آفرینش ، اوّلین جلوه رحمت
از نمونه هاى رحمت حق ، پهن دشت آفرینش و همه نعمت هاى مادى است که اهل تحقیق از آن به عنوان جهان تکوین یاد مى کنند .
رحمت و فضل حضرت حق نسبت به انسان به گونه اى است که دنیا را با همه نعمت هایش ـ که نعمت هایى کامل و جامع است ـ براى او آفریده و همه را در مسیر خدمت به وى به کار گرفته است .
هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَکُم مَا فِى الاَْرْضِ جَمِیعاً . ..
اوست که همه آنچه را در زمین است براى شما آفرید . . .
أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَکُم مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الاَْرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً . ..
آیا ندانسته اند که خدا آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمین است ، مسخّر و رام شما کرده و نعمت هاى آشکار و نهانش را بر شما فراوان و کامل ارزانى داشته . . .
گویى انسان عزیزترین مهمان یا تنها مهمانى است که این سفره باعظمت پرنعمت را براى او گسترده اند و دیگر موجودات زمینى و آسمانى مأمور به پذیرایى از او هستند ، تاج کرامت را در این مهمان سراى پرنعمت فقط بر سر او نهاده اند و لباس فضیلت و برترى را تنها بر او پوشانیده اند و تمام دارایى و ثروت زمین و آسمان را نثار مقدم او کرده اند ؟
وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِى آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیر مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً.
به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم و آنان را در خشکى و دریا بر مرکب هایى که در اختیارشان گذاشتیم سوار کردیم و به آنان از نعمت هاى پاکیزه روزى بخشیدیم وآنان را بر بسیارى از آفریده هاى خود برترى کامل دادیم .
ظرایف خلقت
قرآن و پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم (علیهم السلام) همواره مردم را به مطالعه و فهم و درک ظرایف خلقت خدا که در حقیقت آثار رحمت اوست تشویق مى کرده اند تا از این طریق بیش از پیش به توحید گرایش پیدا کنند و سر بندگى و طاعت و عبادت به درگاه حق بسایند و به این وسیله خود را به رحمت واسعه حق برسانند .
کتاب « توحید مفضل » نمونه اى از آموزه هاى حضرت امام صادق (علیه السلام)در باب خداشناسى از راه آثار است ، همچنین بخشى از خطبه هاى « نهج البلاغة » و یا دعاى عرفه امام حسین (علیه السلام) نمونه اى از این قبیل است .
از این رو براى پیروى از قرآن که نگریستن به آثار رحمت خدا را براى استحکام توحید در قلب و پابرجایى عبادت در اعضا و جوارح فرمان داده به چند مثال کوتاه در این زمینه بسنده مى شود ، باشد که درى یا دریچه اى براى دیدن لطایف و ظرایف آثار رحمت الهى در پهن دشت هستى باشد .
منبع فیض و کمال و رحمت و لطف ، وجود مقدس حق تعالى است ، شناخت فرع ، بدون توجه به ریشه و اصل سود چندانى ندارد ، بسیارى از دانشمندان غربى و شرقى بخشى از آثار را خوب مى شناسند ولى شناخت خود را وسیله شناخت حق و توجه به او قرار نمى دهند آنچه در این زمینه مهم است شناخت آثار براى شناخت مؤثر است :
فَانظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَةِ اللهِ . . ..
پس با تأمل به آثار رحمت خدا بنگر . . .
شناخت آثار بدون اینکه زمینه شناخت الله قرار گیرد جداً بى فایده است .
در هر صورت هم اکنون در این جهان به سر مى بریم ، بیندیشیم چند مرحله زندگانى را پشت سر گذاشته ایم ؟ زمانى خاک بودیم که خود جهانى دارد ، زمانى در ساقه نباتات و اصل و فرع آن بودیم که باز خود عالمى دارد ، زمانى بخشى از وجودمان جزء بدن حیوانات بود و از آن همه یعنى از خاک و گیاه و حیوان به صورت غذا به بدن پدر سپس به صلب او منتقل شدیم و آنگاه در رحم مادر قرار گرفتیم . هر مرحله اى از این مراحل براى آگاهان و اهل بصیرت جهانى اعجاب آور و شگفت انگیز است .
فَلْیَنظُرِ الاِْنسَانُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِن مَاء دَافِق * یَخْرُجُ مِن بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ * إِنَّهُ عَلَى رَجْعِهِ لَقَادِرٌ.
پس انسان باید با تأمل بنگرد که از چه چیز آفریده شده است؟ * از آبى جهنده آفریده شده است ; * آبى که از صلب مرد و از میان استخوان هاى سینه زن بیرون مى آید . * بى تردید خدا بر بازگرداندن انسان پس از مرگش تواناست .
خاک و گیاه و حیوان و صلب و رحم و ظلمات ثلاث هر یک نمایى از علم و قدرت و حکمت خداست .
این آیات دیدگاه انسان را در مسئله آفرینش خودش تا افق ابدیت باز مى کند و به او مى فهماند که زندگى او منحصر در این جهان محدود زودگذر نیست ، بلکه روزى به حضرت حق باز مى گردد و وارد صحراى قیامت مى شود و پس از رسیدگى به اعمالش به پاداشى که درخور اوست مى رسد .
تمایل جنسى ضامن بقاى خلقت
تنها چیزى که حافظ نوع بشر و ضامن بقاى همه جانداران است تمایل جنسى است که اگر نبود اکنون اثرى از جانداران بر روى زمین نبود ، شاید در میان صدها نوزاد یکى را نتوان یافت که پدر و مادر به قصد بقاى نسل با هم ازدواج کرده و درآمیخته باشند ، در هر هزار نوزاد شاید پیدایش 999 نفر آنان نتیجه تمایل جنسى بوده است ، پدر و مادر به قصد عیش و عشرت به سراغ یکدیگر مى روند ولى خدا نمى گذارد این عیش به هدر رود بلکه از آن براى بقاى نوع استفاده مى کند .
اگر تمایل جنسى وجود نداشت نه انسانى بر روى زمین باقى مى ماند و نه حیوانى ، در نتیجه خلقت این دو لغو مى گردید .
آرى ; آفریننده مهربان نگهبان بقاى وى نیز هست ، مارکسیست ها خدا را نمى شناسند و تمام تفضلات او را به پاى ماده و طبیعت مى ریزند ، باید از آنان پرسید آیا ماده مى تواند حدوث را بفهمد و بقا را درک کند و براى حفظ و تداوم بقا برنامه ریزى کند ؟ هرگز
نطفه یا مبدأ پیدایش انسان
نطفه مرد از میلیون ها موجود ذره بینى که به شکل زالو هستند تشکیل شده است ، این ذرات جان دار در رحم زن قرار مى گیرند ، در آخر یکى یا بیشتر مى ماند و مبدأ پیدایش یک قلو یا بیشتر مى گردد .
اجزاى نطفه همگى به هم مانند است پس چه مى شود که جزئى از نطفه چشم و جزئى از آن گوش و جزئى استخوان و جزئى دیگرش اعضا و اندام دیگر مى شوند ؟ !
مرد چنین قدرتى را ندارد و از انجام دادن این تقسیم ناتوان است ، اجزاى ذره بینى که از پیکر یک مرد پیدا شده اند فاقد عقل و قدرت هستند و از نظر دانایى و توانایى هزاران بار از مرد ناتوان ترند .
زن نیز مانند مرد فاقد این قدرت است به آن افرادى که از خداشناسى محروم اند و ماده را به جاى خدا مى شناسند باید گفت : ماده که شعور ندارد تا مبادى و ریشه اعضا را از یکدیگر جدا کند ، سپس آنها را به فعلیت برساند .
پس چه دانش و چه قدرتى این کارخانه دقیق پیکرسازى را ساخته و به کار انداخته است ؟ کارخانه اى که مواد اولیه اش یک چیز است ، یعنى یکى از جانوران و سلول هاى یک جور ولى فرآورده هاى گوناگون از نظر حجم و رنگ و اثر و چیزهاى دیگر تولید مى کند ، آن گاه همه را جمع کرده و یک موجود واحد تشکیل مى گردد .
نطفه نر مبدأ اصلى پیدایش جنین است ، اجزاى نطفه به طور منظم در همه جانداران ، جنین را به وجود مى آورند ، هر جزئى از اجزاى نطفه عضوى از اعضاى جنین مى شود .
جنین سازى نطفه از روى تصادف نیست زیرا این قانون ، همگانى است و در همه سلسله جانداران به اجرا درآمده است و تصادف با قانون ناسازگار است .
