سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیکو نیست خاموشى آنجا که سخن گفتن باید ، چنانکه نیکو نیست گفتن که نادانسته آید . [نهج البلاغه]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» اهل بیت مخزن علوم و اسرار ناب خداوند!


« همْ مَوْضِع سِرِّهِ وَ لَجَأ أَمْرِهِ وَ عَیْبَة عِلْمِهِ وَ مَوْئِل حکْمِهِ وَ کهوف کتبِهِ وَ جِبَال دِینِهِ بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِه ».1 مولای متقیان در این فراز از کلام دلنشین خود به توصیف اهل بیت علیهم السلام و معرفی جایگاه آن بزرگواران می پردازد و در این باره می فرماید: «عترت پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) جایگاه اسرار خداوندى و پناهگاه فرمان الهى و مخزن علم خدا و مرجع احکام اسلامى و نگهبان کتاب هاى آسمانى و کوه هاى همیشه استوار دین خدایند. خدا به وسیله اهل بیت (علیهم السّلام) پشت خمیده دین را راست نمود و لرزش و اضطراب آن را از میان برداشت».

اهل بیت
فرمایش امیر بیان علی (علیه السلام) بیانگر آن است که اهل بیت (علیهم السلام) به جهت تصدی مقام بلند و شامخ امامت به طرز شگفتی مورد لطف و عنایت ویژه ی خالق متعال قرار گرفته اند، بگونه ای که سینه ی پر مهر و محبتشان را مخزن علوم و اسرار ناب خویش قرار داده که در اثر آن به میزانی از علم و دانش دست یافته اند که در برابر هیچ پرسش و معمایی ناتوان نگشته و به بهترین وجه از عهده ی حل آن بر می آیند.
نکته ی حائز اهمیت پیرامون کلام گهربار امیر الم?منین (علیه السلام) آن است که آنچه از ایشان بیان شد به اندازه ای مسلّم و قطعی است که در روایات فراوانی به آن تصریح شده است و لذا باید آنرا از عمق جان پذیرفت، و از هرگونه شک و تردیدی که ممکن است در این باره به دل راه داده یابد به شدّت پرهیز نمود. ما در ادامه به ذکر نمونه ای از این روایات می پردازیم:
در روایتی یونس بن ظبیان از حضرت صادق (علیه السّلام) نقل می کند که ایشان فرمود: یونس! هر گاه علم صحیح خواستى، آنرا از اهل بیت پیامبر بگیر. علم را به ما داده اند و حکمت را براى ما تشریح کرده اند و فصل خطاب خداوند، ما را برگزیده و به ما چیزى داده که به احدى در جهان نداده است.2
اهل بیت (علیهم السلام) به دلیل مجهّز بودن به صفات بسیار برجسته و نیکو، به چنان مقام و جایگاهی دست یافته اند که در چرخه نظام هستی برای آن عزیزان نمی توان نمونه و نظیری یافت.
در روایت دیگری امام رضا (علیه السلام) به طور مفصل و جامع به ذکر جایگاه و فضائل بی نظیر اهل بیت(علیهم السلام) پرداخته و در بخشی از کلام سودمند خویش می فرماید: کیست که بتواند امام را بشناسد یا او را انتخاب کند؟! هیهات هیهات! عقل هاى بسیار متین و خالص در این باره سرگردان، و دیده ها بى نورند، بزرگان در اینجا کوچک و حکیمان در حیرتند و بردباران کوته نظر و هوشمندان گیج و ناداند، و شعراء لال و گنگ، و ادبا ناتوانند و سخندانان درمانده اند از اینکه بتوانند یکى از شئون و فضائل امام را توصیف کنند و همه به عجز خویش معترفند. چگونه می توان تمام اوصاف و حقیقت امام را بیان کرد و اسرارش را فهمید؟! چطور می توان جایگزینى برای او پیدا کرد که کارها ی او را انجام دهد؟! ممکن نیست، چگونه و از کجا؟!
او در مقام خود همانند ستاره ای است که اوج گرفته و دست کسانی که می خواهند آنرا بگیرند به آن نمی رسد، انتخاب بشر کجا به این پایه رسد، عقل کجا و مقام امام کجا؟! کجا چنین شخصیتى یافت می شود ؟! گمان کردند که در غیر خاندان رسول (صلی الله علیه و آله) امامى یافت می شود؟ خود تکذیب کننده ی خود می باشند، بیهوده آرزو برند و به گردنه ی بلند و لغزاننده اى گام گذاشته اند که آنها را به پایین پرتاب می کند، می خواهند با عقل نارسا و آراء گمراه کننده خود امامى را منصوب کنند ولی چیزی جز دوری از حق نصیبشان نشد [خدا آنها را بکشد، بکجا منحرف میشوند؟!] آهنگ مشکلى کردند و دروغ بافتند و سخت به گمراهى افتادند و به سرگردانى گرفتار شدند دانسته و با چشم بینا امام خود را ترک کردند «وزَیَّنَ لَهم الشَّیْطان أَعْمالَهمْ، فَصَدَّهمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ کانوا مسْتَبْصِرِینَ » العنکبوت/ 38: شیطان کردارشان را در نظرشان زینت بخشید و از راه، منحرفشان کرد، با آنکه اهل بصیرت بودند».3
چنانچه ملاحظه فرمودید: اهل بیت (علیهم السلام) به دلیل مجهّز بودن به صفات بسیار برجسته و نیکو، به چنان مقام و جایگاهی دست یافته اند که در چرخه نظام هستی برای آن عزیزان نمی توان نمونه و نظیری یافت.

شما طاقت شنیدنش را ندارید!
جالب است بدانید مقام و جایگاه اهل بیت (علیهم السلام) به اندازه ای رفیع و بلند است که درک حقیقت آن از حد توان و ظرفیت ناچیز و محدود ما انسان های معمولی خارج است و هرگز طاقت شنیدنش را نداریم و لذا آنچه از فضائل و صفات برجسته اهل بیت (علیهم السلام) به دست ما رسیده تنها می تواند بیانگر گوشه ای از مقام و جایگاه حقیقی آن عزیزان باشد.
در روایتی عبد الرحمن بن کثیر از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده است به این حقیقت اشاره شده و در این باره می خوانیم که:
چند نفر خدمت امام حسین (علیه السّلام) رسیده و گفتند: با ما سخن بگو در مورد فضل و مقامى که خدا به شما عنایت کرده است! حضرت فرمود: شما طاقت ندارید و نمی توانید تحمل کنید!
گفتند: چرا ما مى توانیم تحمل کنیم فرمود: اگر واقعا تحمل دارید دو نفرتان بروید کنار تا با یک نفر از شما صحبت کنم، اگر او توانست براى شما نیز خواهم. آنگاه دو نفرشان به کنارى رفتند، و حضرت با یک نفر از آنها صحبت کرد. آن مرد از جاى حرکت کرد هوش از سرش پریده بود و با حالت مخصوصى که حاکى از بى تابى تمام بود رفت، آن دو نفر دیگر که دوستش بودند با او صحبت کردند ولی او نتوانست به آنها چیزى بگوید و سپس هر سه نفر رفتند.4

دانشی که هرگز فرسوده نمی شود!
مطابق روایات معتبر، علم و دانشی که اهل بیت علیهم السلام در اختیار دارند با علوم پیش پا افتاده ی بشری زمین تا آسمان فرق می کند چرا که دانش آن عزیزان محدود به زمان و مکان خاصی نیست بلکه شعاع آن به اندازه ای وسیع و گسترده است که گذشته و حال و آینده را در پرتو نور خود پوشش می دهد و لذا همیشه جدید و به روز بوده و ذره ای کهنگی در آن وجود ندارد.
در روایتی امام صادق علیه السلام به زیبایی این حقیقت را بیان نموده و در این باره فرموده است:
اگر من همراه موسى و خضر بودم به آنها مى گفتم که من از آن دو داناترم و به آنها از آنچه در دست نداشتند خبر مى دادم، زیرا به موسى و خضر (علیه السلام) علم گذشته داده شده بود و به آنها علم حال و آینده تا بر پایی قیامت داده نشده بود [در حالی که] ما آن را یقینا از رسول خدا صلی الله علیه و آله به خوبى ارث بردیم.5
آری دانشی که اهل بیت علیهم السلام به آن مجهزند، از جمله علوم الهی و خدادادی است که حتی برترین اندیشمندان، و بزرگان میادین علمی، از داشتن آن محروم و بی نصیب هستند، و تنها کار مثبتی که می توانند در مورد اهل بیت انجام دهند آن است که در مقابل آن بزرگواران زانوی ادب بر زمین زده و کویر جان خود را از دریای بیکران علم و دانش بی نظیرشان سیراب نمایند.

به خدا قسم به او نگفته بودم که چه مقدار بدهکارم!
اهل بیت (علیهم السلام) مطابق مصلحت الهی در مواضع مختلف و به مناسبت های گوناگون گوشه ای از توانایی علمی و معلومات بی نظیر خود را به نمایش می گذاشتند که این امر تعجب و شگفتی فراوانی برای شنوندگان و مخاطبین به همراه داشت، که ما اکنون در اینجا به عنوان نمونه به ماجرایی بسیار زیبا و آموزنده در این باره اشاره می کنیم به امید آنکه با گوش جان سپردن به آن چراغ علم و معرفت نسبت به حضرات معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) بیش از پیش در اعماق جانمان روشن و منور شود.
دانشی که اهل بیت علیهم السلام به آن مجهزند، از جمله علوم الهی و خدادادی است که حتی برترین اندیشمندان، و بزرگان میادین علمی، از داشتن آن محروم و بی نصیب هستند، و تنها کار مثبتی که می توانند در مورد اهل بیت انجام دهند آن است که در مقابل آن بزرگواران زانوی ادب بر زمین زده و کویر جان خود را از دریای بیکران علم و دانش بی نظیرشان سیراب نمایند
شخصی به نام غفاری می گوید: مردى از خاندان أبى رافع، به نام طیس-که آزاد کرده پیغمبر صلی الله علیه السلام بود- از من طلبی داشت و آنرا از من مطالبه کرد و برای وصول آن خیلی اصرار داشت و مردم هم به او کمک کردند، وقتی چنین اوضاعی را دیدم نماز بامداد را در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) خواندم و سپس خدمت امام رضا (علیه السلام) رفتم که آن حضرت در آن روز در عریض (مزرعه اى در یک فرسخى مدینه) تشریف داشت. وقتی نزدیک در خانه آن حضرت رسیدم، دیدم آن حضرت از خانه بیرون آمده است بر الاغى سوار بود و یک پیراهن و عبایی در بر داشت وقتی به او نگاه کردم شرمم آمد از اینکه حاجت خود را محضر آن حضرت اظهار کنم. هنگامی که آن حضرت به من رسید ایستاد و به من نگاهى کرد، و من به او سلام دادم، ماه رمضان بود به او عرض کردم: خدا مرا قربانت کند، وابسته شما (طیس) از من طلبى دارد و به خدا که مرا رسوا کرده، در دل خود گمان می کردم که آن حضرت به طیس دستور مى دهد از طلب خود دست بر می دارد، و به خدا قسم که به او نگفتم که طیس چه مقدار از من طلب دارد و نامى هم نبرده بودم! آن حضرت به من دستور داد بنشینم تا بر گردد و من آنجا نشستم و نماز مغرب را هم در آنجا خواندم و روزه هم بودم و دلم تنگ شد و خواستم برگردم.
در همین حال بودم که به ناگاه، آن حضرت رسید و بر من نمایان شد و مردمى هم در اطراف او بودند و گدایان هم بر سر راه او نشسته بودند و حضرت به آنها صدقه مى داد، تا اینکه رفت و وارد منزل خود شد و سپس برگشت و مرا طلبید. من برخاستم و خدمتش رفتم و ایشان نشست، و من هم نشستم و با آن حضرت در مورد ابن المسیب «امیر مدینه»، صحبت مى کردم و بسیار وقت مى شد که از او براى آن حضرت صحبت مى کردم، وقتی صحبتم تمام شد فرمود: گمانم هنوز افطار نکردى؟ گفتم: نه، براى من خوراکى طلبید، وقتی غذا را آوردند و نزد من گذاشتند حضرت به غلام خود دستور داد که با من هم غذا شود، من و غلام از آن غذا خوردیم.
هنگامی که فارغ شدیم، به من فرمود: آن پشتى را بلند کن و آنچه را زیر آن است بردار، آن را بلند کردم و دیدم زیر آن یک مشت اشرفى طلا است، آنها را برداشتم و در آستین گذاشتم و فرمود: چهار تن از غلامانش با من باشند تا مرا به منزلم برسانند، من گفتم: قربانت، شبگرد ابن المسیب در حال گردش است و من خوش ندارم که مرا همراه غلامان شما ببینند.
حضرت فرمود: درست گفتی، خدا تو را به راه راست برساند، و به غلامان خود دستور داد که همراه من بیایند و از هر جا که من آنها را برگردانیدم برگردند. وقتی نزدیک خانه ام رسیدم و دلم آرام شد، آنها را برگردانیدم و به منزل خود رفتم و چراغی را طلبیدم و اشرفى ها را شمردم، چهل و هشت اشرفى بود، و بستانکارى آن مرد از من بیست و هشت اشرفى بود، در میان آن یک اشرفى مى درخشید و من از زیبایى آن در شگفت شدم و آن را نزدیک چراغ بردم و دیدم در آن با نقش روشنی حک شده است که (حق آن مرد بیست و هشت اشرفى است و ما بقى از آن تو است) و به خدا سوگند، که من خود نمى دانستم که طیس چند اشرفى از من مى خواهد، حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است، آن خدایى که ولىّ خود را عزیز و غالب گردانید.6


پی نوشت:
1-فرازی از خطبه2 نهج البلاغه،ص44 ترجمه محمد دشتی
2-بحار الأنوار،ج 26،ص 158،باب 11
3-کافی ،ج 1،ص 495
4- بحار الأنوار ،ج 25،ص378، باب 13
5- کافی،ج 1،ص 648، باب 48
6- کافی ،ج 2،ص569



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 94/7/5 :: ساعت 1:51 عصر )
»» با افتخار منصب اذان گویى بمیر

در «من لا یحضره الفقیه» شیخ صدوق رحمه الله نقل شده توجه فرمایید:

عبداللّه بن على مى‏گوید: متاع خود را از بصره به مصر بردم تا به فروش برسانم، روزى‏ در یکى از کوچه ‏هاى مصر، پیرى را دیدم بلند بالا، سبز چهره که تمام موهاى سر و صورتش سپید بود، جامه‏اى از دو قطعه سیاه و سپید بر تن داشت، سؤال کردم:

کیست؟ گفتند: بلال، مؤذّن پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله است.

