المصطفی...» (9)؛
«بار خدایا! بر محمد مصطفی... درود فرست».
9- عصمت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که خطاب به خداوند متعال عرضه میدارد:
«اللهم انّی اقسم علیک بنبیک المعصوم» (10)؛
«بار خدایا! تو را قسم میدهم به پیامبر معصومت».
یکی از اعتقادات ما در باب نبوت خاصه اعتقاد به عصمت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ اعتقاد به اینکه آن حضرت در گرفتن وحی و ابلاغ آن به مردم معصوم بوده و هیچ گناهی چه صغیره و چه کبیره انجام نداده است، و هرگز سهو و نسیان و اشتباه در هیچ کاری ننمود.
10- پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، مبرّا از هر آفت و عیب
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
«... المطهّر من کلّ آفة، البریء من کل عیب» (11)؛
«... کسی که از هر آفتی پاک و از هر عیبی منزّه میباشد».
از جمله اعتقادات ما دربارهی پیامبران و خصوصاً پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) این است که آن حضرت از هر آفت و عیبی مبرّاست، و این مقتضای لطف الهی در حق بندگان است؛ زیرا در غیر این صورت مردم از او تنفّر پیدا کرده و سبب بیتوجهی به تعلیمات او میشوند، و لذا لطف الهی اقتضا میکند که پیامبران الهی از هرگونه آفت و عیبی که منشأ تنفّر مردم از آنان گردد مبرّا باشند.
11- امید شفاعت از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در مورد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
«... المؤمّل للنجاة، المرتجی للشفاعة...» (12)؛
«... پیامبری که امید نجات و شفاعت به اوست...».
نجات مردم در روز قیامت به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و امید مردم به شفاعت آن بزرگوار است؛ زیرا مشیّت آن حضرت همان مشیّت خداست و دعای او در نجات مردم از عذاب آخرت تأثیرگذار است. و این عقیده نمیتواند مردم را به دین بیتفاوت سازد؛ زیرا اگر درست تبیین گردد نه تنها مردم را از عمل باز نمیدارد بلکه مشوّق عمل است، و کسی که امید و آرزوی شفاعت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را دارد باید در راه او باشد و چندان گناهکار نباشد که روی درخواست شفاعت را نداشته باشد.
12- واگذاری دین خدا به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در مورد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
«... المفوّض الیه دین الله» (13)؛
«... کسی که دین خدا به او واگذار شده است».
دین خداوند متعال به پیامبرش واگذار شده تا آن را تبیین کند، و در هر جایی که احتیاج به تخصیص، تقیید، و توضیح دارد آن را بیان سازد، در عین اینکه از چهارچوب و اصول کلّی آن دفاع مینماید.
13- پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، وسیلهی بین خدا و خلق
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در دعایی به خداوند متعال چنین عرضه میدارد:
«... اللهم... اعطه الفضل و الفضیلة و الوسیلة و الدرجة الرفیعة...» (14)؛
«... بار خدایا!... به او فضیلت و وسیله و درجهی بلند عنایت فرما...».
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بزرگترین وسیلهی هدایت و کرامت بین خداوند متعال و مردم میباشد و به هدایت اوست که مردم به خدا هدایت یافته و با دعای اوست که مردم به مغفرت الهی دست مییابند.
14- رسیدن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مقام محمود
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در دعایی به خداوند متعال چنین عرضه میدارد:
«... وابعثه مقاماً محموداً یغبطه به الاولون و الآخرون» (15)؛
«... او را به مقام محمود برسان، مقامی که تمامی پیامبران به آن رشک برند».
مطابق آیات قرآن کریم پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور به نماز شب بوده تا از این راه به مقام محمود دست یابد آنجا که میفرماید:
(وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَى أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً) (16)؛
«و پاسی از شب را (از خواب برخیز، و) قرآن (و نماز) بخوان! این یک وظیفه اضافی برای توست؛ امید است پروردگارت تو را به مقامی در خور ستایش برانگیزد».
و مقام محمود مقامی است که هیچ کسی به آن دست پیدا نکرده و لذا تمام افراد بر آن مقام غبطه میخورند.
15- پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، مظهر رحمت الهی
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین عرضه میدارد:
«اللهم انّی اسألک ان تصلّی علی محمد، نبیّ رحمتک» (17)؛
«بار خدایا! همانا من از تو میخواهم که بر محمد پیامبر رحمتت درود فرستی».
از این جمله و آیات الهی استفاده میشود که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مظهر رحمت خداوند متعال است، آنجا که میفرماید:
(وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ) (18)؛
«ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم».
و از رحمت او اینکه آن حضرت واسطهی فیض تشریع بوده که بدان مردم را هدایت نموده است و نیز واسطهی فیض تکوین نیز هست که خیرات و برکات از کانال او به مردم میرسد و در دعایش نیز برکت وجود دارد.
16- پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، مظهر نور الهی
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین تعبیر میکند:
«محمدٍ نبیّ رحمتک و کلمة نورک» (19)؛
«محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، پیامبر رحمت تو و کلمهی نورت».
مطابق آیات قرآن خداوند متعال نور آسمانها و زمین است آنجا که میفرماید:
(اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ) (20)؛
«خداوند نورِ آسمانها و زمین است».
همانگونه که کلام او هم نور است آنجا که میفرماید:
(وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً) (21)؛
«و نور آشکاری به سوی شما نازل کردیم».
از جمله کلمات نوریهی خداوند وجود نازنین پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است که وجودش و کلمات و حرکات و سکناتش همگی نور بوده و منشأ نور و هدایت در جامعه است.
17- معراج پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در جایی اشاره به معراج پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کرده و میفرماید:
«و اوطأته مشارقک و مغاربک و سخّرت له البراق و عرجت به الی سمائک» (22)؛
«و شرق و غرب زمین را در زیر گامهایش گذرانده و بُراق را برایش مسخّر ساختی، و او را به آسمان بالا بردی».
از الطاف خداوند متعال بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به جهت تثبیت قلب نازنین او گرداندن شرق و غرب عالم و تسخیر کردن براق برای او و عروج او به آسمانهاست تا حقایق عوالم دیگر را نیز بازدید نماید که این امر برای اطمینان قلب او بسیار مؤثر بوده است.
18- خاتمیت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)
از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده که فرمود:
«ثم بعث محمداً رحمة للعالمین و تمّم به نعمته و ختم به انبیاءه» (23)؛
«آنگاه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را رحمت برای عالمیان فرستاد و نعمتش را به او تمام کرده و پیامبرانش را به او ختم نمود».
خداوند متعال پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را به جهت رحمت برای عالمیان فرستاد؛ چرا که با فرستادن او به سوی مردم هم گرفتاریهای دنیوی از آنها برداشته شد و هم آنان به سعادت دنیا و آخرت نایل شدند، و لذا از این جهت خداوند نعمت را بر مردم تمام نمود، و به واسطهی آن حضرت، نبوت را ختم کرد و لذا بعد از او پیامبر دیگری نیامد.
و نیز از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که در دعایی عرضه میدارد:
«بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صلّ علی محمد سیّد المرسلین و خاتم النبیین...» (24)؛
«به نام خداوند بخشندهی بخشایشگر، پروردگارا! درود فرست بر محمد برترین فرستاده شده و آخرین پیامبر...».
و نیز از آن حضرت نقل شده که در جواب سؤال علی بن محمد سمری فرمود:
«... و لانبیّ بعد نبیّنا» (25)؛
«... بعد از پیامبر ما رسول دیگری نخواهد بود».
19- مبعوث شدن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به جنّ و انس
از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی حوزهی بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید:
«... و بعثته الی الثقلین من عبادک» (26)؛
«... و او را به سوی جن و انس از بندگانت مبعوث کردی».
رسول گرامی اسلام تنها مبعوث برای انسانها و بندگان خدا نیست بلکه خداوند متعال او را برای بندگان خود از جن نیز مبعوث کرده است؛ همانگونه که در قرآن کریم هدف از جنّ و انس را عبادت و عبودیت دانسته، آنجا که میفرماید:
(وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ) (27)؛
«من جنّ و انس را نیافریدم جز برای اینکه عبادتم کنند (و از این راه تکامل یابند و به من نزدیک شوند».
و نیز میفرماید:
(وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ) (28)؛
«ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم».
و نیز از امام زمان (علیه السلام) نقل شده که دربارهی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید:
«و ارسله الی الناس کافة» (29)؛
«او را به سوی تمام مردم فرستاد».
پینوشتها:
1. بحارالانوار، ج 53، ص 173.
2. مزارکبیر، ص 165.
3. مصباح الزائر، ص 230.
4. همان.
5. اقبال الاعمال، ص 290.
6. البلد الامین، ص 393.
7. جمال الاسبوع، ص 301.
8. همان.
9. همان، ص 304.
10. مزارکبیر، ص 165.
11. جمال الاسبوع، ص 301.
12. همان.
13. همان.
14. همان.
15. همان.
16. اسراء، آیه 79.
17. بحارالانوار، ج 53، ص 173.
18. انبیاء، آیه 107.
19. بحارالانوار، ج 53، ص 173.
20. نور، آیه 35.
21. نساء، آیه 174.
22. اقبال الاعمال، ص 290.
23. غیبت، طوسی، ص 287.
24. جمال السبوع، ص 301.
25. دلائل الإمامة، ص 24، ح 295.
26. مصباح الزائر، ص 230.
27. ذاریات، آیه 56.
28. انبیاء، آیه 107.
29. غیبت، طوسی، ص 287