نمى توان گفت جنین سازى از عقل و تدبیر نطفه است ; زیرا خود نطفه فاقد عقل و فاقد تدبیر است .
آیا ممکن است که نطفه چنین کارى را در وقت نطفه بودن انجام دهد ولى هنگامى که به کمال رسید وانسانى کامل و یا حیوانى تمام عیار شد عاجز از این کار باشد ؟ هرگز !
آیا دنیاى علم با آن همه ترقى و تکامل ، با آن همه آلات وادوات ، با آن همه دانشمندان و محققان مى تواند اجزاى نطفه را بشناسد و بگوید : کدام زبان مى شود و کدام دهان و کدام سر و کدام پا ؟
وجود مبارکى که نطفه را در جنس نر پرورش مى دهد همه اینها و بیش از اینها را مى داند ولى انسان سرکش و خودخواه نمى خواهد بفهمد چیزى را که با اندک تأملى مى تواند بفهمد !
حکمت الهى در پوشش جفت
پرده اى سفید و لطیف سراسر پیکر جنین را مى پوشاند و در نزدیکى وى جسمى اسفنجى پدید مى آید که آن را جفت مى نامند ، جفت از رگ هاى خونین پر است .
روى جفت پرده اى به نام ( آمینوس ) قرار دارد و آن پرده به لوله اى که تقریباً یک متر طول و به قدر یک انگشت ضخامت دارد مربوط است که در درون آن لوله لوله هاى باریک ترى وجود دارد ، این لوله از راه ناف به شکم جنین متصل است مواد غذایى به وسیله رگ هاى مویین از بدن مادر وارد جفت مى شود و در آن جا پالوده مى گردد وبه وسیله لوله هاى نامبرده داخل بدن جنین مى شود و پس از جریان در بدن جنین و تغذیه کامل وى به محل خود باز مى گردد .
آیا این پرده اى که سراسر پیکر جنین را فرا گرفته است براى آن است که وى را هنگام خم و راست شدن مادر از گزند فشارهاى داخل و خارج محفوظ بدارد ؟ آیا جنین این پرده را بر پیکر خود کشیده است یا مادر به این وسیله خواسته است جگر گوشه خود را حفظ کند ؟ آیا جز حکمت و رحمت الهى چیزى توانایى درک و فهم ایجاد آن را دارد ؟
پیدایش جفت در رحم مادر براى چیست ؟ آیا براى آن است که جنین بسیار لطیف است و دستگاه پالایش غذاى بدن مادر براى آماده کردن غذاى وى کافى نیست و نیاز به پالایشگاه دیگرى دارد تا غذایى لطیف تر و پالوده تر به جنین برساند ؟ پس اگر جفت نبود کمتر جنینى از شکم مادر زنده بیرون مى آمد آیا مادر از تأثیر جفت در حیات جنین آگاهى داشت ؟ آیا قدرت آفریدن آن را داشت ؟ هرگز !
پس دانشى و قدرتى آن را آفریده است که پیش از پیدایش ماده و پس از پیدایش انسان بوده و هست و خواهد بود.
شیر مادر
شیر مادر به طور عموم از اجزاى زیر ترکیب شده است : چربى ، پروتئین ها ، لاکتوز ، کلوکز ، دکسترین ، مالتوز ، نشاسته ، هیدرات دو کربنات ، نمک هاى معدنى ، اسید لاکتیک ، آب ، ویتامین آ ، ویتامین ب ، ویتامین د ، ویتامین ث ، ویتامین ب 1 ، ویتامین ب 6 ، ویتامین ث و اسید اسکورتیک .
هر یک از این ها در شیر هر مادرى به مقدار معینى است و نسبت مخصوصى با یکدیگر دارند که بر حسب انسان ها و حیوان ها تفاوت مى کند .
این لابراتوار عظیم و دقیق در کجاى پیکر مادر نهاده شده که خورده هاى مادر را تجزیه مى کند و این اجزا را از میان آنها بیرون مى آورد و سپس آنها را ترکیب مى کند و موجود واحدى بنام شیر مى سازد ؟ چند دکتر و مهندس بر این لابراتوار نظارت مى کنند ؟ چند کارگر دارد ، ماشین آلات و ابزار و ادوات این لابراتوار کجا ساخته شده و از کجا آورده شده است ؟ چه کسى در پیکر مادر نهاده و به پدر نداده است ؟ !
استخدام همراه بامهر و محبت
نوزاد انسان از نوزاد حیوان بسیار ناتوان تر است و زمان ناتوانى اش بسیار درازتر است .
نوزاد حیوان پس از یکى دو ماه توانا مى گردد و قادر است خود را نگهدارى کند ، در این هنگام مادر دست از پرستارى نوزاد بر مى دارد و ممکن است با فرزند خود بیگانه گردد ، به خاطر اینکه نوزاد انسان از نوزاد حیوان ناتوان تر است رحمت پروردگار براى دوره ناتوانى نوزاد انسان دست کم دو پرستار تعیین کرده است : یکى پدر و دیگرى مادر .
او مادر را براى پرستارى استخدام کرده و پدر را براى نگهداریش ، ولى چگونه استخدامى ؟ استخدامى که با مهر و محبت همراه است هرچه مادر رنج مى برد خسته نمى شود ، هرچه پدر نیرو مصرف کند پشیمان نمى شود ، دوره خدمتگزارى پدر و مادر پایان ندارد آن دو تا جان دارند به فرزند خدمت مى کنند .
آیا ماده و طبیعت ناتوانى نوزاد را تشخیص داده که چنین پرستارانى براى او تعیین کرده است ؟ هرگز ماده که نمى تواند میان نوزاد و چیز دیگر فرق بگذارد تا چه رسد به فرق میان دو نوزاد : نوزاد انسان و نوزاد حیوان ، تصادف هم که نیم شود که در تمام حیوانات همیشه آن چنان باشد و در میان انسان ها همیشه اینچنین در دعاى عرفه حضرت امام حسین (علیه السلام) آمده است :
« وَعَطَفْتُ عَلى قُلُوبِ الحَواضِنِ»
خدایا ! تو بودى که دل کسانى که حضانت و پرورش مرا به عهده داشتند مهربان کردى .
کلمه بعثت به معنای "برانگیخته شدن" بوده و در اصطلاح به مفهوم فرستاده شدن انسانی از سوی خداوند متعال برای هدایت دیگران است. بعثت پیامبر(ص) یا برانگیخته شدن آن حضرت به مقام رسالت، مهمترین فراز از تاریخ اسلام است که به عنوان حادثه ای بس بزرگ و عظیم نقش مهم و تأثیرگذاری در سرنوشت انسانها داشته است .
بعثت پیامبر اسلام (ص)، حادثه ای بس بزرگ در سرنوشت هدایت بشری بوده و عظمت این امر عاملی بود که خداوند متعال به عنوان مقدمه این امر بزرگ، تربیت و پرورش آن حضرت را به عهده داشته و ایشان را برای آینده دشواری که در پیش رو داشتند، آماده سازد.
در پی همین تربیت الهی بود که پیامبر (ص) در سالهای قبل از بعثت نیز حالات فوق العاده معنوی و مشاهدات روحانی داشته و در نتیجه ایشان تمام این دوران را با پاکی و طهارت و معنویت سپری کرده اند. حضرت علی (ع) می فرمایند: "خداوند بزرگترین فرشته خود را از خردسالی پیامبر، همدم و همراه ایشان ساخت. این فرشته در تمام لحظات شبانه روز با آن حضرت همراه بود و او را به راههای بزرگواری و اخلاق پسندیده و شایسته رهبری میکرد."
پیامبر به دلیل همین حالات معنوی و طهارت روحی، ناگزیر از وضع نابسامان مردم و از جهل و فسادی که بر جامعه آن روز و به ویژه در شهر مکه حاکم بود، رنج می بردند.
همچنین به منظور تفکر و عبادت در مکانی خلوت، مدتی محدود در سال را از آنها کناره میگرفتند و به کوه حرا می رفتند. این کناره گیری برای حنفا و برخی یکتاپرستان قبل از پیامبر نیز وجود داشته است. می گویند عبدالمطلب، جد بزرگوار پیامبر (ص) پایه گذار این رسم بوده است. او به هنگام ماه رمضان برای خلوت و عبادت به کوه می رفت و مستمندانی را که از آنجا می گذشتند، اطعام مینمود.
در واقع می توان گفت که این خلوت گزینی، زمینه ای برای تقویت هرچه بیشتر حیات روحانی رسول اکرم (ص) و مقدمه ای برای بعثت و نزول وحی به آن حضرت بوده است.