همین که او را شناختم، با لوحه‏ هایى که همیشه براى نوشتن مسائل مهم همراه داشتم به نزد او شتافتم و به او سلام کردم، جواب داد: «علیک السلام».

گفتم: اى مرد بزرگوار! قسمتى از آنچه از رسول اللّه صلى الله علیه و آله شنیده‏ اى براى من بگو.

گفت: تو چه مى ‏دانى من کیستم؟

گفتم: بلال، مؤذّن رسول اسلامى.

چون نام رسول خدا صلى الله علیه و آله را بردم، گویى خاطرات الهى زمان آن حضرت براى بلال تجدید شد و او را به یاد نوازش‏هاى جان فزا و محبّت‏هاى بى‏شمار رسول خدا صلى الله علیه و آله انداخت. او به یاد سیماى ملکوتى پیامبر صلى الله علیه و آله، شروع به گریه کرد، من هم تحت تأثیر گریه‏ هاى او ناله سر دادم، مردم به تماشاى ما آمدند و ما دو نفر هم چنان مى‏گریستیم.

آن‏گاه گفت: اى پسر! از کجایى؟

گفتم: از مردم عراق، گفت: به به!

سپس ساعتى خاموش شد و پس از سکوت فرمود: اى برادر عراقى! بنویس: «بسم اللّه الرحمن الرحیم»، از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم مى‏فرمود: اذان گویان، امین مؤمنان بر نمازها و روزه‏هاشان هستند، و بر گوشت‏هایى که مصرف مى‏کنند و بر جان‏هاشان که در پناه اسلام محفوظ است و خواسته‏اى از حضرت حق نخواهند مگر آن‏که خداوند برآورده کند و درباره هیچ کس شفاعت نکنند مگر این که مورد پذیرش واقع شود.

امام خمینى رحمه الله در ذیل جملات بالا از یکى از دانشمندان معاصر در توضیح امین بودن مؤذّن، مطلب زیر را نقل مى‏کند: قبول شدن شفاعت و درخواست مؤذن در برابر تکلیف سنگینى است که بر عهده او است. مانند این که پلیس در شهر و ژاندارم در بیابان، پاس اموال و نفوس مردم را مى‏دهند و این پاسدارى، وظیفه بسیار سخت و سنگینى است؛ ولى در مقابل این مسؤولیت سنگین، امضا و تصدیق پلیس و ژاندارم در مقامات بالاى مملکت داراى ارزش و اعتبار است. مؤذّن هم همین طور است، او با اذان خود در شهر یا بخش یا ده و دهکده به سپاه اسلام یا به مردمى که از آن ناحیه عبور مى‏کنند، اعلام مى‏کند که مردم این ناحیه مسلمان‏اند، اى روندگان! شما مى‏توانید گوشت بازار اینان را مصرف کنید و از پوست و کفشى که مى‏فروشند به عنوان جنس حلال بخرید و تمام مردم با اعلام اذان مؤذن در ماه رمضان امساک کرده یا افطار مى‏کنند و با اعلام اذان او، نماز پنچ گانه را به وقت معیّن آن مى‏خوانند، اینان که این‏گونه بر امور مسلمانان امین هستند باید تحمّل بى‏خوابى و نظم در امور را همواره برنامه خود قرار دهند و این براى مؤذّن داراى رنج و مشقّت است و در مقابل این رنج است که خداى عزیز، شفاعت و درخواست آنان را قبول مى‏نماید.

شیخ صدوق در دنباله روایت مى‏فرماید:

عبداللّه به بلال گفت: خدایت رحمت کند، بیش‏تر بگو.

فرمود: بنویس: «بسم اللّه الرحمن الرحیم»، از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم فرمود: هرکس چهل سال براى خدا و به حساب خدا اذان گوید، خداوند در محشر او را بیاورد، در حالى که براى او همانند عمل چهل صدیق است آن هم عمل مبرور مستقبل که خداوند مهربان آن عمل را با اشتیاق از او مى‏پذیرد.

گفتم: بیش‏تر بگو.

گفت: بنویس: «بسم اللّه الرحمن الرحیم»، شنیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: هرکس بیست سال اذان بگوید، خداوند در قیامت او را همراه نورى هم وزن با آسمان محشور مى‏کند؛ آرى، بیست سال تلقین عظمت و توحید خداوند آن هم هر روز پنج نوبت، آن‏چنان در نفوس تأثیرى مى‏گذارد که با آسمان نورانى به رقابت مى‏افتد.

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد

 

باللّه کز آفتاب فلک خوب‏تر شوى‏

     

گفتم: بیش‏تر بگو، خداوند تو را رحمت کند.

گفت: بنویس: «بسم اللّه الرحمن الرحیم»، از رسول اسلام صلى الله علیه و آله شنیدم: هرکس ده سال اذان بگوید، خداوند او را با حضرت ابراهیم خلیل در بارگاه او یا درجه او جاى دهد.

گفتم: خداوند تو را رحمت کند، بیش‏تر بگو.

گفت: بنویس: «بسم اللّه الرحمن الرحیم»، از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم فرمود: هرکس یک سال اذان بگوید، در روز قیامت برانگیخته شود، در حالى که همه گناهانش آمرزیده شود، اگرچه همانند کوه احد باشد.

گفتم: خدا تو را رحمت کند، بیش‏تر بگو.

گفت: چشم، پس تو نیز یاد بگیر و عمل کن و به حساب خدا منظور بدار، شنیدم از رسول الهى که فرمود: هرکس در راه خدا، از روى ایمان و به حساب خدا و به منظور نزدیک شدن به حضرت حق براى یک نماز اذان بگوید، خداوند همه گناهان گذشته او را مى‏آمرزد و در باقى‏مانده عمر بر او منّت نهاده و نیروى خویشتن دارى از گناه به او مرحمت نماید و او را با شهیدان و فداکاران راه حق در بهشت یک‏جا جمع کند.

گفتم: بیش‏تر بگو، خداى تو را رحمت کند، اى بلال! بهترین سخنى که از رسول اسلام صلى الله علیه و آله شنیده‏اى براى من بگو.

فرمود: اى واى اى پسر! بند دلم را بریدى، آن‏گاه گریه سر داد، او گریست و من اشک ریختم تا جایى که به خدا قسم دلم به حالش سوخت.

معلوم نیست جذبه بلال از چه بود، آیا از مضمون حدیث ذیل بود؟ یا کیفیت سؤال، خاطرات دیگرى در او زنده کرد و او را آتش زد، به هر حال پس از آن‏که از حال جذبه باز آمد، فرمود: بنویس: «بسم اللّه الرحمن الرحیم»، از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم فرمود: چون روز قیامت فرا رسد و خداوند همه را یک جا جمع کند، فرشتگانى از نور براى اذان گویان برانگیزد که پرچم‏ها و شعارهایى از نور به همراه دارند و مرکب‏هایى به یدک مى‏کشند که‏ زمامشان از زبرجد سبز و پاى آنها از مشک اذفر است.

«اهمیّت در معرفى زمام و پا، در آن است که پا و سر رمز مبدأ و منتها است، اذانى که با تعظیم خدا شروع و با کلمه توحید ختم مى‏گردد، در عالم تجسّم اعمال و تبدّل اعراض به جواهر، بسیار مناسب است که به صورت مرکبى از نور گردد که زمام و آغازش، جوهرى پرارزش و با عظمت هم چون زبرجد آن هم با رنگ سبز که رنگ نخستین تحوّل جماد به عالم حیات و منتها و پایش از مشک اذفر باشد که رمز عطر افشانى گل توحید در فضاى جان است».

مؤذّن‏ها بر مرکب‏هاى نور سوار و با طرز بسیار با شکوهى بر فراز آن مرکب‏ها مى‏ایستند که اذان را ایستاده گفته‏اند و فرشتگان خدا، جلودار آنانند و به صداى بلند اذان مى‏گویند.

سپس بلال، سخت به گریه افتاد و شیون کنان گریست و من نیز گریستم، همین که از گریه آرام گرفت، گفتم: سبب گریه‏ات چه بود؟ گفت: آه که تو چیزى را به یاد من آوردى.

از حبیبم شنیدم که مى‏فرمود: به حقّ آن‏که مرا به پیامبرى برانگیخت که مؤذّن‏ها بر زبر مرکب‏ها ایستاده و «اللّه اکبر» گویان بر مردم گذر مى‏کنند، همین که این را گویند، من صداى ضجّه و ناله‏اى از امّتم مى‏شنوم، اسامة بن زید پرسید: آن ضجّه و ناله چیست؟

فرمود: غلغله تسبیح و تحمید و تهلیل است و چون گویند: «اشهد ان لا اله الا اللّه»، امّت من مى‏گوید: ما در دنیا تنها همان خداى یکتا را مى‏پرستیدیم، پس به آنها گفته مى‏شود راست گفتید. همین که گفتند: «اشهد ان محمداً رسول اللّه» امت من مى‏گویند: این همان است که پیام پروردگار ما را براى ما آورد و ما هم با آن‏که او را از نزدیک ندیدیم به او ایمان آوردیم.

پس گفته مى‏شود: راست گفتید، این همان است که وظیفه پیامبرى را که از پروردگار شما داشت انجام داد و شما به او ایمان داشتید. پس بر خداست که میان شما و او جمع فرماید، سپس آنان را به منزل‏هایشان مى‏رسانند و در آن منازل چیزهایى است که نه‏ چشمى دیده و نه گوشى شنیده و نه بر دل آدم زاده‏اى خطور کرده است.

سپس نگاه پر معنایى به من کرد و گفت: اگر بتوانى نمیرى، مگر آن‏که اذان بگویى، این کار را بکن و با افتخارِ منصبِ اذان‏گویى .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 94/7/1 :: ساعت 12:19 عصر )
»» شب عید قربان،شب برگزیده خداوند متعال

شب ها و روزهای زیادی را گذرانده ایم و به تعداد شب و روزهایی که گذرانده ایم عمر کرده ایم ، عمری که با سال می سنجند از یک سال تا .... هر وقت که زنده باشیم .

روزها و شب هایی که اصلا یادمان نمی آید چگونه آمده اند و رفته اند و ما چگونه گذراندیم، درست مثل یک ساعت شنی، دانه دانه شن ها روی هم قرار می گیرند و به یک باره ته می کشند.
عمر ما هم همین گونه است شب ها و روزهایمان یک به یک می گذرند و به یکباره ته می کشند، هیچ کس نمی داند چند شب و روز دیگر ذخیره دارد، شاید یکی، شاید 365 تا و شاید صدها شب و روز دیگر ذخیره دارد که سپری کند.
این شب و روزهایی که اندازه اش را نمی دانیم عمر ما هستند، تا کی دوام دارد نمی دانیم اما گذرانش را خوب می بینیم به سرعت برق و باد می گذرد آنقدر سریع که حتی گذشتنش را احساس هم نمی کنیم.
بعضی از این شب و روزها برای ما خاص هستند، خوب در ذهنمان می مانند، زمان هایی که به مناسبتی برای ما مهم هستند مثل : سالگرد تولد، سالگرد ازدواج، زمان بچه دار شدن و غیره این مناسبت های به یاد ماندنی گاهی تلخند و گاهی شیرینند.
شاید برایتان جالب باشد که بدانید خداوند متعال هم برخی زمان ها را دارای اهمیت می داند و آن ها را پررنگ می کند و ما را متوجه اهمیت آن ها می کند، و وقتی خداوند حکیم زمانی را مهم بر می شمارد حتما اسراری در پرده هست که ما نمی دانیم.
شاید برایتان جالب باشد که بدانید خداوند متعال هم برخی زمان ها را دارای اهمیت می داند و آن ها را پررنگ می کند و ما را متوجه اهمیت آن ها می کند ، و وقتی خداوند حکیم زمانی را مهم بر می شمارد حتما اسراری در پرده هست که ما نمی دانیم.
خداوند متعال برنامه این زمان ها را هم مشخص کرده است و توسط اولیاء الله به ما می گوید که در این زمان های خاص چه باید کرد و چگونه باید بود .
رسول اکرم صلی الله علیه وآله می فرمود: «خداوند از هر چه که آفرید تعدادی را برای خود برگزید. از میان شب ها: شب های جمعه، شب نیمه شعبان، شب قدر و شب های عیدفطر و قربان را برگزید و از میان روزها: روزهای جمعه و عید را انتخاب کرد.» (بحار الانوار، ج 91، ص 126)
امام علی علیه السلام نیز می فرمود: شایسته می دانم آدمی در سال چهار شب دست از کار بکشد به عبادت مشغول باشد: شب عید فطر، شب عید قربان، شب نیمه شعبان و شب اوّل رجب.» (بحارالانوار، ج 97، صص 36، 39، 87 و 84 و ج 91، ص 128)
شب عید قربان یکی از شبهای برگزیده خداوند متعال است که اولیاء خدا این شب را با احیا و عبادت به سر می آوردند.
عید قربان

