س : سلام من اولین بار هست که اینجا اومدم. راستش با خوندن مطالبتون یه سوال برام ایجاد شد خواب جزء نیاز بشر هست اصلا خدا خواب رو برای استراحت بدن گذاشته تا با تجدید نیرو ی دوباره زندگی رو شروع کنه خوب چرا روند اصلی خواب رو بهم بزنیم سعی در بیدار بودن(آگاهی داشتن)بکنیم؟! فکر نمیکنید که اینطوری آرامشی که باید از خواب بدست بیارید دچار تغییر میکنید؟
پ :سلام. اول از همه باید این واقعیت رو بیان کرد. انسان موقع خواب در واقع بدنش میخوابه و ما به طور طبیعی از بدنمون خارج میشیم مثلا ممکنه به جاهای مختلف بریم و یا بالای بدنمون به حالت شناور بمونیم که این کالبد اختری ماست. پس با آگاه شدن در واقع این فرصت را پیدا میکنیم که آگاهانه اقدام به عمل کنیم. در واقع با خوابیدن بدن هست که ما فرصت جدا شدن از بدنمون را پیدا میکنیم که اون چیزی که جدا میشه همون کالبد اختری ماست. وقتی بدن میخوابه کالبد اختری به حالت آزاد در بدن قرار میگیره که ممکنه خارج بشه و ممکنه نشه و یا در بالای بدن شناور بمونه ولی در هر حال بدن ما به محض قرار گرفتن در حالت خواب شروع به جذب انرژی و بازسازی و تجدید نیرو میکنه که همون طور که شما گفتید برای از سر گیری فعالیتهای روزمره ضروریه و ما کسی را پیدا نمیکنیم که پس از مثلا ۳ روز نخوابیدن بتونه ۲ رو در ۲ ضرب کنه و چنان شیفته خواب میشه که حاضره هرکاری بکنه ولی بخوابه. کسانی که در حال خواب دیدن در رویا بیدار میشن و از اینکه خواب میبینن آگاهی پیدا میکنند پس از بیدارشدن از خواب به جای اینکه حالت ضعف یا هر نوع کمبود در خواب رو احساس کنند بسیار سرحال و شاداب هستن و از اینکه چنین تجربه ای داشتن احساس خوشحالی میکنند. معمولا این سوال رو کسانی میپرسند که واقعا درباره این مسئله فکر میکنن و در حال تصمیم گرفتن برای انجام این کار میباشند.
س : سلام. اینجا یه ذره برام مبهمه.آخه من اصلا خواب نمیبینم؛اگه هم ببینم اصلا یادم نمیاد که خواب دیدم؟
پ :هیچ انسانی نیست که خواب نبینه. در واقع به دلیل اینکه اکثر خوابهامون رو به یاد نمیاریم این اندیشه در ما قوت میگیره که اصلا خواب نمیبینیم یا کم خواب میبینیم. ما در طول شب شاید بیش از ده بار خواب ببینیم. ولی واقعیت اینکه حافظه خواب ما بسیار کوتاه مدت هست، و نیاز به این داره که سریعا پس از بیداری یادآوری بشه، باعث میشه ما اکثریت خوابهامون یادمون نباشه و فقط به صورت یه تصویر مبهم و تیره و تار در ذهنمون نمود کنه. دوستانی که نوشته های قبلی رو خوندن "چرا ما اکثر خوابهامون یادمون نیست؟" میدونن که برای رفع این مشکل میبایست پس از بیداری سعی در به یاد آوری خوابهاشون بکنن و اونها رو توی دفترچه ای که ما اسم اون را دفترخواب میگذاریم بنویسن. این کار باعث میشه ما یاد بگیریم چطوری خوابهامون رو به یاد بیاریم و بتونیم پس از چند مدت تمرین به جایی برسیم که بتونیم اکثریت خوابهامون رو به یاد بیاریم. در ضمن اینو بگم مزیت دیگه اینکار تقویت حافظه تصویری است.