در دوران این خلوت گزینیها نیز چون سایر مراحل مختلف زندگی رسول اکرم (ص)، حضرت علی (ع) که پرورش یافته در خانه پیامبر و دامان ایشان است، آن حضرت را همراهی می کرد و گاهی اوقات برای ایشان آذوقه میبرد.
پس از سپری شدن ایام عبادت، پیامبر به مکه برگشته و پیش از اینکه به خانه خویش بازگردند، خانه خدا را طواف مینمودند.
این حالات همچنان ادامه یافت تا اینکه سن آن حضرت به چهل سالگی رسید و خداوند که دل ایشان را برترین و مطیع ترین و خاضع و خاشع ترین دلها در برابر خویش یافت، ایشان را مبعوث کرد و به پیامبری گرامی داشت، تا به وسیله قرآنی که آن را روشن و استوار گردانیده، بندگانش را از پرستش بر بتان خارج ساخته و به پرستش خویش هدایت کند.
نزول اولین وحی
بعثت پیامبر (ص) در روز 27 ماه رجب، پنج سال پس از تجدید بنای کعبه، اتفاق افتاد و پیامبر اکرم در این هنگام چهل سال داشتند.
پیامبر طبق رسم خویش چند روزی بود که برای عبادت و تفکر به غار حرا آمده بودند. روز بیست و هفتم ماه رجب بود که جبرئیل (یکی از چهار فرشته مقرب الهی و مأمور ابلاغ وحی از جانب پروردگار به پیامبران) به سوی ایشان نازل شد. او بازوی پیامبر را گرفت و تکان داد و گفت: ای محمد بخوان. پیامبر فرمود: چه بخوانم؟ جبرئیل آیات آغازین سوره علق را از جانب خداوند نازل کرد.
همراه اولین نزول وحی و در لحظه بعثت، حوادثی بزرگ اتفاق افتاد که از آن جمله می توان به شنیده شدن صدای ناله ای اشاره کرد. حضرت علی (ع) در این باره میگوید: "صدای ناله شیطان را در هنگام نزول اولین وحی به آن حضرت شنیدم. عرضه داشتم: "یا رسول الله این ناله چیست؟" فرمود: "این شیطان است که از اطاعت شدن مأیوس و ناامید شده و چنین به ناله در آمده است." سپس رسول اکرم (ص) اضافه فرمود: "تو می شنوی آنچه را من میشنوم و می بینی آنچه را که من می بینم الا اینکه تو مقام نبوت نداری و فقط وزیر و کمک کار من هستی و از راه خیر جدا نمیشوی."
حضرت علی (ع) در مواقع مختلف از جمله در دوران خلوت گزینیهای پیامبر (ص) همراه حضرت بود، این سخن امام علی در نهج البلاغه نیز به طور خاصی بیان می دارد که ایشان در لحظه نزول اولین وحی، در کنار پیامبر حضور داشته اند. البته مطالعات تاریخی بیانگر آن است که تنها شخصی که در آن لحظات پیامبر را همراهی نموده، امام علی (ع) بود و احدی جز ایشان، ادعای همراهی رسول اکرم در آن لحظات را ننموده است. جبرئیل پس از انجام وظیفه خود و ابلاغ آیات الهی، بار دیگر به آسمان بازگشت.
پیامبر (ص) پس از نزول اولین وحی
قبل از بعثت، به پیامبر (ص) الهاماتی می شد و ایشان حالات فوق العاده ای داشتند. اما کیفیت نزول اولین وحی بر پیامبر و موضوع آن، به طور کلی با الهامات قبل از بعثت ایشان متفاوت بود. این امر سبب شد تا حالات روحی پیامبر و در نتیجه حالات جسمانی ایشان تغییر نماید.
پس از این پیامبر (ص) از کوه پایین آمدند و به سمت مکه و خانه خویش عازم شدند. هنگامیکه به خانه رسیدند ماجرای بعثت خویش را برای همسر گرامیشان حضرت خدیجه (س) بازگو کردند. حضرت خدیجه نیز که در سالهای همسری با پیامبر آثار بزرگی و پیامبری در ایشان را دیده بود، گفت: "به خدا دیر زمانی است که من در انتظار چنین روزی به سر برده ام و امیدوار بودم که روزی تو رهبر خلق و پیغمبر این مردم شوی."
حضرت امام موسى بن جعفر(علیه السلام)، معروف به کاظم و باب الحوائج و عبد صالح در روز یکشنبه 7 صفر سال 128 قمرى در روستاى «ابواء»، دهى در بین مکّه و مدینه، متولّد گردید.
نام مادر آن حضرت، حمیده است.
آن حضرت در 25 رجب سال 183 قمرى، در زندان هارون الرّشید عبّاسى در بغداد، در 55 سالگى به دستور هارون مسموم گردید و به شهادت رسید.
مرقد شریفش در کاظمین، نزدیک بغداد، زیارتگاه شیفتگان حضرتش می باشد.
امام موسى بن جعفر همان راه و روش پدرش حضرت صادق(علیه السلام) را بر محور برنامه ریزى فکرى و آگاهى عقیدتى و مبارزه با عقاید انحرافى، ادامه داد.
آن حضرت با دلائل استوار، بیمایگىِ افکار اِلحادى را نشان میداد و منحرفان را به اشتباه راه و روششان آگاه میساخت.
کمکم جنبش فکرى امام(علیه السلام)درخشندگى یافت و قدرت علمی اش دانشمندان را تحت الشعاع خود قرار داد.
این کار بر حاکمان حکومت عبّاسى سخت و گران آمد و به همین دلیل با شیفتگان مکتبش با شدّت و فشار و شکنجه برخورد کردند.
از اینرو، امام کاظم(علیه السلام) به یکى از شاگردان معروفش به نام هشام هشدار داد به خاطر خطرهاى موجود، از سخن گفتن خوددارى کند و هشام هم تا هنگام مرگ خلیفه از بحث و گفتگو خوددارى کرد.
ابن حجر هیتمى گوید:«موسى کاظم وارث علوم و دانش هاى پدر و داراى فضل و کمال او بود وى در پرتو عفو و گذشت و بردبارى فوق العاده که در رفتار با مردمِ نادانِ زمان از خود نشان داد، لقب کاظم یافت، و در زمان او هیچ کس در معارف الهى و دانش و بخشش به پایه او نمی رسید.»امام کاظم(علیه السلام) در برابر دستگاه ظلم و ستم عبّاسى موضع سلبى و منفى را در پیش گرفت و دستور داد تا شیعیان در دعاوى و منازعات خود، به دستگاه دولتى روى نیارند و به آنان شکایت نبرند و سعى کنند با قرار دادن قاضى تحکیم در میان خویش، منازعات را فیصله دهند.
امام(علیه السلام) درباره حاکمان غاصب زمانش فرمود: «هر کس بقاى آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هر کس از آنان باشد وارد آتش گردد.» بدین وسیله آن حضرت، خشم و نارضایتى خود را از حکومت هارون پیاپى ابراز میفرمود و همکارى با آنان را در هر صورت حرام میدانست و اعتماد و تکیه بر آنان را منع می کرد و میفرمود: «برآنان که ستمکاراند تکیه مکنید که گرفتار دوزخ می شوید.»امام کاظم(علیه السلام)، على بن یقطین، یکى از یاران نزدیک خویش را از این فرمان استثنا کرد و اجازت داد تا منصب وزرات را در روزگار هارون عهده دار گردد و پیش از او، منصب زمامدارى را در ایام مهدى بپذیرد.
او نزد امام موسى(علیه السلام)رفت و از او اجازت خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترک کند، امّا امام او را از این کار بازداشت و به او گفت: «چنین مکن، برادران تو به سبب تو عزّت دارند و به تو افتخار می کنند، شاید به یارى خدا بتوانى شکست ها را درمان کنى و دست بینوایى را بگیرى یا به دست تو، مخالفان خدا درهم شکسته شوند.
اى على! کفّاره و تاوان شما، خوبى کردن به برادران است، یک مورد را براى من تضمین کن، سه مورد را برایت تضمین می کنم، نزد من ضامن شو که هر یک از دوستان ما را دیدى نیاز او را برآورى و او را گرامى دارى و من ضامن می شوم که هرگز سقف زندانى بر تو سایه نیفکند و دم هیچ شمشیر به تو نرسد و هرگز فقر به سراى تو پاى نگذارد.
اى على! هر کس مؤمنى را شاد سازد، اوّل خداى را و دوم پیامبر را و در مرحله سوم ما را شاد کرده است.»
سخن چینى درباره امام(علیه السلام)
پاره اى از فعّالیت هاى امام کاظم(علیه السلام) به وسیله سخن چینان به هارون الرّشید مىرسید و این امر، کینه و خشم او را برمی انگیخت.