خداوند ازلی و ابدی، خداوند مشرق ها و مغرب ها، خداوند سلطان زمان ها، شب عید قربان را که اکنون ما در آستانه ورود به آن قرار دادیم یکی از شبهای برگزیده خود تعیین کرده و بی شک برکات زیادی را در این شب برای بندگان طالب خیر قرار داده است.
چنین فرصت هایی را سعی کنیم آسان از دست ندهیم، شاید شب های زیادی بیدار مانده باشیم و در شبکه های اجتماعی و اینترنت، یا در حال فیلم دیدن و .... شبمان را صبح کرده باشیم. و حتی احساس هم نکرده باشیم که زمانمان چگونه گذشت.
بیاییم این شب عزیز هم دست از خواب بکشیم گوشی های تلفن همراه و تلگرام و لاین و ...را هم برای یک شب فراموش کنیم و با انجام اعمال وارده در این شب از قافله خوبان و سبقت گیرندگان در عبادات جا نمانیم، این شب کمی با خداوند مهربانمان صحبت کنیم، که اراده ای ابراهیم وار به ما عنایت کند تا در راه او از عزیزترین محبوب هایمان بگذریم.
میرزا جواد ملکی تبریزی پیرامون اهمّیت این شب می نویسد: «در فضیلت و ارجمندی این شب، همین بس که روایت شده حضرت امیر در چهار شب یکسره خویش را وقف خدا می کرد و با هیچ چیز، حتّی چیزهای مباح و روا از خدا و یاد خدا غافل نمی شد.» (سلوک عارفان، ص 397)
رسول اکرم صلی الله علیه وآله می فرمود: «خداوند از هر چه که آفرید تعدادی را برای خود برگزید. از میان شب ها: شب های جمعه، شب نیمه شعبان، شب قدر و شب های عیدفطر و قربان را برگزید و از میان روزها: روزهای جمعه و عید را انتخاب کرد
اعمال شب و روز عید قربان
1 - شب زنده داری
2 - زیارت امام حسین علیه السلام
3 - دعای یا دائم الفضل علی البریه...
روز دهم روز عید قربان است و بسیار روز شریفى است و اعمال آن چند چیز است.
اوّل غسل است که در این روز سنّت موکد است و بعضى از علماء واجب دانسته اند.
دوّم نماز عید است به همان نحو که در عید فطر ذکر شد لکن در این روز مستحب است که افطار بعد از نماز از گوشت قربانى شود.
سوّم خواندن دعاهائى که وارد شده پیش از نماز عید و بعد از آن و در اقبال ذکر شده و شاید بهترین دعاهاى این روز دعاى چهل و هشتم صحیفه کامله باشد «: اَللّهُمَّ هذا یَوْمٌ مُبارَکٌ و دعاى چهل و ششم را نیز بخواند یا مَنْ یَرْحَمُ مَنْ لا یَرْحَمُهُ الْعِبادُ .»
چهارم خواندن دعاى ندبه است .
پنجم قربانى است که سنّت مو کّد است .
ششم خواندن تکبیرات است براى کسى که در منى باشد، پانزده نماز که اوّلش نماز ظهر روز عید است و آخرش نماز صبح روز سیزدهم و کسانى که در سایر شهرها هستند بخوانند عقیب ده نماز از ظهر روز عید تا صبح دوازدهم و تکبیرات این است :
اللّهُ اَکْبَرُ اللّهُ اَکْبَرُ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَاللّهُ اَکْبَرُاللّهُ اَکْبَرُاللّهُ اَکْبَرُ ولِلّهِ الْحَمْدُ اللّهُ
خدا بزرگتر از توصیف است .... معبودى جز خدا نیست و خدا بزرگتر است ... و ستایش خاص خدا است
اَکْبَرُ عَلى ما هَدانا اَللّهُ اَکْبَرُ عَلى ما رَزَقَنا مِنْ بَهیمَةِ الاْنْعامِ
خدا بزرگتر است بر آنچه ما را راهنمائى کرد خدا بزرگتر است بر آنچه روزى ما کرد از چهارپایان انعام (شتر و گاو و گوسفند)
وَالْحَمْدُلِلّهِ عَلى ما اَبْلانا
و ستایش خاص خدا است براى آنکه آزمود ما را.
و مستحب است تکرار این تکبیرات عقب نمازها به قدر امکان و خواندن بعد از نوافل. (کتاب مفاتیح الجنان)
امید است با اهتمام به اعمال مخصوص شب و روز عید قربان ، ذخیره ای برای سختی قبر و قیامت خود فراهم آوریم . إن شاء الله تعالی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 94/7/1 :: ساعت 12:16 عصر )
»» عید قربان - روایت قربان

قربان، خنجر بر حنجر نفس

قربان صحرائی چاله سرائی

خلیل
همه چیز از یک رؤیا آغاز شد، رؤیایی الهی، خوابی صادق. نه یک خواب معمولی و خوابگر ساده و نامشهور، بلکه خوابی شگرف که خلیل دیده بود. خلیل، صفتی بود برای شخصی که در دوستی با خدا، در خدا عجین شده بود. آن قدرتمام تار و پود وجودش در خدا تنیده بود که هر چیز را از خدا می دانست و همه چیز را برای خدا می خواست. در تمام زندگی اش فقط خدا بود و خدا. از نگاه این خلیل، هیچ چیز وجود خارجی نداشت؛ هر چه بود، نشان و ردی از خدا بود. خدا هم سنگ تمام گذاشته بود تا او را راستی آزمایی کند. به همین دلیل، او را به دشوار ترین و حیرت انگیزترین امتحان ها آزمود. صد البته خلیل علیه السلام از همه سربلند بیرون آمد و نمره اش بیستِ بیستِ بیست شده بود.

گفت وگو با خدا
گرچه عالم محضر خداست و «و لایمْکنُ الْفِرارُ مِنْ حُکومَتِک»، اما گاهی آدمی هوس می کند خود را در محضر خدا و در هم نشینی با او تصور کند تا بتواند با وی سخن بگوید. کما اینکه شُبان عهد موسای کلیم علیه السلام برای خدای خویش چارق می دوخت و موهایش را شانه می کرد و خانه اش را آب و جارو می زد و به وقتش رخت خوابش را برایش پهن و جمع می کرد. گاهی برای خدا ناز می نمود و دست و پایش را می بوسید و بزهایش را فدای وی می کرد. بگذار در قالب چوپان موسای کلیم علیه السلام با خدای خود سخن بگویم و از وی داستان حضرت ابراهیم خلیل الرحمان علیه السلام را بپرسم. چون می دانم خدا هم لطفش را چون همیشه بر این بنده کمترین خویش که به گَردِ چوپان حضرت موسی علیه السلام هم نمی رسد، دریغ ندارد و با مهربانی تمام آن قصه اسرار آمیز را در گوش دلش نجوا می کند؛ زیرا خداوند رئوف و مهربان درون را بنگرد و حال را، نی زبان و قال را. این کمترین بندگان خدا امیدوار است شاید به خود آید و نفْسِ هوس به راهش قربانی کند و خون خود را در صراطش پالایش دهد و تصفیه نماید.

گویی اگر آن چوپان از خدا می پرسید که این خلیل، برای تو چگونه دوستی بود؟ به گمان عقل ناقص و قاصر و بشری این قلم شاید خدای سبحان چنین پاسخ می داد:

ابراهیم، دوست ما بود، دوستی صادق و خلیلی راستگو. او چه در گفتار و چه در رفتار و چه در کردار، در عصر خویش نظیر نداشت و در برخی از موارد در تمام اعصار بی نظیر و منحصر به فرد است. زبان از عبادت و تسبیح ما بازنمی داشت و گفتارش چنان بود که نام ما هیچ گاه از آن قطع نمی شد. عالم در محضرش آیینه ای بود که فقط ما را در آن می دید. این صفاتش سبب شد گاهی وی را در رفتار بیازماییم تا برای بشر آیینه ای تمام نما و الگویی بی نظیر در صداقت در دوستی و خلیلی باشد و آیندگان هرگاه بخواهند امری را به درگاه ما استغاثه کنند و به امتحانی آزموده شوند، از آن بالاتر و برتر را در ابراهیم خلیل دیده باشند.

آزمون نعمت
بیشه زار و صحرایی وسیع را در اختیارش قرار داده بودیم تا در آن، معاش زندگی خویش به سامان رساند. وی را گوسفندانی بسیار در اختیار بود. هر روز رمه را به آن پهن دشت می برد تا علف تازه بخورند و از آب خنک چشمه ساران بنوشند. شباهنگام آن گله را به سرای خویش می آورد. هاجر و گاهی ساره از شیر تازه گوسفند، سفره ای می گستراند تا خلیل ما غذایی تناول کند. آن مرد در صحرایی وسیع که در اختیارش قرار داده بودیم، همیشه به تسبیح ما مشغول می شد. تمام ورد زبانش ذکر تسبیح مَلِک این مُلْک بود و سخنی دیگر جز به قدر ضرورت بر زبان جاری نمی کرد. به قدری در ثنای خالق و معبود ساعی بود و پافشاری می کرد که گاهی از شدت ذکر و ثنا و مدح ما بی تاب می گشت و گویی در آتش اشتیاق ما می سوزد. چنان خود را غرق در عبادت درگاه ما می کرد که فرشتگان عرش بر حال وی غبطه می خوردند.

بهار بود و سرتاسر دشت را مخملی از سبز و شقایق های سرخ پوشانده بود. از هر کران عطر خوش گل و سبزه و ریحان و بهار نارنج به مشام می رسید. ریسه پیچکان و نیلوفران صحرایی از بناگوش و پیشانی آبشارها افشان شده بود و قطرهای خوشگوار آب از آن همچون دانه های تسبیح فرومی غلتید و با کرشمه و ناز بر دیدگان هر ناظری چشمک می انداخت. نسیم خنک بهاری سیمای هر جنبنده ای را نوازش می داد و گیسوان طبیعت را شانه می کرد. نوای دل انگیز بلبلان و نغمه گوش نواز قمری ها با صدای شرُشُر آبشارها در هم آمیخته و موسیقی طبیعت از سرپنجه تار باری تعالی بر فضای بی کران جاری بود. خلیل مست و مسحور این همه نعمت و رحمتی بود که وی را در آن متنعم کرده بودیم.

روزی چوب دستی اش را تکیه گاه قرار داده بود و در حالی که نسیم دل آویز طبیعت، محاسن مجعدش را شانه می کشید و زلف بلندش را نوازش می کرد و با دیدگان خدابینش به آن دوردست ها خیره شده بود، به تفکری ژرف که سرتاسر وجودش را سِحر کرده بود، فرو رفته بود. گویی رمه بی شمارش نیز هم نوا با این خلیل غرق در شادی و نشاط اند که این گونه رقصان و با ناز، طوافش می کنند.

در چنین هنگامه ای که خلیل غرق در معبود بود، ناگاه آوایی شنید. آوایی متفاوت، نوایی دل انگیز و گوش نواز، آوایی دلْ بَر و مسحور کننده. این آوای دل ربا، دلش را برد، هوش از سرش ربود و از خود بیخودش کرد. ناگهان از جایش جست و به جست وجوی این آوای خوش گام نهاد. دید و شنید که کسی با نوایی بسیار دلاویز می گوید: «سُبّوحٌ قُدّوسٌ، سُبّوحٌ قُدّوسٌ».

آن قدر آوای خوش این تسبیح بر دلش نشست که عقل از هوشش ربود. گفت: ای صاحب آوا! اگر مرتبه ای دیگر نام معشوقم را به این زیبایی ببری و مَدحَش نمایی، نیمی از این گله بی شمار را به تو خواهم بخشید. آوای شیوا و دل ربا مجدداً تکرار شد: سُبّوحٌ قدّوسٌ.... هوش از سرش رفت و در تسبیح معبودش مدهوش شد. تقاضا کرد که: ای خوش صدا و خوش آوا! آن نیم دیگر هم از آنِ تو باشد؛ به شرطی که مرتبه ای دیگر نام زیبای معبود و معشوقم را برای این عاشق دلباخته، مدیحه سرایی کنی؛ زیرا از حظّ وافر این تسبیح دلگشا کم مانده است روح از پیکرم پرواز کند و جان تقدیم دوست نمایم. طنین خوش «سُبوحٌ قدوسٌ» سرتاسر دشت را درنوردید و تمام هستی با وی این تسبیح را تکرار کرد. دیگر چیزی نداشت که مرتبه ای دوباره آن ثنا را بخرد. ناگزیر با آن دارایی موجود به عهدش وفا نمود و تمام گله اش را وانهاد و کولِه و چوب دستی چوپانی اش را هم تقدیم کرد و این گونه معامله را به انجام رساند و راهی دیار خویش شد. معامله ای گران بر سر مدح معشوق و معبود.

صاحب آوا با همان شیوایی «سُبّوحٌ قُدّوسٌ» ندا سر داد که ای ابراهیم! برگرد، برگرد که مرا نیازی به این گله و متعلقاتش نیست. من مأموری از سوی همان معبودی هستم که تو را این گونه مدهوش خود کرده است. مأموریتم امتحان تو بود که چقدر در راه معبود و معشوق خویش صادقی. بیا که به زیبایی از این امتحان نمره گرفتی، نمره ای بس ارزنده، و این چنین خلیل ما یکی دیگر از آزمایش های ما را با سربلندی و سرفرازی پشت سر نهاد.

آزمون محنت
ای چوپان! می دانی، ما دوستان خویش را به شکل های گوناگون می آزماییم و در ابتلاءها و امتحان های مختلفی گرفتار می سازیم. امتحان های ما هم از نعمت هاست و هم از محنت ها. ابراهیم از برترین دوستان من است که او را به سخت ترین و مشکل ترین امتحان ها متناسب با روزگارش آزمودیم و وی با صلابت و استواری تمام، همه را با موفقیت پیمود و به مقام خلیلی ما رسید.

روزی او را با تبرش به عبادتگاه قوم فرستادیم و وی در عصری که کسی جرئت نمی کرد به نازل ترین بت با چشم حقارت نگاه کند، همه بت ها را با شجاعت درهم شکست و تبر بر دوش بت بزرگ گذاشت و این گونه به خدایان جهل و خرافات تاخت.

روز دیگر در آتش نمرود افکنده شد، ولی چون دست صداقت دوستی به سوی ما دراز کرد و از درگاه ما خارج نشد و حلقه اعتماد و اطمینان و اتصالش را بر آن درگاه محکم نمود، آتش را بر وی گلستان کردیم؛ به شکلی که نمرود مُلحِد زبان به تحسین گشود و ناخودآگاه و بی اختیار گفت: مردم اگر می خواهید در بین معبودها، معبودی را برای عبادت برگزینید، بروید سراغ خدایی که در بزنگاه ها آتش را گلستان می کند.

یک روز ابراهیم را از سرزمین خوش منظر و با اقلیم پرآب و با طراوت بابِل، به سوی بیابانی خشک و بی آب و علف کوچ دادیم. این در حالی بود که وی در این مهاجرت، همسر محبوب خود را با پسرک خردسالش به همراه داشت و ما مأمورش کردیم آنان را در صحرای سوزان حجاز تنها بگذارد و خود به دیار بابل برگردد. ابراهیم به دستور ما، بی چون و چرا لبیک گفت و زن و فرزند را در سرزمین خَشِن و بی آب حجاز تنها گذاشت و فقط به ما دل سپرد و اعتمادش را بر ما افزون ساخت و پنجه امیدش را به دامن ما حلقه زد؛ ولاغیر.

ای شبان! هر کاری که به ابراهیم سپردیم، به خاطر ما به بهترین شکل ممکن انجام داد و خم به ابرو نیاورد. او برای هیچ آزمایشی بر ما منت ننهاد، بلکه نگران بود نکند آن گونه که مرضی ماست، حاصل نشود. خلیل ما از هیچ یک از ابتلا ءها و آزمایش های ما نهراسید و هرگز چون و چرا و اما و اگر بر زبان نیاورد. بلکه با آغوش باز و با آرامش خاطر و اعتماد و اطمینان بی حدّ به استقبال امتحانات ما شتافت و با صلابت و شجاعت کامل همه را پذیرفت و گفت «إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی سَیهْدِینِی». (صافات: 99)

ای چوپان! آن همه محبت و علاقه ای که از ما در دل ابراهیم بود و خلیل می کوشید هر آن، زنجیره اش را استوارتر کند و صد البته در این راه بسیار موفق بود، سبب شد تصمیم بگیریم وی را به مهم ترین و پر رمز و رازترین امتحان بیازماییم. اما این امتحان، امتحانی بس دشوار و بسیار عجیب بود. آزمونی که قرار بود پیش روی ابراهیم قرار دهیم جانکاه و طاقت فرسا می نمود و با عقل و منطق بشری مطابقت نداشت و در ذهن هیچ اندیشه ای از فرزندان آدم ابوالبشر نمی گنجید.