question3
س : سلام ؛مطالب مفید و جالبیه؛من همیشه تنها سوالی که در مورد خواب داشتم این بوده که کدومشون تعبیر می شه کدومشون یه خواب سر کاریه؟
پ :همه خوابها قابل تعبیر هستن. بستگی به این داره که از چه دسته ای باشند. حتی بی معنی ترین خوابها میتونه به شما در شناخت خودتون کمک کنه. یه سری عناصر در خواب هستند که بین همه انسانها تقریبا مشترک هستند و یک معنی دارند. مثلا کلاغ برای ما سمبل خبر بد و بدشانسیه. ما میتونیم با تشخیص این عناصر یاد بگیریم که چطور خوابهامون رو تعبیر کنیم. فقط به کمی تمرین نیاز داره. میتوان با شناختن عناصر خواب که میتونن ریشه گرفته از فرهنگمون باشن خوابهامون رو تعبیر کنیم.
question4
س : سلام. راستی خیلی جالبه که راجع به خواب می نویسی.فقط می خواستم ببینم که مگه اراده ی آدم تو خواب دسته خودشه؟
پ :بله صحیحه. اراده انسان دست خودشه ولی انسان در انجام هر کاری میتونه آگاه باشه و میتونه نباشه. شاید کسی در حال سیگار کشیدن باشه. این انسان میدونه داره سیگار میکشه ولی بهش آگاه نیست. تا وقتی آگاه نشه نمیتونه احمقانه بودن کارش رو حس کنه و اینکه اون میتونه بین کشیدن و نکشیدن سیگار انتخاب کنه و دیگه برده نباشه. کسی که داره خواب میبینه شاید بدونه که داره خواب میبینه ولی آگاه نیست پس نمیتونه در خواب انتخاب کنه و در نتیجه نمیتونه اراده اش رو اعمال کنه. ولی این قابلیت هیچگاه از بین نمیره و ما در هر مرحله از زندگی که باشیم میتونیم به این قابلیت دست پیدا کنیم. پس ما با آگاهی از خواب دیدن میتونیم از مجرای خواب خارج بشیم و دیگه به خواب دیدن که مساوی با عدم آگاهیه ادامه ندیم.
question5
س : سلام. من وقتی خواب می بینم می دونم که خوابم ومی دونم که من خودم هستم و در خواب می تونم هر کاری را که دلم می خواد انجام بدم. ولی بعضی وقتا که می دونم خوابم و همه چی داره خوب پیش می ره ولی یه لحظه همه چی محو میشه ولی ممکنه دوباره بتونم وضع را مثل اولش بکنم ولی اغلب همه چی به هم می خوره و شاید حتی از خواب هم بیدار شدم! چی کار کنم که تا آخر خوابم واضح بمونه؟
پ :سلام. از اینکه تا این مرحله رسیدید نشون میده که علاقه بسیار شدیدی دارید و بسیار فرد آگاهی هستید. دلایل بسیاری هست که شما این حالت براتون پیش میاد ولی بهرحال مهم نیست. هر فرد تازه کاری( وقتی میگم تازه کار حتی کسی که مثلا ۱ ساله در اینباره تمرین کرده میتونه تازه کار باشه) در ابتدای کار نیاز به تمرین و تجربه بیشتر داره. ممکنه اولین بار فقط به مدت چند ثانیه آگاه موندید و یا بیدار شدید و یا از خواب بیدار شدید. این یه روند طبیعیه. ابتدا یکی از واقعیات خواب رو بگم. چون محتویات خواب به سرعت در حال تغییره و در حالی که در یک محیط هستید غالبا اون محیط عوض میشه این عوض شدن باعث میشه شما فکر کنید همه چی محو شده و شما دارید آگاهی رو از دست میدید. ولی شاید اون محیط عوض بشه ولی شما هنوز آگاهیتون رو از دست ندادید و هیجان ناشی از این رویداد و ناراحتی شما از اینکه مبادا آگاهیتون رو از دست بدید باعث میشه شما از اون حالت خارج بشید