یک بار به او خبر دادند که از سراسر جهان اسلام، اموالى هنگفت نزد امام موسى بن جعفر(علیه السلام) جمع آورى می گردد و از شرق و غرب براى او حمل مىشود و او را چندین بیت المال است.
هارون به دستگیرى امام(علیه السلام) و زندانى کردن او فرمان داد، یحیى برمکى آگاه شد که امام(علیه السلام) در پى کار خلافت براى خویش افتاده است و به پایگاه هاى خود در همه نقاط کشور اسلامى نامه می نویسد و آنان را به سوى خویش دعوت می کند و از مردم می خواهد که بر ضدّ حکومت قیام کنند، یحیى به هارون خبر داد و او را علیه امام(علیه السلام) تحریک کرد.
هارون امام را به زندان افکند و از شیعیانش جدا ساخت و امام(علیه السلام) روزگارى دراز، شاید حدود چهارده سال، در زندان هارون گذراند.
امام(علیه السلام) در زندان نامه اى به هارون فرستاد و در آن نامه نفرت و خشم خود را به او ابراز فرمود، متن نامه چنین است: «هرگز بر من روزى پربلا نمی گذرد، که بر تو روزى شاد سپرى می گردد، ما همه در روزى که پایان ندارد مورد حساب قرار میگیریم و آنجاست که مردم فاسد زیان خواهند دید.» امام کاظم(علیه السلام) در زندان، شکنجه ها و رنجهاى فراوان را تحمّل کرد، دست و پاى مبارکش را به زنجیر مىبستند و آزارهاى کشنده بر او روا می داشتند.
سرانجام زهرى کشنده به او خوراندند و مظلومانه او را به شهادت رساندند.
صفات برجسته امام کاظم(علیه السلام)
حضرت امام موسى کاظم(علیه السلام) عابدترین و زاهدترین، فقیه ترین، سخىترین و کریمترین مردم زمان خود بود، هر گاه دو سوم از شب می گذشت نمازهاى نافله را به جا می آورد و تا سپیده صبح به نماز خواندن ادامه می داد و هنگامى که وقت نماز صبح فرا می رسید، بعد از نماز شروع به دعا می کرد و از ترس خدا آن چنان گریه می کرد که تمام محاسن شریفش به اشک آمیخته می شد و هر گاه قرآن می خواند مردم پیرامونش جمع می شدند و از صداى خوش او لذّت می بردند.
آن حضرت، صابر، صالح، امین و کاظم لقب یافته بود و به عبد صالح شناخته می شد، و به خاطر تسلّط بر نفس و فروبردن خشم، به کاظم مشهور گردید.
مردى از تبار عمر بن الخطاب در مدینه بود که او را میآزرد و على(علیه السلام) را دشنام میداد.
برخى از اطرافیان به حضرت گفتند: اجازه ده تا او را بکشیم، ولى حضرت به شدّت از این کار نهى کرد و آنان را شدیداً سرزنش فرمود.
روزى سراغ آن مرد را گرفت، گفتند: در اطراف مدینه، به کار زراعت مشغول است.
حضرت سوار بر الاغ خود وارد مزرعه وى شد.
آن مرد فریاد برآورد: زراعت ما را خراب مکن، ولى امام به حرکت خود در مزرعه ادامه داد وقتى به او رسید، پیاده شد و نزد وى نشست و با او به شوخى پرداخت، آن گاه به او فرمود: چقدر در زراعت خود از این بابت زیان دیدى؟ گفت: صد دینار.
فرمود: حال انتظار دارى چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: من از غیب خبر ندارم.
امام به او فرمود: پرسیدم چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: انتظار دارم دویست دینار عایدم شود. امام به او سیصد دینار داد و فرمود: زراعت تو هم سر جایش هست. آن مرد برخاست و سر حضرت را بوسید و رفت. امام به مسجد رفت و در آنجا آن مرد را دید که نشسته است. وقتى آن حضرت را دید، گفت: خداوند می داند که رسالتش را در کجا قرار دهد. یارانش گرد آمدند و به او گفتند: داستان از چه قرار است، تو که تا حال خلاف این را می گفتى. او نیز به دشنام آنها و به دعا براى امام موسى(علیه السلام) پرداخت. امام(علیه السلام) نیز به اطرافیان خود که قصد کشتن او را داشتند فرمود: آیا کارى که شما می خواستید بکنید بهتر بود یا کارى که من با این مبلغ کردم؟ و بسیارى از این گونه روایات، که به اخلاق والا و سخاوت و شکیبایى آن حضرت بر سختیها و چشمپوشى ایشان از مال دنیا اشارت مىکند، نشانگر کمال انسانى و نهایت عفو و گذشت آن حضرت است.
بعد از شهادت
سندى بن شاهک، به دستور هارون الرّشید، سمّى را در غذاى آن حضرت گذارد و امام(علیه السلام) از آن غذا خورد و اثر آن در بدن مبارکش کارگر افتاد و بیش از سه روز مهلتش نداد.
وقتى امام به شهادت رسید، سندى گروهى از فقها و بزرگان بغداد را بر سر جنازه اش آورد و به ایشان گفت: به او نگاه کنید، آیا در وى اثرى از ضربه شمشیر یا اصابت نیزه می بینید؟گفتند: ما از این آثار چیزى نمی بینیم و از آنها خواست که بر مرگ طبیعى او شهادت دهند و آنها نیز شهادت دادند! آن گاه جسد شریف آن حضرت را بیرون آورده و آن را بر جسر (پل) بغداد نهادند و دستور داد که ندا دهند: این موسى بن جعفر است که مرده است، نگاه کنید. عابران به او نگاه می کردند و اثرى از چیزى که نشان دهنده کشتن او باشد، نمی دیدند.
یعقوبى در تاریخش می گوید: پس از آن که امام کاظم(علیه السلام) مدّت درازى را در زندان هاى تاریک هارون الرّشید گذراند، به ایشان گفته شد: چطور است که به فلان کس نامه اى بنویسى تا درباره تو با رشید صحبت کند؟ امام فرمود: پدرم به نقل از پدرانش حدیثم کرده: «خداوند به داود(علیه السلام) سفارش کرده که هر گاه بنده اى، به یکى از بندگان من امید بست، همه درهاى آسمان به رویش بسته می شود و زمین زیر پایش خالى می گردد.» در مدّت زندان آن حضرت، اقوال مختلفی وجود دارد.
آن حضرت، چهار سال یا هفت سال یا ده سال یا به قولی چهارده سال در زندان به سر برده است.
حضرت امام موسی کاظم، سی و هفت فرزند پسر و دختر از خود به جای گذارده که والاترینشان حضرت علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) میباشد.
از میان کلمات و سخنان ارزنده حضرت امام موسی کاظم(علیه السلام)، چهل حدیث را برگزیدم که هر یک با نورانیت ویژه اش، روشنگر دلهای اهل ایمان و پاکباختگان وادی حقیقت و عرفان است.
بازگو کردن زهد انبیائى که در آیات قرآن و روایات از آن نام برده شده داستان بسیار مفصلى است ، على (علیه السلام) در خطبه 160 نهج البلاغه به زهد چند نفر از انبیاء بدین قرار اشاره دارند :
اگر خواهى از موسى کلیم الله سخن بگو ، که به پروردگار عرضه داشت :
( رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْر فَقِیرٌ ) . (6)
پروردگار من بر آنچه از خیر بسویم فرستى نیازمند و محتاجم .
به خدا قسم به وسیله این دعا قرص نانى از خدا مى خواست ، زیرا خوراکش سبزى و گیاه زمین بود ! ! و به علّت لاغرى و کمى گوشت بدن ، سبزى گیاه از نازکى پوست درونى شکمش دیده مى شد .
و اگر خواهى از داود سخن به میان آر ، که داراى مزامیر و زبور بود ، و خواننده اهل بهشت است ، بدست خود از لیف خرما زنبیل ها مى بافت و به هم نشینان خود مى گفت : کدامتان در فروختن این زنبیل ها به من کمک مى کنید ، از بهاى فروش آنها خوراکش یک عدد نان جو بود .
و اگر خواهى داستان زندگى عیسى بن مریم (علیه السلام) را به میان آر ، که سنگ را زیر سر خود بالش قرار مى داد ، و جامه زبر مى پوشید ، و طعام خشن مى خورد ، و خورش او گرسنگى بود ، و چراغ شب او ماه بود ، و سایه بان او در زمستان جائى بود که آفتاب مى تابید یا فرو مى رفت ، و میوه و سبزى خوشبوى او گیاهى بود که زمین براى چهارپایان مى رویاند ، نه زنى داشت که او را به فتنه و تباهکارى افکند ، و نه فرزندى که او را اندوهگین سازد ، و نه دارائى که او را از توجه به حق برگرداند ، و نه طمعى که او را خوار کند ، مرکب او دو پایش بود ، و خدمتکار او دو دستش .