اما ای چوپان! ما دوستان خویش را که حلقه دوستی شان بر دامن ما آویخته تر و محکم تر باشد و بر صداقت آن استواری و استقامت بیشتری خرج کنند، بیشتر و سخت تر می آزماییم تا این ابتلاء و امتحان «إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِینُ». (صافات: 106) باشد برای اهل ایمان.

رؤیای ابراهیم
ساعاتی از نیمه شب گذشته بود و ابراهیم پس از راز و نیاز مفصل شبانه اش به درگاه ما، سرانجام برای ساعتی استراحت به بستر آسایش آرمید و در حالی که ذکر «سبوحٌ قدوسٌ» و وِرد «یا ذِی الْجَلالِ وَ الْإکرام» و «وَ لا حَوْلَ وَلا قُوَةً الّا بِاللهِ العَلِی الْعِظِیمِ» بر لبانش جاری بود، آرام آرام پلک دیدگان الهی بینش سنگین شد و دریچه چشم دنیایی اش را بست و به خوابی خوش و شیرین فرورفت تا فردایی را اگر از عمرش باقی باشد، باز با یاد و نام ما آغاز کند و دوباره در تسبیح و حمد و ثنای ما غرق شود.

هنوز دقایقی از خوابش نگذشته بود که مأمور رؤیا را به سراغش فرستادیم: ای ابراهیم! خدا از تو قربانی می خواهد؛ قربانی ای متفاوت. خدا ذبیحی از تو می خواهد که با آن، میزان دوستی و درجه صداقتت در دوستی را در ترازوی خدا بسنجی و بدین صورت کمال صداقتت در خلیل الرحمان بودن را به درگاهش به اثبات برسانی. ای ابراهیم! این آزمون بس سنگین و شگفت است، اما به هر حال تو مأمور و مختاری به انجام آن. ای ابراهیم! تو مأموریت داری پسرت، اسماعیل را به قربان گاه «مِنا» ببری و در راه خدا قربانی کنی تا هر چه منیت و خودبزرگ بینی در توست، فروریزد.

ای ابراهیم!
گر مرد رهی میان خون باید رفت

از پای فتاده سرنگون باید رفت

پیغام بسیار کوتاه و سراسر گویا بود، امّا نوعش بسیار عجیب و فوق العاده طاقت فرسا! حتی تصورش هم مُحال به نظر می رسید؛ تا چه رسد به انجامش. لیکن اگر کار در راه خدا و برای خدا باشد در قاموس ابراهیم واژ ه مُحال وجود ندارد. اصلاً ابراهیم اصطلاح «ناممکن» را برای جلب رضایت خدا به صفحه ذهنش راه نداده تا حالا پاکش کند. او برای اثبات درجه ایمانش در آتش گسترده نمرود فروغلتیده است، مگر می شود برای کسب رضایت معبود چون و چرا کند.

صبحگاهان، هنگامی که خروس سحری جُنبندگان هستی را به تسبیح مَلِک فراخواند تا پیکر از بستر آسایش بَرکنَند، ابراهیم خلیل نیز از خواب برخاست و با آب خنک زمزم ـ چشمه ساری که یادگار قدوم اسماعیل بود ـ سیمای وجود را در وضویی الهی طهارت نمود، و رو به سوی کعبه مقصود به چهار زانوی عبادت نشست. امّا عرق خنکی جبینش را همواره تر نگه داشته بود. با خود می اندیشید چگونه این راز را با پسر نونهالش در میان گذارد. اینک پسر به کمال رسیده بود و سیمای نوجوانی اش آدمی را شیفته خویش می کرد. سیاهی کم رنگی بر لب بالایی اش سبزه می زد و باریکه ای از آن سبزه دل ربا، از بناگوش تا زنخندانش را هم رنگین کرده بود. اینان نشان از حلاوت به ثمر رسیدن نهالی نورس داشت که ما به ابراهیم خلیل در سنین کهولت عطا کرده بودیم.

اما اسماعیل پسر ابراهیم بود و ابراهیم پسرش را خوب می شناخت. پسر و پدر به سعی رفتند. سعی بین صفا و مروه. امروز بر ابراهیم حالتی دیگر حاکم بود و در دلش غوغایی متفاوت و سنگین شور می زد و شوری دیگر در سینه ستبرش غَلَیان می کرد؛ لیکن نه از جنس شک و تردید و ترس و پشیمانی، بلکه غوغایی از آن نظر متفاوت که چگونه در این رهگذار رضایت معشوق را در حدّ اعلای امکان تحصیل نماید. اما اسماعیل با آرامشی شگرف تر از همیشه سعی بین صفا و مروه را با صفایی زایدالوصف، در گامی عقب تر از پدر، هروله می کرد. ادب است دیگر از اسماعیل، پسر ابراهیم انتظاری جز این نیست.

ای شُبان و ای دوست من! آنان به سعی مشغول بودند و اسماعیل از اینکه در قفای شیخ الأنبیاء و شخصیتی عظیم در سعی، هروله می کرد، لذت می برد. ضمیرش به وی نوید می داد این شخصیت، خلیلی است که آیندگان به وجودش برای همیشه افتخار خواهند کرد. از سوی دیگر، دل ابراهیم در آن غوغای عجیب شور می زد. ابراهیم کمی از سرعت سعی کاست تا با اسماعیل در یک ردیف حرکتی قرار گیرد. اندکی سر به سمت اسماعیل چرخاند و پیکر رشید و سیمای رخشانش را با چشمان زلالش سیر کرد. تو گویی لایه ای از آب زمزم، مردمک دیدگانش را آیینه کرده است. آخر بسیار سخت است، ابراهیم یک پدر است. احساس و حُبِّ پدر و پسری در این میانه در حّد اعلا حاکم است. هر چه باشد، جگرگوشه را باید به قربان گاه ببرد، آن هم پاره تنی به نام اسماعیل را! اما یک چیز به ابراهیم آرامش می دهد و آن جلب رضایت دوست و اعتماد و اطمینان به معنای واقعی کلمه به خداست. اگر ابراهیم می خواهد خلیل بشود، باید از اسماعیلش بگذرد. برای ابراهیم در راه خدا هر کاری امکان دارد و برای کسب رضایتِ حضرت دوست در قاموسش هیچ ناممکن و مُحالی وجود ندارد. او به خدا تا آن سوی بی نهایت اطمینان و اعتماد بی نقص و کامل دارد. او دلی دارد به وسعت هستی و قلبی در سینه اش می تپد به ژرفای اقیانوس. به همین دلیل در این اقیانوس فقط دُرّ ناب اطمینان با آرامش شنا می کند، نه حتی ذره ای خس و خاشاک بی مایه تردید.

اسماعیل به قربان گاه می رود
اسماعیل جان! «إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُک» (صافات: 102) پسر نازنینم! در خواب به من امر شده تو را در راه خدا قربانی کنم «فَانظُرْ مَاذَا تَرَی» (صافات: 102) نظر تو چیست؟! چقدر زیبا جواب داد این شیرین پسر: «یا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ الصَّابِرِینَ» (صافات: 102) ای پدر! هرآنچه بدان مأموری انجام بده، ان شاءالله مرا از بندگان صبور و شکیبا خواهی یافت. خیال ابراهیم بیشتر آرام گرفت و وی بر داشتن چنین پسری خدای را سپاس و بر خود مباهات کرد. آن گاه پسر را با ملاطفت و مهربانی بسیار در آغوش فشرد و بوسه ای بر فرقش زد و دست محبت و نوازش بر سر و گیسوانش کشید.

ای چوپان! باید به این پدر و پسر مرحبا و برای همیشه آفرین گفت. به همین خاطر «سَلَامٌ عَلَی إِبْرَاهِیمَ» (صافات: 109) و «وَتَرَکنَا عَلَیهِ فِی الْآخِرِینَ» (صافات: 108) و ثنای او را بر آیندگان واگذاشتیم.

ابراهیم به همراه اسماعیل، سعی را تمام کرد و سپس طواف نمود و در مقام خودش (مقام ابراهیم) دوگانه ای به جای آورد. آن گاه بَند و بُرنده تیز و پارچه پاکیزه برداشت و با اسماعیل به قربان گاه شتافت. او در این راه گام ها را بلند و با شتاب برمی داشت؛ زیرا معتقد بود در کار خدا باید تعجیل کرد. در بین راه، ابلیس چند مرتبه به سراغش آمد تا وسوسه اش کند، بلکه بتواند پس از این همه امتحان ها و ابتلاءها و سرسپردگی و بندگی ابراهیم، وی را از صراط حق بازدارد و به باطل کشاند. اما، مگر می توان ابراهیم را از راه حق منحرف نمود. ابراهیم با صلابت فوق بشری و با ابهتی راستین، بر نفس سرکش لگام عدم زد و شیطان را با سنگ راند و رمی جمره کرد؛ گویی گرگی درّنده را با کلوخی چند از خود دور می کند.

به منا رسیدند. بی درنگ دستان اسماعیلش را از پشت بست و بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ را بر زبان جاری کرد و در حالی که برای آخرین بار با محبّت پدرانه سیمای نازنین اسماعیل را به تماشا نشسته بود، لبانش را با آب خنک زمزم تر نمود و آن گاه چشمانش را با پارچه ای لطیف و ظریف پوشانید و اسماعیل را به سمت حضرت دوست بر زمین خوابانید. اما پیش از آن، زمین محل خوابیدن اسماعیل را با کف دستان پدرانه اش جارو نمود و خار و خاشاک و سنگ ریزه ها را رُفت تا نکند خراشی بر پیکر نازنین اسماعیل وارد شود. لحظه اجرای دستور فرارسیده بود. چاقوی تیز که در زیر نور خورشید، برقی چون آفتاب از آن می جهید، آماده بود تا گلوی اسماعیل را بشکافد و خون سرخش را در آن صحرا جاری سازد. ابراهیم برای آخرین بار پیش از ذبح اسماعیل سر به آسمان بلند کرد و دیدگان به عرش دوخت و گویی زیر لب زمزمه می کرد: «اللّهم تَقَبّل مِنّا هذا القُربان». چشم بر سپیدی گلوی اسماعیل دوخت و خنجر بُرّان را بر حنجرش آشنا ساخت. اما هر چه کشید، کارد تیز نبرید. ابراهیم بر قدرت دست افزود و با توانی دوچندان بر دسته چاقوی تیز فشار وارد کرد و آن را با شدت کشید؛ اما گویی از این چاقو، در عالم چاقویی کندتر وجود ندارد!

ناگاه ابراهیم از شدت عصبانیت کارد را بر سنگی در آن نزدیکی فرود آورد و آن سنگ به دو نیم شد. ابراهیم با تعجب و عصبانیت به کارد خطاب کرد که: ای چاقو! گلوی اسماعیلم را برای خدا نمی بُری، اما سنگ را خُرد می کنی؟! گویا چاقو به آواز درآمد که: ای ابراهیم! تو می گویی و می خواهی ببُرمش، اما خدا می گوید نَبُر. مگر نه آنکه تو به فرمان خدا پیکر نازنین اسماعیل را در این قربان گاه خوابانیده ای تا خون پاکش را برای جلب رضایتش بر این صحرای سوزان جاری سازی؟ همان خدایی که تو را به این کار دستور فرموده، به من نیز امر می کند که نَبُر، گلوی اسماعیل ذبیح را نبر. از تو می پرسم ای ابراهیم! به فرمان تو گردن نهم یا به دستور خدای تو که همه عالم، از جمله اسماعیل را برای او می خواهی؟

ای چوپان! پس آن گاه که «فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ» (صافات: 103) هر دو تسلیم گشتند و ابراهیم برای ذبح اسماعیل، وی را بر زمین خوابانید، پس «وَنَادَینَاهُ أَنْ یا إِبْرَاهِیمُ» (صافات: 104) ندایش کردیم که ای ابراهیم! تو مأموریتی را که در عالم رؤیا به تو سپردیم، را به نیکی انجام دادی. پس کارد از گلوی اسماعیل بردار و «وَفَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» (صافات: 107) آن گوسفندی را که فرستادیم را قربانی کن.

خنجر بر حنجر نفس
ای چوپان! در حقیقت ابراهیم در راه ما خنجر بر حنجر نفْس خویش نهاد و بر نفس سرکش لگام آرامش زد و آن را در راه ما ذبح کرد و بدین گونه بود که با قربانی کردن اسماعیل، تحسین ابدی روزگار برانگیخته شد.

ای شبان! ابراهیم را فراوان آزمودیم و در نهایت در این آزمون بسیار دشوار قرارش دادیم و بدین صورت، قربانی را در پایان اعمال حج، تکمیل کننده آن اعمال عبادی، اجتماعی و سیاسی مقرر کردیم و این یادگار را از ابراهیم خلیل الله برای بشر به عنوان یک نماد و نشانه قرار دادیم. این گونه بود که ابراهیم را «خلیل» خویش معرفی کردیم و از نسلش پاکانی به عالم هدیه نمودیم که روزگار در هر عصری به وجود آنها مباهات می کند و برای دستیابی به رضایت من، دست توسل به دامن آنان در می افکند.

ای چوپان! پایان اعمال حج و روزی را که اسماعیل ذبیح به قربان گاه رفت و ابراهیم خلیل برای قربانی در راه معبود اقدام نمود تا اعمالش مورد قبول ما قرار گیرد «عید قربان» مقرر کردیم؛ زیرا در حقیقت، عید هنگامی است که انسان با انجام مسئولیت مهمی که بر عهده دارد، به خویشتن خویش بازمی گردد و بازگشت به خویش، یعنی همان بازگشت به مبدأ، نزد ما عید است.

ای دوست من! در حقیقت یکی از اسرار نکوداشت و برگزاری عید قربان، زنده نگهداشتن یاد و خاطره فداکاری بزرگ مردی است به نام ابراهیم؛ زیرا وی قهرمان توحید و یکتاپرستی بود، در روزگاری که کفر و الحاد و جهالت همه جا را همچون چتری سیاه پوشانده بود. ذبح گوسفند یا شتری در روز عید قربان، یادآور خاطره اخلاص و قدرت ایمان ابرمردی است که باید بشر در مقابل کردار و رفتار و فداکاری و ایثار او سر تعظیم فرود آورد و از آن درس زندگی فراگیرد؛ زیرا برای بنی آدم، این شخصیت، الگویی به تمام معناست.

ای چوپان! مرد خدا کسی است که در راه دوست از همه چیزش بگذرد؛ چنان که ابراهیم خلیل الرحمان این گونه بود. در عید قربان راز و رمزی بسیار نهفته است و اینها گوشه ای از اسرار آن فریضه دینی دین مبین اسلام است که در روز عید قربان مسلمانان عالم در سرتاسر گیتی و از جمله در پایان حج در منا انجام می دهند.