و به دست خودتون آگاهیتون رو از دست بدید. یکی از حالاتی که خیلی پیش میاد بیدار شدن کاذب از خوابه که شما پس از اینکه آگاهیتون رو از دست دادید فکر میکنید که از خواب پا شدید حتی ممکنه از تخت پاشید و ابراز ناراحتی بکنید درحالی که شما هنوز در خواب هستید. این حالت هم راه حل داره. راه حلش اینه که از این حالت آگاه بشید و سعی کنید سریعا قضاوت نکنید. اگه این حالت پیش اومد محیط رو بررسی کنید تا دوباره آگاهی پیدا کنید. سه روش برای از دست ندادن آگاهی به محض محو شدن محیط خواب وجود داره که شما میتونید یکی از اونها رو که برای شما اثر گذار بوده استفاده کنید. روش اول که پیشنهاد میکنم اینه که به محض اینکه دیدید همه چی در حال محو شدنه اینه که دور خودتون بچرخید. دستاتون رو به دو طرف باز کنید و تا جایی به چرخش ادامه بدید که محیط اطرافتون دوباره به وضوح و ثبات قبلیش برگرده. روش دوم اینه که به محض رخ دادن حالت محو و از دست دادن آگاهی به یک نقطه خیره بشید اگر دیدید که وضعیت دوباره به حالت مناسب قبل برگشته شما به هدفتون رسیدید ولی اگر دیدید که محو شدن ادامه پیدا کرد از این روش دست بکشید و روش بعدی رو که میگم امتحان کنید. روش سوم که توسط کارلوس کاستاندا گفته شده (یکی از آموزشهای دون خوان به کارلوس کاستاندا) اینه که در صورت پیش آمدن حالت محو تصویر و از دست دادن آگاهی به کف دستهاتون خیره بشید. کاملا به اونها خیره بشید و پس از مدتی وقتی تصویر محیط خواب به حالت مناسب قبل برگشت از این کار دست بکشید. در ضمن این کارها خیلی موثره که تمرین تنفس انجام بدید. قبل از خواب به تعداد مشخصی (هرمقدار که برای شما راحتتر و مناسبتره) مثلا ۲۰ عدد دم و باز دم عمیق که توسط شکم انجام بگیره یعنی برای تنفس از سینه استفاده نکنید بلکه از شکم استفاده کرده و بتونید بالا و پایین اومدن اونو ببینید انجام بدید. این کار باعث میشه شما بدنتون آرامش کامل داشته باشه و در هنگام آگاهی و بیداری در خواب تسلط و انرژی کافی داشته باشید و بتونید به مرور، زمان بودن در دنیای رویا را افزایش بدید.
س : زمانی که فردی در اتاق جراحی بیهوش می شود به نظر شما آن زمان روح انسان کجا می رود؟ چون (به نظر من) در آن لحظه آدم اصلاْ خواب نمی بیند.
پ :اول از همه یه مسئله رو باید روشن کنم. روح چیزی نیست که بشه دربارش حرف زد چه برسه به اینکه بخواهیم وجود اون رو به طوری محدود کنیم و جایی برای اون تعریف کنیم. کالبدی که در واقع ما با اون خواب میبینیم و از اون به اشتباه روح تعبیر میکنیم کالبد اختری ماست. کالبد اختری در واقع درون بدن فیزیکی ما جای داره وتوسط یک شی ریسمان مانند به بدن ما متصل است. حالا اگر بدن انسان در بیهوشی به سر ببره بسته به اون انسان و میزان انرژی، کالبد اختری اون میتونه یا در بدن بمونه و یا بالای بدن شناور باشه و یا در مواقعی نظاره گر عمل جراحی خودش باشه و بدن فیزیکی خودش رو روی تخت عمل جراحی ببینه درحالی که خودش اون بیرون نظاره گر اوضاعه. من در مطالب قبلی گفتم که ما حتی اگه خواب ببینیم اکثرش رو به یاد نخواهیم آورد