بیا و در مسئله زهد به پیامبر خود ، که از همه نیکوتر و پاکیزه تر است ، اقتدا نموده ، از آن بزرگوار پیروى کن ، زیرا آن حضرت براى کسیکه بخواهد پیروى کند ، سزاوار پیروى کردن است ، و انتساب شایسته اوست براى کسیکه بخواهد به او نسبت داشته باشد ، و محبوب ترین بندگان نزد خداوند کسى است که پیرو پیغمبر خود بوده و دنبال نشانه او برود .
لقمه دنیا را زیادتر از آنچه لازم نداشت نمى خورد ، به دنیا به هیچ عنوان دل نبسته بود ، از جهت پهلو لاغرتر و از جهت شکم گرسنه ترین اهل دنیا بود .
دنیا با همه محتویاتش به او پیشنهاد شد ، از قبول آن امتناع کرد ، دانست خداوند مهربان از باب مصلحت انسان علاقه و دل بستن به دنیا را دشمن داشته ، او هم به پیروى از مولایش علاقه به دنیا را دشمن مى داشت . و مى دانست حق تعالى دنیا را خوار دانسته او هم خوار مى دانست ، و آن را کوچک قرار داده ، او هم کوچک شمرد .
اگر نبود در وجود ما ، مگر دوستى آنچه که خدا و رسول و دشمن داشته ، و بزرگ شمردن آن را که خدا و رسول کوچک شمرده همین مقدار براى سرکشى از خدا و مخالفت فرمان او بس بود .
پیامبر به روى زمین طعام مى خورد ، و مانند عبد مى نشست ، و به دست خود پارگى کفشش را دوخته و جامه اش را وصله مى کرد ، و بر خر برهنه سوار مى شد و دیگرى را هم سوار مى کرد .
بر در خانه اش پرده اى که در آن نقش ها نقش شده آویخته بود ، پس به یکى از زنهایش فرمود : این پرده را از نظر من پنهان کن ، زیرا وقتى به آن چشم مى اندازم دنیا و آرایش هاى آن را به یاد مى آورم ، پس از روى دل از دنیا دورى گزیده ، یاد آن را از خود دور مى ساخت ، و دوست داشت که برایش آن از جلوى چشمش پنهان باشد ، تا از آن جامه زیبا فرا نگرفته باور نکند که آنجا جاى آرمیدن است ، و امیدوارى و درنگ کردن در آنجا را نداشته باشد ، پس علاقه و بستگى به این دنیاى از دست رفتنى را از خود بیرون و از دل دور کرده و آرایشهاى آن را از جلو چشم پنهان گردانید ، و چنین است کسى که چیزى را دشمن مى دارد ، و بدش مى آید به آن چشم اندازد ، و نام آن را در حضورش برده شود ! !
زهد مورث معنویت ، آزادگى و ایثار و خصائل دیگر انسانى و الهى است ، زاهد به حقیقت اهل معناست ، و از قید تعلقات مادى و شیطانى با تمام وجود آزاد است ، و پیش انداختن محرومان و مستمندان و دردمندان را نسبت به خودش کار بسیار آسانى است .
شدت زهد پیامبر و على و خاندانش و ائمه طاهرین و پس از آنان یاران و اصحاب خالص آن بزرگواران چیزى نیست که نیاز به شرح داشته باشد .
شناختن حقیقت زهد با مراجعه به آیات و آثار و معارف اسلامى ، به خصوص آنچه از ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین رسیده کار مشکلى نیست ، و چه نیکوست انسان حقیقت این مسئله الهیه را بشناسد و از حضرت رب العزه آراسته شدن به آن را بخواهد . که هر کس آراسته به این حقیقت گردد ، به عالى ترین درجه معنوى آراسته شده ، و باب خیر دنیا و آخرت را به روى خود باز کرده است .
زهد یعنى بى رغبتى به ظاهر دنیا به خاطر بدست آوردن آخرت و درجه بالاترش یعنى بى رغبتى به ما سوى الله جهت جلب رضا و خوشنودى و رضوان حضرت حق .
ضایع کردن مال حرام و حرام کردن حلال ، حرام و بیکارى و بیعارى و کلّ بر مردم شدن نیز حرام است .
زهد به معناى قناعت ورزیدن به حلال مالى و شهوانى از حرام و ساختن آخرتى آباد با حیات دنیاست .
زهد یعنى تمام علائق را تابع علاقه حق قرار دادن ، و به معناى حکومت الهى قلب بر ظاهر امور دنیائى است .
آن کس که در برابر متاع حیات مادى ، و آرایش ظاهر دنیا ، فریب نمى خورد ، و مقام با عظمت خلافت اللهى را با مشتى خاک ، و با چند روز مقام و با قلیلى در هم و دینار معامله نمى نماید زاهد است .
عرفان به واقعیات و معرفت به حقایق ، و بصیرت به امور ظاهر و باطن مورث زهد است .
چون واقف شدى اگر عمرت هزاران سال باشد و هزاران گونه نعمت در کفت قرار بگیرد ، در برابر عمر ابد آخرت و نعیم مقیم آن لحظه اى بیش نیست ، نسبت به آنچه در این دنیا از مال و منال و شهوت و مقام و ریاست و دیگر چیزها که ترا از حیات جاوید و نعمت مقیم باز مى دارد به حقیقت زاهد خواهى شد .
چون آگاه شدى آنچه هست رفتنى است ، و تنها وجود باقى خداست ، و هر تکیه گاهى موقتى است ، تنها تکیه گاه ابدى حضرت رب العزت است از ماسوى الله زاهد شده و تنها به حضرت او رغبت کنى ، با توجه به این حقایق است ، که دنیا برایت مسجد و جمال محبوب برایت قبله و ذکر دائم برایت نماز ، و خدمت به خلق برایت عبادت مى گردد .
قدر خود بشناس ، و به آنچه باید واقف گردى واقف شو ، در مقام کسب آگاهى و بصیرت و معرفت و عرفان برآى که در تمام وجود از نظر قوه و استعداد همتا ندارى ، و به این خاطر از میان تمام ممکنات و موجودات ترا به مقام نیابت و خلافت از خود برگزیده اند .
آرى معرفت به حقایق مقدمه حرکت به سوى حقایق و عشق به حقایق مقدمه آراسته شدن به واقعیات است که عارف : صابر ، متقى ، متوکل ، عاشق ، خاضع ، خاشع ، صامت ، مجاهد ، عابد ، عالم ، حلیم ، حکیم و زاهد است ، و طى این همه راه در گرو حکمت نظرى و عملى است ، و آن دو عبارت از شناخت قرآن با کمک اهل قرآن و آراسته شدن به حقایق این کتاب است .
یکى از پیران معرفت را پرسیدند که : عارف را چگونه باید که باشد ؟
گفت : چنان باید که از میان خویش و آن خداوند خویش چهار چیز بردارد :
1 ـ یکى ابلیس را و هر چه او خواهد و خواست وى معصیت بُوَد ، که اندر وى زوال ایمان بُوَد ، و اندر زوال ایمان دوزخ جاودان بود .
( کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلاِْنسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنکَ إِنِّی أَخَافُ اللهَ رَبِّ الْعَالَمِینَ * فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا وَذلِکَ جَزَاؤُا الظَّالِمِینَ ) . (2)
در مثل مانند شیطانند که از انسان خواست به خدا کافر شود ، پس از آن که انسان از طاعت حق روى گرداند و از عبادت الهى برید ، گفت من از تو بیزارم که از عذاب پروردگار عالمین مى ترسم .
پس عاقبت شیطان و آدمى که بخواست او کافر شد این است که هر دو در آتش دوزخ مخلّدند و این دوزخ کیفر متجاوزان است .
2 ـ و دیگر نفس و آنچه خواهد ، که نفس بدان کارى کند بد ، و بد کردارى را جاى آتش بود ، چنان که گفت در قصه یوسف صدیق :
( وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ ) . (3)
من خودستائى نکرده ، نفس خویش را از عیب و تقصیر مبرا نمى دانم زیرا نفس به شدت انسان را به کارهاى زشت و ناروا مى خواند جز آن که خدا به لطف خاص خود انسان را حفظ کند ، که خداى من بسیار آمرزنده و مهربان است .