سفر به خدا
ای چوپان! با ابتلا و امتحانی که به عنوان قربانی در کارنامه ابراهیم خلیل ثبت کردیم، در حقیقت خط سیر زندگی اش را از روز تولد تا پایان عمرش، چراغی قرار دادیم برای تمام بشر در همه دوره ها؛ زیرا انسان مسافری است که روزی به سوی من بازمی گردد و مرا ملاقات و دیدار خواهد کرد: «یا أَیهَا الْإِنسَانُ إِنَّک کادِحٌ إِلَی رَبِّک کدْحًا فَمُلَاقِیهِ» (انشقاق: 6) اما این دنیا را که عالم فانی است، برایش محلی قرار دادیم تا استعدادهای خود را در سایه نشانه ها و الگوهایی که برایش مشخص کرده ایم، شکوفا کند و بدان وسیله برای عالم باقی توشه و بار سفر ذخیره کند.

ای چوپان! ابراهیم خلیل را با آن آزمایش های سنگین و عظیم، آیینه ای برای بشر مقرر کردیم تا انسان ها بدانند آدمی تا چه اندازه می تواند بزرگ باشد و می تواند ترقی کند و به اوج برسد و هستی را درنوردد و به معراج صعود نماید تا جایی که:

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند

بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت

«سعدی»

ابراهیم خلیل نشان داد انسان می توان تا بدانجا اوج گیرد و بالا رود تا اینکه به خدا متصل شود و این ممکن نیست، مگر آنکه آدمی خود را نبیند و در خود نماند و در خویش توقف نکند؛ بلکه فقط خدا را ببیند و به وی بپیوندد و خلیل چنین کرد.

ای چوپان! امتحان ها به صورت های نعمت و رحمت و محنت و سختی و تعب است. همه اینها از نگاه ما شکر و سپاسی را در پی دارد و برای هر کدام حکمت ها و رازهایی است که ذهن نوع بشر از درک آن ناتوان است. لبیک گفتن به این ابتلاءها و امتحان ها، پله های ترقی بشر را هموار می سازد و تا بدانجا والا می گرداند که فقط من می توانم به آن امتیاز دهم و بس. برای اتصال به من لازم است این ابتلاءها و امتحان ها را بشر با شکیبایی بپیماید و در راز و رمز آن اما و اگر وارد نکند. این گونه است که اخلاص در ایمانِ انسان به اثبات می رسد و ابراهیم خلیل چنین کرد و به همین علت، او را مقام «امام» بخشیدیم و در حقیقت، مقام پدری جامعه را به وی عطا کردیم و تمام شریعت ها و ادیان خود را به وی منتهی نمودیم.

ای چوپان! برای بشر امتحان در نعمت ها بسی دشوارتر از امتحان در محنت و مصیبت است؛ زیرا مصیبت و محنت گاهی ناخواسته به سراغ آدمی می رود. ابراهیم خلیل با پای خویش سراغ آتش نمرود نرفت، ولی با اختیار و با دست خویش اسماعیل ذبیح را به قربان گاه برد. ابراهیم خلیل از هردو این امتحان ها در حد درجه اعلا سربلند و موفق بیرون آمد؛ اما آیا درجه و نمره ای که برای نتیجه این دو امتحان مقرر می کنیم یکی است؟ هرگز چنین نیست.

ای چوپان! هنگامی که به ابراهیم امر کردیم اسماعیل را به قربان گاه ببر و در راه ما قربانی کن، نپرسید چرا، بلکه بی درنگ گفت چشم. در این حرکت رمزی است و آن اینکه انسان باید توجه داشته باشد لازم نیست در کاری که برای خدا انجام دهد، موشکافی کند تا فلسفه و چرایی اش را بیابد. همین که لبیک گفت و چون و چرا نکرد، اسباب ارتقای درجه تقوای وی را فراهم می کند. گرچه انسان ها را مختار قرار دادیم تا در فلسفه اعمال و دستورهای من تفکر و تأمل کنند، اما در این نکته رازی است و آن اینکه هر جا با عقل قاصر خویش نتوانست به چرایی امری دست یابد، نباید از انجام آن سرپیچی کند. ابراهیم نپرسید و انجام داد، اوج گرفت و صعود کرد و مقام یافت؛ مقامی بس والا که عقل بشر از درک آن ناتوان است.

ای چوپان! در عید قربان راز و رمز فراوانی نهفته است. ذبح گوسفند به عنوان قربانی، حکمی است که از طرف من به بشر امر شده، اما در این حکم، حکمتی است که با انجام قربانی، قربانی کننده به من تقرب می جوید و بدین وسیله، تقوایش افزون می یابد. پس هرگاه تقوای کسی ارتقا یافت، به من می رسد و بلکه به من متصل می شود. ابراهیم با قربانی اسماعیل، از محبوب که پسر نازنینش بود برای محبوبی به مراتب والا تر که من باشم، گذشت و بدین گونه، دل از غیر من خالی نمود و تمام قلبش را با من پر کرد؛ زیرا «قلب المؤمن عرش الرحمن». هرگاه قلب مؤمنی عرش خدا شد، دیگر آن مؤمن بخشی از وجود خداست. آیا ابراهیم خلیل غیر از این بود و هست؟

ای شُبان! به بشر گفته ایم: بنده من! تو مرا اطاعت کن، آن گاه همان طور که من هر چه بخواهم همان می شود، تو هم هر چه بخواهی، همان خواهد شد. ابراهیم به امر من لبیک گفت و به آنجا رسید که هر چه می خواست می شد و خواست او، غیر خواست من نبود. این شیوه ابراهیم خلیل در همه دوران ها وجود دارد و آنان که راه ابراهیم می پیمایند و قدم در جای پای وی می نهند، به مقامی می رسند و برای ایشان جایگاه هایی قرار می دهم که بشر با عقل ناقصش نمی تواند آن را درک کند.

ای چوپان! در عید قربان فقط بندگی به درگاه من و تنها تسلیم محض من بودن را تجسم داده ام و این را آنانی درک می کنند که صادقانه و به دور از هوای نفس، ابراهیم پیامبر را اسوه و نمونه و چراغ راه خویش قرار دهند و از رفتار و شیوه او الگو بگیرند؛ زیرا ما عید قربان را عید ابراهیم قرار دادیم و پیروزی او را بر شیطان در این روز، با قربانی اسماعیل برای بشر تابلو و آیینه کردیم و بدین وسیله بندگی و سرسپردگی آن ابرمرد تاریخ را در برابر خالقش مقابل دیدگان حقیقت بین و ذهن حق جوی بشر متبلور و متجسم ساختیم؛ پس «سَلامٌ عَلَی ابراهِیم».



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 94/7/1 :: ساعت 12:16 عصر )
»» شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام

شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
حضرت مسلم برادرزاده امام علی (ع)، صاحب رأی و علم و شجاعت بوده و در مکه اقامت داشت. امام حسین ع او را به کوفه فرستاد. چندین هزار نفر با او بیعت نمودند، اما عبیدالله بن زیاد با وعده و تهدید آنان را متفرق کرد.مسلم تنها ماند و دستگیر شد وغریبانه به شهادت رسید.

روزشمار حرکت حضرت مسلم به کوفه تا شهادت
15 رمضان 60: رسیدن هزاران نامه دعوت به دست امام،سپس فرستادن مسلم بن‏ عقیل به کوفه برای بررسی اوضاع

5 شوال 60: ورود مسلم بن عقیل به کوفه،استقبال مردم از وی و شروع آنان به بیعت

11 ذی قعده 60: نامه نوشتن مسلم بن عقیل از کوفه به امام حسین و فراخوانی به ‏آمدن به کوفه

8 ذی حجه 60: دستگیری هانی،سپس شهادت او، خروج مسلم بن عقیل در کوفه با چهار هزار نفر،سپس پراکندگی‏ آنان از دور مسلم و تنها ماندن او و مخفی شدن در خانه طوعه. تبدیل کردن امام حسین‏«ع‏» حج را به عمره در مکه، ایراد خطبه برای مردم و خروج از مکه همراه با 82 نفر از افرادخانواده و یاران به طرف کوفه.

9 ذی حجه 60: درگیری مسلم با کوفیان،سپس دستگیری او و شهادت مسلم بر بام‏ دار الاماره کوفه (1)

شناسنامه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
جناب مسلم بن عقیل بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم برادرزاده حضرت علی علیه السلام است. مسلم همسر رقیه دختر حضرت علی علیه السلام است که مادرش کلبیه بود. وی به سال 60 ه.ق شهید گشت و از اجله بنی هاشم و کسی است که سید الشهداء او را به لقب ثقه ملقب فرموده. وی صاحب رأی و علم و شجاعت بوده و در مکه اقامت داشت. چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین علیه السلام اعلام داشتند. حسین بن علی او را روانه کوفه ساخت که به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد . اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت حسین علیه السلام منع و آنان را متفرق کرد و مسلم را به شهادت رساند. (2)

نامه های کوفیان
زمانی که دوازده هزار نامه با بیش از بیست و دو هزار امضا از طرف کوفیان به دست امام حسین علیه ‏السلام رسید، آن حضرت تصمیم گرفت به نامه ‏های ایشان پاسخ دهد. از این رو، نماینده ‏ای از طرف خود برای بررسی اوضاع و سنجش روحیه مردم به کوفه فرستاد. به این منظور، نامه ‏ای برای ایشان نوشت و مسلم بن عقیل، عموزاده و شوهرخواهر خویش را به عنوان سفیر و نماینده به کوفه فرستاد.

مأموریت خطیر مسلم در سفر به کوفه، تحقیق درباره این بود که آیا عموم بزرگان و خردمندان شهر، آماده پشتیبانی از امام حسین علیه ‏السلام و عمل به نامه ‏هایی که نوشته‏ اند هستند یا نه؟ مسلم شبانه وارد کوفه شده، به منزل یکی از شیعیان مخلص رفت. خبر ورود مسلم در شهر طنین ‏انداز گردید و شیعیان نزد او رفت و آمد و با امام علیه ‏السلام بیعت می ‏کردند. در تاریخ آمده که دوازده، هجده و یا به نقل از ابن کثیر، چهل هزار نفر با مسلم بیعت نمودند. (3)

نامه مسلم در کوفه به امام حسین علیه السلام
مسلم پس از چهل روز بررسی اوضاع کوفه، نامه‏ ای به این مضمون به امام حسین علیه‏ السلام نوشت: «آنچه می ‏گویم حقیقت است. اکثریت قریب به اتفاق مردم کوفه آماده پشتیبانی شما هستند؛ فورا به کوفه حرکت کنید». امام که از احساسات عمیق کوفیان با خبر شده بود، تصمیم گرفت به سوی این شهر حرکت کند. (4)

ورود ابن زیاد به کوفه
ابن زیاد به همراه پانصد نفر از مردم بصره، در لباس مبدّل و با سر و صورت پوشیده وارد کوفه شد. مردم که شنیده بودند امام علیه ‏السلام به سوی آنان حرکت کرده، با دیدن عبیداللّه‏ گمان کردند آن حضرت وارد کوفه شده است. لذا در اطراف مرکبش جمع شده، با احساسات گرم و فراوان به او خیر مقدم گفتند. پسر زیاد هم پاسخی نمی ‏داد و همچنان به سوی دارالاماره پیش می ‏رفت تا به آنجا رسید. نعمان بن بشیر(حاکم کوفه) که گمان می ‏کرد او امام حسین علیه ‏السلام است، دستور داد درهای قصر را ببندند و خود از بالای قصر صدا زد: از اینجا دور شو. من حکومت را به تو نمی ‏دهم و قصد جنگ نیز با تو ندارم. ابن زیاد جواب داد: در را باز کن. در این لحظه مردی که پشت سر او بود صدایش را شنید و به مردم گفت: او حسین علیه‏ السلام نیست، پسر مرجانه است. نعمان در را گشود و عبیداللّه‏ به راحتی وارد دارالاماره کوفه شد و مردم نیز پراکنده گشتند. (5)

هانی بن عروه
مسلم می ‏دانست دیر یا زود عبیداللّه‏ کوچه به کوچه و خانه به خانه به دنبال او خواهد گشت و درصدد دستگیری و قتل او بر خواهد آمد. لذا تصمیم گرفت جای خود را عوض کند و به خانه کسی برود که نیروی بیشتری در کوفه دارد، تا بتواند از نفوذ و قدرت او برای ادامه کار و مبارزه با حکومت ستمگر استفاده کند. به همین منظور خانه هانی بن عروه را برگزید و هانی نیز به رسم جوان‏مردی، به او پناه داد. هانی بن عروه، از بزرگان کوفه و اعیان شیعه بوده، از اصحاب پیامبر (ص) به شمار می ‏آید. (6)

دستگیری هانی
پس از آنکه ابن زیاد از مخفی‏گاه مسلم به دست غلام خود باخبر شد، درصدد برآمد با زر و زور و تزویر، میزبان او، هانی را دستگیر کرده، زمینه را برای دستگیری مسلم و دیگر بزرگان فراهم سازد. هانی که میزبان مسلم بود، می ‏دانست عبیداللّه‏ قصد دستگیری او را دارد. لذا بیماری را بهانه کرده، از رفتن به مجلس او خودداری می ‏کرد. ابن زیاد چند نفر را طلبید و نزد هانی فرستاد. آنان سرانجام هانی را نزد ابن زیاد بردند. ابن زیاد با دیدن هانی به او گفت که با پای خویش به سوی مرگ آمده است و درباره مسلم از او پرسید. هانی منکر پناه دادن به مسلم شد. در این هنگام عبیداللّه‏ معقل، غلام خود را صدا زد و هانی با دیدن او، دانست که انکار سودی ندارد. عبیداللّه‏ با تازیانه بر سر و صورت هانی زد و صورت و محاسنش را از خونش رنگین نمود، سپس دستور داد او را زندانی کنند. (7)

طوعه زنی جوانمرد
مسلم، غریب و تنها در کوچه‏ های کوفه می ‏گشت. نمی ‏دانست کجا برود. افزون بر تنهایی، هر لحظه بیم آن می ‏رفت او را دستگیر کرده، به شهادت برسانند. به ناگاه در کوچه ‏ای، زنی را دید که بر درِ خانه ایستاده است. تشنگی بر مسلم غلبه کرد. نزد آن زن رفته، آبی طلبید. زن که طوعه نام داشت، کاسه آبی برای مسلم آورد. مسلم بعد از آشامیدن آب همانجا نشست. طوعه ظرف آب را به خانه برد و بعد از لحظاتی بازگشت و دید که مرد از آنجا نرفته است. به او گفت: ای بنده خدا! برخیز و به خانه خود، نزد همسر و فرزندانت برو و دوباره تکرار کرد و بار سوم، نشستنِ مسلم را بر در خانه‏اش حلال ندانست. مسلم از جای خویش برخاست و چنین گفت: من در این شهر کسی را ندارم که یاری ‏ام کند. طوعه پرسید: مگر تو کیستی؟ و پاسخ شنید: من مسلم بن عقیل هستم. طوعه که از دوستداران خاندان پیامبر (ص) بود، در خانه را به روی مسلم گشود و از او پذیرایی کرد. (8)