چون حافظه خواب با بیدار شدن اکثریتش پاک میشه و ما بیشتر خوابها رو از یاد میبریم و حتی در برخی موارد کل خوابها که در این حالت شخص ممکنه فکر کنه که اصلا خواب نمیبینه. در ضمن مواد بیهوشی روی آگاهی انسان تاثیر میگذارن و کنترل آگاهی و آگاه شدن به وضع ممکنه سخت و یا غیر ممکن بشه. حالتهایی که دانشمندان غربی به اون تجربیات نزدیک به مرگ (Near Death Experiences) میگن اکثریتش در حالت بیهوشی و در اتاق عمل رخ میده و یا در هنگام تصادف و پیش آمدن حادثه ای برای شخص و بیمار در حالی که از جسد فیزیکیش آگاهی نداره و هیچگونه دردی رو حس نمیکنه ممکنه حتی به صورت کامل عمل جراحیش رو شاهد باشه. در انسانهای بی ایمان و فاقد تفکر معنوی و کسانی که زندگی مادی یگانه امید آنهاست کمتر چنین حالاتی برای آنها پیش میاد مگر اینکه کسی به آنها کمک کنه تا چنین حالاتی رو تجربه کنند. ارواح متعالی احساسی به اسم نفرت و دشمنی ندارن و اگر در کسی امید هدایت ببینند به اون کمک میکنند تا از انسان بودنش و از اینکه پس از مرگ زندگیی هست آگاه بشه.
question7
س : چه کارهایی را میتوانیم وقتی که از خواب بودنمان آگاهی پیدا کردیم انجام دهیم؟
پ :این بستگی به خود شما داره. شما میتونید به همه جا پرواز کنید. هر چیزی رو که بخواهید بسازید. قدرت زیادی پیدا کنید و یک کوه را جابجا کنید. یا ممکنه بخواهید به دنبال معنویت باشید و درسهای خواب را به خاطر بسپارید. پیدا کردن یک استاد معنوی و فراگرفتن دانشهایی که در هیچ جای این کره خاکی وجود ندارد٬ دانشهای باستانی و دستورات برای پیشرفت بیشتر در خواب میتواند گوشه ای از کارهایی باشد که میتوانید انجام دهید. با خیلی ها برخورد کرده ام که میگویند چه فایده ای دارد از خواب بودنمان آگاه باشیم؟ میتوان به جاهای مختلف در دنیای اختری سفر کرد و با انسانهای دیگری که از خواب آگاه شده اند آشنا شد و یا با سایر موجوداتی که ما از آنها اطلاعی نداریم ارتباط برقرار کرد. در ابتدای کار برای آگاهی درخواب با مشکلات زیادی برخورد خواهید کرد از جمله موجودات منفی و پست که سعی میکنند مانع از آگاه شدن شما شوند و هرگونه پیشرفت معنوی را برای شما سخت میکنند ولی با پشتکار و تلاش این موجودات از سر راه شما کنار میروند در واقع قدرت آنها دیگر نمیتواند مانع شما شود. در این راه از خدا صادقانه بخواهید شما را کمک کند و موفقیت شما حتمی است.
آرامگاه سلطان اسحاق در مسیر جاده پاوه به نودشه درنزدیکی روستای نیسانه ودر کنار ساحل رود سیروان قرار دارد . این آرامگاه بسیار مورد تکریم واحترام مردم استان و استانهای همجوار است. ازکرامات این شخصیت بی صدا بودن رودخانه خروشان سیروان در هنگام گذر از کنار این آرامگاه است.
سلطان اسحاق یکی از عرفای منطقه بوده است که گروهی را برای احیا سنتها و فرهنگ ایرانیان در برابر اعراب هدایت و رهبری کرده است.جاده ای فرعی از جادهی اصلی پاوه به نوسود در نزدیکی روستای نیسانه جدا می شود و به زیارتگاه (در 40 کیلومتری شمال غربی پاوه) منتهی می گردد . منظره رودخانه سیروان دراین محل جذابیت خاصی دارد.