3 ـ و دیگر هواى تن را و آنچه او خواهد ، و اندرین جهان هر که به راحت بود بدان جهان رنج برد چنان که گفت حق تعالى :
( أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ ) . (4)
اى رسول من دیدى حال آن کس که هواى نفس خود را معبود خویش گرفت « چگونه به ضلالت و گمراهى افتاد و هلاک گشت و به عذاب ابد دچار شد ؟ !
4 ـ چهارم دنیا را و آنچه او خواهد دست بازدارى ، که دنیا از تو خدمت خواهد و فراموشى آخرت خواهد قوله تعالى :
( فَأَمَّا مَن طَغَى * وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى ) . (5)
و اما چون کسى طغیان کند دنیا را بر آخرت بخواهد ، پس جهنم جایگاه اوست .
پس چون بنده عارف ، این چیزها را از میان برداشت معرفت قرار گرفت ، و حلاوت معرفت یافت ، پس هر که با ابلیس صحبت کند از هاویه نرهد که با خداوند صحبت کند از این همه برهد .
داستان زهد ، داستان عجیبى است ، زهد حقیقتى است که هر کس به آن آراسته شود ، برنده خیر دنیا و آخرت شده .
تحصیل زهد از مشکل ترین امورى است که انسان با آن روبروست ، و چون حاصل شود ، بفرموده حضرت صادق(علیه السلام) درب آخرت و تمام نعیمش به روى انسان باز شده ، و برات آزادى از آتش جهنم براى ابد به جهت انسان صادر گشته !
زهد صفت عاشق ، خصلت عارف ، رنگ عابد ، و نشان حقیقت بر پیشانى سالک است .
زاهد انسانى وارسته ، و عبدى پیراسته ، و شخصیّتى ممتاز ، و نیروئى الهى ، و پروانه اى گرد شمع جمال ، و عاشقى بینا و مجاهدى تواناست .
حقیقت زهد را باید از زبان حقیقى و عرفاى واقعى شنید ، چرا که آنها شیرینى این واقعیت را چشیده اند و از نسیم جان بخش این خصلت ملکوتى بهره برده اند ، بیان حقیقت زهد کار ما گرفتاران و اسیران بندهاى شهوات و طبایع نیست ، ما را کجا رسد که به ترجمه عالى ترین خصلت وارستگان تاریخ برخیزیم ، و از آنان که از دوست نشان دارند نشان در اختیار بگذاریم .
زهد قبل از اینکه مرحله عملى باشد حقیقت قلبى است ، به این معنى که هر کس به قول قرآن مجید بود و نبود امور ظاهر براى وى مساوى باشد زاهد است .
و چون بدست آوردن این حالت قلبى کارى بس مشکل و مدت مدیدى ریاضت مى خواهد ، و طالب مقدماتى چون علم و معرفت و بینائى و بصیرت و همنشینى با اولیاء خداست ، از این نظر زهد را از اعلا منازل سالکین و از والاترین مقامات عارفین و از بهترین حالات سائرین شمرده اند .
این حالت عالى قلبى ، یعنى بى تفاوت بودن دل ، نه در برابر بود و نبود ظاهر دنیا و زرو و زینت آن موجب راحت انسان ، و دور بودنش از بسیارى از گناهان باطنى و ظاهرى است .
تمام روایات معتبر و محکم که در بهترین کتب حدیث نقل شده ، وقتى مى خواهند زهد را معنا کنند به آیه بیست و سوّم سوره مبارکه حدید ، که ریشه زهد را قلبى مى داند متوسل مى شوند ، چرا که وقتى قلب داراى این حالت عالى باشد اگر همه دنیا به انسان رو کند انسان آن را ملک خود نمى داند ، بلکه گنجینه اى در خزانه حق مى نگرد ، که انسان براى صرف آن در راه خدا انتخاب شده ، و چون همه دنیا از دستش برود گوئى هیچ پیش آمدى نکرده ، چون چیزى که ملک خود نمى دانسته از برابر چشمش غایب شده ، و علّتى منطقى وجود ندارد که بخاطر غیبت و یا از دست رفتن غیر ملک باعث اسف گردد .
چیزى که از دست برود ، اگر از دست رفتنش مخصوصاً بقضا و حکم الهى باشد و ذاتاً از دست رفتنش به قدر حق صورت گیرد ، مگر تأسف قلب قدرت بازگرداندن آن را دارد ؟ و مگر شادى و حرص در راه بدست آوردن از دست رفته قدرت برگرداندن از دست رفته را دارد ؟ !
تأسف بر از دست رفته موجب جزع و خروج از مدار صبر ، و علّت اعتراض و شکایت به دستگاه منظم آفرینش و بخصوص صاحب حکیم و عادل آن است و این گونه جزع مقدمه اى براى مغضوب شدن انسان و مستحق شدن آدمى به عذاب الهى است .
و فرح و خوشحالى نسبت به ظاهر دنیا و زر و زینت بدست آمده آن موجب بد مستى و طغیان و تجاوز و به قول آیه شریفه تفاخر و تکاثر و علّت کبر و تکبر خود بینى است که همه این خصائل شیطانى و گرفتار آن منفور حق و از رحمت مطرود و مستحق لعنت حق و خزى دنیا و ع ذاب آخرت است ، و این غیر از فرح به نعمت است که موجب شکر و کمک و عون بر عبادت و طاعت است که دنیا را نعمت حق دیدن و از آن نعمت در راه صاحب نعمت استفاده کردن ، غیر از دنیا را دنیا دیدن است ، متن آیه شریفه سوره حدید چنین است :
( لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللهُ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَال فَخُور ) .(1)
هرگز بر آنچه از دست شما رود تأسف نخورید ، و به آنچه به شما مى رسد دلشاد نگردید و خداوند دوستدار هیچ متکبر خودستائى نیست .
با توجه به این آیه بخصوص دو کلمه « تأسوا و تفرحوا » معلوم مى شود که زهد در درجه اول و در مرحله حقیقت امرى قلبى است ، چون قلب در روى آوردن دنیا خوشحال نشود و حالى بحالى نگردد و دچار فرح نشود فرحى که عاقبتش تکبر و فخر و دورى از خداست ، و در از دست رفتن دنیا بدحال نگردد ، آن حالتى که باعث جزع و فزع و بى صبرى و بى طاقتى و شکایت از دوست است ، صاحب آن قلب زاهد است ، روز داشتن ، زاهد و روز نداشتن زاهد است .
اما اگر قلبى در بود دنیا و زینت آن فرح موصل به کبر و فخر داشته باشد ، وبه وقت از دست رفتن ظاهر دنیا به اسف دچار شود ، صاحبش اهل دنیا و بدور از حقیقت است ، چنین انسانى اگر دستش به تمام معنى از دنیا خالى با شد ولى قلبش به امید روز بدست آمدن در فرح قرار داشته باشد اهل دنیاست ، و اگر به وقت داشتن براى روز مبادا در اسف باشد انسانى مادى و بیچاره است ، چنانچه قلب با بودن ثروت مادى اگر اهل فرح به ثروت نباشد صاحبش زاهد و مورد توجه خداست .
موسى بن جعفر (علیه السلام) در تاریکى زندان بغداد هیچ اسفى نداشت ، و سلیمان بر تخت حکومت فلسطین ، ذره اى فرح در دلش نبود .
یوسف عزیز در قعر چاه و در زندان مصر تأسف نمى خورد ، و بر تخت سلطنت مصر دچار فرح نبود .
على (علیه السلام) آن یگانه تاریخ پس از مرگ پیامبر از خانه نشینى و بخاطر از دست رفتن حکومت ظاهرى اسف نداشت ، و روز حکومت ، که حکومت ظاهر را بى ارزش تر از کفش پاره خود مى دانست بر حکومت فرحناک نبود .
چون قلب این گونه حرکت الهى و معنوى و ملکوتى پیدا کند ، حقیقت زهد تحقق پیدا کرده و نور زهد در اعمال و حرکات و اخلاِ و معاملات و معاشرت انسان تجلى خواهد کرد .
عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیاث قالَ : قُلْتُ لاِبی عَبْدِاللهِ (علیه السلام) جُعِلْتُ فِداکَ فَما حَدُّ الزُّهْدِ فِى الدُّنیا ؟ فَقالَ : قَدْ حَدَّهُ اللهُ فی کِتابِهِ فَقالَ عَزَّوَجَلَّ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ .
حفص بن غیاث مى گوید : به حضرت صادِ (علیه السلام) عرضه داشتم قربانت کردم حدّ زهد در دنیا چیست ؟ فرمود خداوند حدّ زهد نسبت به دنیا را در کتابش بیان فرموده ، در آیه اى که مى فرماید : تا بر از دست رفته حسرت نخورید و به بدست آمده فرحناک نگردید .
قالَ أمیرُالْمُؤْمِنینَ (علیه السلام) : إنَّ النّاسَ ثَلاثَةٌ : زاهِدٌ وَصابِرٌ وَراغِبٌ ، فَأمَّا الزّاهِدُ فَقَدْ خَرَجَتِ الاْحْزانُ وَالاْفْراحُ مِنْ قَلْبِهِ فَلا یَفْرَحُ بِشَیء مِنَ الدُّنیا وَلا یَأسى عَلى شَیء مِنْها فاتَهُ فَهُوَ مُسریح . . . .
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود : مردم به سه دسته اند :
زاهد و صابر و راغب ، زاهد کسى است که غصه ها و خوشحالیها را از قلب بدر کرده ، بر چیزى از دنیا که بدست مى آید خوشحال نمى شود ، و بخاطر چیزى که از دستش مى رود غصه دار نمى گردد و او راحت است .
راستى اگر انسان بخواهد تأسف بخورد چرا بر یک سلسله امور کم ارزش و فانى و امانتى تأسف بخورد ، و اگر بخواهد خوشحال شود ، چرا بر سنگ و خاک رنگارنگ و بر یک سلسله خوراکى و پوشاکى و بر جاه و مقام پوشالى و از دست رفتنى خوشحال شود ؟ تأسف باید بر عمر از دست رفته ، عمرى که به طاعت و عبادت نگذشته باشد ، تا این تأسف عامل حرکت براى جبران مافات شود ، خوشحالى باید خوشحالى بر ایمان و عمل صالح باشد که وسیله خیر دنیا و آخرت است ، آرى در اتصال به حضرت محبوب شاد و بر فراِ آن جمال مطلق رنجیده و ناراحت باشیم .
قال رسول الله لأنس: یا أنس اول من یدخل علیک من هذا الباب «امیرالمؤمنین» و سید المسلمین و قائد الغرّالمحجّلین و خاتم الوصیین. . . اذ جاء علی صلواتاللهعلیهوآله فقال صلیاللهعلیهوآله: من هذا یا أنس؟ فقلت: علی. . . (10)
انسبنمالکگوید: روزی پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله خطاب به من فرمودند: ای انس! نخستین شخصی که از این در وارد میگردد «امیرالمؤمنین» است، او پیشوای مسلمانان و رهبر و بزرگ بزرگان و پایان دهنده اوصیاء است، ناگاه علی علیهالسلام از در وارد شد، پیامبر خدا فرمودند: یا انس! او کیست؟ جواب دادم: علی علیهالسلام است، پیامبر از جایش بلند شده و دست در گردن آن حضرت نموده و با احترام بینظیر با مولای متقیان برخورد کرد.
این احادیث نمونه، میرساند که لقب «امیرالمؤمنین» یک تاج افتخاری انحصاری بر سر مبارک علی بن ابیطالب از سوی پروردگار عالم است و هیچ کس حق ندارد خود را «امیرالمؤمنین» بنامد و رسول خدا در زمان حیات خویش علی علیهالسلام را با آن لقب خطاب میکرد و در جریان «غدیر خم» همه مسلمانان از جمله «شیخین» مأمور گردیدند علی علیهالسلام را با این عنوان مخاطب قرار داده و به وی ولایتش را تبریک گویند.
مرحوم «علامه امینی» رضواناللهعلیه از شصت منبع اهل سنت این واقعه را نقل نموده که «ابو بکر و عمر» به امیرالمؤمنین در روز «غدیر خم» روز ولایت علی به خیمه آن سرور وارد گشته و به او تبریک گفتهاند. (11)
اعتراف رقبا و دشمنان علی علیهالسلام بر الگو بودن آن حضرت مولای متقیان امیرمؤمنان علی علیهالسلام از نظر کمالات انسانی و سجایای اخلاقی و امتیازات و مناقب خاصی که دارد، در جهان آفرینش جز رسولخدا صلیاللهعلیهوآله نظیری ندارد و حتی بر تمام پیامبران و سفیران آسمانی و تفوق داشته، فضایل و مناقب آن بزرگوار آنچنان گسترده و جامع است،که علاوه بر دوستانش، دشمنان ولایت نیز نمیتوانند عظمت و الگویی آن سرور را انکار کنند و در ایام حساس با داشتن بغض و کینه، زبان به مدیحه سرایی گشوده و در فضایل اخلاقی و شخصیت بیهمتای او سخن گفتهاند.
مگر «معاویه» و دارودستهاش هشتاد سال تمام بر ضد آن حضرت قیام نکردند؟ مگر آنان در منابر رسمی و نمازجمعهها بر سبّ و ناسزاگویى مولا بسیج نشدند؟ مگر پولها و دراهم و دنانیر «بنیامیه» برای نابودکردن فضایل و مناقب امیرالمؤمنین مصرف نمیگشت؟
ولی با تمام تلاش و بسیج دولتی و مزدورکردن مبلّغین خودفروش. . . سرانجام نتوانستند بر مراد خویش نایل آیند، بلکه گاهو بیگاه خود نیز مجبور میشدند لب به فضائل آن حضرت بگشایند، زیرا حقیقت سرانجام پیروز است. . .
قال النبی صلیاللهعلیهوآله : «من سره ان یحیی حیاتی و یموت میتتی فلیتمسک بولاء علیبنابیطالب» (5)
پیامبــر اسلام صلیاللهعلیهوآله فرمودند: هر کس دوست دارد مثل من زندگی کند و مثل من بمیرد،تمسک کند به ولایت علیبنابیطالب علیه السلام
قابل توجه است که حرکت در مسیر ولایت علی علیهالسلام نتیجهاش زندگی جاودانه و عارفانه است همانند زندگی رسولخدا، بنابراین بمقتضای این حدیثشریف، اسوه بودن آن حضرت مثل اسوه بودن استادش، پیامبر بزرگ اسلام است.
و در حدیث دیگری هست که تمام راهها جز راه علی علیهالسلام و تمام رهبریها جز رهبری علی علیهالسلام باطل است و کلیه فرقهها به جز پیروان امیرالمؤمنین علیهالسلام همگی در انحراف میباشند وفقط و فقط اسوه بودن علی علیهالسلام و اولاد پاک و معصوم آن حضرت مورد تأیید خداوند است. (6)
لقب «امیـرالمؤمنین علیهالسلام» از سـوی خـدا فقط به علی علیهالسلام موهبت گردیـده لقب «امیــرالمؤمنین علیهالسلام» همچــون خلافت حضـرت علی علیهالسلام مورد تجاوز یغماگران قرار گرفت و هر امیر و خلیفه غاصب پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله خود را «امیرالمؤمنین علیهالسلام » خواند، حتی خلفای «بنیامیه» و «بنیعباس» نیز در آن طمع کرده و خود را با آن لقب انحصاری مولای متقیان ملقب ساختند.
شکی نیست که این تاج افتخار «امیرالمؤمنین علیهالسلام» از طرف پروردگار عالم در زمان خود پیامبر اسلام به حضرت علی علیهالسلام اعطا شده است و رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز مأمور گردیده علی علیهالسلام را با آن لقب ملقّب ساخته و بارها به همان صورت حضرتش را بخواند و در جریان «غدیر خم» و سایر موارد با همین عنوان و لقب، علی علیهالسلام را مورد خطاب قرار داده و ولایت و جانشینی آن حضرت را تبریک گفتهاند، اینک احادیثی را در این مورد تقدیم خوانندگان عزیز مینمایم:
قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله : اوحی الی ربی ما اوحی ثم قال: «یا محمد! اقرء علی علی بن ابیطالب علیهالسلام «امیرالمؤمنین» فما سمیت به احدا قبله و لا اسمی بهذا احدا بعده» (7)
رسول خدا میفرماید: پروردگار عالم برای من «وحی» کرد و در آن مرا مأمور ساخت که: علی علیهالسلام را با لقب «امیرالمؤمنین» بخوانم و فرمود: تا به حال کسی را با این لقب نخواندهام و به کسی نیز آن را نخواهم داد.
این حدیث بطور صریح لقب «امیرالمؤمنین» را از افتخارات خاص حضرت «علی» بر میشمارد.
عن ابیعبد الله علیهالسلام قال: لما نزلت ولایه علیبنابیطالب و کان من قول رسول الله صلیاللهعلیهوآله : سلموا علی علی بامرة المؤمنین . . . فقالا: امن الله او من رسوله یا رسول الله فقال رسول الله صلیاللهعلیهوآله من الله و من رسوله. . . (8) امام صادق علیهالسلام میفرمایند: چون دستور ولایت و جانشینی علی علیهالسلام از جانب خدا نازل شد، پیامبر خدا در کلامش فرمود: به علی علیهالسلام با عنوان «امیرالمؤمنین» سلام دهید، همه اطاعت کردند در این میان «ابو بکر و عمر» که حضور داشتند، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله آنان را نیز مأمور کرد که به علی علیهالسلام با همین عنوان تبریک گفته و سلام دهند.