سخنان عبیداللّه‏ برای دستگیری مسلم
با آنکه مسلم تنها شده بود، ولی باز عبیداللّه‏ از ترس او و یارانش از قصر بیرون نمی ‏آمد. لذا به افراد خویش دستور داد همه جای مسجد را بگردند تا مبادا مسلم در آنجا مخفی شده باشد. آنان نیز همه مسجد را زیر و رو کردند و مطمئن شدند که مسلم و یارانش آنجا نیستند. سپس عبیداللّه‏ وارد مسجد شد، بزرگان کوفه را احضار کرد و گفت: «هر کس که مسلم در خانه او پیدا شود و او خبر ندهد، جان و مالش بر دیگران حلال است و هر کس او را نزد ما بیاورد، به اندازه دیه ‏اش پول خواهد گرفت». تهدید و تطمیع عبیداللّه‏ کارساز شد و بلال، فرزند طوعه، به دلیل ترس و به طمع رسیدن به جایزه، صبح زود وارد قصر شده، مخفی‏گاه مسلم را لو داد. عبیداللّه‏ با شنیدن این خبر، به محمد بن اشعث دستور داد به همراه هفتاد نفر مسلم را دستگیر کنند. (9)

امان دادن به مسلم و دستگیری او
مسلم در درگیری با سربازان عبیداللّه‏، حدود 45 نفر از آنان را از پای درآورد تا آنکه ضربه شمشیری صورتش را درید. با اینکه مسلم زخمی بود، باز هم کسی یارای مقابله با او را نداشت. آنان بر پشت بام‏ها رفته و سنگ و چوب بر سر مسلم ریختند و دسته‏ های نی را آتش زده بر روی او انداختند. ولی مسلم دست از جدال برنمی ‏داشت و بر آنها یورش می ‏برد. وقتی ابن اشعث به آسانی نمی ‏تواند مسلم را دستگیر کند، دست به نیرنگ زد و گفت: ای مسلم! چرا خود را به کشتن می ‏دهی؟ ما به تو امان می ‏دهیم و ابن ‏زیاد تو را نخواهد کشت. مسلم جواب داد: چه اعتمادی به امان شما عهدشکنان است؟ ابن اشعث بار دیگر امان دادنش را تکرار کرد و این بار مسلم به دلیل زخم‏هایی که برداشته و ضعفی که در اثر آنها بر او چیره شده بود، تن به امان داد. مرکبی آورده مسلم را دست بسته بر آن سوار کردند و نزد عبیداللّه‏ بردند. (10)

چگونگی شهادت حضرت مسلم
کشتن مسلم را به «بکربن حمران احمری‏» سپردند، کسی که در درگیریها از ناحیه سر و شانه با شمشیر مسلم‏ بن عقیل مجروح شده بود. مامور شد که مسلم را به بام «دارالاماره‏» ببرد و گردنش را بزند و پیکرش را بر زمین اندازد.

مسلم را به بالای دارالاماره می ‏بردند، در حالی که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر می ‏گفت، خدا را تسبیح می ‏کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهی درود می ‏فرستاد و می ‏گفت: خدایا! تو خود میان ما و این فریبکاران نیرنگ‏ باز که دست از یاری ما کشیدند، حکم کن!

جمعیتی فراوان، بیرون کاخ، در انتظار فرجام این برنامه بودند. مسلم را رو به بازار کفاشان نشاندند. با ضربت‏ شمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و... پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سروصدای زیادی به پا کردند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 94/7/1 :: ساعت 12:15 عصر )
»» شرح دعایی که امام سجاد(ع) در روز عرفه می خواند

در حال عادی انسان می گوید ?رَبِّ زِدْنِی عِلْماً? حضرت سیدالساجدین در این دعای عرفه عرض کردند «ربّ زِدنی فقراً»، خدایا فقر و نیازم را زیاد کن، یعنی نیاز ما که زیاد است چون در همه چیز فقیریم عمده احساس فقر است یعنی آن توفیق را به من بده که من بیشتر احساس کنم که در همه امور نیازمندم.پایگاه اطلاع رسانی حوزه نت به نقل از خبرگزاری حوزه گزیده ای از شرح دعای عرفه حضرت سیدالساجدین امام زین العابدین توسط آیت الله جوادی آملی را منتشر می کند.
 
 خدای سبحان انسان را همراه با مجاری ادراکی، تحریکی او، قوای ظاهری و قوای باطنی آفرید، بعد روح خود را به عنوان خلیفةالله به انسان عطا کرد و این روح را با فطرتی که در او نهادینه شد، خلق نمود و به آن همه مطالب مربوط به فجور و تقوا، سعادت و شقاوت انسان را الهام کرد و فرمود: ?فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا? بعد به همه قوای درونی انسان اعم از شهوت و غضب و سایر قوا و همچنین نیروهای عقلی فرمود در برابر این فطرتی که مُلهَم به فجور و تقواست خاضع بوده، هر چه این فطرت می گوید، انجام دهید معلوم می شود تقواست، اما اگر گفت نکنید، معلوم می شود که فجور است، هر چه در برابر این فطرت خضوع کردید به مقصد نزدیک ترید بعد از این دستور، نیروهای عقلی اطاعت کرده و پیروی می کنند، اما نیروهای هوس و هوا سرکشی می کنند و این نبرد همچنان هست تا مدّتی که انسان در دنیا زندگی می کند اینکه می گویند انسان، عالَم صغیر است و جهان، انسانِ کبیر آنچه در خارج است در درون انسان هم هست بر اساس معیارهایی که یافتند می گویند، یک خلیفةاللهی در درون ما به نام فطرت است که خدای سبحان آن را از فجور و تقوا برخوردار کرد ?فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا? درس های حوزوی و دانشگاهی مانند فلسفه، کلام، فقه، اصول، علومی است که انسان در زادروزش نداشت چند صباحی اینها را یاد می گیرد، بعد در آخر عمر هم می گوید: «من آنچه خوانده ام همه از یاد من برفت» غالب دانشمندان حوزوی و دانشگاهی در هنگام مرگ این اصطلاحات یادشان نیست آن مرجع تقلیدی که این رساله را نوشته در آخر عمر حتی خواندن یک صفحه رساله برای او مقدور نیست، بنابراین این علمی که از یک دروازه مشخّص مانند حوزه و دانشگاه می آید، در دوران فرتوتی و کهنسالی از دروازه دیگر بیرون می رود، اما آن ?فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا? که تعلیم الهی و الهام الهی است، همچنان در درون ذات ما نهادینه است، خداوند به قوای عقلی فرمود که اطاعت کن گفت چشم، قوایی که مربوط به هوا و هوس است فرمود اطاعت کن گفت نه، این ابلیس درونی و شیطنت درونی همواره با قوای عقلی در جنگ است آنچه در خارج اتفاق می افتد جنگ اصغر و اینکه در درون است جنگ اوسط می باشد که بالاتر جنگ اکبر است و فعلاً محلّ بحث نیست، لذا اگر خود را نشناختیم خلیفةالله و محور اطاعتمان را نشناختیم، یعنی معرفت نفس نبود و آن ?فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا? که خدا الهام کرد نپرداختیم و به همین درس های حوزه و دانشگاه بسنده کردیم، بنابراین وضع ما همین است که می بینید.

فرصت های طلایی

 در طول سال فرصت هایی هست «إن لله فی أیام دهرکم نفحات علی فتعرّضوا لها و لا تُعرضوا عنها» از رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) رسیده گاهی در طی روزگار نسیم رحمتی می وزد، شما خودتان را در برابر این نسیم قرار داده و از آن اِعراض نکنید، این امر دو راه دارد، یکی آسان و دیگری دشوار خواهد بود. راه آسان به این صورت است که انسان تلاش کند اما دست و پایش بسته باشد، اینکه می گوییم آسان است برای اینکه در برابر راه دوم آسان است، یعنی دست و پای خود را باز کرده به طرف پرده رفته و آن را کنار بزند تا آن نسیم وزیده و لذا آن استفاده کند «إنّ لله فی أیام دهرکم نفحات» این راهِ درس است و بحث، فلسفه رفته و آن کلام و فقه و اصول است که انسان با عمل صالحِ خود به جایی برسد، بنابراین اگر ?ذلِک فَضْلُ اللَّهِ یؤْتِیهِ مَن یشَاءُ? و یا ?وَاللّهُ یخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یشَاءُ? و یا ?مَنْ یشَاءُ?های الهی نصیب او شد، این در عین حال که اینجا هست چون صفای ضمیر پیدا کرده و فقط به حلال اندیشید و غیر از حلال نخورده و غیر از حلال نگفت و غیر از حلال نپوشیده و غیر از حلال نیندیشید نسیمی می وزد و پرده کنار می رود و این پشت پرده را می بیند.

الفبای دین ومشکلات جامعه ما

آدمی وقتی پشت پرده را ببیند و بداند بعد از مرگ چه خبر است، این نه بیراهه می رود و نه راه کسی را می بندد و نه هفت، هشت میلیون پرونده در دستگاه قضایی بارها به عرضتان رسید هفت، هشت میلیون پرونده سرگردان الفبای دین است، این دیگر شبهه ابن کمونه یا مسئله ترتّب نیست مشکل جامعه است.

همین بدگویی، جسارت کردن، اهانت کردن، مال کسی را گرفتن، چک بی محل کشیدن، نگاه نامحرمانه کردن، سر و تَه یک جعبه را دو گونه میوه چیدن، به قول خود وفا نکردن و. .. حرام هستند این طور نیست که کسی که اصولی شد شبهه ابن کمونه (که شبهه فلسفی باشد یا مسئله ترتّب باشد) را حل کند، اینها الفبای دین است همین ها مشکلات دستگاه قضایی جامعه ماست دین به ما گفته مواظب قلمت، بنان و بیانت باش درست حرف بزن و وقتی آدم حرفی را می تواند درست بزند، چرا دعواخیز باشد ?قُل لِعِبَادِی یقُولُوا الَّتِی هِی أَحْسَنُ? فرمود به بندگان من بگو درست حرف بزنید.

راز درخواست فقر امام سجاد ازخدای سبحان

 در دعای نورانی عرفه چند نکته است که برخی از مباحث نورانی اش را انتخاب کردیم تا در اینجا بخوانیم، وقتی به آن جمله که فرمود: «أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّینَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا» می رسیم. یکی از آن جمله ها این است، عرض کرد: ما همیشه می گوییم ?رَبِّ زِدْنِی عِلْماً? بله، حضرت در این دعای نورانی عرفه عرض کرد «ربّ زِدنی فقراً» خدایا فقر و فاقه و نیازم را زیاد کن، یعنی نیاز ما که زیاد است، چون ما در همه چیز فقیریم؛ و بیشار احساس می باشد، یعنی آن توفیق را به من بده که من بیشتر احساس کنم در همه امور نیازمندم.