آرامگاه سلطان اسحاق در مسیر جاده پاوه به نودشه درنزدیکی روستای نیسانه ودر کنار ساحل رود سیروان قرار دارد . این آرامگاه بسیار مورد تکریم واحترام مردم استان و استانهای همجوار است. ازکرامات این شخصیت بی صدا بودن رودخانه خروشان سیروان در هنگام گذر از کنار این آرامگاه است.
سلطان اسحاق یکی از عرفای منطقه بوده است که گروهی را برای احیا سنتها و فرهنگ ایرانیان در برابر اعراب هدایت و رهبری کرده است.جاده ای فرعی از جادهی اصلی پاوه به نوسود در نزدیکی روستای نیسانه جدا می شود و به زیارتگاه (در 40 کیلومتری شمال غربی پاوه) منتهی می گردد . منظره رودخانه سیروان دراین محل جذابیت خاصی دارد.
|
|
|
به نام حضرت دوست
*** داستان زیر را شاید خیلی از شما عزیزان خوانده باشید ولی خواندن مجدد آن خالی از لطف نیست ***
داستان در مورد یک کوهنورد است، که می خواست از بلندترین کوه بالا رود .
او پس از سال ها آماده سازی ، و ممارست و تمرین، ماجراجویی خود را آغاز کرد، ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می دانست، تصمیم گرفت به تنهایی از کوه بالا رود،
شب ، بلندی های کوه را تماما در بر گرفت بطوریکه مرد دیگر چیزی را نمیدید، به ناگهان چراغ روشنایی از دستش رها شد و ...
همه چیز سیاه بود، ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود و چیزی قابل دیدن نبود،
همچنان به راه ادامه داد همان طور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده به قله کوه به ناگهان به پایین لیز خورد و در حالیکه به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد ،
در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید و احساس وحشتناک مکیده شدن بوسیله جاذبه ،
او را در خود می گرفت؛ همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه رویدادهای خوب و بد زندگی به یادش آمد اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است .
ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد؛ بدنش بین زمین و آسمان معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود و در این لحظه سکون برایش چارهای نماند جز اینکه فریاد بکشد :
"خدایا کمکم کن!!"
ناگهان صدای پر طنینی از آسمان شنیده شد که جواب داد:
" از من چه می خواهی ؟؟ "
_ ای خدا نجاتم بده!
* واقعا باور داری که من می توانم تو را نجات دهم؟!
_ البته که باور دارم
* اگر باور داری، طنابی که به دور کمرت بسته شده را پاره کن!!
یک لحظه سکوت، مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد و ...
روز بعد، گروه نجات می گویند :
یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند ، بدنش از یک طناب آویزان بود و با دست هایش محکم طناب را گرفته بود .در حالیکه او فقط یک متر با زمین فاصله داشت...
اگر جای آن کوهنورد بودیم آیا طناب را رها میکردیم؟!
به راستی چقدر به خدا و به کلام او ایمان داریم ؟!
بر من منت نهاده اگر پاسخ خویش را درج بفرمائید.
در پناه حضرت دوست
پرویز صدیقی پارسی ( معروف به پرویز یاحقی ) در سال ١٣١٥ شمسی در تهران خیابان صفی علیشاه تولد یافت. پدر پرویز از مردان روشنفکر و تحصیل کرده زمان خود بود .
پرویز که از کودکی دل و جانش با نواهای دل انگیز موسیقی آشنا شده و اعصاب ظریف و حساسش با ساز و نوا کوک شده بود هیجانی زائدالوصف برای فراگیری موسیقی از خود نشان میداد .
روح بزرگ و پر التهاب وی آرامش را از او صلب نموده درصدد دستیابی به سازی برآمد، شاید آسانترین سازی که در ایام کودکی میتوانست در اختیار او قرار بگیرد، نی لبک کوچک و ظریفی بود که تهیه آن برای او چندان دشوار نبود .
او سعی داشت نغمات دلنشینی که در فضای خانه و در کلاس درس استاد به گوش میرسید، با ساز کوچک خود اجرا نماید .