ابو بکر و عمر گفتند: هم فرمان خداوند است و هم فرمان من. . .
قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله : «. . . یا ام سلمه! هذا علی امیرالمؤمنین و سید المسلمین، وصیی و وعاء علمی و بابی الذی اوتی منه، اخی فی الدنیا و الاخره. . . » (9)
ابن عباس» میگوید: در حالی که رسول خدا با همسرش «ام سلمه» نشسته بود، علی علیهالسلام وارد شده و پیامبر خدا فرمودند:
ای ام سلمه! این علی بن ابیطالب است، گوشت و خون او، از گوشت و خون من است، او نسبت به من همچون هارون است به موسی جز این که بعد از من پیامبری نخواهد آمد، ای ام سلمه! این علی «امیرالمؤمنین»است، او سرور مسلمانان و وصی من و جانشین علم من است او دری است که از طریق آن به سوی من میآیند او در دنیا و آخرت برادر من است.
در این حدیث که از طریق اهل سنت نیز آمده است، مضامین بسیار فراوانی نهفته است: علی علیهالسلام بترتیب «عدل و نفس» پیامبر و سپس «امیرالمؤمنین» و «سرور مسلمانان» و «جانشین پیامبر» معرفی گردیده و آنگاه ولایت علی تنها «مسیر رسالت نبوی» عنوان گردیده است.
حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام نزد ما همانند وجود مبارک رسول خدا صلیاللهعلیهوآله است، از نظر «عصمت» در گفتار و تمسک به رفتار و اطاعت و پیروی واجب از دستوراتش...
ملاحظه میکنید که در این فراز جایگاه علی، همانند جایگاه پیامبر است، مانند او معصوم است و مردم در گفتار و رفتار مؤظفند او را الگوی خویش قرار داده و از امرش بدون چون و چرا پیروی نمایند، به همان نسبتی که از رسول خدا تبعیت میکردند.
در احادیثی از طریق شیعه و سنی، پروردگار عالم و رسول گرامی اسلام، «امیرالمؤمنین علی علیهالسلام » را به عنوان «الگو» با عبارات گوناگون معرفی نموده و از پیروان آئین مقدس اسلام و بندگان الهی میخواهند که از وی پیروی نمایند،که ذیلاً به چند مورد از آنها اشاره میگردد:
عن النّبی صلیاللهعلیهوآله قال: قالاللهتعالی: «ان علیا رایه الهدی و امام اولیائی و نور من اطاعنی و هو الکلمه التی الزمتها المتقین، من احبّه احبّنی و من ابغضه، ابغضنی فبشره بذلک فجاء علی فبشرته...» (3)
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میفرمایند: پروردگار عالم فرمودند: همانا علی علیهالسلام پرچم و نشانه هدایت است، او پیشوای بندگان و دوستان من است «علی علیهالسلام» نور روشنگر پیروان الهی و همان کلمهای است که بر انسانهای متقی واجب کردهام، هر کس علی علیهالسلام را دوست دارد، مرا دوست داشته و دشمنان وی دشمنان من هستند ای پیامبر! این فضیلت را به علی علیهالسلام خبر ده و رسول اکرم نیز خبر داد.
این حدیث دارای محتوای بسیار والا و نشانگر فضیلت امیرالمؤمنین علیهالسلام است،که خداوند متعال الگو بودن و بینظیری علی علیهالسلام را میرساند و میفرماید:
الف: خط علی علیهالسلام و آئین و افکار وی، همان خط خدا و اسلام حقیقی است و نزدیکی بهآن حضرت و دوستداری وی، نزدیکی به خدا و دوستداری «الله» است و بر عکس، دوری از علی علیهالسلام دوری از خداست.
ب: در این حدیث«على علیهالسلام»پرچم هدایت و توحید معرفى گردیده،راهیان راه او افراد هدایتیافته و حقجو مىباشند
ج:خداوند «علی علیهالسلام» را در این فرازها «امام» و پیشوای اولیایش قلمداد نموده که اسوه بودند آن حضرت را در بردارد.
د: امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در این جملات «نور» مسلمانان مطیع و متعهد بیان گردیده و در واقع اوست که انسانهای بیدار را از جهل و ضلالت و تاریکیهای مختلف نجات میدهد. . .
قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله : «یا علی انت امام امتی و خلیفتی علیها بعدی و انت قائد المؤمنین الی الجنه . . . » (4)
رسول خدا خطاب به امیر المؤمنین علیهالسلام فرمودند: یا علی! تو امام و پیشوای امت من هستی و جانشین و خلیفه منی در میان آنان و تو مؤمنین را به بهشتبرین رهبری و راهنمایی میکنی. . .
در این حدیثشریف، پیامبر عظیمالشأن با عبارات «امام، خلیفه، قائد» الگو بودن آن حضرت را مورد تأیید قرار داده است.
حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام نزد ما همانند وجود مبارک رسول خدا صلیاللهعلیهوآله است، از نظر «عصمت» در گفتار و تمسک به رفتار و اطاعت و پیروی واجب از دستوراتش...
ملاحظه میکنید که در این فراز جایگاه علی، همانند جایگاه پیامبر است، مانند او معصوم است و مردم در گفتار و رفتار مؤظفند او را الگوی خویش قرار داده و از امرش بدون چون و چرا پیروی نمایند، به همان نسبتی که از رسول خدا تبعیت میکردند.
در احادیثی از طریق شیعه و سنی، پروردگار عالم و رسول گرامی اسلام، «امیرالمؤمنین علی علیهالسلام » را به عنوان «الگو» با عبارات گوناگون معرفی نموده و از پیروان آئین مقدس اسلام و بندگان الهی میخواهند که از وی پیروی نمایند،که ذیلاً به چند مورد از آنها اشاره میگردد:
عن النّبی صلیاللهعلیهوآله قال: قالاللهتعالی: «ان علیا رایه الهدی و امام اولیائی و نور من اطاعنی و هو الکلمه التی الزمتها المتقین، من احبّه احبّنی و من ابغضه، ابغضنی فبشره بذلک فجاء علی فبشرته...» (3)
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میفرمایند: پروردگار عالم فرمودند: همانا علی علیهالسلام پرچم و نشانه هدایت است، او پیشوای بندگان و دوستان من است «علی علیهالسلام» نور روشنگر پیروان الهی و همان کلمهای است که بر انسانهای متقی واجب کردهام، هر کس علی علیهالسلام را دوست دارد، مرا دوست داشته و دشمنان وی دشمنان من هستند ای پیامبر! این فضیلت را به علی علیهالسلام خبر ده و رسول اکرم نیز خبر داد.
این حدیث دارای محتوای بسیار والا و نشانگر فضیلت امیرالمؤمنین علیهالسلام است،که خداوند متعال الگو بودن و بینظیری علی علیهالسلام را میرساند و میفرماید:
الف: خط علی علیهالسلام و آئین و افکار وی، همان خط خدا و اسلام حقیقی است و نزدیکی بهآن حضرت و دوستداری وی، نزدیکی به خدا و دوستداری «الله» است و بر عکس، دوری از علی علیهالسلام دوری از خداست.
ب: در این حدیث«على علیهالسلام»پرچم هدایت و توحید معرفى گردیده،راهیان راه او افراد هدایتیافته و حقجو مىباشند
ج:خداوند «علی علیهالسلام» را در این فرازها «امام» و پیشوای اولیایش قلمداد نموده که اسوه بودند آن حضرت را در بردارد.
د: امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در این جملات «نور» مسلمانان مطیع و متعهد بیان گردیده و در واقع اوست که انسانهای بیدار را از جهل و ضلالت و تاریکیهای مختلف نجات میدهد. . .
قال رسول الله صلیاللهعلیهوآله : «یا علی انت امام امتی و خلیفتی علیها بعدی و انت قائد المؤمنین الی الجنه . . . » (4)
رسول خدا خطاب به امیر المؤمنین علیهالسلام فرمودند: یا علی! تو امام و پیشوای امت من هستی و جانشین و خلیفه منی در میان آنان و تو مؤمنین را به بهشتبرین رهبری و راهنمایی میکنی. . .
در این حدیثشریف، پیامبر عظیمالشأن با عبارات «امام، خلیفه، قائد» الگو بودن آن حضرت را مورد تأیید قرار داده است.