همچنین می فرماید، به گونه ای خدای سبحان را ستایش می کنم که احدی مانند آن نمی تواند خدا را ستایش کند و چیزی هم معادل آن نیست تو خدایی هستی که در عین علوّ، دنو داری در عین دنو، علوّ داری و مانند آن. حمدی می کنم «أَنْتَ الَّذِی قَصُرَتِ الْأَوْهَامُ عَنْ ذَاتِیتِک وَ عَجَزَتِ الْأَفْهَامُ عَنْ کیفِیتِک وَ لَمْ تُدْرِک الْأَبْصَارُ مَوْضِعَ أَینِیتِک أَنْتَ الَّذِی لَا تُحَدُّ فَتَکونَ مَحْدُوداً وَ لَمْ تُمَثَّلْ فَتَکونَ مَوْجُوداً» کسی نمی تواند تو را بیابد چون حقیقت نامحدود هستید. البته این تعبیر که هر کسی خدا را به اندازه خودش درک می کند، برای فهم ما در مراحل بعدی است، وگرنه خدا حقیقتی است بسیط و نامتناهی، لذا فرمود کسی نمی تواند به تو دسترسی پیدا کند، اما اگر کسی برای دین و برای آخرتش بخواهد تلاش کند، شما را به اندازه درک خود می فهمد، همچنین من شما را به گونه ای ستایش می کنم که « حَمْداً لَمْ یحْمَدْک خَلْقٌ مِثْلَهُ وَ لَا یعْرِفُ أَحَدٌ سِوَاک فَضْلَهُ» به گونه ای که احدی فضل آن حمد را نمی تواند احصا کرده و یا بررسی نماید؛ بعد فرمود خدایا تو در هر زمانی دینت را به وسیله امامی حفظ می کنی «اللَّهُمَّ إِنَّک أَیدْتَ دِینَک فِی کلِّ أَوَانٍ بِإِمَامٍ أَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِک» بالأخره به وسیله امام یا نایبان امام معصوم دین خود را حفظ می کنی، بنابراین ما را موظف کن و به ما توفیقی عطا کن تا اگر امام معصوم را درک کردیم، او را یاری کنیم، نایب امام(ع) را درک نموده و او را یاری نمایم بعد از اینکه این مسائل سیاسی را بازگو فرمود، وقتی به اینجا می رسد عرض می کند: « اللَّهُمَّ هَذَا یوْمُ عَرَفَةَ یوْمٌ شَرَّفْتَهُ وَ کرَّمْتَهُ وَ » همان تعبیری که درباره ماه مبارک رمضان گفته می شود « نَشَرْتَ فِیهِ رَحْمَتَک وَ مَنَنْتَ فِیهِ بِعَفْوِک وَ أَجْزَلْتَ فِیهِ عَطِیتَک وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَی عِبَادِک» روز فضل و رحمت و کرم و عنایت توست و من هم بنده ضعیف می باشد، در جمله بعدی «وَ سَأَلْتُک مَسْأَلَةَ الْحَقِیرِ الذَّلِیلِ الْبَائِسِ الْفَقِیرِ الْخَائِفِ الْمُسْتَجِیرِ وَ مَعَ ذَلِک خِیفَةً وَ تَضَرُّعاً وَ تَعَوُّذاً وَ تَلَوُّذاً لَا مُسْتَطِیلًا بِتَکبُّرِ الْمُتَکبِّرِینَ وَ لَا مُتَعَالِیاً بِدَالَّةِ الْمُطِیعِینَ وَ لَا مُسْتَطِیلًا بِشَفَاعَةِ الشَّافِعِینَ» چرا؟ برای اینکه «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّینَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا» من چه کسی هستم که با تکبّر بخواهم چیزی از شما بخواهم یا در برابر شما رفتاری بکنم، برای اینکه تو در میان این همه موجودات از من پَست تر نداری، لذا آدم سبک بار می شود «تخفّفوا تلحقوا» انسان بارِ سنگین دارد که نمی تواند با آن حرکت کند «أَنَا الْمُرْتَهَنُ بِبَلِیتِهِ أَنَا القَلِیلُ الْحَیاءِ» خدایا من در گِرو هستم چون هر بدهکاری باید گِرو بدهد، اگر کسی بدهکار مال باشد خانه بود را گرو می دهد، اما اگر بدهکار اعتقادی است، نمی تواند خانه یا مال خود را به فرشته ها گرو دهد، بنابراین خودش را گرو می گیرند، اینکه خداوند در قرآن فرمود: ?کلُّ امْرِئٍ بِمَا کسَبَ رَهِینٌ? یا ?کلُّ نَفْسٍ بِمَا کسَبَتْ رَهِینَةٌ? همین است، این رَهین، فعیل به معنی مفعول بوده خود آدم رهین است یعنی مرهون و گِرو است، لذا بدهکار را گرو می گیرند و انسانِ گروگرفته شده آزاد نیست، حضرت فرمود: من این طور هستم در قرآن هم که شما فرمودید: ?کلُّ امْرِئٍ بِمَا کسَبَ رَهِینٌ? یا ?کلُّ نَفْسٍ بِمَا کسَبَتْ رَهِینَةٌ? بنابراین خدایا از تو هر چه بخواهی برمی آید « وَ انْزِعْ مِنْ قَلْبِی حُبَّ دُنْیا دَنِیةٍ تَنْهَی عَمَّا عِنْدَک وَ تَصُدُّ عَنِ ابْتِغَاءِ الْوَسِیلَةِ إِلَیک وَ تُذْهِلُ عَنِ التَّقَرُّبِ مِنْک» این «حبّ الدنیا» که «رأس کلّ خطیئه» است بار زایدی است که مانع حرکت شده و جلوی فیض تو را هم می گیرد نه اجازه می دهد به فیضت برسیم و نه اجازه می دهد که فیض تو به ما برسد، پس خودت این را عرض کرد، خدایا از ما بگیر « وَ جَلِّلْنِی سَوَابِغَ نَعْمَائِک وَ ظَاهِرْ لَدَی فَضْلَک وَ طَوْلَک» خدایا کاری بکن « وَ أَمِتْنِی مِیتَةَ مَنْ یسْعَی نُورُهُ بَینَ یدَیهِ وَ عَنْ یمِینِهِ» ما وقتی که از اینجا سفر کردیم، نه شمسی و نه روشنایی وجود دارد، آن عالَم که ?إِذَا الشَّمْسُ کوِّرَتْ? یا ?وَإِذَا النُّجُومُ انکدَرَتْ? یا ?وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیاتٌ بِیمِینِهِ? و یا ?وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ? ویا ?لاَ یرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِیراً? شده، نور آنجا از چیست؟ جواب این است که نور را باید به همراه خودمان ببریم، حضرت عرض کرد خدایا توفیقی بده و مرا نورانی تا که وقتی من مُردم، نور من ?یسْعَی بَینَ أَیدِیهمْ? باشد «وَ أَمِتْنِی مِیتَةَ مَنْ یسْعَی نُورُهُ بَینَ یدَیهِ وَ عَنْ یمِینِهِ» بعد « وَ ارْفَعْنِی بَینَ عِبَادِک وَ أَغْنِنِی عَمَّنْ هُوَ غَنِی عَنِّی» خدایا ما را به دیگران نیازمند نکن.

در روز عرفه برای رفع گرفتاری نظام دعا کنیم

این دعا، دعای ضروری برای شرایط جامعه کنونی ماست، یعنی همه ما مخصوصاً جوان ها (که حدیث العهد بالاسلام اند) آن را مورد توجه قرار دهند، استکبار جهانی جلوی رزق مردم را به عنوان تحریم گرفته و این دعاها برای برون رفت از مشکلات راهگشاست، خدایا ما را از کسانی که از ما بی نیازند، بی نیاز کن، دانشگاهیان و دانشمندان ما توفیقی عطا کن تا همه چیز را خودشان بسازند، بنابراین دعا تنها این نیست که خدایا پدر و ما را بیامرز بلکه مسائل دیگری هم در دعا قرار می گیرند «وَ أَغْنِنِی عَمَّنْ هُوَ غَنِی عَنِّی» وقتی ما بی نیاز می شویم بالأخره آنها سر جای خودشان باشند، ما هم سر جای خودمان و دیگر غرب و شرق هر روز عربده نکشند که ما فلان چیز را تحریم می کنیم و. ... اگر ماه مبارک رمضان عرفه و اگر حج و منا و عمره یا اگر روز عرفه یا برای راهگشایی کلّ نظام دعا کنیم: « وَ زِدْنِی إِلَیک فَاقَةً وَ فَقْراً» در حال عادی انسان می گوید ?رَبِّ زِدْنِی عِلْماً? برای اینکه من می خواهم با علمِ بیشتر جامعه را اداره کنم اما وقتی انسان با خدای خود سخن می گوید چه بگویدتا خدا اورا غریق رحمت کند.

هنگام ملاقات پروردگار چه تحفه ای همراه داشته باشیم

مرحوم آقای فاضل تونی(رضوان الله علیه) شاگرد مرحوم جهانگیرخان قشقایی و مرحوم حاج آخوند کاشی از اساتید ما بودند، اوّلین بار این فرمایش را از ایشان شنیدیم که فرمود: وقتی انسان نزد مولای خود می رود باید تحفه ببرد یعنی چیزی ببرد که آنجا نباشد و نبودنش هم کمال باشد، پس بگوید: خدایا ما این مدت زحمت کشیدیم علم پیدا کردیم او که ?بِکلِّ شَی ءٍ عَلِیمٌ? است این چند مثقال علم را هم که او به ما دادخ پس آیا قدرت، جهاد، تلاش و یا کوشش ببریم؟ این همانند نعمت است «ما بِنا مِن نعمة فمنک»، بنابراین چه چیزی یاد آنجا ببریم؟ در جواب باید بگوییم ما باید فقر و فلاکت ببریم و به باری تعالی عرض کنیم که خدایا ما با دست خالی آمدیم و هر چه دادی برای توست ما خودمان چیزی نداریم، با دست خالی آمدیم، اینکه می بینید سنایی می گوید اگر خواستی آن طرف بروی مبادا بگویی من چند سال زحمت کشیدم و عالم شدم!

روی گردآلود برزی او که بر درگاه او

آبروی خود بری گر آبروی خود بری

بنابراین اگر نزد خدا رفتی و گفتی که خدایا من علم فراهم نمودم فلان خدمت را کردم و. .. رقتی به عنوان انسانی آبرومند آنجا رفتی، آبروی خودت را می ریزند و می گویند اینها را که ما دادیم تو چه چیزی آوردی؟!

یعنی اگر بگویی این همه زحمت کشیدم، فوراً جواب می دهند اینها را که ما به تو دادیم، تو چه چیزی با خود آورده ای؟! این است که امام سجاد عرض می کند « وَ زِدْنِی إِلَیک فَاقَةً وَ فَقْراً... اجْعَلْ هَیبَتِی فِی وَعِیدِک وَ حَذَرِی مِنْ إِعْذَارِک وَ إِنْذَارِک وَ رَهْبَتِی عِنْد تِلَاوَةِ آیاتِک وَ اعْمُرْ لَیلِی بِإِیقَاظِی فِیهِ لِعِبَادَتِک... وَ أَوْجِدْنِی بَرْدَ عَفْوِک وَ حَلَاوَةَ رَحْمَتِک» من با سوز و گداز آمدم، لذا وقتی شما عفو کنی احساس خنکی می کنم، این«بردالیقین» که می گویند از همین جا گرفته شده «وَ صُنْ وَجْهِی عَنِ الطَّلَبِ إِلَی أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِینَ» خدایا توفیقی بده به هیچ کسی احتیاج نداشته باشم، من کاری می کنم آنها از من می گیرند، آنها کاری می کنند من از آنها می گیرم و در اینجا یک عامل متقابلی است اما یک عطای یک جانبه دستِ بگیر را خدا دوست ندارد «الید العُلییا خیرٌ من الید السفلی» فرمود: همه محترم اند ما هم خدماتی ارائه می کنیم آنها هم کارهایی انجام می دهند، بنابراین ما چیزی به آنها می دهیم آنها هم چیزی به ما می دهند، بنابراین نه ما محتاج آنهاییم نه آنها محتاج ما.

«وَ صُنْ وَجْهِی عَنِ الطَّلَبِ إِلَی أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِینَ وَ ذُبَّنِی عَنِ الْتِمَاسِ مَا عِنْدَ الْفَاسِقِینَ» خدایا آبروی ما را حفظ کن ما از فاسقین چیزی نخواهیم «ذُبّ» یعنی دفع کن «یذبّ» این حرف هایی که مرحوم شیخ در رسائل دارد اشکال «ممّا لا یذبّ، ممّا لا یمکن الذب» از همین قبیل است، در پایان دارد « وَ أَتْمِمْ لِی إِنْعَامَک إِنَّک خَیرُ الْمُنْعِمِینَ وَ اجْعَلْ بَاقِی عُمُرِی فِی الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ» خوشا به حال کسانی که الآن مشغول اعمال حج و عمره اند ـ ان شاءالله ـ خدا اعمال ایشان را قبول و دعاهای آنها را مستجاب کند «ابْتِغَاءَ وَجْهِک یا رَبَّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ السَّلَامُ عَلَیهِ وَ عَلَیهِمْ أَبَدَ الْآبِدِینَ». امیدواریم ذات اقدس الهی به همه احیاکنندگان شب های عرفه، اقامه کننده مراسم عرفه، اقامه کننده نماز عید قربان و اقامه کنند سنّت حسنه اُذحیه عنایت کرده و از همگان به احسن وجه بپذیرد و توفیقی بیش از این به همه شما و ما عطا کند!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 94/7/1 :: ساعت 12:14 عصر )
»» خصوصیات ویژه روز عرفه


روز نهم ماه ذی الحجه الحرام را روز "عرفه" نامیده اند ، روز عرفه خصوصیات منحصر به فردی دارد ، اگر چه این روز بزرگ عید نیست ؛ اما از آن به عنوان یکی از اعیاد بزرگ یاد می شود ؛ چرا که در این روز بزرگ خالق مهربان، نگاهی ویژه به بندگان خود دارد ، روزی برای درخواست کردن و جواب گرفتن ، روز پاک شدن از گناهان بسیار، روز رهایی از آتش ....

روز عرفه جایگاه ویژه ای در میان روزهای دیگر سال دارد به دلیل چند خصوصیت ویژه :
1- روز اختصاصی دعا !
امام صادق علیه السلام : تَخَیَّر لِنَفسِکَ مِنَ الدّعاءِ ما أحبَبتَ واجْتَهِد ، فإنَّه (یَومَ عَرَفَة) یَوم دعاءٍ و مَسألَةٍ ؛ (التهذیب الأحکام ، ج 5 ، ص 182) ؛ هر چه مى خواهى براى خود دعا بخوان و [در دعا کردن] بکوش که آن روز [روز عرفه] روز دعا و درخواست است.
خداوند مهربان ما همیشه و در هر زمانی اجازه دعا کردن را به ما داده است ، وقتی امام صادق علیه السلام ، به ما سفارش می کنند که در این روز در دعا کردن تلاش کنیم ، و هر چه حاجتی داریم بخواهیم ، لابد سِرّی در پرده هست که امام علیه السلام با علم غیب خود می بینند ، چه بسا که در روز عرفه بی حساب نامه سیاه اعمال ما ، به دعایمان رسیدگی شود؟ سخن امام بزرگوار ما که درود خدا بر او باد ، لحنی مژده گونه دارد ، گویا نوید استجابت می دهند.
پس بخواهیم از خداوند مهربان ، هر خواسته مادی و معنوی که داریم ، خداوندی که بی حساب می بخشد و از گنجینه عرش او هیچ کم نمی شود، بخواهیم و شاد باشیم، که امروز ، روز دعا کردن و پاسخ شنیدن است.
خوب می دانیم که ماه مبارک رمضان ، فرصت طلایی آمرزش و مغفرت است ، اما خداوند مهربان ما می داند که بندگانش همه قدرشناس فرصت ها نیستند ، به بازندگان و جاماندگان ماه رمضان ، یک فرصت طلایی دیگر داده می شود ، روزی برای جبران مافات .

2- روز عرفه هم پایه ماه مبارک رمضان
خوب می دانیم که ماه مبارک رمضان ، فرصت طلایی آمرزش و مغفرت است ، اما خداوند مهربان ما می داند که بندگانش همه قدرشناس فرصت ها نیستند ، به بازندگان و جاماندگان ماه رمضان ، یک فرصت طلایی دیگر داده می شود ، روزی برای جبران مافات .
امام صادق علیه السلام فرمودند: «مَنْ لَمْ یغْفَرْ لَه فِی شَهْرِ رَمَضانَ لَمْ یغْفَرْ لَه اِلی قابِلٍ اِلاَّ اَنْ یَشْهَدَ عَرَفَةَ»( دعائم الاسلام ج 1 ، ص 269 ) ؛ کسی که در ماه رمضان بخشیده نشود، تا سال آینده بخشیده نمی شود، مگر اینکه [روز] عرفه را درک کند.
روز عرفه آنقدر جایگاه والایی دارد که با ماه رمضان که هنگامه نزول کلام وحی است ، با ماه رمضانی که شب با عظمت قدر را در خود دارد ، برابری می کند ، و ما چه می دانیم که روز عرفه چه روزی است ؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: ما مِن یَومٍ أکثَرَ أن یعتِقَ اللّه فِیهِ عَبدَا مِنَ النّارِ مِن یَومِ عَرَفَةَ ؛ (صحیح مسلم، ج 4 ، ص 107) ؛ خداوند در هیچ روزى به اندازه روز عرفه ، بندگان را از آتش دوزخ نمى رهاند.
از این فرصت دوباره استفاده کنیم ، یکی از نجات یافتگان از آتش ، در این روز ما باشیم، هم خودمان را دعا کنیم که عاقبت به خیر باشیم و هم اسیران خاک را که سخت محتاج این دعاها هستند و آرزومند این فرصت .