استاد که همشیرزاده خود را چنین شیفته و دلباخته موسیقی میدید و از دور و نزدیک متوجه حالات او بود در انتظار فرصت مناسبی بود که مشکلات را از سر راه وی بردارد و رضایت پدر و مادر او را برای تقدیم هنرمندی بزرگ به عالم موسیقی جلب نماید. این تصمیم استاد روزی به مرحله عمل در آمد که پرویز در حالی که بیش ازهفت سال نداشت وارد کلاس موسیقی وی شده درغیاب استاد ویلن را برداشته و با نگاهی عاشقانه بدان مینگریست، مخالفت مادر پرویز از دست زدن به ویولون استاد را به وساطت واداشته، با لحنی مشفقانه و بسیار ملایم که در طبیعت آن استاد ارجمند بود همشیره خود را از تحکم به فرزند باز میدارد و از همان روز مبادرت به تعلیم وی مینماید.
علاقه و استعدادشگرف پرویز در فراگیری نت و ملودیهای گوناگون موسیقی باعث حیرت استاد شد. و میدید که دورههای ردیف اول موسیقی را که شاگردان دیگر دوران زیادی را صرف آموختن آنان میکنند به سرعت طی کرده و در حالی که از نظر سن و قد و قامت از همه آنان کوچکتر است در فراگیری دروس به آنها کمک میکند.
دوره آموزش ردیفهای پنجگانه دیگر استادکه عبارت از پیش در آمدها، چهار مضرابها، آهنگهای ضربی و دستگاههای موسیقی ایرانی بود و تا دوره عالی به انجام میرسید، یکی از دیگری طی شد در حالی که پرویز بیش از ١١ سال از سنین عمرش نشده بود.
منزل استاد یاحقی که در آن زمان محل اجتماع و رفت و آمد موسیقیدانان بزرگی نظیر استادان : ابوالحسن صبا ، مرتضی محجوبی ، علی اکبر شهنازی ، رضا محجوبی ، حسین تهرانی ، رضاقلی ظلی،مرتضی نی داود و غیره بود موقعیت خاصی برای دانشجویان موسیقی فراهم آورده بود .
پرویز از اوان کودکی و نوجوانی با یکایک این استادان از نزدیک آشنا شده با سبک و سیاق نوازندگی و خوانندگی آنها آشنا گردید و مورد تشویق یکایک آنان قرار میگرفت . از جمله استاد ابوالحسن صبا که متوجه نبوغ و استعداد خارق العاده وی شده از استاد او خواسته بود که چندی هم در نزد وی کار کند .
پرویز با اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت و مدت ٢ سال نیز نزد استاد صبا به فراگیری ردیفهای ایشان اشتغال داشت .
پرویز صدیقی که در این هنگام فامیل یاحقی را زینت بخش نام خود کرده و الحق انتخاب بجا و شایستهای هم بوده همراه با استاد خود پا به رادیو میگذارد و به عنوان نوازنده خردسال در برنامههای رادیو قطعاتی اجرا می کند .
پرویز همکاریاش را تا ١٨ سالگی با رادیو ادامه داد ، در آن هنگام به دعوت داود پیرنیا آهنگی را بنام امید دل من کجایی با صدای استاد غلامحسین بنان برای اجرا در برنامه گلها ساخت که اعضای ارکستر این برنامه ابوالحسن صبا ، حسین یاحقی ، مرتضی محجوبی ، علی تجویدی ، حبیب الله بدیعی ، میر نقیبی ، زرین پنجه ، حسین تهرانی ، وزیری تبار و پرویز یاحقی بودند .
همانطور که از اسامی اعضای این ارکستر پیداست، آنها از نوابغ موسیقی ملی ایران بودند و این موفقیتی بی نظیر برای جوان هجده ساله یی مثل پرویز یاحقی بود و همین امر موجب تشویق و دلگرمی او شده ، نهال پر برگ و بار استعداد او هر روز از روز قبل شکوفاتر میشد .
پرویز یاحقی رفته رفته ، آهنگساز و تکنوازی پر قریحه و خلاق شده بود که در کار تکنوازی ویولون ، تلفیقی از تکنیک قوی و لطافت و ظرافت خاص و بدیعی را ارائه می داد به طوری که نواختن ویولون را در حال و هوای موسیقی اصیل ایران به اوج کمال خود رساند.
شادروان جواد بدیع زاده ، در یکی از یادداشتهای خود درباره پرویز مینویسد: طبیعت هر چندین سال و یا چندین قرن یکبار به درست کردن آدمهایی خارق العاده دست میزند ، پرویز یاحقی از آن آدمهایی است که کمتر از دست طبیعت هم ساخته است تا نظیر او را با چنین استعداد عجیبی خلق کند . ساز وی بیشترین اثرها را در جان و مغز و دل من داشته و خوشبختانه پرویز یاحقی جرو آنهایی است که به پا برجا ماندن موسیقی ایرانی و رونق آن کمک های دو چندان کرده و به آن دسته از متخصصین نشان داده که بیرون بردن این ساز از موسیقی ایرانی تا چه اندازه از جلال و ظرافت و قدرت و زیبایی موسیقی ایرانی خواهد کاست .
پرویز یاحقی با بسیاری از شعرا و تصنیف سازان بنام مثل رهی معیری ، تورج نگهبان ، اسماعیل نواب صفا ، معینی کرمانشاهی همکاری داشته، ولی دوستی دیرینهای که وی با بیژن ترقی از زمانهای نوجوانی داشته بیش از نود تصانیف آهنگهای او را سروده و سالهای سال با هم همکاری داشتهاند .
بیژن ترقی درباره یاحقی میگوید: پرویز یاحقی یا به قولی، کاروانسالار موسیقی ایران، یکی از خورشیدهای درخشان هنر این سرزمین است که از آغاز جوانی در رفیعترین قلههای هنر اصیل موسیقی ایران درخشیدن گرفت . او با
پنجههای سحر آمیز و پر اسرار خود که از سرچشمه فیاض و لایتناهی نبوغ و پشتوانههای وراثت اصیل خانواده هنرمندش متاثر است ، دلنشینترین نغمات آسمانی را به گوش دلباختگان عالم خاک رسانید .
نوای دلنشین و پر زمزمه جویباران مانند است که صفا و خرمی از آن میتراود و گاه به صدای بغض گریه عاشقی میماند که سوز و درد از آن میبارد .
پرویز یاحقی در احیای هنر موسیقی اصیل و سنتی ایران و زنده کردن گوشههای پربار و غنی دستگاههای آن نمایان نقش ویولون در ساز و تکنوازی که دارای سبکی ابتکاری و بدیع است، سهم چشمگیر و بسیار موثری را به خود تخصیص داده است . چرا که در اجرای موسیقی ملی ، از ویولون تنها در ارکسترها و کارهای دسته جمعی استفاده
میشد لیکن او توانست با استفاده از سیمهای بم و مهجور ویولون، به قدرت تاثیر و وسعت هر چه بیشتر آن بیفزاید . دیگر از شاهکارهای این هنرمند خلاق ساختن و اجرای چهار مضرابهای مختلف در قطعات موسیقی ایرانی است ، و چیره دستی او در هنر آهنگسازی و تنظیم ارکستر برای آهنگهای ایرانی که در طول بیست و پنج سال اخیر موثرترین و شیواترین ترانهها و قطعات آهنگین را از خود به یادگار گذارده ، که هیچگاه با گذشت زمان فراموش نخواهد شد.
پرویز یاحقی هنرمندی بود حساس ، زود رنج ، مهجور و گوشه گیر و انزواطلب ، صریح و بدون رودربایستی با همه ومجموع همینهاست که اگر کسی سالها با وی آشنا و دوست باشد ، پرویز حرفش را رک و پوست کنده به او میزند و این موجب بعضی قضاوتهای عجولانه درباره وی می شد و از طرفی چون خودش سالها خبرنگار بود و با مطبوعات همکاری داشت و خلاصه اهل قلم و مطالعه بود ، کمتر نوشتهیی را به خصوص در مورد موسیقی ، آن هم موسیقی اصیل ایران از اشخاص قبول داشت، به همین جهت با هرکسی به صحبت در این باب نمینشست و اصولا نظر خاص خود را داشت و با تمام ذرات وجودش به موسیقی اصیل و سنتی ایران عشق میورزید و معتقد بود که باید در حفظ و توسعه این گنجینه گرانبها که یادگار و میراث فرهنگ صوتی اجداد ما ایرانیان است همواره باید کوشا بود
شاهکارها با گذشت زمان کهنه نمی شوند ، این بماند ، در هر زمانی بسته به موقع و مقام جلوه و جمالی دوباره می یابند چنان که گویی به تازگی مطرح شده اند
پرویز یاحقی
بسم الله الرحمن الرحیم
رسول مـعذور
ترانه های مرا پاره کرد و دور انداخت
کسی که برد تو را و درون گور انداخت
فهیم تر ز خودم بودم و خدای حکیم
مرا میانه ی یک ُمشت بی شعور انداخت
به اختیار خودم از شما جدا نشدم
نخواستم که بیفتم ،مرا به زور انداخت
وهر چقدر تعّین که داده بود گرفت
نداد هیچ لباسی و لخت و عور انداخت
به ما ندید کمی آب را و خشکش کرد
همان که ماهی این حوض را به تور انداخت
درِتمامیِ لذّات را به رویم بست
کلید ذوق مراتوی آب شور انداخت
کلیم هم شدم و یوسـفانه ام آورد
از اوجِ مصربه اعماق چاه طور انداخت
مرا شکنجه مکن، من رسول معذورم
خدا مرا وسطِ قومِ گنگ و کور انداخت
خودِ من
کسی نبود در آیینه این خودِ من بود
بله تما میِ اوصافِ من دقیقاً بود
کمی دقیقتر از پیش در خودم رفتم
کسی که بود در آیینه مرد نه ،زن بود
به این نتیجه رسیدم که پشت آیینه
بله تمامیِ اوصاف باطن من بود
بنا برین من و معشوقه ام یکی هستیم
دوئیَتـی هم اگر بود ،محضِ یک تن بود
و تو اگر چه زنی ،باردار می کنی ام
و مرد تو که منم ،آب بود ،هاون بود
کلیدِ خانه ی خورشید را زدم امّا
برای دلخوشی ام بود ، خانه روشن بود
شبیه برتری علم و ثروتِ إنشاء
همیشه بر همگان واضح و مبرهن بود
همیـن که باطن هر شهوتی جهنّم شد
همـین که باطنِ هر رفتنی رسیدن بود
یا علی
دیروز آسمان جُـلِ شهرخویش، امروز، کدخدای دِهِ بالا
فردا ولی قضاوت آن زود است ، باید حواله داد به پس فردا
در بی حواسیِ تبر و جنگل، بیرون پرید از کمر برکه
شور ابو عطا به گلویش بود،( میرفت آب بادیه سر بالا)
آمد به خواستگاری خاتونش ، با خنده ی تصنعی و مرموز
داماد شد وَ زود عروسی کرد ، با این قبای عاریه ی یک لا
حتی بلد نبود که ماهی چیست، حتی نخورده بود کمی مِیــگو
الله بختکی شد و تور انداخت ، ماهی گرفت چند غِزِ ل آلا
آمد أدا در آورد و میگفت:ارث شما به کیسه ی همشهریست
مهریه ی زنش هم اگر کرده است ، می گیرم از یکایکشان ، حتا
یک شب به سِحر هم متوسل شد ، مرتاض شد فلوت و نی انبان زد
چون مارها کرند نرقصیدند، خندید و گریه کرد نشد امّا
گفتی پیمبر است ، بله ، شاید ، جبریل آیه های نسنجیده
با این حساب ، معجزه هم دارد : خر کردن تمامی آدمها!!
***
حالا که نصف شب شده این شاعر ، خوابش گرفت و قافیه را گم کرد
وقتی دوباره قافیه پیدا کرد ، میگوید او ادامه ی شعرش را
یاعلی