3- روز رهایی از بار سنگین گناهان
تا اسم گناه می آید ، هزاران گناه ریز و درشت، جلوی چشممان ردیف می شوند ، آنقدر زیادند که نمی دانیم برای کدام یک باید اول توبه کنیم ، چقدر خدای بزرگ ما رازدار است، اگر ستارالعیوبی خداوند یگانه نبود ، با این همه گناه ،جای ما در جهان هستی کجا بود ؟
روز عرفه آنقدر جایگاه والایی دارد که با ماه رمضان که هنگامه نزول کلام وحی است ، با ماه رمضانی که شب با عظمت قدر را در خود دارد ، برابری می کند ، و ما چه می دانیم که روز عرفه چه روزی است ؟
روز عرفه فرصت رها شدن از کوله بار سنگین و ننگین گناهان است ، برویم به درگاه باری تعالی و بخواهیم به حرمت این روز بزرگ و به یمن بشارتی که به ما داده اند ، رهایمان کنند از بار این گناهان .
امام على علیه السلام فرمودند: «مِنَ الذّنوبِ ذنوبٌ لاتغفَر إلاّ بِعَرَفَاتٍ» ؛ (دعائم الاسلام ، ج 1 ، ص 294 ) برخى از گناهان جز در عرفات بخشوده نمى شوند .


4- روز همنوایی با امام حسین علیه السلام
بهره کامل و کافی از روز عرفه وقتی نصیب ما می شود که در عصر روز عرفه، دعای امام حسین علیه السلام، در روز عرفه را هم صدا و همنوا با ایشان زمزمه کنیم، دعایی که فراز به فراز آن مرتبه ای عالی از عرفان و معنویت است، امام حسین علیه السلام هنگام این دعا در صحرای عرفات با چشمانی اشکبار و در نهایت خضوع و خشوع بوده اند.
چقدر خوب است که با تأسی از ایشان به درگاه خداوند تبارک و تعالی رو کنیم، و با ادب امام حسین علیه السلام و با عبارات جاری شده بر زبان مبارک ایشان با خداوند خود راز و نیاز کنیم، دعای عرفه یک دوره کامل خودشناسی و خداشناسی است .
عصر روز عرفه فرصت هم صدا شدن با امام حسین علیه السلام است، بیایم برای ساعاتی همه دل مشغولی های خود را فراموش کنیم و سرتا پا توجه شویم در مضامین والای دعای عرفه، تا لذت یک مناجات عاشقانه را درک کنیم، تا ادب چگونه دعا کردن را از حضرتش بیاموزیم، و باشد که به حرمت امام حسین علیه السلام همه دعاهای ما به اجابت برسند و در پایان روز عرفه با قلبی پر از نورانیت و معنویت ، و دل و جانی پر شور از نوید استجابت ، راهی فرداهای روزگارمان شویم . إن شاء الله تعالی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 94/7/1 :: ساعت 12:13 عصر )
»» همه مشکلاتمان را در روز عرفه حل کنیم !

"دعا" رشته اتصال بنده با خدای خود است، دعا باعث ارزشمند شدن بندگان نزد خداوند متعال می شود ، قرآن کریم می فرماید : «قلْ ما یَعْبَؤا بِکمْ رَبِّی لَوْ لا دعاؤکمْ فَقَدْ کَذَّبْتمْ فَسَوْفَ یَکون لِزاماً»؛( فرقان، 77) بگو: اگر دعایتان نباشد پروردگارم به شما ارج و منزلتی ننهد.

دعا کلید دست یافتن به گنجینه های عرش اعلی است، دعا کردن یعنی اتصال قطره وجود انسانی به اقیانوس لایزال الهی...
دعا کردن همیشه خوب است اما گاهی خیلی خوب است به اصلاح نور علی نور است ، گاهی شرایطی پیش می آید که دعا کردن عین استجابت است ، مثل همین امروز ، مثل روز بزرگ عرفه، روزی که سفارش های اکید شده است که تا می توانیم برای خود و دیگران دعا کنیم.


شب و روزی مخصوص دعا کردن !
شب عرفه دارای برکتی است که احیا و عبادت در آن معادل صد و هفتاد سال شمرده شده است، و روز عرفه ، روزى است که حق تعالى بندگان خویش را به عبادت و طاعت خود فرا خوانده و سفره های جود و احسان خود را براى ایشان گسترانیده است. (کتاب مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی)
امام علی علیه السلام می فرماید: «خداوند کلید گنجینه ها(ی رحمتش) را در دستان تو قرار داده است، که به تو اجازه داده از او درخواست کنی تا هر گاه بخواهی، درهای نعمتش را با دعا بگشایی و بارش باران رحمتش را طلب نمایی؛ پس اگر اجابت دعایت به تأخیر افتاد، این تأخیر تو را ناامید نسازد».( نهج البلاغه ، نامه 31)
شب عرفه دارای برکتی است که احیا و عبادت در آن معادل صد و هفتاد سال شمرده شده است، و روز عرفه ، روزى است که حق تعالى بندگان خویش را به عبادت و طاعت خود فرا خوانده و سفره های جود و احسان خود را براى ایشان گسترانیده است
امیر المؤمنین علی علیه السلام می فرمایند دعا کلید گشاینده خزائن رحمت خداوند است ، و در روایات دیگر داریم که عرفه روز دعا کردن است، روز حاجت خواستن برای خود و دیگران.(التهذیب الأحکام ، ج 5 ، ص 182)
امام سجاد(علیه السلام) در روز عرفه، مردى را مشاهده کرد که تکدى میکند و درخواست خود را با مردم در میان میگذارد. حضرت به او فرمود: واى بر تو! در چنین روزى از غیر خدا طلب حاجت میکنی؟ روز عرفه چنان عظمت دارد که امید است حتى جنین هاى در شکم مادر از برکت آن به سعادت برسند.( منلایخصره الفقیه، ج 2، ص 211)
پس دعا در شب و روز نورانی عرفه ، تأثیری مضاعف دارد ، چقدر این دعا در زمانی به این با برکتی می تواند گره گشای زندگی خودمان و اطرافیانمان باشد.شاید دعای فرجمان مستجاب شود.


عصر روز عرفه را دریابیم
آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی(ره) فرمودند: «هر لحظه ای از لحظات امروز برای ما گران بهاست، برای دعا به ویژه از ظهر تا هنگام غروب را که در روایات وارد شده است اگر می خواهید مشکلاتتان را حل کنید بیایید این چند ساعت را درِ خانه خدا بروید و از او بخواهید؛ چه حاجت های مادی را و چه معنوی را، همه را از او بخواهید. چون امروز برد دعا خیلی زیاد است. بخصوص درباره دیگران اگر دعا کنید، ما در روایت داریم که خدا چند هزار برابر به شما اعطا می کند.»
اهمیت دعای امام حسین السلام در روز عرفه !
دعای عرفه در بین ادعیه و متون عرفانی، درخشندگی خاصی دارد و برای رشد معنوی و سلوک الی الله کارساز است. انسان مى تواند عصر روز عرفه با توجه و استفاده از دعای عرفه، راه صد ساله را بپیماید. نظیر اینکه در اتاق تاریک، با زدن کلید برق، همه جا روشن مى شود، دعای عرفه، مسیر حرکت به سوی خدا را برای آدمی روشن میکند و راه را به او نشان می دهد.(آیت الله مظاهری )
امیر المومنین علی علیه السلام می فرمایند دعا کلید گشاینده خزائن رحمت خداوند است ، و در روایات دیگر داریم که عرفه روز دعا کردن است، روز حاجت خواستن برای خود و دیگران  برای خواندن دعای روز عرفه باید به چند نکته توجه داشته باشیم ، در اعمال روز عرفه آمده است که روزه آن روز ثواب بسیار دارد ، اما این روزه داری و ضعف ناشی از آن نباید مانع اهتمام به دعا شود. لیکن اگر روزه گرفتن آن روز موجب ضعف شود، آن گونه که انسان نتواند دعاهای این روز را بخواند، خواندن دعا بر روزه گرفتن مقدم است.(بحارالانوار، ج94، ص124 123)
نکته دیگر اینکه دعای عرفه دارای مضامین عرفانی والایی است، ما نباید فقط به فکر خواندن دعا باشیم، عده ای فقط متن عربی دعا را همراه مناجات خوان زمزمه می کنند و به معنای آن دقتی ندارند ، در صورتی که اگر به معنی توجه نشود، دعا آن اثر سازندگی عمیق بر روح را نخواهد داشت و ما بهره و نصیبی از این طرز دعا خواندن نخواهیم برد.
بلکه باید دعا کننده باشیم ، به دعا دل بدهیم ، این دعا همان حرف های ته دل ماست که توان به زبان آوردنش را نداشته ایم ، حال در قالب کلمات وزین امام حسین علیه السلام و آداب خاص دعا کردن در اختیار ما قرار گرفته است ، باید با بند بند وجودمان لمسش کنیم، و فراز به فراز را گونه ای طلب کنیم که آرزوهایمان را طلب می کنیم .
امام صادق(علیه السلام) در یکى از روایات میفرماید: هرکس در این روز قبل از رفتن به مراسم دعاى عرفه در زیر آسمان دو رکعت نماز بخواند و در پیشگاه خداوند متعال به تمامى گناهان و خطاهاى خود اعتراف نموده و حقیقتا از درگاه پروردگارش پوزش طلبد، خداوند متعال آنچه را که براى اهل عرفات مقدر نموده به او نیز عطا میکند و تمام گناهان وى را میآمرزد.( اقبال الاعمال، ج 2، ص 67)


چند فراز از دعای عرفه
«خدایا! توجه و التفات مرا آن چنان به سوی خویش معطوف ساز که از آن پس، به غیر تو ننگرم و جز رضای تو، رضای هیچ کس، حتی رضای خود را هم نپویم».
«... و در سرنوشت خود خیر برایم مقدر کن و مقدراتت را برایم مبارک گردان تاچنان نباشم که تعجیل آنچه را تو پس انداخته اى بخواهم و نه تاءخیر آنچه را تو پیش انداخته..»
« خدایا! مرا با تدبیری که بر جان و قلب من روا میداری، از تدبیر ناقص خودم بی نیاز گردان، و با اختیاری که در امورات من اِعمال میداری، مرا از اینکه با انتخابهای ناقص، خود را سرگردان کنم، نجات بده و از نقاط ضعف و اضطرارم واقفم ساز تا بفهمم با تدبیر و اختیار تو میتوانم راه را به سلامت طی کنم.»



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 94/7/1 :: ساعت 12:12 عصر )
»» قیمت اشک‏

در حدیث است که: در روز قیامت، شخصى را به میزان حساب، حاضر مى‏کنند که در مدّت عمر خود ظاهراً اعمال نیکى انجام داده، عمل‏هاى او را به جناب حق عرضه مى‏کنند، حضرت بارى، هریک از اعمال او را به عیبى و تقصیرى برمى‏گرداند، آن‏گاه دستور مى‏رسد که آن عبد باید به جهنّم برود، یک موى از مژه چشم او پس از اذن حضرت حق عرضه مى‏دارد: خداوندا! این شخص در شبى از شب‏ها یاد تقصیرات خود کرد و دلش سوخت و اشک ندامتش بر چهره جارى گشت به حدّى که من در آن اشک غرق شدم، خداوند مهربان به قیمت آن اشک از بنده‏اش بگذرد و او را از جهنّم نجات دهد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 94/6/29 :: ساعت 1:36 عصر )
»» دفاع ابن تیمیه از ابن ملجم!!

 

 
 
ابن تیمیه ، نه تنها با امیر المؤمنین علیه السلام علناً دشمنی می‌روزد که حتی از قاتل آن حضرت دفاع سرسختانه‌ای می‌کند .

وی در منهاج السنة می‌نویسد :

والذی قتل علیّاً کان یصلّی ویصوم ویقرأ القرآن ، وقتله معتقداً أنّ اللّه ورسوله یحبّ قتل علیّ، وفعل ذلک محبّة للّه ورسوله فی زعمه، وإن کان فی ذلک ضالاًّ مبتدعاً .

منهاج السنة ، ج 1 ،‌ ص153.

آن کسى که على را کشت ، اهل نماز و روزه بود و قرآن مى خواند و معتقد بود که کشتن على مورد رضایت خدا و پبامبر است و این کار را به خاطر به دست آوردن محبت خدا و پیامبر انجام داد ، اگر چه در این عقیده دچار گمراهى شده بود .

و نیز مى گوید :

على بن ابى طالب  را یکى از خوارج به نام عبد الرحمن بن ملجم در حالى که از عابدترین انسان ها و داراى مقام علمى بود به قتل رساند :

قتله واحد منهم وهو عبدالرحمن بن ملجم المرادی مع کونه کان من أعبد الناس وأهل العلم .

منهاج السنّة ، ج 5 ،‌ ص47 .

ملاحظه مى کنید که ابن تیمیّه ، ابن ملجم را چگونه مدح مى کند با این که پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) ، او را از شقى ترین انسان ها و در ردیف پى کننده ناقه ثمود شمرده است .

قال علی(علیه السلام) : « أخبرنی الصادق المصدّق أنّی لا أموت حتى أضرب على هذه ، وأشار إلى مقدّم رأسه الأیسر فتخضب هذه منها بدم، وأخذ بلحیته وقال لی: یقتلک أشقى هذه الأمّة کما عقر ناقة اللّه أشقى بنی فلان من ثمود» .

مسند أبی یعلى ، ج 1 ، ص431 و المعجم الکبیر ، الطبرانی ،‌ ج 8 ، ص38 و  کنز العمّال ، المتقی الهندی ، ج 13 ، ص192  و  تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج 42 ، ص543 .

پیغمبر راستگو و راست گفتار به من اطلاع داد که از دنیا نمى‏روم مگر این که ضربتى بر فرق سرم وارد مى‏آید و محاسنم را از خون سرم رنگین مى‏کند و در این هنگام بود که محاسن شریفش را به دست گرفت . پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: یا على! شقى‏ترین شخص این امت ، تو را از پاى درمى‏آورد ، چنانکه شقى‏ترین بنى فلان‏ از مردم ثمود ، شتر حضرت صالح علیه السّلام را پى کرد .

حضرت امیر(علیه السلام) مى فرماید : پیامبر راستگو و راستین به من خبر داد که مرا شقى ترین انسانهاى این امت به شهادت خواهد رساند .

هیثمى روایاتى به این مضمون نقل کرده و سپس مى نویسد :

رواه الطبرانی وأبو یعلى وفیه رشدین بن سعد وقد وثّق ، وبقیّة رجاله ثقات.

سپس روایت دیگرى به همین مضمون نقل مى کند و مى گوید:

رواه أحمد والطبرانی والبزّار باختصار، ورجال الجمیع موثّقون .

مجمع الزوائد ، ج 9 ،‌ ص136.

احمد و طبرانى و بزّرا آنرا مختصر نقل کرده اند ، و همه راویان این حدیث ثقه هستند .


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 94/6/29 :: ساعت 1:35 عصر )
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 54
>> بازدید دیروز: 140
>> مجموع بازدیدها: 1384677
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
کنج دل🩶
(( همیشه با تو ))
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
دانشجو
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب